به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر نوشتاری از اصغر طاهرزاده در کتاب «ده نکته ار معرفت نفس است» که بخش سوم، چهارم و پنجم آن از نظر می گذرد. قسمت های بعدی این یادداشت نیز به تدریج منتشر خواهد شد.
نكته سوم
تن، محل ظهور حالات من
«تن» در قبضه «من» است و در حقیقتِ انسان دخالت ندارد. به همین جهت هم «تنِ» انسان از حالات و تأثّرات «نفس» متأثّر میشود.
همواره شما متوجهاید حالات روحی كه مربوط به نفس است بر تن اثر میگذارد، مثل ترسیدن كه مربوط به روح است ولی در بدن هم ظهور میكند. یا مثلاً شما در خواب میبینید كه از كوهی سقوط كردید و همچنان به طرف پایین میغلطید. فردا صبح كه بیدار شدید احساس میكنید بدن شما هم كوفتگی و خستگی پیدا كردهاست. با اینكه آن سقوط مربوط به این بدن شما نبود، ولی حالات «مَن» در تن ظهور كرد. یا وقتی در خواب دعوا میكنید، ضربان قلب گوشتی مستقر در قفسة سینه شما نیز از حد طبیعی بیشتر میشود، در حالی كه علت افزایش ضربان قلب، فعالیت بیش از حد ماهیچههاست، ولی با اینكه ماهیچهها به طور عادی در رختخواب بودهاند، چون نفس دعوا میكند، «تن» عكسالعمل نشان میدهد و ضربان قلبِ گوشتی تشدید میشود. یعنی حكمِ «من»، بر «تن» ظاهر میشود، و این نشان میدهد كه حاكم اصلی در همة فعل و انفعالات «من» است و تن، تحت تأثیر من باشد. [۱]
پسبودتنغلافوجانشمشیر كار، شمشیـر میكنـد نه غلاف
نكته چهارم
انسان، بدون بدن زندهتر است
«نفس» چون بدون بدن میتواند ادراك داشته باشد و حتی بهتر از بدن حوادث را درك میكند و حوادثی را میبیند كه هنوز چشم بـدنی آنها را ندیده، پس بدن انسان نقشی در حیات انسان نداشته و نفس، بدون بدن زندهتر است و حتی میبیند كه میمیرد.
شما در خواب با اینكه این بدن در رختخواب است، چشم دارید و میبینید، دست دارید و چیزها را در خواب میگیرید، گوش دارید و میشنوید، دهان دارید و حرف میزنید و ...؛ پس حیات انسان مربوط به این تن نیست. از طرفی در رؤیای صادقه بدون این بدنِ مادی، در صحنههایی واقعی حاضر میشوید كه هنوز با این بدن به آن صحنهها نرسیدهاید، یعنی در واقع این بدن از جهتی مزاحم ادراك ماست، و در خواب كه تا حدی از این بدن آزاد شدهایم ادراك ما تا آینده هم سیر میكند و به همین جهت هم قرآن میفرماید: در قیامت كه پردهها از چشمها برداشته شد، شما بیناترید. «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فَبَصُرَكَ الْیوْمَ حَدید» [۲] یعنی در قیامت پردهها را از چشم تو كنار میزنیم و چشم شما تیز بینتر میشود. چون بینندة حقیقی چشم نیست، و لذا وقتی روح انسان این بدن را رها كرد بهتر به آینده و گذشته میتواند نظر بیندازد.
انسان میبیند كه میمیرد
وقتی برفرض دست شما از بدنتان جدا شد میبینید كه دستتان جدا شدهاست. وقتی هم بدن شما جدا شد، میبینید كه همة بدنتان از شما جدا شدهاست و به اصطلاح مردید. پس میبینید كه میمیرید. در روایت داریم: هنگامی كه در حال غسلدادن بدن مؤمن هستند، ملائكه از او میپرسند: «میخواهی به بدنت برگردی؟» در جواب میگوید: «این دارِغم و محنت را میخواهم چهكنم؟» یعنی انسان در آن حال ناظر بر مرگ و غسل و كفن خود است.
و یا در روایت از پیامبر خدا(ص) هست كه: «اَلنّاسُ نِیامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهُوا» [۳] یعنی مردم در خواباند، وقتیكه مردند بیدار میشوند. پس نتیجه میگیریم انسان بدون این بدن زندهتر است و این بدن حجاب درك بعضی حقایق است كه چون از این بدن آزاد شد با آن حقایق كه اطراف او بود و از آنها غافل بود، روبهرو میشود، مثل انسان خوابی كه متوجه نیست اطراف او چه میگذرد و چون بیدار شد میفهمد كه عجب در اطراف او چه حادثههایی واقع بوده ولی او متوجه نبودهاست.
نكته پنجم
«تـن»، ابــزار كمال «مـن»
نفس انسان از طریق به كار بردن «تن» كامل میشود و به همین جهت هم نفس، بدن را تكویناً دوست دارد و آن را از خودش میدانـد و با این حال چون به كمالات لازم خود رسید «تن» را رها میكند، و علت مرگ طبیعی هم همین است كه «روح» تن را رها میكند.
در قسمت سوم روشن شد كه اصل وجود انسان «من» اوست و تن در قبضة نفس است. حال ممكن است سؤال شود كه: پس این تن چه فایدهای دارد؟ باید متوجه بود كه نفس، تجردش نسبی[۴] است و جنبههای بالقوهای دارد كه باید بالفعل گردند، و ازطریق بهكارگیری تن و اِعمال ارادههای ممتد در رابطه با تن، این جنبههای بالقوه به فعلیت میرسند. ازطرفیچون
نفس از طریق تن، كمالات خود را به دست میآورد، آن را دوست دارد و جداشدن از آن را نمیخواهد. و علاوه بر آن، اُنس طولانی با یك چیز علاقه به آن چیز را به همراه دارد و این جنبة دیگرِ علاقة نفس به بدن است، در حالی كه آنچه مطلوب بالذّات و حقیقی نفس است آن كمالی است كه از طریق بهكارگیری تن حاصل میشود و نه خودِ تن، وچون از این نكته غفلت شود شخص از مرگ میهراسد. ولی چه شخص به تن علاقهمند باشد و چه نباشد، نفس تكویناً [۵] پس از مدتی این بدن را رها میكند كه به آن مرگ میگویند.
انواع مرگ
الف- مرگ طبیعی انسانی: كه نفس در ابعاد انسانی كامل شود و جنبههای بالقوهاش به فعلیت برسد و دیگر ابزار تن را نخواهد و لذا رهایش میكند، كه این بهترین نوع مرگ است و این نوع رها كردنِ تن توسط نفس، مخصوص اولیاء الهی میباشد. مثل نجاری است كه پس از ساختن دَر، تیشهاش را رها كند، چرا كه دیگر آن دری كه میخواست، درست كرد. به عبارت دیگر در این رابطه میتوان گفت: «سوار چونكه به منزل رسد، پیاده شود».
ب– مرگ طبیعی حیوانی: چون انسان دارای دو بُعد حیوانی و انسانی است، ممكن است شخصی برخلاف ابعاد انسانی، در حیوانیت كامل شود، باز نفس در این حالت نیزبدن را رها میكند و با توجه به اینكه بُعد حیوانی نیز دارای دو جنبة «غَضَبیه» و «شهویه» است. انسان ممكن است در گرگصفتی كامل شود و قوه غضبیه در او رشد كند. مثل بعضی از افرادكه در آخر عمر بسیار زود غضبناك میشوند و در بدبینی نسبت به اطرافیان خیلی شدید شدهاند. و یا ممكن است انسان در خوكصفتی و جمع مال و حرص در دنیا شدید شود كه در بُعد شهویه از بُعد حیوانیاش كامل شدهاست. البته جمع غضبیه و شهویه نیز ممكن است، در هرحال این نوع افراد در حیوانیت كامل شدهاند و لذا نفس، بدن را رها میكند، و عذاب سختی در قیامت برای این افراد هست چون فطرت اینها انسان است، ولی شخصیتی حیوانی برای خود به وجود آوردهاند، یعنی تضادی بین آنچه میخواهند و آنچه هستند گریبان آنها را میگیرد.
ج- مرگ غیر طبیعی: علاوه بر قسمت الف و ب كه هر دوی آنها مرگ طبیعی (در انسانیت و یا در ابعاد حیوانی) است، ممكن است نفس از ابزار بدن استفاده كامل نكرده و هنوز بر بدن خود نظر دارد، ولی بدن آنچنان خراب شده كه دیگر نمیتواند برای نفس مفید باشد، مثل نجّاری كه قبل از ساختن در، چون تیشهاش شكسته شدهاست، آن را رها میكند، بهخاطر اینكه دیگر به كارش نمیآید، هرچند دری كه باید میساخت كامل نشدهاست. این نوع مرگ را مرگ «اِخترامی» نیز میگویند، حال این جداشدن غیر طبیعی نفس از بدن، یا به جهت تصادفات و بیماریهاست كه در هرصورت دیگر نفس نمیتواند از این بدن استفاده كند، و یا به جهت گناهان. چرا كه نفس گاهی از مفیدبودن بدنش مأیوس میشود و پس از سالها ماندن و به كمال نرسیدن، آن بدن را رها میكند.
حضرت امامصادق(ع) میفرمایند: «مَنْ یمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَكْثَرُ مِمَّنْ یمُوتُ بِالْآجال وَ مَنْ یعیشُ بِالْاِحْسانِ اَكْثَرُ مِمَّنْ یعیشُ بِالْاَعْمار» [۶] یعنی آنهایی كه به جهت گناهانشان میمیرند، بیشتر از آنهاییاند كه چون اجلشان بهسر آمده میمیرند، و آنهایی كه به جهت كارهای خوبشان زندگی را ادامه میدهند، بیشتر از آنهاییاند كه براساس عمری كه باید بكنند، عمر میكنند.
پس این نوع مرگ یعنی یأس از ادامة حیات هم یك نوع مرگ غیرطبیعی است، چرا كه نفس بدون آنكه استفاده لازم را از بدن خود در جهت كمال انسانی یا حیوانی ببرد، بدن را رها میكند. چون نفس به جهت ذات مجردش نظر و آگاهی به آینده خود دارد و وقتی متوجه شد در آینده كمالی بر كمالاتش افزوده نمیشود، دیگر جاذبهای برای ادامه حیات برایش باقی نمیماند و لذا همین عدم جاذبه و پدیدآمدن یأس برای یافتن كمـال برتر موجب انصراف تكوینی نفس از بدن میشود. [۷]
۱- در راستای تأثیرپذیری «تن» از حالات روح، علم روان درمانی پایهگزاری شدهاست، در حدّی كه براساس تجربیات این علم بسیاری از بیماریهای تن را باید در عدم تعادل روان انسان جستجو كرد، و روشن شده است كه روان انسانِ بدون خدا همواره در بیماری بهسر میبرد و برای ارتباط با خدا شریعت و عبادت نیاز است.
۲- آیه ۲۲ سوره ق
۳- بحار ج ۵۰ ص ۱۳۶
۴- سه نوع موجود هست: ۱- موجود مادی كه هیچ جنبه تجرد ندارد. ۲- مجرد مطلق مثل خدا و ملائكه، كه هیچ جنبه بالقوه در آنها نیست و فعلیت محضاند. ۳- مجرد نسبی، مثل نفس كه بین ماده دارای قوه و فعلیتِ محض قرار دارد و به جهت تعلقش به بدن دارای بالقوهگیهایی است كه با بهكار بردن بدن پس از مدتی آن جنبههای بالقوه، به بالفعل مبدل میشود و از این جهت كه نفس هنوز به بدن مادی تعلق دارد، دارای تجرد نسبی است.
۵- عمل تكوینی یعنی عملی كه خارج از اختیار خود انسان است، مثل زدن قلب كه عملی تكوینی است. و عمل تكوینی نفس در رابطه با رهاكردن بدن در راستای سیر طبیعی نفس و تبدیل مابالقوه آن به مابالفعل انجام میگیرد و اراده و اختیار انسان به طور مستقیم در آن نقشی ندارد.
۶- بحار ج ۵ ص ۶۴۰
۷- نباید غفلت كرد تنها مرگی كه از طریق علم پزشكی میتوان به تأخیر انداخت، مرگی است كه در اثر تصادفات و بیماریها بهوجود میآید، و آن در حالی است كه نفس تكویناً تعلق تدبیری خود را نسبت به بدن از دست نداده و از این جهت هنوز از بدن منصرف نشدهاست، ولی هرگز تصور نكنیم جلو هر مرگی را میتوان گرفت، آری اگر مثلاً قلب به جهت عوامل خارجی بیمار شد به نحوی از طریق علم پزشكی موانع صحت قلب را برطرف میكنیم تا قلب به حركات طبیعی خود ادامه دهد.
ولی یك وقت نفس تكویناً میخواهد از بدن منصرف شود و لذا از یك جایی این انصراف شروع میشود. مثلاً قلب از تحرك میایستد، حال اگر قلب را شوك بدهیم و به حركت واداریم، نفس از مغز انصراف خود را شروع میكند، چرا كه نفس تكویناً میخواهد برود و دیگر به بدن خود نیاز ندارد، در این حال است كه طبیبانِ حكیم در زمان گذشته، میتوانستند بین این دو بیماری تفكیك كنند و متوجه بودند در مورد بیماری نوع دوم كاری از طبیب ساخته نیست، و بسیاری مواقع افراد خودشان متوجه خواهند شد كه در چه شرایطی هستند و لذا اگر هوشیاری به خرج دهند، بیش از آنكه حریص به ماندن باشند، آماده رفتن میشوند و به اصطلاح هنر مردن خود را از دست نمیدهند. (در مورد تكمیل این قسمت بحث؛ میتوانید به نوشتار «هنر مردن» رجوع فرمایید)
در مورد ابنسینا آن طبیبِ حكیم هست كه: چندین بار پشت سرهم گرفتار قولنج شد و متوجه شد مرگش فرارسیده و فهمید این بیماری به جهت عوامل بیرونی نیست. گفت: «روح؛ دیگر بنا ندارد این بدن را تدبیر كند» و فعالیتهای روزمرّه خود را تعطیل كرد و به دعا و عبادت مشغول شد، و چند هفته طول نكشید كه رحلت نمود. و امروز هم نباید تصور كرد به كمك علم پزشكی میتوان مرگی را كه در اثر انصراف طبیعی نفس از بدن پیش میآید، به تأخیر انداخت، بلكه از طریق دستگاههای مدرن، این نوع مردن را سخت و آزار دهنده میكنند.