خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: یکی از مناسبت هایی که در شعر شاعران آئینی وطن، جلوه گر است؛ مصیبت ضربت خوردن و شهادت امیرالمومنین (ع) است.
سید حمیدرضا برقعی از جمله شاعرانی است که به حضرت عرض ارادتی کرده و رفتن ایشان به محراب شهادت را بسان رفتن کعبه به محراب می داند:
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
کعبه می رفت در دل محراب
لحظه ی گریه ی اذان شده بود
کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بود
شور افتاد در دل زینب
پی بابا دلش روان شده بود
در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود
شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود
خار در چشم و تیغ، بِین گلو
زخم، مهمان استخوان شده بود
سایه ای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بود
ناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید، خون فشان شده بود
در نجف سینه بی قرار از عشق
گفت "لا یمکن الفرار" از عشق
در بخشی از شعر مریم حقیقت به همین مناسبت و خطاب به امام علی (ع) می خوانیم:
پرواز کن! کوفه پر از چنگال گرگ است
این آسمان بال و پرت را می شناسد
خاک از قدمهای تو امشب می گریزد
مسجد نماز آخرت را می شناسد
میعادگاه عاشقان دلشکسته است
چاهی که چشمان ترت را می شناسد
و اما شاعر دیگری که در این باره شعرهای فراوانی دارد، غلامرضا سازگار متخلص به "میثم" است. او در یکی از این اشعار، چنین عرض ادب می کند:
شود جان، لحظه لحظه از تن مولا جدا امشب
کسی دیگر نیارد شیر بر شیر خدا امشب
طبیبا! زخم مولا را گشودی، نسخه ننوشتی
چه گفتی مخفی از زینب به گوش مجتبی امشب؟
طبیبا همتی کن بلکه مولا باز برخیزد
بَرَد یک بار دیگر بر یتیمانش غذا امشب
دل خلق جهان گردد به گرد بستر مولا
دل مولا بود در گوشه ی ویرانه ها امشب
مزن این قدر سوسو ای چراغ مسجد کوفه
که مولایت نمی آید به محراب دعا امشب
نسیم ساکت کوفه برو با چاه ها برگو
که مهمان شما افتاده در بستر ز پا امشب
مداوا نیست حاجت اولین مظلوم عالم را
که از شمشیر زهرآلود می گیرد شفا امشب
ز دوران جوانی سیر بود از عمرِ بی زهرا
علی، ای اهل عالم! می شود حاجت روا، امشب
به سوز ناله های خود بسوزانید "میثم" را
که در کوی شما آورده روی التجا، امشب
جواد حیدری نیز در این مصیبت عظمی می سراید:
الهی کوفه را لطف و صفا نیست
نشان از ناله های مرتضی نیست
تمام نخلها چشم انتظارند
که آبی بهتر از اشک وفا نیست
یتیمان، چشم بر در، بی قرارند
خبر از نان و خرمای خدا نیست
فقیری گوشه ی ویرانه گریان
غم او را کسی مشکل گشا نیست
ولی نامرد ملعون، ابن ملجم
شده خندان و در چشمش حیا نیست
غریبانه ترین تشییع پیکر
شده امشب به پا، از بهر حیدر
علی را نیمه ی شب غسل دادند
رود در نیمه شب پیش پیمبر
به استقبال او زهرا بیاید
به همراه گل نشکفته پرپر
علی درد و غمش را برد با خود
که عمرش بود درد و غم، سراسر
ز هر زخمی برایش سخت تر بود
که بیند چهره ی نیلی همسر
همان که این جهان نشناخت او را
میان درد و غم انداخت او را
علی نشناخته از این جهان رفت
دل بشکسته با درد نهان رفت
به دیده خالی از تصویر نیلی
به حنجر داشت از غم استخوان رفت
علی راحت شد از داغ مدینه
به سوی بانوی قامت کمان رفت
امیرالمؤمنین رخت سفر بست
سرش بشکسته بود و چشم تر بست
و اکنون شعری از رحمان نوازنی را مرور می کنیم که با این بیت آغاز می شود:
سکوت می وزد و بادها پریشانند
و در به در همه در کوچه های بارانند
او در ادامه همین شعر از ناله های کوفه و مدینه در غم از دست دادن علی (ع) و زهرا (س) حکایت می کند؛ ناله ها و گریه هایی که همچنان ادامه دارد:
تمام کوفه پر از ردّ اشکهای علی ست
و چاهها که پر از ناله های پنهانند
شکست فرق نماز خدا به شمشیری
به من نگو که دگر کوفیان مسلمانند!
هنوز خون سرش روی فرق محراب است
و جمع قبله نشینان هنوز گریانند
هنوز کوفه و شهر مدینه می گریند
و بین یک در و دیوار روضه می خوانند
یوسف رحیمی نیز در این سوگ جانسوز و با اشاره ای مختصر به آنچه در سالهای متمادی بر علی (ع) رفت، چنین سروده است:
با آنکه استقامت تو فرق مي کند
اين روزها حکايت تو فرق مي کند
اينجاست درد، دشمنت آخر غريبه نيست
بعد از رسول، غربت تو فرق مي کند
دستان حيدري تو را صبر بسته است
با ديگران اسارت تو فرق مي کند
دستي که روي فاطمه ات را نشانه رفت
فهميده بود غيرت تو فرق مي کند
سیلی به روی ام ابیها تو را شکست
آقای من! مصيبت تو فرق مي کند
گفتند بعد فاطمه از پا فتاده اي
حق داشتي امانت تو فرق مي کند
سي سال پيش اين در و ديوار شاهدند
اصلاً شب شهادت تو فرق مي کند
و اما داود رحیمی هم در بیت آغازین و پایانی شعر بلند خود می گوید:
دیگر علی ز بستر خود پا نمی شود
زخمِ سرِ شکسته مداوا نمی شود
...
قبری در آسمان بکنید ای فرشته ها
ماه شکسته روی زمین جا نمی شود
از شاعران دیگری که در این موضوع شعر دارند، می توان به محمود ژولیده اشاره کرد که تنها به بیان دو بیت از شعر او در وصیت آن بزرگوار به امام حسن (ع) بسنده می کنیم:
وصیتش به حسن، آخر جوانمردی ست
هنوز از لب حیدر وقار می ریزد
به جان فاطمه، با قاتلم مدارا کن
ز صبر توست اگر اقتدار می ریزد
و اما گوشه هایی از شعر صابر خراسانی در غم فراق علی (ع) چنین است:
آسمان دل غربتکده ام بارانی ست
ابری ام! دیده ی ماتم زده ام بارانی ست
این چه داغیست که جان همه را سوزانده ست
در دل قبر، دل فاطمه را سوزانده ست
بار سنگین غمش خانه خرابم کرده است
هر طبیبی به مداوام جوابم کرده است
حسن از هیبت نامش جَمَلی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت
باورم نیست که خیبرشکن از پا افتاد
حضرت واژه ی برخاستن از پا افتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت، کعبه ترک خورد؛ شکست
یا علی هیچکس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود
هر شب کوفه منور ز نگاهت می شد
شمع بزم فقرا، صورت ماهت می شد
زخم های دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست
همه بودند و امام از همه بیکس تر بود
زینب ای وای دوباره سر یک بستر بود
محمد فردوسی نیز شهادت مولا را جاده وصل علی (ع) و زهرا (س) می بیند و در بخشی از شعر خود می سراید:
جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود
رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود
گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش
بر لبش "امّن یجیب" و ذکر استغفار بود
چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت
گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود
بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی
در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود
یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود
یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود
غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش
پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود
ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه
مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود
و قسمتی از شعر مهدی نظری در این مناسبت، از زبان زینب (س) است:
خانه با رفتنت اینبار به هم ریخته است
شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است
پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ریخته است
هرکسی دید پدر، حال مرا، گفت به خویش:
دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است
بستر خالی تو گوشه این خانه پدر
علتی شد که پرستار به هم ریخته است
بودنت مایه آرامش و آسایش بود
حال بارفتن تو کار به هم ریخته است
وحید قاسمی نیز شهادت امیرالمومنین را، زمان راحتی و آسایش کیسه های نان و خرما و دستهای پینه بسته مولا می داند و چنین می سراید:
کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند
دستهای پینه دارش استراحت می کنند
نخلها از غربت و بغض گلو راحت شدند
مردم از دست ِعدالتهای او راحت شدند
ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست
شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست
و اکنون این گفتار را با شعری از علی اکبر لطیفیان به پایان می آوریم؛ شعری که شاعر در آن، همه ۶۳ سال زندگی حضرت را در غربت و مظلومیت می بیند:
از سر شانه ی در حال نماز سحرش
چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش
او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا
آسمان است و رسیده ست زمان سفرش
همه ی شصت و سه سالش به غریبی طی شد
می رود تا که خدایش نکند بیشترش
یاد شرمندگی از فاطمه می اندازد
به خداوند قسم دیدن چشمان ترش
ایستاده ست کسی پشت در خانه ی او
جبرئیل آمده انگار به مسجد ببرش
سحر نوزدهم خانه ی دختر برود
آنکه دلسوز ترین است برای پدرش
دخترش نیز یقین داشت شب آخر اوست
کاسه ی آب نپاشید اگر پشت سرش
همه مبهوت و همه محو نمازش بودند
کاش این منبر و محراب نمی زد نظرش
این طرف دست توسل به عبایش که بمان
آن طرف حضرت صدیقه بود منتظرش