مجله مهر: ترویج حجاب و برنامهسازی در این حوزه همواره یکی از دغدغههای مهم مسئولان کشور بوده است. دغدغهای که هیچگاه به یک برنامه و راهکار درست منجر نشد و هرساله شاهد حضور برنامهسازیها و مراسمهایی در تضاد با این حکم شرعی خداوند بودهایم. دغدغه عفاف و حجاب از سوی مسئولان هر بار به شکلهای مختلفی بهصورت عمومی مطرح میشود. از نمایش عکسهای افراد بدحجاب در مجلس شورای اسلامی تا تشکیل گروه امنیت اخلاقی نامحسوس که هر بار با حواشی فراوانی روبرو بوده است. همه اینها در حالی است که هرساله این معضل عمیقتر میشود تا این سؤال بارها و بارها تکرار شود که بهراستی برای ترویج فرهنگ عفاف و حجاب چهکاری باید انجام داد؟
در میان برنامههای مختلف و پرخرج تلویزیون در موضوعات گوناگون یکی دو سال اخیر برنامهای با عنوان «از لاک جیغ تا خدا» از شبکه دوم سیما روی آنتن رفت که شاید بتوان از آن بهعنوان اولین نمونههای موفق و تماشاگرپسند رسانه ملی در حوزه حجاب نام برد. برنامه ۲۰ دقیقهای که در هر قسمت از آن مخاطبان با فردی مواجه میشوند که حجاب برایش با یک تحول درونی آغازشده است و میخواهد حالا قصهاش را با مخاطبان در میان بگذارد. به بهانه ۲۱ تیرماه و روز «عفاف و حجاب»، «هاشم تفکری بافقی» تهیهکننده و کارگردان این برنامه مهمان ما در مجله مهر شد تا این بار او از تحولات زندگی شخصی خود و برنامهسازی در این حوزه با ما گفتگو کند.
به اسلام بیاعتقاد شده بودم
هاشم تفکری بافقی را بسیاری از وبگردهای دهه شصتی بانام «هاشم بافقی» میشناسند و با رپهایش خاطره دارند. همان رپ خوان تازهکاری که در بحبوحه اتفاقات ۸۸ رپهای متفاوت و انقلابی از خودش منتشر کرد که در آن دوران باعث شهرتش میان وبگردهای مجازی شد؛ اما زندگی او مثل کاراکترها و سوژههای برنامهاش دچار تحولات زیادی بوده است: «من یک آدم بهشدت شرور، دعوایی و حسابی دخترباز بودم. حالا فکر کنید هر چیز عجیبوغریبی که یک جوان میخواهد داشته باشد. از مدل عجیب ریش تا یقهباز و گردنبندی که گردنم انداخته بودم. در چنین فضایی نسبت به اسلام هم بغض زیادی داشتم این بغض دلیل هم داشت. چون تا آن زمان که من میفهمیدم و درک میکردم دو رئیسجمهور دیده بودم که هر دو روحانی بودند و من این دو را نماد اسلام میدیدم. در زندگی ما هم اگر فقر کم بود اما این فقر را بهخوبی در زندگی اطرافیانم حس کرده بودم. من حضور دختران فاحشه را در همسایگیمان دیده بودم و همه اینها باعث شده بود از اسلام بیزار باشم چون همه را نتیجه اسلام میدیدم. در زمان شانزده هفدهسالگی من مردی پیدا شد که حرف از عدالت زد و خواست رئیسجمهور شود. خیلی پیگیرش شدم من و همه آدمهایی مثل من او را در وهله اول در قامت عدالتخواهی شناختیم که میخواست جلوی کسانی بایستد که من به دلیل فقر سیاسی که داشتم آنها را نماد اسلام میدیدم. به همین دلیل فکر میکردم اگر او حرف از عدالت میزند پس در اسلام عدالت وجود ندارد. همین موضوع باعث شد من به حرفهای جدیدی که میزد مثل امام زمان و خیلی چیزهای دیگر فکر کنم؛ اما ضربه آخر را مستند «امام روحالله» که لبنانیها ساخته بودند به من زد. در ۱۰ قسمت با یک آدم عجیبوغریب درگیر بودم که دیگر پای مستند ضجه میزدم.»
خواستم هنر بخوانم تا حرفهایم را به این زبان بزنم
ضربه آخر کار خودش را میکند و حالا هاشم بافقی بعد از دیدن مستند عزمش را جزم کرده تا درس بخواند و در دانشگاه در رشته هنر تحصیل کند. برای همین تمام تلاشش را میکند و بیش از یک سال خودش را خانهنشین میکند: «به خودم میگفتم میخواهم کاری بسازم که مثل امام روحالله بگیرد. من کسی بودم که ناظم مدرسهمان را کتک زده بودم و بعدازآن به بدترین مدرسه پاکدشت رفته بودم اما باید همه تلاشم را میکردم. یک سال و نیم از خانه بیرون نیامدم. فکر میکردم جامعه مرا به گناه میاندازد. دوستانم را کنار گذاشتم. اگر بیرون میرفتم دلم میلرزید. من ورزش حرفهای میکردم که به خاطر ورزش کردن نمیتوانستم روزهبگیرم. همه اینها باعث شد که بخواهم خانه بمانم. با رتبه تئاتر ۴۹۳ قبول شدم و برای مصاحبه رفتم به خاطر این مدت خانهنشینی ریش و موی خیلی بلندی داشتم. از من پرسیدند چرا آمدی تئاتر؟ دوست داشتی؟ گفتم نه من تئاتر دوست ندارم. گفتند حتماً دوست داشتی سینما قبول بشوی ولی نتوانستی؟ گفتم نه من از سینما هم خوشم نمیآید. گفتند پس از چه چیزی خوشتان میآید؟ گفتم من اعتقادی ندارم که باید هنر را دوست داشته باشم. من یک حرفهایی دارم که میخواهم در قالب هنر بزنم. حالا میخواهد تئاتر باشد. سینما باشد میکروفون باشد.«
با کارگری کردن خودم را تنبیه میکردم
حالا بعد از یک سال و نیم تحمل و خانهنشینی بالاخره وارد رشته تئاتر دانشگاه سوره میشود اما ورود به دانشگاه هم با حواشی زیادی همراه میشود که تا پایان ادامه دارد: «ترم اول دانشگاه باز سقوط کردم. حسابی گند زدم و خرابکاری کردم. وقتی عید شد دوباره با خودم خلوت کردم. بعدازآن تصمیم گرفتم بهجای پوشیدن لباسهای درستوحسابی، لباسهای کهنه و گشادم را بپوشم و در دانشگاه باکسی کار نداشته باشم. من لذت گناه را چشیده بودم. شما وقتی لذتی را میچشید سخت میتوانید از آن دل بکنید. از سال ۸۶ تا ۸۸ حتی خودم را باکارهایی مثل کارگری در تابستان تنبیه میکردم. همه در دانشگاه میگفتند که هاشم دیوانه است. خیلی هم خوب درس و درسخوان بودم. حتی اساتید به نامی از من تعریف میکردند و تشویقم میکردند ادبیات نمایشی بخوانم. خب من جامعه را خوب لمس کرده بودم فقر و فحشا را چشیده بودم؛ اما برای اینکه به خیال خودشان مرا آدم کنند برای تمرین مرا روبروی یکی از چهرهترین دخترهای کلاس میگذاشتند. در کلاس همه دست همدیگر را میگرفتند. من نمیتوانستم بروم. من همهچیز را کنار گذاشته بودم. برای همین رفتم پاکدشت و به دانشآموزانی که چیزی بلد نبودند آموزش دادم. برای اولین بار تئاتر پاکدشت را در استان اول کردم؛ اما همهچیز اینطور ادامه پیدا نکرد سال ۸۸ بهیکباره همهچیز تغییر کرد.«
بسیج دانشگاه را به شکل دیگری دوباره راه انداختم
اتفاقات سیاسی و تلخ سال ۸۸ مثل همه دانشجوها بر زندگی تفکری هم تأثیر میگذارد تا در دانشگاه حسابی دچار مشکل شود: «من خودم را آدم حزباللهی میدانستم وقتی دیدم در آن زمان به حزباللهیها ظلم میشود. حسابی به همریختم. بسیج دانشجویی مرا راه نداد. بسیج شهری را هم دوست نداشتم. چون نگاهشان با من تفاوت داشت. بسیج دانشگاه ما ۵ نفر آقازاده داشت که اعتقاد داشتند همهکسانی که در این دانشگاه نفس میکشند کافر هستند. هیچ کاری هم نمیکردند. فتنه که شد اول در بسیج را بستند. وقتی دیدم اوضاع خراب است یک روز رفتم آرایشگاه و خیلی صریح گفتم از ظاهر من ظاهر یک بچه بسیجی بساز. گفت دیوانه شدی؟ الکی گفتم گریم است. وارد دانشگاه که شدم همه ماتشان برد. میخواستند امتحانات را لغو کنند ولی من نگذاشتم و سر جلسه رفتم. میخواستند مرا بزنند اما من آدم کتکخوری نبودم. برای نظم گرفتن دانشگاه با هر مسئولی درافتادم. در آخر هم دانشگاه ما تنها دانشگاهی بود در مرکز شهر بود که امتحاناتش خیلی لغو نشد. بعدازآن رفتم سازمان بسیج دانشجویی و گفتم که بسیج را تعطیل کردند. بدون هیچ سابقهای رفتم و بسیج دانشگاه را گرفتم. اولین کاری هم که کردم باافتخار آن ۵ نفر را بیرون کردم و در بسیج را برای جذب همه باز کردم. حتی جلسات جناح مخالف را در آن برگزار کردم. همینکه بچهها میدیدند من خودم هم کارت ندارم و دنبال این حرفها نیستم و در بسیج اجازه حرف زدن وجود دارد حسابی جذب شدند. جو دانشگاه دوباره به سمت من برگشت. طوری که اگر کسی با حراست مشکل داشت به بسیج روی میآورد. رسید بهجایی که دختر بدحجابی که در جلساتمان شرکت میکرد بعد از یک سال چادری شد و کلی اتفاقات مثبت افتاد. بالاخره لیسانس را به هر سختی که امکان داشت گرفتم؛ اما در دانشگاهی که رهبری نظر ویژهای روی آن داشت و باید «شهید آوینی» تربیت میکرد اتفاقات اسفباری افتاد. حتی از من تعهد گرفتند که اگر مدرک گرفتم چیزی درباره دانشگاه نگویم.«
به خاطر رپ خوانی حسابی تکفیر شدم
فعالیتهای رسانهای و هنری تفکری بهیکباره با رپ خوانیهایش میان اهالی فضای مجازی مشهور میشود. فعالیتهایی که مشابه آن پیشازاین اتفاق نیفتاده بود: «وقتی دیدم سبک رپ خیلی شنونده دارد و جوانها به سمت آن گرایش دارند. طی اتفاقی من که ترانه میگفتم دلم خواست تکست رپ بنویسم. اولین تکست رپم را نوشتم و خواندم در وبلاگم قراردادم. بهیکباره بهطور عجیبی «هاشم بافقی» که هیچی نبود تبدیل به پدیدهای شد که مراکز امنیتی به او فکر میکنند. حتی تصور میکنند که شاید منافق باشد. من میخواستم رپ انقلابی را راه بیندازم. ولی از هر دو طرف حسابی تکفیر شدم. تکفیری که در بیستسالگی فشار زیادی را به من وارد کرد. یک روز کسی آمد و برایم پیام گذاشت که من کمکت میکنم اما فعلاً رپ نخوان. گفت حزبالله خواننده ندارد بیا باهم در این حوزه کارکنیم. خب من هم تحریک شدم و قبول کردم. بعدازاینکه یک ماه باهم جلو رفتیم دیدم نمیتوانم آدم کسی باشم و بیرون آمدم. بعدازآن با وحید یامین پور آشنا شدم. قرار شد تیتراژ برنامه «دیروز، امروز، فردا» را بخوانم که بهیکباره یامین پور ممنوعالتصویر شد و همهچیز منتفی شد. البته چند موسیقی نیز از من در فضای مجازی منتشر شد. آقای یامین پور دنبال یک آدم برای دفترش بود که من خودم داوطلبانه خواستم این کار را انجام دهم. میخواهم بگویم برنامهسازی را از پایینترین سطح ممکن شروع کردم و بهمرور همهچیز را یاد گرفتم. روزی هم که دلم خواست خودم برنامهسازی را شروع کنم از کار بیرون آمدم.«
یکی از نامزدهای ریاست جمهوری پیشنهاد داد برایش بخوانم
صدای هاشم تفکری بافقی به مذاق برخی اهالی سیاست و رسانه خوش میآید تا انتخابات ۹۲ نیز برایش فصل تازهای باشد اما او راه دیگری را انتخاب میکند: «در انتخابات ۹۲ مشاور یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری مرا صدا کرد و گفت پسر من یا مداحی گوش میکند یا رپهای شمارا بیا و برای ما بخوان. یک چک ۵۰ میلیونی هم روبرویم گذاشت. گفتم نه من باید فکر کنم. گفت چک را بردار و بعد فکر کن. گفتم اگر چک را بردارم دیگر نمیتوانم فکر کنم. هرچه اصرار کرد برنداشتم. وقتی بیرون آمدم واقعاً هیچچیزی نداشتم اما دلم نخواست که این کار را انجام دهم با خودم میگفتم من خریدنی نیستم. دلم میخواست خودم کار تولید کنم که هیچکس تحویلم نگرفت. وقتی ایده کار «لاک جیغ» را مطرح کردم همه مسخرهام کردند. این طرح را بهصورت آزمایشی با ۵ نفر ساختم. به من گفتند «اقرار به گناه» است و مشکل دارد هر دری زدم نشد حتی جایی کار میکردم که ازآنجا اخراج شدم. بعد از اخراج همهچیز را باختم و هیچچیزی برای از دست دادن نداشتم.«
برنامهسازی را رها کردم و لباسفروشی زدم
هاشم بافقی بهیکباره همهچیز را رها میکند به شهرش برمیگردد و با مقدار سرمایهای که برایش باقیمانده یک لباسفروشی زنانه میزند و حسابی به کار میچسبد؛ اما برای خودش هم چند رپ تندوتیز در نقد دولت یازدهم در فضای مجازی منتشر میکند اما دوباره همهچیز تغییر میکند: «یک روز کسی با من تماس گرفت و گفت شبکه دو با موضوع عفاف و حجاب چند برنامهساز را هم دعوت کرده است. تو هم برو. وقتی رفتم آقای «سعید اشناب» صحبت میکرد و توضیح داد که ما باید کار فرهنگی درباره حجاب بسازیم. بچهها خیلی نقدهای تندی به صداوسیما داشتند. من هم یک طرح تازه در ذهنم داشتم که شبیه اینکارهای فرم زده بود اما خوششان آمد. آنقدر ایده «لاک جیغ تا خدا» را توی سرم زده بودند که اصلاً میترسیدم نشان بدهم. وقتی آقای اشناب از من سابقه خواست من هاردم را به سیستم وصل کردم که نشان بدهم. به یکی از فایلها حساس شد و هرچه گفتم خوب نیست، خودش باز کرد. دقیقاً همین فایل نسخه آزمایشی لاک جیغ بود. گفت اینکه خیلی فوقالعاده است. تو چند تا از این دخترها میشناسی؟ من هم گفتم این ۵ نفر که در بسیج دانشگاه خودمان بودند و ازآنجا بود که لاک جیغ
بهطورجدی آغاز شد. برای شروع خیلی گشتیم. از هر ۱۰ نفر یک مورد خوب بود. خلاصه با بدبختی گشتیم و ۲۰ مورد ساختیم که با بازخورد خیلی خوبی مواجه شدیم.«
تا زمانی که روند محجبه شدن ادامه داشته باشد برنامه میسازم
بازخوردهای برنامه آنقدر ادامه پیدا میکند تا سریهای بعدی آن نیز پیشنهاد میشود. عوامل نیز در پیامهایشان با دخترانی مواجه میشوند که بعد از دیدن برنامه به خودشان آمدهاند و محجبه شدهاند تا لاک جیغ پا را فراتر از ۲۰ قسمت بگذارد و در حال حاضر به ۱۵۳ قسمت برسد. طوری که برای بسیاری از بینندهها این سؤال پیش بیاید آیا واقعاً تعداد آدمهایی که محجبه شدهاند آنقدر زیاد است؟ «من در کار تلویزیونی به این نتیجه رسیدهام که کار نیکو کردن از پر کردن است. شما هرچه ادامه بدهی مردم نگاه میکنند و یکلحظه به خودشان میگویند چقدر آدم شل حجاب که الآن باحجاب شده است؟ واقعاً این تعداد آدم وجود دارد؟ من در حال حاضر ۱۵۳ قسمت لاک جیغ پخش کردهام ولی تا الآن ۲۷۰۰ نمونه پیداکردهایم که محجبه شدهاند. ۱۵ روز مانده به ماه رمضان پارسال به من گفتند دوباره ۲۰ قسمت بسازم. گفتم نمیتوانم. من آن بیستتا را با بدبختی پیدا کردم. اتفاقی از فردایش چند ایمیل آمد و ما ۵ قسمت تولید کردیم. وارد ماه رمضان که شدیم مثل بمب ترکید طوری که انتظارش را نداشتیم. موجی از سوژه به سمت ما ریخت و در آخر قسمت اول را باکسی شروع کردیم که با آن قسمت اول متحول شد. حالا هر ۱۰ قسمت هم یک مورد از بچههایی است که با دیدن برنامه متحول شدهاند. به خودم گفتهام تا زمانی که این روند ادامه دارد دخترانی هستند که محجبه شوند این برنامه را کنار هر کار دیگری ادامه میدهم.«
سوژهها از خانوادههای مرفه و تحصیلکرده بودند
یک دختر محجبه روبه دوربین نشسته است و از تحولاتش و رسیدنش به حجاب برای باقی تعریف میکند. قصه به همین سادگی آغاز میشود و با همین رویه ادامه پیدا میکند؛ اما در این داستان کوتاه ۲۰ دقیقهای چه چیزی وجود دارد و چرا مخاطب آن را باور میکند و حتی از آن تأثیر میگیرد: «ما راست گفتیم. همهچیز را همانطور که بود نشان دادیم. وقتی دربهدر دنبال سوژه میگشتم. خیلیها به من پیشنهاد دادند دو سه تا بازیگر بیاور و به آنها پول بده و بگو برایت بازی کنند. گفتم ابداً این کار را نمیکنم. بنایم همیشه صداقت بوده است. خدا را شکر هم این صداقت باعث شد که مخاطب باورش شود. در انتخابهایمان هم برای خودمان اصول داشتیم. سوژه ما باید فردی از قشر مرفه، تحصیلکرده و با جایگاه اجتماعی بالا باشد. برای این کار هم دلیل داشتیم. اینکه همواره در رسانهها قشر ضعیف را محجبه و چادری نشان دادهاند انگار که فقط قشر ضعیف حجاب دارند و افراد تحصیلکرده و مرفه حجابشان با آنها همیشه متفاوت است.»
بیشترین تحول در افراد تحصیلکرده و مرفه است
آقای تفکری بافقی معتقد است. موضوع برنامهاش تنها حجاب نیست. بلکه درباره «تحول» است و همه این «تحول» را بهنوعی در زندگی تجربه کردهایم و بیشتر قشر مرفه هستند که این تحول را تجربه میکنند: «من برای حجاب صرفاً برنامه نساختهام. برای تحول ساختهام. این افراد به ته خط رسیده بودند. بعضی یا بدنه مذهبی داشتند که عذاب وجدان آنها را برگردانده است. بعضی هم تا انتهایش رفته بودند. شهید آوینی تا انتهایش رفت. وقتی به ته ماجرا رسید و میفهمد که چیزی نیست. برمیگردد. در این برنامه آدمهایی داشتیم که خیلی پولدار بوده است، تحصیلات بالایی داشته از هر چیزی بهترینهایش را در اختیار داشته اما در انتها به این میرسد که چی؟ اکثر کسانی که برایشان تحول اتفاق میافتد از قشر مرفه و تحصیلکرده هستند. چون اعتمادبهنفس بالایی دارند و از برگشتن نمیترسند. برایشان مهم نیست بقیه دراینباره چه فکری میکنند. محبوبه ۸ سال در دبی بزرگترین سالن آرایش را داشته است؛ اما الآن با یک روحانی ازدواجکرده و محجبه شده است. غیر از خدا هیچچیز دیگری نمیتواند در کار دست داشته باشد. به برنامه تعداد زیادی زنگزده بودند پیام داده بودند و کلی انتقاد داشتند و حتی فحش داده بودند. ما یک جلسه گذاشتیم و چندتایی آنها را دعوت کردیم تا بچههای ما را به چالش بکشند. نشستند و حرف زدند و حتی با ما ناهار خوردند. یکدفعه وسط ضبط یکی از بچهها بلند زیر گریه میزند و میگوید من میخواهم مثل اینها باشم چهکار کنم؟ آمده بود دعوا کند و خودش را تخلیه کند ولی یک صبح تا بعدازظهر با گروه بودن او را تغییر داد.«
برای تبلیغ حجاب نباید مستقیم صحبت کرد
حرف زدن و ترویج فرهنگ عفاف و حجاب باید به چه شکل باشد؟ این سؤالی است که سالها در جوابش ناتوان ماندهایم: «شما گشت ارشاد میگذارید تا به مردم تذکر حجاب بدهد و با مردم برخورد کند و یک خانم چادری به خانمها تذکر حجاب بدهد؛ اما از آنطرف تلویزیون یک کارشناس خانم میآورد که با تندترین آرایش ظاهرشده است و مهربانانه با مخاطب حرف میزند. خب دختر جامعه میگوید چرا باید حجاب داشته باشم. همین دختر در شبکههای ماهوارهای مجریهای خانم بدون حجاب را خیلی خوشرو میبیند؛ اما فرد باحجاب را مدام در حال تندی میبیند. وضعیت حجاب در کشور ما را همین کسانی خراب کردهاند که اول انقلاب پونز بر پیشانی دخترها میکردند و هنوز هم توقع چنین برخوردی دارند. بهترین تبلیغ برای حجاب صحبت نکردن مستقیم درباره آن است. ما در برنامه سعی کردهایم ترویج اخلاق داشته باشیم. به آدمها بگوییم که ممکن است فرد مسلمان خطا داشته باشد اما اسلام خوب است.«
ازدواج خانم و آقای متحول
داستان برنامه «از لاک جیغ تا خدا» زمانی جذابتر میشود که شما بدانید یکی از مجری های برنامه نیز یکی از متحولهای پشتصحنه است که بعد از همکاری با گروه در برنامه «کدبانو» که برنامه دیگری از این تیم است، تصمیم به محجبه شدن گرفت و حالا علاوه بر بودن کنار اعضای برنامه همسر آقای کارگردان نیز شده است. الهه چرندآبی درباره حضورش در برنامه و این تحول میگوید: «من سعی میکردم همان مسیری را بروم که جامعه نیز آن را میرود. وقتی با بچههای گروه سر ضبط میرفتم بهخصوص سوژههای خارجی باور نمیکردم. حتی میگفتم این خانم آلمانی دروغ میگوید. مگر میشود یک نفر تمام رفاه و امکانات در کشورش را رها کند و اینجا بیاید و محجبه شود؛ اما بهمرور این سوژهها روی من تأثیر گذاشت. میدیدم ولی باز قبول نمیکردم. همه دوستان من مدلینگ بودند. من حتی دوست چادری هم نداشتم. یکبار وقتی خانهیکی از سوژهها رفتیم. گفت که حجاب درستوحسابی نداشته است؛ اما وقتی تلویزیون یک روحانی را نشان داد و گفت: برای امام زمانت چهکار کردهای؟ این جمله انگار او را کوبیده بود. میگفت دلم میخواست محجبه شوم ولی نمیتوانستم. من هم دقیقاً همان حس و حال را داشتم. خانم دانمارکی که برای مصاحبه با او رفتیم به من گفت که انشا الله دفعه دیگر با چادر ببینمت. من فوری واکنش نشان دادم که عمراً من چنین کاری کنم. ولی همهچیز تغییر کرد. مادرم حتی با محجبه شدنم موافق نبود. اولین بار که چادر سر کردم و روسریام را محکمتر سر کردم استرس هیچچیز را بهجز روبرو شدن با مادرم نداشتم.«