«محمود دلفانی» بخش بزرگی از مشکلات خاورمیانه امروز را متاثر از سردرگمی های استراتژیک و بخش دیگر را ناشی از عدم فهم پایان اتحادهای کلاسیک و دراز مدت از سوی برخی کشورها توصیف می کند.

خبرگزاری مهر، گروه بین الملل- مریم خرمائی: منطقه خاورمیانه اگرچه در سیر تحول تاریخی خود همواره حکم بستری حادثه خیز و پر تب و تاب را داشته است؛ اما از پنج سال گذشته تا کنون در ادامه روندی که تاریکترین نقطه های آن، آغاز بحران سوریه در ماه مارس سال میلادی ۲۰۱۱، سقوط «الرقه» و به تبع آن تشکیل خلافت خودخوانده داعش در فاصله سال های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۴، گسترش دامنه ترور به عراق و سقوط «فلوجه» و اشغال «موصل» در شِش ماه نخست سال میلادی ۲۰۱۴ و در نهایت تهاجم نظامی عربستان به یمن در آوریل سال میلادی ۲۰۱۵ است، به گونه ای غیر قابل پیش بینی در آشوب ناشی از تاثیر پدیده های نوظهور، اصطکاک و تصفیه حساب قدرت های منطقه ای و سهم خواهی قدرت های فرامنطقه ای دست و پا می زند.

در این میان، اگرچه روسیه و آمریکا به تناوب داعیه دار بازکردنِ کلاف سردرگم بحران های خاورمیانه هستند و ختم غائله را در گرو اراده خود می بینند، در میز مذاکره ای که حد فاصل این دو را پر می کند، شاهد نشست و برخاست بازیگران میانی هستیم که پیچیدگی شرایط، وزن تصمیماتشان را در جهت تغییر معادله بازی افزایش می دهد.  

تحولات منطقه، تلاش بی نتیجه در جهت فرو نشاندن بحران، رفتارهای هیجانی و به دور از تامل عربستان در واکنش به راه حل های ارائه شده، نقش فرانسه به عنوان کشوری اروپایی که قصد جولان دادن در خاورمیانه امروز از لبنان گرفته تا سوریه، عربستان و ایران را دارد و در نهایت ریشه یابی علل افراط گرایی در جوامع غربی- اروپایی از جمله موضوعاتی است که خبرگزاری مهر در گفتگو با دکتر «محمود دلفانی» به آن پرداخته است.

دلفانی داری مدرک دکتری در رشته تاریخ و تمدن جدید از دانشگاه سوربن جدید (پاریس ۳) است و از سال ۲۰۰۷ تاکنون ریاست آموزشکده عالی روش شناسی علوم انسانی پاریس «Methodologica Universitas» را برعهده دارد. از دیگر زمینه های فعالیت وی می توان به ارائه مشاوره در حوزه های ژئو استراتژیک و تحولات اقتصادی خاورمیانه، آینده پژوهی و روابط بین الملل اشاره کرد. وی همچنین مدیر مسئول پژوهشنامه دانشگاهی «آنالیتیکا ایرانیکا» و مدیر گروه و استاد آینده پژوهی راهبردی آموزشکده عالی روش شناسی علوم انسانی پاریس است. دکتر دلفانی از دو سال پیش به عنوان مشاور بین الملل در مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری اسلامی ایران فعالیت دارد.

*نوسان دامنه بحران در خاورمیانه به چه سمتی پیش می رود و نتیجه ادامه تحولات به سبک و سیاق فعلی چه پیامدهایی را به بار خواهد آورد؟

رویدادهای اخیری که در خاورمیانه اتفاق افتاده به تحولات این منطقه سه ویژگی می بخشد: عمق، شتاب، برون رفت پیامدها از حوزه منطقه ای و ملی.

تحولات در حالت معمول یکی از دو ویژگی عمیق و پرشتاب بودن را به خود می گیرد حال آنکه حاصل جمع این دو به ظهور پدیده ای منجر می شود که بی شک سردرگمی استراتژیک را به دنبال خواهد داشت. وضعیت کنونی تمام خاورمیانه را می توان در یک جمله خلاصه کرد: «پریشانی و سردرگمی بی سابقه راهبردی».

این به آن معنا است که هیچ کشوری حتی راه برد کوتاه مدت هم در این منطقه دنبال نمی کند. به بیان دیگر، همه کشورهایی که در خاورمیانه قرار دارند، سیاست های خود را به صورت روزانه پیش می برند و این بسیار خطرناک است چرا که وقتی شما راهبردی ندارید، جنگ نزدیک می شود. وقتی شما راهبرد کوتاه مدت و میان مدت نداشته باشید، تصمیم گیری ها پر شتاب و احساسی شده و در نتیجه تبعات و پیامدهای آن هم به درستی سنجیده نخواهد شد.

به این ترتیب، به جای اینکه شاهد تقابل و کارزار راهبردها باشیم، با تقابل و کارزار حکومت ها روبرو می شویم – حکومت هایی که هر لحظه بیم رویارویی نظامی آنها با یکدیگر وجود خواهد داشت. مثال بارز، تقابل بین دو کشورایران و عربستان است.

تمامی مسائلی که در بستر بحرانی خاورمیانه روی می دهد از جمله جنگ های نیابتی، کشورهای این منطقه را دچار سردرگمی در راهبرد ژئوپلیتیک و استراتژیک کرده است.  

*چه عواملی نظم ساختاری خاورمیانه را به چالش می کشد و دلیل ضعف برخی از کشورهای منطقه در برقراری رابطه سیاسی و برون رفت از بحران فعلی چیست؟

یک سری عوامل بی سابقه نیز در واقع به این سردرگمی دامن می زند – عواملی که تا کنون وجود نداشته است. روشنتر بگویم که خاورمیانه درست به مانند سازمان ملل یک نوع نظم ساختاری پساجنگ دارد. سازمان ملل هنوز از زیر سایه جنگ جهانی دوم بیرون نیامده است. وقتی یک ساختار در قالب پساجنگ باقی می ماند، هیچگاه به درستی از پس مقابله با بحران ها و شرایط جدید بر نخواهد آمد چون محدودیت های ساختاری اجازه چنین کاری را نمی دهد. ناکارآمدی سازمان ملل در مهار بسیاری از بحران ها هم از همین ضعف ساختاری ناشی می شود.

در مورد خاورمیانه هم ساختار پساجنگی تا الان دوام آورده است. اما سه نکته این معادله را به هم می زند. نخست آنکه دوره اتحادهای کلاسیک و دراز مدتی که به هر قیمتی حفظ می شد، تمام شده است. بعضی از کشورها این را فهمیده و بعضی ها هم نفهمیده اند.

ایران جزء کشورهایی است که این حقیقت را درک می کند حال آنکه عربستان سعودی در جهت عکس رفتار می کند کما اینکه به دولت ریاض نیز این مسئله تفهیم شده است و دلیل اینکه عربستان سعودی تا این حد عصبانی است و بدون فکر عمل می کند، از همین تفهیم اجباری ناشی می شود. عربستان سعودی رو به روی یک گسست چند ساحتی و چند حوزه ایی قرار دارد. به نظر نمی آید که ساختار و سازمان سیاسی عربستان سعودی برای این گسست تاریخی آمادگی داشته باشد.

وقتی این اتحادهای کلاسیک شکسته می شود، شاهد بروز شکاف عمیق بین آمریکا و عربستان می شویم. اینگونه است که برای اولین بار در تاریخ خاورمیانه، آمریکا دیگر تمام و کمال نه پشت عربستان می ایستد و نه از رژیم صهیونیستی حمایت می کند.

حال که بحث به اینجا رسید جا دارد به تفاوتی که بین عربستان و رژیم صهیونیستی وجود دارد هم اشاره ای بکنیم. تل آویو دستگاه سیاست خارجی دارد آن هم به معنای واقعی کلمه حال آنکه در خصوص دولت ریاض چنین مسئله ای صدق نمی کند. عربستان قادر به تصور نظم جهانی بدون آمریکا نیست. مثل عربستان به مانند کودکی است که برای نخستین بار به تنهایی قدم به محیط بیرون می گذارد و تنها بودن در این خیابان شلوغ را بر نمی تابد. شرایط عربستان سعودی دقیقا به این وصف است. این مسئله را تکرار می کنم چون بسیار مهم است و باید بر روی آن تاکید ویژه ای شود. ساختار سیاست خارجی عربستان سعودی بدون آمریکا اصلا مفهومی ندارد حال همان هم از این کشور گرفته شده و همین است که در گیجی حکم بادبادک رها شده را دارد.

از سوی دیگر، ساختار سیاست خارجی عربستان سعودی بر پایه سیستم و تئوری مشخصی استوار نیست. دکترین دفاعی عربستان سعودی را هاروارد می نویسد. این مهم است که بدانیم ریاض در حوزه تئوری و اندیشه سیاسی امکان تولید رابطه سیاسی را ندارد چرا که این کشور با آمریکا به دنیا آمده است.

نکته دوم بحث انرژی است. در حال حاضر، وابستگی آمریکا به نفت عربستان سعودی بسیار بسیار محدود شده است. آمریکا در سال های آینده – بازه زمانی که بر حسب روایت های متعدد بین ۱۰ تا ۲۰ سال در نوسان است- قطعا جزء تولید کنندگان و فروشندگان نفت خواهد بود.

عربستان سعودی از چند جهت در حال از دست دادن موقعیت است از جمله سیاسی و منطقه ای. در نظر داشته باشید که نسل جدیدی در عربستان روی کار آمده که به اندازه قبل محافظه کار نیست. نسلی است که اگر به تعبیر چند جمله قبل بازگردیم، یک دفعه خود را وسط خیابانی شلوغ پیدا کرده است. عربستان به لحاظ سیاسی و راهبردی با یک گسست نسلی مواجهه است.

نکته سوم هم بحث ورود روسیه به صحنه منازعات خاورمیانه است. در نظر داشته باشیم که بعد از فروپاشی شوروی سابق این اولین حضور جدی و راهبردی روسیه در خاورمیانه است.

*دایره عملکرد بازیگران منطقه ای و فرا منطقه ای در به تصویر کشیدن حوادث جاری خاورمیانه تا کجا پیش می رود؟

اجازه بدهید برای خاتمه مطلب نکته چهارمی را هم اضافه کنم. معمولا در بحران های جهانی و منطقه ای، بازیگرهای بزرگ پای میز مذاکره می روند و تصمیم گیرنده نهایی هستند. اما در بحران های جاری خاورمیانه تعداد بازیگران اعم از کوچک، متوسط و بزرگ خیلی زیاد است. پیچیدگی حال حاضر خاورمیانه به گونه ای پیش رفته که حتی گاهی اوقات وزن یک بازیگر کوچک با وزن یک بازیگر بسیار بزرگ برابری می کند. این به آن معناست که بر خلاف گذشته یک بازیگر کوچک می تواند بازی را به هم بزند. اینها از مهمترین حوادثی است که در حیطه روابط بین الملل در جریان است.

بازیگر کوچک می تواند قطر یا امارات باشد. بازیگرهای میانی ایران، عربستان و ترکیه هستند. اردن هم می تواند بازی را به هم بزند و حتی یمن، حال آنکه اصلا بحثی به نام جنگ های نیابتی از بعد از بحران یمن مطرح شد. دقت داشته باشید که منظور این نیست که این کشورهای کوچک از روی برنامه ریزی بخواهند بازی را به هم بزنند بلکه ممکن است در آنها حوادثی رخ بدهد که خود به خود این نتیجه را رقم بزند و این هم باز به نوبه خود از به هم پیچیدگی بازی ناشی می شود.

*نقش فرانسه را در تحولات کنونی خاورمیانه چگونه ارزیابی می کنید؟

ببینید فرانسه سیاست خارجی ندارد یا بهتر است بگوییم سیاست خارجی راهبردی ندارد و نمی تواند هم داشته باشد. دستگاه سیاست خارجی فرانسه به صورت روزانه اداره میشود و اگر پای اداره کردن دیگر کشورها باشد، به صورت روزانه این کار را انجام می دهد که باید به صورت جداگانه در این خصوص بحث شود.

فرانسه اشتباهات زیادی در خاورمیانه مرتکب شده زیرا با همان منطق پساجنگ یا همان منطق «سایکس پیکو» جلو آمده است. یعنی فرانسه می خواهد نفوذ کلاسیک خود را داشته باشد در صورتیکه به حد کفایت از هیچ یک از توانایی های سیاسی، نظامی و اقتصادی لازم برخوردار نیست و عاقبتش این می شود که بر حسب توافق از ریاض در قبال واگذاری سلاح به ارتش لبنان پول می گیرد تا شاید به این ترتیب ارتش لبنان برای مقابله با حزب الله ترغیب شود. بنابراین می بینیم که یک منطق، دیدگاه یا افق جدید در سیاست خارجی فرانسه وجود ندارد و هنوز هم با ابزار، دیدگاه و روش های قدیمی پساجنگی – پساسایکس پیکویی با مسائل خاورمیانه روبرو می شود و این دقیقا از دستگاه و ساز و کار سیاست خارجی فرانسه ناشی می شود.

بنابراین، فرانسه با توجه به جایگاهی که دارد یک بازیگر بزرگ است که نقش ناچیزی ایفا می کند. فرانسه بازیگری است که حق وتو دارد، در منطقه و به ویژه آفریقا نفوذ دارد با این حال کوچک بازی می کند. یکی از دلایلی که بحران خاورمیانه تا این حد پیچیده شده در همین است: بازیگران کوچکی که بزرگ بازی می کنند و بازیگران بزرگی که کوچک بازی می کنند.

*بعد از حوادث پاریس، برخی فرانسه را به عدم اتخاذ سیاست مناسب در قبال مهاجرین متهم کردند. در واقع این سوال مطرح شد که چرا همه تروریست ها نسل دوم یا سوم اعراب مسلمانی هستند که در اروپا زندگی می کنند و آیا این مسئله ریشه در عدم رعایت عدالت اجتماعی نسبت به آنها دارد؟

من با این ایده که اعراب فرانسه انسان های ناموفقی هستند، اصلا موافق نیستم. البته این مسئله که پُست های خیلی عالی را در دستگاه های دولتی اشغال نمی کنند، صحت دارد حال آنکه برخی از آنها عکس این مطلب را ثابت می کنند. شاید اعراب فرانسه خیلی ثروتمند نباشند، اما به سهم خود دنبال تحصیل و تجارت هستند. تمایز اتباع عرب تبار صرفا از مباحث اجتماعی و مالی ناشی نمی شود. بخش مهمی از آن از تفاوت های مذهبی ناشی می شود و بخشی دیگر به علقه های فرهنگی و تمایل اعراب به حفظ نظام عشیره ای و قبیله ای باز می گردد.

واقعیت این است که فرهنگ فرانسه استحاله گر است، شاید مانند بسیاری از فرهنگ های دیگر، اما تهاجمی و خرد کننده نیست. برنامه ای برای شکستن باورهای طرف مقابل ندارد حال آنکه برنامه آموزشی رفته رفته و به آرامی فرد را در خود حل می کند. فرانسه یکبار از حالت استحاله خارج شد که به موضوع منع حجاب در مدارس باز می گردد و البته این مسئله نیز بیشتر از میدان عمل در قالب تئوری مطرح می شود.

وقتی از یک سو با یک برنامه استحاله گر و از سوی دیگر با افرادی مواجهه هستیم که علقه های مذهبی، عشیره ای و ملی گرایی متاثر از خاستگاه دارند، ناخودآگاه پوسته احاطه کننده شخصیت آنها سختی بیشتری به خود می گیرد. حال اگر به این، چاشنی عدم پذیرش اجتماعیِ متاثر از اختلافات فرهنگی هم اضافه شود، این پوسته هویتی بیش از پیش سخت و نفوذ ناپذیر می شود و بعدها از از زیر لایه های آن مشکلات ناشی از تروریسم بیرون می خزد. پس این طور نیست که همه مشکل را به کاستی های مادی و اجتماعی نسبت بدهیم. همین الان هم فرانسه دو وزیر عرب دارد که در عین حال زن هم هستند.

*آیا این فرهنگ استحاله گر در بقیه کشورهای اروپایی نیز صدق می کند با فقط مختص فرانسه است؟ به عنوان مثال، بعد از اعتراضاتی که نسبت به سیاست درهای باز «آنگلا مرکل» صدر اعظم آلمان شد، زمزمه هایی از سوی دولت برلین برخاست مبنی بر لزوم تطابق پناهجویان با فرهنگ این کشور. به نظر می آید که رویکرد آلمان حداقل در این زمینه خاص با قهر و اعمال فشار همراه است.

هسته فرهنگ استحاله گر فرانسه از تفکر لائیک (فراماسونری) سرچشمه می گیرد و دلیل اینکه چرا نظام آموزشی فرانسه نمی تواند اعراب را در خود حل کند از این حقیقت ناشی می شود که فراماسونری فرانسه و در نتیجه محصول آن یعنی لائیسیته رو به اضمحلال پیش می رود. روح و قلب جمهوری فرانسه فراماسونری است به همین دلیل وقتی رو به ضعف می گذارد به همان نسبت آموزش و پرورش، برنامه های فرهنگی، سیاست خارجی و در واقع همه ارکان آن با ضعف و اضمحلال روبرو می شود.

این مطلب بسیار مهمی است. واقعیت آن است که فراماسونری فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم سیر صعودی خود را از دست داد و هیچ وقت به اهمیت و تاثیر گذاری اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بازنگشت. فراماسون های آن دوره بودند که فرانسه را بر محور جدایی دین از سیاست ساختند. فراماسونری در قالب آنچه که ما به عنوان لائیسیته می شناسیم زمین خورد چرا که نتوانست فهم دقیقی از مذهب، تحولات مذهبی و اساسا «دیگری» داشته باشد. گرچه امروز فراماسون ها نفوذ سیاسی اقتصادی خود را دارند اما واقعیت این است که در زمینه الگو سازی و تولید اندیشه و ارائه برنامه های راهبردی در حوزه های گوناگون توان سابق را ندارند.

*پاریس در رابطه با تهران به دنبال چه چیزی است؟

فرانسه نه تنها در ایران بلکه در سوریه و کشورهای دیگر خاورمیانه هم عملا نمی داند که دنبال چیست و چه راهبردی را باید در پیش بگیرد. حتی اگر در موضوع لبنان که تا این حد به آن مداخله می کند، بپرسید که به نظر شما بهتر است چه کسی رئیس جمهور شود، گزینه ای برای پیشنهاد ندارد. تنها دلیلی که این کشور را دوان دوان به هر مسئله تازه ای می کشاند تلاش برای حفظ موقعیت و جایگاه قدیمی است.

فرانسه بیشتر در حوزه تجاری به ایران نظر دارد آن هم نه به صورت متقابل بلکه بیشتر یک جانبه. در بحث سرمایه گذاری های مهم و در بحث انتقال فناوری بسیار دور از ذهن می دانم که ما بتوانیم با فرانسه تبادلی سازنده داشته باشیم. فرانسه هنوز چارچوب روابط اقتصادی خود با ایران را مطابق با الگوی خریدار ـ فروشنده در نظر می گیرد یعنی می خواهد کالایش را بفروشد. به این نکته باید جدا ساختن مسایل راهبردی و مسایل اقتصادی از سوی فرانسه را نیز اضافه کرد. حال آنکه این دو ارتباط بسیار نزدیکی هم با یکدیگر دارند.

حتی در جلسه ای که در ژانویه سال میلادی جاری (۲۰۱۶) در یکی از سالن های سنای فرانسه برگزار شد، من به این موضوع اشاره کردم که دولت پاریس باید این رویکرد را عوض کند. فرانسه نمی تواند از یک سو خیابان های ما را پر از ماشین های خود بکند و از سوی دیگر تسلیحات استراتژیک مانند هواپیمای رافائل -که تنها هواپیمای شکاری با قابلیت حمل سلاح اتمی است- به همسایگانی بفروشد که با ایران به روشنی دشمنی می ورزند.

فرانسه به تعبیر خودش می خواهد ایران بازار هشتاد میلیونی بماند و مطالباتی از این دست دارد. خواسته های فرانسه کلاسیک و کوتاه مدت است؛ اما ایران هم باید بداند که از فرانسه چه می خواهد.