خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: محمدحسین محمدی در میان داستاننویسان ایران و افغانستان از شناختهشدهترینهاست. نویسندهای که داستانهایش در زمان حضور و اقامتش در ایران بارها در جوایز ادبی ایران توانست رتبه قابل قبولی را به بدست آورده و توسط ناشرانی موفق منتشر شود.
محمدی در زمان حضور در افغانستان نیز یکی از معتبرترین و به روزترین موسسات نشر را در این کشور دائر کرده است. او این روزها در ایران رمان «سیاسر» را توسط انتشارات حکمت کلمه منتشر کرده است. رمانی که به گفته وی سالها در ایران در گیر و دار انتشار بوده و سه سال پس از انتشار آن در افغانستان، توانسته در ایران منتشر شود.
محمدی این روزها بار دیگر ناچار از مهاجرت ناخواسته از کشورش شده و در راه سفرش به سوئد مدتی را نیز در ایران اقامت گزید. به بهانه این اقامت و کتاب تازه با وی به گفتگو نشستیم:
* مدتی بود که از شما در ایران کتابی منتشر نمیشد و عمده کارهایتان در انتشارات تاک در کابل منتشر میشد. بازگشت شما به فضای ادبیات ایران در این روزها به همین خاطر قابل توجه است. علت خروجتان از فضای ادبی ایران چه بود و امروز شاهد چه اتفاقی هستیم که دوباره به این فضا بازگشتهاید؟
فکر میکردم هر مهاجرتی و دور شدن از وطن، روزگاری بازگشتی به دنبال دارد. همیشه به این فکر بودم که سالها مهاجرت از افغانستان و دور شدن از آن به خاطر تحصیل در ایران باید روزی بازگشت به وطن را به همراه داشته باشد. من در ایران اقامت تحصیلی داشتم و همیشه آرزویم این بود که پس از پایان تحصیلاتم در افغانستان کار کنم و خوانندههای اصلی آثارم نیز به داستانهایم دسترسی داشته باشند.
سال ۱۳۸۹ وقتی از دانشکده صدا و سیما فارغالتحصیل شدم به تبع به کشورم بازگشتم و در کابل مشغول تدریس در دانشگاهی خصوصی شدم. در کنار تدریس در دانشگاه با همکاری همسرم انتشارات تاک را تاسیس کردیم که البته هنوز هم فعال است و کارش بر انتشار آثار نویسندگان و شاعران نسل تازهی افغانستان متمرکز شده است.
ما سعی کردیم در تاک روی انتشار کتاب خوب کار کنیم. در کشورم مشکل نشر جدی است و نشر حرفهای به معنای واقعی نداریم. کتاب چیزی است که باید قبل از انتشار توسط ناشر بررسی شود و قابلیت انتشار را داشته باشد و... این موضوع را اهل نشر و ناشر باید بتوانند تشخیص دهند. در کنار این مسأله گرافیک کتاب نیز مهم است. به نظرم ما در این حوزه توانستیم تا جایی موفق باشیم و کارهایی منتشر کنیم که حتی به ایران هم برسند.
* رمان سیاسر هم محصول همین سالهاست؟
من سال ۸۹ از ایران خارج شدم و به افغانستان بازگشتم و تا اواخر سال ۹۲ در آنجا مشغول تدریس در دانشگاه و کار نشر بودم. در این سالها کمتر توانستم بنویسم. رمان سیاسر هم که بهانه گفتگوی ما شده در آن سالها در افغانستان منتشر شد، هر چند که در ایران نوشته شده بود اما نتوانسته بودم در ایران، منتشرش کنم. این کتاب در واقع با انتشارش در سال جاری به زادگاهش بازگشته است. سیاسر در سال ۸۹ در کابل با عنوان «ناشاد» منتشر شد و اکنون هم چاپ سومش در بازار کتاب کابل است.
* جناب محمدی «سیاسر» دغدغه امروز شما هم هست؟ هفت سال پس از نوشتن این رمان کشور شما دستخوش تغییرات بسیاری شده و به باور برخی موضوع رمان شما شاید دیگر امروز چندان مساله روز کشورتان نباشد.
خوانندگان ایرانیای که با آثار من آشنا هستند، با رمان «سیاسر» نیز پیشآشنایی ذهنی دارند. این رمان با کار قبلی من که در ایران منتشر شد؛ یعنی رمان کوتاه «از یاد رفتن» نزدیکیهایی دارد و به گونهای این دو رمان ادامه کارهای قبلی من هستند.
البته سیاسر از نظر زبان اثری متفاوت با سایر کارهایم است. تلاش من همیشه این بوده که برای هر اثر با توجه به محتوا و ساختارش زبان خاص خودش را انتخاب کنم. اما اعتراف میکنم که امروز دیگر ذهنم آن ذهنی نیست که این آثار را بنویسد. امروز بیشتر ذهنم در اختیار ویراستاری و نشر است تا نویسندگی و مدت زیادی است که در فضای نشر ایران هم نیستم.
با این همه اعتراف میکنم که در داستاننویسی هنوز ذهنم درگیر شخصیتهای قبلی است که خلق کردهام و هنوز هم کسانی که این رمان را بخوانند میتوانند پی ببرند که شخصیتهای رمانهایم هنوز مرا رها نکردهاند.
* چرا؟ حس میکنید حق مطلب درباره آنها ادا نشده است؟
واقعیت این است که هر کسی داستان و ماجرایی برای خودش دارد و ما میتوانیم به هر شخصیت از زوایای گوناگونی نگاه کنیم. اگر جامعه و فضای داستانی در آثارم تکرار میشوند به معنای تلاشی است برای به تصویر کشیدن نمادین افغانستان امروز و مردمش. فکر میکنم هنوز داستانهای ناگفته زیادی دارم که در فضای کوچک شهر مزارشریف باید روایت شوند و...
* «سیاسر» راوی رابطه زنان کشور شما با حکومت طالبان است. این دغدغه و فضاسازی هنوز هم در کشور شما جذابیت برای روایت داستانی دارد؟ به هر حال شاید امروز دغدغههای اجتماعی و فرهنگی متنوعتری هم در کشورتان مطرح شود.
از منظری دیدگاه شما درست است. در افغانستان امروز شاید رمان سیاسر از نظر زمانی موضوعیت نداشته باشد. سیاسر به هر حال روایت زندگی ۲۴ ساعته یک دختر افغانستانی در مزارشریف در زمان طالبان است. اما اینکه این دختر مجبور است که بدون دیده شدن زندگی کند، امری نیست که در افغانستان امروز دیگر حل شده باشد.
درست است که زنان، از دید رسانهها، در شهرهایی مانند کابل و مزارشریف زندگی متفاوت و تقریبا مدرنی دارند. اما این زنان درصد اندکی از زنان کشورم هستند. زنان باسواد درصد کمی از زنان کشورم هستند. درصد زیادی از زنان کشورم هنوز هم شاید سختتر از دوران طالبان زندگی میکنند. اگر حکومت طالبان دیگر نیست اما تفکر طالبانی هنوز در کشور ما غالب است.
هنوز پدرها و برادرهای زیادی در افغانستان برای دختران و همسرانشان طالبانی دیگرگونه بهشمار میروند. این تفکر طالبانی است که هنوز هست و من در این رمان به آن پرداختهام. نویسندگان کشورم از این دست قصهها زیاد دارند و باید این قصهها روایت شوند. هنوز قصه فرخنده یا دخترانی را که در کشورم سر بریده شدهاند، فراموش نکردهایم. البته در سوی دیگر ماجرا مردان نیز چندان در کشورم آزاد نیستند. حتی مردان نیز در افغانستان امروز از سفر کردن بیخطر میان دو شهر محرومند. اینها همه ناشی از تفکر طالبانی است و باید با آن مبارزه کرد.
* شما اشاره خوبی به نویسندگان جوان کشورتان داشتید. در دهه شصت و هفتاد نسل جوان کشور شما ستارههای درخشانی در ادبیات و شعر فارسی معرفی میکرد اما این روزها کمتر از آنها میشنویم. چقدر امروز ادبیات دغدغه نسل جدید افغانستان و ابزار اظهار نظر توسط آنهاست؟
از نسل مهاجر افغانستان که یاد کردید، در ایران به داستاننویسی پرداختند و به کشورشان بازگشتند. امروز هم وضعیت همین است. من میان جوانان مهاجر استعدادهای زیادی را میبینم که حرفی برای گفتن و سرودن دارند ولی متاسفانه هیچکدام هنوز نتوانستهاند اثر درخوری خلق کنند.
در داخل افغانستان در دوره اخیر و با به وجود آمدن فضای متفاوت سیاسی و اجتماعی؛ به نظرم آثار شاخص ادبیات جوان افغانستان را باید در درون کشورم جستجو کنم تا در میان مهاجران. آثاری مانند رمان «طلسمات» که چند ماهی است منتشر شده از این جمله است. نویسندگانی مانند حبیب صادقی، علی موسوی، امید حقبین و سهراب سروش و... هم در زمره همین جوانان هستند. خوشحالم که بگویم رویکرد مخاطبان نیز تغییر کرده و کتابهای داستانی خوب حتی تجدید چاپ هم میشوند. در بخش شعر اما رویکرد و اقبال جامعه کتابخوان ما چندان مناسب نبوده و بیشتر جامعه کتابخوان امروز افغانستان جذب مطالعه داستان و رمان شدهاند تا شعر.
* داستان مهاجرت برای نویسندگان و شاعران افغانستان داستان تازهای نیست. شما به عنوان نویسنده مهاجری که هم در ایران و هم اروپا زیست داشتهاید چقدر فضای زندگی مهاجرت را فضای خوبی برای بالیدن ادبیات کشورتان در سالهای اخیر میدانید؟
۱۰ سال قبل بیشتر اهل فرهنگ افغانستان در جایی خارج از کشور زندگی میکردند. خود من به عنوان نمونه در تهران درس میخواندم و در افغانستان کار میکردم. بعد از اتمام تحصیلاتم به کشورم برگشتم تا در زمینه مورد علاقهام فعالیت کنم. امروزه کم نیستند دیگر مهاجرانی که از کشورهای دیگر با اشتیاق به کشور بازمیگردند تا بتوانند فعالیت داشته باشند.
همه ما امیدوارم بودیم که بتوانیم کار کنیم. اما متاسفانه فضا در عرصه فعالیتهای فرهنگی و زندگی اجتماعی روز به روز تنگتر شد و موجب گریز دوباره از کشور شد. امروز قشر تحصیل کرده در کشور حس میکند که به دلایل گوناگون از دلایل اقتصادی گرفته تا دلایل اجتماعی تا امنیتی، نمیتوانند به خواسته و آرزوهایشان برسند و ناچار از مهاجرتی دوبارهاند. پیشبینی اینکه این مهاجرت در میان اهالی فرهنگ چقدر باعث میشود که آنها بتوانند به کار ادبیشان تداوم ببخشند، بسیار سخت است.
* و دوباره ادبیات است که قربانی میشود. نه؟
بله. تعریفی که من از ادبیات دارم برای من در متن و زبان خلاصه میشود. زبان من هم فارسی است. وقتی من میروم به سوئد یا کشور دیگری باید زبانی را یاد بگیرم که بتوانم با آن زندگی کنم نه اینکه با آن خلاقیت ادبیام را بروز دهم.
این اتفاق چه بسا سی سال زمان ببرد تازه اگر بشود برایش برنامهای داشت. به همین خاطر زیاد امیدار نیستم که با مهاجرت بتوانم بالندگی ادبی داشته باشم. البته دلسرد نیستیم و فعالیت میکنیم اما به نظرم کمتر میتوانیم بر بستر زبان فارسی در افغانستان تأثیری بگذاریم.
* این همه ناامیدی ناشی از چیست؟
بیشتر ناشی از فضای عمومی سیاسی افغانستان است. من در سالهای حضو در کشور دیدم که مردم به رشد اجتماعی زیستن در کنار هم نائل شدهاند اما فضای سیاسی و رقابتهای میان آنها و نبود امنیت موجب ناامیدی و یأس در میان اهالی فرهنگ و هنر و تحصیلکردگان شده است.
* شنیدهام که خود شما هم علیرغم میلتان دوباره ناچار از مهاجرت شدهاید. درست است؟
حقیقت این است که من از سر ناچاری و به شکلی ناخواسته از کشورم خارج شدم و فکر میکنم سرانجام روزی، همانطور که نویسنده خوب ما آصف سلطانزاده گفته، در این گریز گم خواهم شد. من به خاطر مشکلاتی که کار نشر در کشورم برای من پدید آورده ناچار دوباره کشورم را ترک کردم. چند رمانی که از سوی انتشارات تاک در کابل منتشر کرده بودیم، از سوی برخی گروههای فشار پذیرفته نشد. میدانید که ما در افغانستان ممیزی قبل از نشر نداریم و اما پس از نشر میشود از نویسنده و ناشر شکایت کرد. اما پس از انتشار برخی آثار به جای شکایت رسمی و... اعتراضهایی شد و تهدیدهایی بهوجود آمد و من به ناچار کشورم را ترک کردم.
ناچارم دوباره به سوئد برگردم و فضای متفاوتی را تجربه کنم. چون در جهان کشورهای فارسیزبان جایی برایم نیست و ناچارم در سرزمینی بهسر ببرم که با زبانی دیگر باید در آن زیست و... اما مطمئنم در هر کجای این کره خاکی که باشم، وطنم زبان پارسی است.
عکاس: بصیر سیرت