به گزارش خبرگزاري مهر، ميرزا آقاخان كرماني ، شيخ احمد روحي كرماني ، مجد الاسلام كرماني، ناظم الاسلام كرماني ، ميرزارضا كرماني ، ذوالرياستين آقا ميرزا احمد كرماني ، سيد محمد حجت كرماني ، سيد احمد ناظر الشريعه كرماني ، سيد يوسف سيرجاني و ...از جمله كساني هستند كه در راه روشنگري و آزادي تلاش ها كردند ، خون ها دادند و در اين راه به مانند ساير ايالات و ولايات ايران در روند نهضت مشروطه ، كرمان را صاحب سهم و اعتباري ويژه كردند .
از اين رو بعيد نبود كه مصادف با جنبش مشروطه خواهي نخستين جرقه آن جنبش در كرمان و درست چند ماه پيش از صدور فرمان مشروطه شعله ور شود .جالب آن كه در همان هنگام كه دركرمان ، جنجال و آشوب به پا شده بود برخي كرمانيان مانند ناظم الاسلام ، انجمن هاي مخفي براي سامان دادن نهضتي كه در شرف تكوين بود را در تهران پايه گذاري كردند .
پاسخ به اين پرسش كه چرا در دو دهه پاياني سده سيزدهم تا سال 1324 ق. كه فرمان مشروطه صادر شد گروهي چند از روشنفكران برجسته كرمان به وجود آمدند را بايد در تحقيقات عالمانه استاد گرامي دكتر باستاني پاريزي جستجو كرد و به ويژه در مقدمه مفصل استاد بر كتاب " فرماندهان كرمان " كه نويسنده آن يحيي احمدي كرماني فرزند حاج آقا احمد ، روحاني ، عالم ، فقيه و مجتهد برجسته نيز از آن دسته بود كه گذشته از درايت علمي ، به نمايندگي مجلس هم رسيد و برادرزاده او حاج ميرزا محمد رضا چهره جنجال برانگيزحوادث كرمان بود .همچنين در اثر ارزنده ديگري از استاد به نام " فرمانفرماي عالم " كه افزون براين بايد بسياري ازآثار ديگر ايشان را نيز مورد تامل اساسي قرار داد .
جالب آن كه كرمانيان در ازاي آن همه خون ها كه براي اعتلاي آزادي در پاي درخت مشروطيت ريختند ، و" به فكر قلم وقدم " در راه تحقق اين نهضت تلاش كردند ، تلاشي پر اثر و تند و سر بر باد ده ؛ پس از مشروطه نيز نتيجه اي جز خرابي و ويراني بيش از پيش عايد آنان نگرديد .فقر و فلاكتي كه در كرمان دامنگير مردم بود پس از مشروطه نيز ادامه يافت و باعث قيام هاي بسياري درآن سامان شد و اين خود نشان مي دهد كه برخلاف برخي اظهارنظرها در مورد سكوت كرمانيان در مقابل اجحاف و تعدي ، آنان چندان كه بايد خموش نبودند ، گويا اين كه محمد علي ميرزا وليعهد زماني كه در تبريز به سر مي برد در مقابل شر و شور مردم آن ولايت گفته بود كه " بزرگ ترين آرزوي او آن است كه حاكم كرمان بشود ...چرا كه ...اگر در كرمان پوست مردم را بكنند صدايي در نمي آيد ، اما اهل اين ولايت (تبريز)،پر شر و شور هستند و غوغا مي كنند ".
سخن وليعهد مستبدي كه به توپ بستن مجلس ، ننگين ترين افتخار استبداد سياه اوست براي بررسي حوادث پيش از مشروطه كرمان جاي تامل اساسي دارد .وي همان كسي است كه در پي قتل ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا كرماني ، نه تنها فرمان قتل ميرزاآقاخان كرماني و شيخ احمد روحي كرماني را در پاي گل هاي نسترن تبريز صادر كرد ، كه به اين هم راضي نشده ، دستور داد پوست سر آنان را كنده ، از كاه انباشته كرده در شهر آويزان كنند .از اين رو شكي نيست كه او در چنين آرزويي بوده باشد .اما پرسش اساسي اين است كه چرا كرمانيان بايد تا به اين اندازه " نجابت و سر به زيري " داشته باشند و آيا اين نجابت مي توانست موجب تعدي حكام در كرمان شود ؟ آن گونه كه كاتوزيان گفته بود :
" تعدي حكام در كرمان از همه جاي ايران بيشتر و بالاتر بود ، چه بسا به واسطه بعد مسافت كرمان از مركز حكومت و نرسيدن فرياد بيچارگان به سمع اولياي امور و نجابت و سربه زيري كرمانيا ن بيشتر مورد تعدي و تجاوز مي گرديد ."
پاسخ به اين پرسش را بايستي در تحولات كرمان در سده سيزدهم هجري جستجو كرد .درآغاز اين قرن آقا محمدخان قاجار براي خشكانيدن آخرين ريشه هاي قدرت زنديه و تعقيب لطفعلي خان زند ، كرمان را عرصه " شور محشر و آشوب اكبر " قرار داد و جملگي را عرضه شمشير آبدار و يا به قيد اسارت گرفتار كرد .
پس از آن رقابت هاي حكمرانان كرمان در اواخر اين سده ، نه تنها ايالت فقر و فلاكت زده كرمان را درگير منازعات خوانين وكيلي ابراهيمي ، دعواهاي شيخي و بالاسري و دخالت هاي بي جاي انگليسي ها كرد بلكه مويد آن شد كه نخستين نداي آزادي خواهي پيش از مشروطه از كرمان بپا خيزد و در حوادث 1323 كه با فلك شدن حاج ميرزا محمد رضا به اوج خود رسيد در روند نهضت مشروطه و بر منابر مساجد تهران تاثيرگذارشود .بنابراين براي كشف تعدي و اجحافي كه بر كرمانيان گذشت و در حوادث يك دهه پيش از مشروطه در كرمان تاثير بسيار داشت پيش از هر چيز بايد حوادث كرمان را با توجه به سرچشمه هاي قدرت و رقابت گرايي حكمرانان بررسي كرد .
حكايت به غير از رياست نبود
به دنبال حمله آقا محمدخان تنها در دو دوره حكومت ابراهيم خان ظهير الدوله (1240-1218) و محمد اسماعيل خان نوري ( وكيل الملك اول 1284-1275ق) بود كه كرمان كمي روي رفاه و آباداني به خود ديد .اما هر دوي اين حكمرانان در واقع سر دودمان هاي دو خاندان قدرت گرا هستند كه رقابت بين آنها براي حكمراني در كرمان از تصرف حكومت ولايات كرمان تا تصرف كرسي هاي نمايندگي مجلس تا چند دهه پيش ادامه داشت و جدال هاي اقتصادي و منازعات مذهبي آنان باعث اجحاف و تعدي بر مردم كرمان مي شد.ابراهيم خان ظهيرالدوله ، عموزاده و داماد فتحعلي شاه ، سر دودمان خاندان ابراهيمي كرمان بود و وكيل الملك اول ، سردودمان خاندان وكيلي اسفندياري بود كه اولي ريشه در دربار قاجار دشت و دومي از پايگاه خانوادگي معتبري در شمال ايران برخوردار بود .
خاندان ابراهيمي از طريق حاج محمد كريم خان پسر ابراهيم خان ظهير الدوله كه جانشين شيخ احمد احسايي و پيشواي شيخيه شمرده مي شدند و وكيلي ها در مقابل ابراهيمي ها ، ناگزير به حمايت از متشرعه (بالاسري) شدند و اين آغاز دردسري تازه براي كرمانيان بود .شكاف بين شيخيه و بالاسري با فعاليت هاي حاج محمد رحيم خان حاج محمد خان ، پسران حاج محمد كريم خان شيخي افزون تر شد .اگر چه شيخيه و بالاسري ، در آغاز اختلافات زيادي نداشتند اما بدون ترديد حكمرانان حكومتگر در كرمان در تعميق اين شكاف نقش مهمي ايفا مي كردند .
اختلاف شيخي و بالاسري در دوره حكومت مرتضي قلي خان وكيل الملك دوم ( 1295-1286ق ) شدت يافت به گونه اي كه شيخي ها به رهبري ديني حاج محمد رحيم خان بالاسري ها به رهبري حاج شيخ ابو جعفر پسر حاج آقا احمد بر دسته بندي هاي مذهمبي دامن زدند. حاج شيخ ابوجعفر كرماني پدر حاج ميرزا محمد رضا و برادر شيخ يحيي احمدي كرماني مولف فرماندهان كرمان بود .
وي در صدر جبهه متشرعه در مقابل شيخيه قرار گرفت .با اوج گيري اختلافات مذهبي ، اجحاف و تعدي حكام بر مردم نيز فزوني يافت .تا آنجا كه شرايط اقتصادي بر مردم سخت شده بود و صنف شالبافان كرماني كه جمعيت قابل ملاحظه اي را شامل مي شدند از اين اوضاع احساس نارضايتي كردند . تحت هر دلايلي (تحريك دست هاي پنهان ، آن گونه كه برخي معتقدند يا بنا به دلايل اقتصادي) به پيشوايي علي محمد خان شالباف ، قيامي گسترده را فراهم كردند كه با تبعيد رهبران شيخي و متشرعه اغتشاش در حكومت وكيل الملك دوم همراه بود . اگر چه اين قيام كه دلايل اقتصادي آن بسيار مهم مي باشد بر اثر دستوري از دربار صادر شد فرو نشست اما نمودي از نارضايتي اقتصادي مردم كرمان بود .
آنچه گذشت ، باعث رقابت بيشتر دو قدرت سياسي ابراهيمي و وكيلي شد . اين دو خاندان كه از پشتوانه مذهبي شيخي - بالاسري برخودار بودند ضمن اين كه سعي مي كردند با تصرف مناصب حكومت در كرمان پشتوانه سياسي خود را قوت ببخشند در جهت بالا بردن توان اقتصادي و پشتوانه نظامي خود نيز به شدت تلاش مي كردند .
در همين راستا بود كه خاندان وكيلي سعي نمودند با بركشيدن يكي از خوانين ايل نشين در كوه هاي چهار گنبد سيرجان ، از او به عنوان پشتوانه نظامي خود در مقابل ابراهيمي ها استفاده كنند .اسفنديار خان بچاقچي كه در پي طغيان 1316 قمري در سيرجان و حكومت هشت روزه اي كه در آنجا به راه انداخت توانسته بود نظرها را به خود معطوف كند نه تنها مورد توجه خوانين وكيلي قرار گرفت كه سر پرسي سايكس موسس كنسولگري انگليس در كرمان ( 1894م/1312ق) چنان لازم دانست كه ازميان كوه و كتل گذشته ، درميان كوهستان چهارگنبد و در جايي دورافتاده به نام "تكيه " به ديدار "رابين هود ايران " برود و از او اين چنين ياد كند :
" نظر به اشتياق فوق العاده ملاقات سر كرده ايل بچاقچي ، عنان توجه را به "تكيه " كه محل سكونت جماعتي از سادات است منعطف ساختيم ...اين ناحيه محل ييلاقي اسفنديارخان سر كرده ايل بچاقچي است كه در ظرف قليل مدتي بعد از توقف نگارنده ، مشاراليه كه به منزله رابين هود ايران است از بنده دعوت به عمل آورد ."
اسفنديار خان بچاقچي پس از كر و فرهايي كه در غرب كرمان داشت با توسل به خاندان وكيلي به ويژه ميرزاحسين خان اسفندياري (عدل السلطنه) كه بعدها لقب سردار نصرت را يافت و تا پايان جنگ جهاني اول همواره در تصرف رياست قشون كرمان موفق بود توانست به سرچشمه هاي قدرت در كرمان نزديك شده و وارد دعواي شيخي و بالاسري گرديده و هم او بود كه حاج ميرزا محمد رضا را به فلك بسته به دستور ظفرالسلطنه به تبعيدش فرستاد .
نكته جالب توجه اين است كه در ادامه رقابت هاي شيخي - بالاسري ، ابراهيمي -وكيلي ، به گونه اي پاي محركان خارجي نيز به ميان كشيده مي شود .روسي - انگليسي ! انگليسي ها كه با استفاده ازهمين اختلافات و نابساماني اوضاع حكومت توانسته بودند طي قراردادهاي تحميلي مرزي ، بلوچستان را به دو قسمت شرقي (تحت الحمايه انگليس) ، غربي (بلوچستان ايران) تقسيم كنند با تاسيس كنسولگري انگليس بر فعاليت هاي خود افزودند .
در اين كه سياست گران انگليس همواره از خاندان وكيلي در برابر خاندان ابراهيمي حمايت مي كردند جاي هيچ ترديدي نيست ، چنان كه سرپرسي سايكس در طي جنگ جهاني اول نيز پيش از هر چيز متكي به هواخواهي هاي سردار نصرت بود . درهمين راستا ، گمان مي رود كه خوانين بچاقچي نيز از پشتوانه سياسي معتبري وابسته به خاندان وكيلي بهره مند بوده اند .اما اين بهره مندي چندان دوامي نيافت به گونه اي كه چندي بعد حسين خان بچاقچي پسر اسفنديار خان تحت تاثير عقايد دموكراتيك ،سياسي كاملا ضد انگليسي در پيش گرفت قيام را عليه پليس جنوب ايران (S، P،R)در سپتامبر 1916رقم زد .
از آنجا كه روس ها در 1321همان زمان كه اختلافات كرمان به اوج خود نزديك مي شد ، توانستند كنسولگري كرمان را تاسيس كنند ، در مقابل ، انگليسي ها كه در حمايت از وكيلي ها تلاش مي كردند ، به حمايت از ابراهيمي ها - شيخه مبادرت ورزيدند .بدين ترتيب رقابت ها در شكل كلي خود ميان ابرهيمي - وكيلي يا شيخي - بالا سري پيچيده تر شد .اين در حالي است كه بسياري از علماي متشرعه سعي در آن داشتند كه به خاندان وكيلي نزديك نشوند اما خواسته يا ناخواسته اختلافات مذهبي ، آنان را وارد دسته بندي مي كرد .
از ديگر سو مسائل اقتصادي نيز باعث اوج گرفتن چنين دسته بندي هايي مي شد .آن گونه ك توانمندي اقتصادي شيخيه و تمكن مالي پيشواي آنان حاج محمد خان كه پس از حاج محمد رحيم خان " مقتداي شيخيه و شخص اول از هر جهت رئيس مسلم شده بود " بر بالاسري ها برتري داشت .
وي در 1319ق ، قدرت و شوكت خود را با 320 شتر كه بار و بنه سفر او را حمل مي كردند به نمايش گذارده و در حالي كه دستگاه مسافرتش به هشتاد غلام و بسياري از مستوفيان ، منشيان ، كالسكه ها ، اسب هاي متعدد ، شعرا ، نويسندگان ، عصاي مرصع و ...آذين شده بود به مسافرت مشهد رفت . وي با چنين ثروت و مكنتي به راحتي مي توانست مردم كرمان به خصوص فقرا را در دوره قحط سالي ها مجذوب خود كند و از اين رو به زودي نفوذ قابل ملاحظه اي يافت .
درهمين سال (1319ق) اسفنديار خان بچاقچي به طرفداري از عدل السلطنه (سردار نصرت) - ركن اصلي خاندان وكيلي - به كرمان آمد و از آن جا كه در آن سال نقطه مشترك اهداف عبدالمظفرخان بهادر الملك - كه عمده ترين ملاك مشيز (بردسير) و از وزنه هاي اقتصادي كرمان بود - عدل السلطنه و اسفنديارخان عزل علاء الملك از حكومت كرمان بود ، از اين رهگذر سه بازوي قدرت به يكديگر نزديك شدند و در نتيجه علاءالملك در شوال 1320 ق از حكومت كرمان عزل شد .
اگر چه با عزل علاءالملك خاندان وكيلي به پيروزي دست يافتند اما نفوذ خاندان قاجاري ابراهيمي در پايتخت باعث مي شد در تعيين حكمرانان قاجاري براي حكومت كرمان همواره موفق باشند .به گونه اي كه پس از اين ، سردار عزيزالله ميرزاظفرالسلطنه كه او هم منتسب به دربار قاجار بود به عنوان حكمران جديد به كرمان برود . اما او تحت تاثير قدرت رو به افزايش خاندان وكيلي قرارگرفت .وكيلي ها به زعامت سردار نصرت - كه به قول ناظم الاسلام كرماني " جمله الكتاب و نايب الحكومه و رئيس نظام و سرتيپ توپخانه ، بلكه همه امور لشكري و كشوري با اوست " قادر به هر اقدامي شده بودند ، ازاين رو ظفرالسلطنه درپي جدال و آشوب در كرمان درگوشه باغ نظر -عمارت حكمراني كرمان- گوشه نشيني اختيار كرد و پس از چندي به تهران احضار شد .
پس از ظفرالسلطنه علينقي ميرزا ركن الدوله - پسر محمد تقي ميرزا ركن الدوله برادر ناصرالدين شاه - به عنوان يك قاجاري ديگر به حكومت كرمان گمارده شد .اما در دوره او نيز جدال اقتصادي و مذهبي بين ابراهيمي - وكيلي و شيخي - بالاسري فروكش نكرد .ركن الدوله ازهمان آغاز ورود تحت نفوذ خاندان ابراهيمي مانند محمدعلي خان اميرالامراء نوه ابراهيم خان ظهير الدوله قرار گرفت و اين گونه حكمراني ولايات و ضابطي نواحي مختلف كرمان به ابراهيمي ها رسيد ، چنان كه مقرر شد :
" اداره حكومت كرمان در كمپاني باشد ، چند نفر معين شد ، از خوانين ابراهيميه و براي هريك شغلي معين و وجهي مقرر شد ... خوانين وكيل الملك كه عده آنها كمتر است ...ديدند از اين خرمن خوشه نبردند و از اين نمد به كلاهي نرسيدند درصدد بر آمدند كه اين شالوده را بر هم بزنند ."
در چنين شرايطي تنها اميدواري كه خاندان وكيلي داشتند دامن زدن به تحريكات مذهبي و كمك گرفتن از تفنگچيان بچاقچي در موقع لزوم بود .نخستين اتفاقي كه رخ داد رنگ و بوي مذهبي داشت به گونه اي كه ناگهان يكي از علماي ناشناس از سمت خراسان به كرمان آمد و با موعظه هايي كه بر منابر مي خواند ابتدا غيرمسلمانان و سپس شيخيه را بد گفته ، پس از چندي به لعنت شيخيه پرداخت و فتوي مبني بر كفر و ارتداد شيخيه صادر كرد .
اين شخص كه به شيخ بحريني (بريني) و به شيخ شمشيري مشهور بود باعث تحريك مردم كرمان عليه شيخيه شد .ركن الدوله نيز او را از كرمان بيرون كرد اما از آنجا كه شورش مردم براي بيرون كردن او بالا گرفت ، حكمرانان ناتوان و ناكارآمد به خواهش مردم گردن نهاده ، شيخ بحريني را باز گرداند و از اين رو به كينه ها و دشمني هاي هر دو جناح دامن زد .
شيخ نيز از حمايت آقا ميرزا علي محمد فرزند آقا باقر مجتهد برخوردار شد و وكيلي ها نيز از فرصت پيش آمده براي مقابله با شيخيه نهايت استفاده را بردند .اما اين مساله باعث شد كه ركن الدوله ، امير الامراء و خاندان ابراهيمي تحت لواي شيخيه گرد هم آمده به واسطه موقعيت و تمكن مالي و نفوذ حاج محمد خان - پيشواي شيخيه - در مقابل متشرعه صف آرايي كنند .از اين رو است كه به گواه الگار، دارايي حاج محمد خان رهبر شيخيه و جانشين حاجي محمد كريم خان دست كم به اندازه يكي از ايرادهاي مذهبي موجب خصومت شيخي متشرعه مي شد .
درچنين شرايطي كه صف آرايي شيخي - بالاسري به حد اعلاي خود مي رسيد و دوره اي جديد در تشديد رقابت هاي سياسي ، مذهبي و اقتصادي در كرمان شكل مي گرفت حاج ميرزا محمد رضا ، فرزند شيخ ابو جعفر احمدي كرماني كه روزگاري پدر ، او را ازكرمان رانده بود و طي چهارده سال دوري از كرمان و كسب اجتهاد در اصفهان و عتبات عاليات در محضر روحانياني مانند آخوند ملا كاظم خراساني كسب فيض نموده بود به كرمان بازگشت و در صدر جبهه متشرعه در مقابل شيخيه قرار گرفت (323ق) .
اين دعواي مذهبي كه در واقع پيش از آن كه رنگ و بوي مذهب داشته باشد ريشه در رقابت براي كسب رياست و براي حكمراني در كرمان داشت با جبهه گري جديد تشديد شد و ماجراي فلك شدن حاج ميرزا محمد رضا را به دنبال داشت .چنان كه از همان آغاز كه حاج ميرزا محمد رضا به كرمان آمد خاندان وكيلي سعي درآن داشتند كه در مقابل شيخيه از او استفاده كنند و اين گونه بود كه علماي ديني وارد رقابت هاي رياست طلبانه خوانين ابراهيمي و وكيلي شدند اما واقعيت امر چيز ديگري بود .