مجله مهر: «کودکان کار» شاید تنها در نامشان کودکی را احساس کنند. وگرنه دستان کارکرده و رنجکشیدهشان شاید شبیه هیچ تصوری از کودکی در ذهن ما نباشد. «جبار احمدی» یکی از همان کودکان است که توانست روزهای سخت زندگیاش را با پناه بردن به قلم و کاغذ طی کند تا در ۲۳ سالگی کتاب مجموعه شعر «ماهی دور از دریا» را در انتشارات «سپند مینو» منتشر کند. رونمایی و معرفی این کتاب در محل فروشگاه نشر چشمه کوروش بهانهای شد تا با این شاعر جوان گفتگو کنیم.
در کودکی دستفروشی می کردم
«جبار احمدی» متولد ۱۳۷۱ در هرات افغانستان است.۶ ساله است که پدرش را از دست میدهد تا بعدازآن مجبور شود برای تأمین مخارج خودش و خانواده چوپانی کند. «جایی که من زندگی میکردم، کار نبود. خانواده ما زمین کشاورزی یا دامی برای دامداری نداشت. ابتدا برادرانم به ایران مهاجرت کردند و بعدازآن همه خانواده به ایران آمدیم. سن کمی داشتم که کارم را با دستفروشی شروع کردم. آن زمان مترو هم نبود. برای همین در خیابانها فال و آدامس میفروختم. تا اینکه در سال ۸۳ با جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان آشنا شدم. همزمان با حضور در جمعیت دفاع، در مدرسهای خودگردان که چند نفر از مهاجران افغانستانی در تهران راهاندازی کرده بودند نیز درس میخواندم. در این مدرسه خودگردان به کودکان مهاجر در قبال شهریه، آموزش میدادند. چند سالی در این مدرسه درس خواندم تا اینکه از دوم دبیرستان وارد مدارس دولتی شدم. سال ۹۱ دیپلم ریاضی گرفتم و دوست داشتم در دانشگاه ادامه تحصیل بدهم اما آن زمان در ایران برای مهاجرین شرط معدل وجود داشت و من هم معدلم زیر ۱۴ بود و نمیتوانستم به دانشگاه بروم. آن موقع مشکلات زیادی داشتم و نتوانستم بیشتر از این نمره بیاورم.»
دوست داشتم «مهندسی هوافضا» بخوانم
جبار از کودکی آرزوهای بزرگی داشته که هرچه بزرگتر شده سختیهای زندگی دسترسی به خواستهها و آرزوهایش را محدودتر کرده است: «همزمان با درس خواندن کار میکردم. بزرگتر که شدم در کارگاههای مختلفی مثل کارگاههای خیاطی و مبلسازی کارکردم. در کارهای ساختمانی وقتیکه ۱۶، ۱۷ سال داشتم، گچ کاری و کارگری کردهام. آن موقع دوست داشتم در دانشگاه رشته مهندسی هوافضا بخوانم اما هرچه جلو رفتم و سختی شرایط را بیشتر حس کردم رؤیاهایم کوچکتر شد، شاید واقعبینتر شدم. بعدها دوست داشتم حسابداری بخوانم اما الآن اگر بخواهم ادامه تحصیل بدهم دوست دارم زبان انگلیسی بخوانم. ولی نمیتوانم چون باید برای این کار دوباره درسهای دبیرستان را بخوانم و امتحان بدهم.»
خودم را در شعر تخلیه میکردم
جبار بزرگ میشود در لحظههای خلوتش نیاز به نوشتن را احساس میکند و شرکت دریکی از کلاسهای محبوب جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان این ذوق را در او بیدارتر میکند:«شعر یکدفعه در زندگی من پیدا نشده است. شعر، تکتک لحظاتی بوده که من تجربه وزندگی کردهام. در جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان کلاسی با عنوان «خلاقیت» توسط آقای «علی صداقتی خیاط» برگزار میشد. ما بچهها سر کلاس جمع میشدیم و او برایمان قصه تعریف میکرد. ادامه این کلاس باعث شد ما هم کمکم قصههای کوچکی از خودمان بنویسیم. بعدها چهارکتاب هم توسط بچههای کار آن کلاسها نوشته و چاپ شد بانامهای برج غار، ترس کار، غار تار و زیرگذر. هدف از این کلاس این بود که اتاق خلوتی در ذهن بچهها مهیا شود تا در کنار همه اتفاقات سختی که در زندگی وجود دارد آنجا بتوانیم با خودمان خلوت کنیم. من هم توانستم یکجورهایی این اتاق خلوت را در ذهنم پیدا کنم. قرار بود تمام فشارهای زندگی را در آنجا روی کاغذ بیاوریم و خودمان را خالی کنیم. حتی بهگونهای با خودمان دردِ دل کنیم. این موضوع ادامه پیدا کرد تا اینکه کتاب شعری از «الیاس علوی» بانام «من گرگ خیالبافی هستم» به دستم رسید. بعد از خواندنش حس کردم که در این قالب بهتر میتوانم حسم را بیان کنم و این دردِ دل خودمانی برای من با شعر شکل گرفت.»
شعرهای کتاب را حس کردهام
جبار در شبشعرهای مختلفی شعرهایش را خوانده است و مخاطبان زیادی شعرهای او را میپسندند. جبار تمام شعرهایش را زندگی کرده است و حالا آنها را با کتابش از این زندگی سخت تعریف میکند. او درباره چاپ اولین کتابش میگوید: «من همراه آقای خیاط شبشعرهای زیادی میرفتم و شعرهایم را میخواندم. یک روز ایشان به من گفت شعرهایت را جمعوجور کن تا چاپ کنیم. اما من وقتی برای این کار نمیگذاشتم. تا اینکه با همکاری آشنا شدم که گویا شعرهای مرا در فضای مجازی خوانده بود. در ساعتهای بین کلاسها در جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان باهم درباره شعرهایم صحبت کردیم و درنهایت این کتاب از طریق آقای محمدی پای اندر در انتشارات «سپند مینو» منتشر شد.» جبار از میان شعرهای کتابش «زیبای فال فروش» را بسیار دوست دارد و درباره آن میگوید: «من شعرهای کتابم را واقعاً حس کردهام. اما این شعر فقط مختص به تجربه من نیست. مختص تمام آنهایی است که کودکیشان را به خاطر کار کردن ازدستدادهاند. همه روزهایی که کارکردهام کودکیم را از من گرفته است و خاطرات تلخی برایم ساخته است. وقتی در کارگاه خیاطی کار میکردم، گاهی صاحبکارم عصبانی میشد و مرا مانند وزنهای به زمین میکوبید. ما کودکان کار خاطرات بد زیادی داریم. کتکهایی که خوردیم، فحشهایی که شنیدیم، اما اینها تنها خاطرات تلخ ما نیستند. کار کردن اجباری ما در کودکی بانی تمام این اتفاقات بوده است.»
جبار حالا کتاب شعرش را چاپ کرده است. شاعر جوانی که خودش نیز مددکار اجتماعی شده است تا برای تحقق آرزوهای کودکان خسته و رنجکشیدهای که به آنها تدریس میکند، تلاش کند. وقتی از اهداف و برنامههایش میپرسم یک جمله میگوید: «برایم مهم نیست که چند سال بعد کجا باشم. دوست دارم برای روزی تلاش کنم که هیچ کودک کاری وجود نداشته باشد.»