خبرگزاری مهر، گروه بین الملل-رضا نساجی: در ۲۶ آوریل ۲۰۰۲ در شهر ارفورت آلمان، جوانی ۱۹ ساله به نام رُبرت اشتاینهُیسر با سلاح گرم وارد دبیرستان سابق خود به نام گوتنبرگ شد، ۱۲ معلم، یک منشی، دو دانشآموز و یک پلیس را کشت و سپس خودکشی کرد.
در پی این حادثه دولت عزای عمومی اعلام کرد و پرچمها به نشانه همدردی ملی به حالت نیمهافراشته درآمد. اما هرچند این دست حوادث چهار بار دیگر در خاک آلمان تکرار شدهاند (۳ جولای ۲۰۰۳ در کُبورگ، ۷ مارس ۲۰۰۵ در روتس، ۲۰ نوامبر ۲۰۰۶ در امزدتن، و ۱۱ مارس ۲۰۰۹ در وینندن که واقعه آخر هم موجب عزای عمومی و نیمهافراشته شدن پرچمها شد) اما کشتار سال ۲۰۰۲ که موسوم به Erfurt school massacre (در آلمانی: Amoklauf von Erfurt) شده، بدترین تیراندازی مدرسهای آلمان نامیده میشود، تا جایی که صدراعظم آلمان در سخنرانی خود در واکنش به این ماجرا گفت: «همه باید بدانند که اینجا آمریکا نیست».
اما مگر آمریکا چه تفاوتی با دیگر کشورهای دنیا دارد که سیاستمدار ارشد توسعهیافتهترین کشور اتحادیه اروپا از آن برائت میجوید؟
خشونت آمریکایی به روایت آمریکائیان
پاسخ این پرسش را باید در سخنان سیاستمداران، متفکران و نویسندگان آمریکایی جست، زمانی که در یکی از خونبارترین حوادث موسوم به Aurora shooting جامعه آمریکا دچار شوک شدیدی شد؛ تا جایی که حتی رئیسجمهور باراک اوباما هم سکوت خود را پس از کشتار کلرادو شکست و از رسیدن به وفاق (arrive at a consensus) درباره کنترل خشونتهایی شد که با اسلحه انجام میشوند.
او در پایان سفری که به آرورای کلرادو برای دیدار با قربانیان تیراندازی سینما انجام داده بود، گفت: چنین حوادث غمباری به شکل روزمره در دیگر شهرهای آمریکا در مقیاسی کوچکتر اتفاق میافتند. تعداد کشتههای تیراندازی در سینما در کلرادو معادل نیمی از جوانانی است که روزانه در آمریکا در اثر این دست خشونتها جان خود را از دست میدهند».
اما نتیجهگیری وی اهمیت بیشتری داشت: «تیراندازی کردن در آمریکا یک میراث ملی (national heritage) است که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است، اما برخی سلاحها باید در دست سربازان باشد و نه جنایتکاران!»
پیش از او بسیاری از صاحبنظران نیز در اینباره به بحث پرداخته بودند، ازجمله فرید زکریا، روزنامهنگار مشهور آمریکایی که در یکی از موارد متعدد مجادله خود با دیوید بروکز در نیویورکتایمز، به موضع او درباره اینکه این یک مشکل فردی و روانشناختی است نه تودهای و جامعهشناختی، واکنش نشان داد و نوشت: «از یک بابت چنین مدعایی معقول مینماید و میتوان آن را مسبب اصلی دانست. ولی در اصل چنین تحلیلی جای سؤال دارد. این نکته را در نظر بگیرید: آیا در آمریکا نسبت به دیگر کشورها آدمهای تنهای بیشتری وجود دارند؟ مثلاً آیا تعداد افراد افسرده در آسیا و اروپا کمتر است؟ پس چرا تعداد خشونتهای مرتبط با اسلحه در این مناطق کمتر است؟ ایالاتمتحده آمریکا از مابقی دنیا متمایز است، نه چون تعداد مجانینش بیشتر است (به نظرم چنین آدمهایی بهطور مساوی در همه جوامع تقسیم شدهاند) بلکه چون تعداد سلاحهایش بیشتر است».
او با اشاره به نقشهی ضمیمه یادداشت که توزیع سلاح در جمعیتهای جهان را نشان میداد، و اینکه «امریکا تنها کشوری است که درازای هر صد شهروند حدود ۸۸ اسلحه وجود دارد» نوشته بود: «آمریکا ۵ درصد جمعیت جهان و ۵۰ درصد اسلحه جهان را دارد. ولی صرف آمار اسلحهها بهاندازه کافی گویا نیست. این اطلاعات نشان میدهد که آمار قربانیانمان هم بد است. در آمریکا به ازای هر صد هزار نفر سه قربانی قتل با اسلحه وجود دارد. این آمار چهار برابر سویس، ۱۰ برابر هند و ۲۰ برابر استرالیا و انگلیس است».
وی با اشاره به قوانین مالکیت سلاح (الحاقیه دوم قانون اساسی آمریکا که حق حمل سلاح را به رسمیت شناخته است، که اوباما هم در سخنرانی خود با توجه به نزدیک شدن به ایام انتخابات به آن اعلام وفاداری کرده بود، چراکه طرح بحث کنترل سلاح در آمریکا موجب حمایت بیشتر دارندگان سلاح از حزب جمهوریخواه خواهد شد) نوشته بود: «درباره حقوق مالکیت اسلحه و کنترل اسلحه هر فکری که داشته باشید، آمریکا ککش هم از این آمارها نمیگزد. اخیراً در مجله آتلانتیک آمار جالبی دیدم: نموداری که نشانگر مرگهای مرتبط با اسلحه به تفکیک ایالات مختلف است. حالا اگر یک مجموعه آمار دیگر هم اضافه کنید (منظورم آمار محدودیتهای کنترل اسلحه است) متوجه خواهید شد که ایالاتی که دستکم یک قانون مرتبط با حمل اسلحه دارند (قوانینی مثل ممنوعیت حمل اسلحه یا آزاد گذاشتن ضامن)، معمولاً نسبت به دیگر ایالتها قربانیان کمتری میدهند. نتیجه؟ عوامل زیادی دخیلاند ولی دستکم نسبتی میان قوانین سختگیرانهتر و تعداد کمتر مرگهای مرتبط با اسلحه وجود دارد».
وی درنهایت با اشاره به جنایت جیمز هولمز در سینمای شهر آرورای کلرادو نوشته بود: «آمریکاییها بر این باورند که کشورشان مدام خشنتر میشود. در آمارگیری اخیر موسسه گالوپ، ۶۸ درصد آمریکاییها اعتقاد داشتهاند جرائم نسبت به سال گذشته افزایش یافته است... نرخ قتل با تفنگ اصلاً بهبود نداشته است. نرخ قتل با تفنگ در سال ۲۰۰۹ تقریباً همانی است که در سال ۲۰۰۰ بود. در همین حال، طی دهه گذشته میزان زخمی شدن (حوادث منجر به جرح) توسط تفنگ افزایشی ۲۰ درصدی داشته و البته دسترسی به اسلحه اتوماتیک هم سادهتر شده است. ما بیشترین شهروندان مسلح دنیا را داریم. از هر سه آمریکایی یک نفر هست که به کس و کارش شلیک شده. هرکسی عقیده خودش را دارد ولی هرکسی آمار و اطلاعاتی از خودش درنمیآورد. گفتن اینکه همه این چیزها ناشی از وضعیت روانی افراد است، بهترین توجیه برای این است که دست به هیچ کاری نزنی. ما نمیتوانیم ذهن آسیبدیده مجانینی همچون جیمز هولمز را عوض کنیم، ولی میتوانیم قوانین مرتبط با اسلحه را تغییر دهیم».
اتهام همیشگی خشونت ایدئولوژیک
در چنین شرایطی پرسش دیگری قابل طرح است؛ تیراندازی دستهجمعی در آمریکا یک رخداد همیشگی ناشی از دلایل داخلی است یا پدیده تازهای ناشی از عوامل خارجی؟ آیا برای فهم کشتارهای گروهی با سلاح گرم باید به جستجوی علل تودهای شدن خشونت و سهلالوصول بودن آن بهوسیله افراد عادی پرداخت، یا همچون برخی رسانهها و گروههای سیاسی آمریکایی به دنبال عوامل بیرونی تروریسم ایدئولوژیک؟
مثال برجسته این واقعه در روزهای اخیر، تیراندازی جوانی به نام عمر متین در کلوب همجنسگرایان آمریکایی است که بهواسطه نام اسلامی و تبار افغان وی و نیز پذیرش مسئولیت واقعه توسط داعش به مسلمانان نسبت داده شده تا موج اسلامهراسی بیش از پیش شدت گیرد. اما کسی به این مسائل نمیپردازد که عمر متین، متولد و شهروند عادی آمریکا و متأثر از فرهنگ این کشور بوده است، و اینکه پدر وی مهاجر افغان و مسلمان سنی است اهمیت ثانوی دارد، چرا که در مصاحبهای از خشونت علیه همجنسگرایان اعلام برائت کرده و گفته مجازات آنان بر عهده خداوند است نه ما (البته با توجه به اینکه پدر وی خود را «رئیس دولت انتقالی افغانستان» میخواند، معلوم میشود که او نیز همچون فرزندش شهروندان متوهم پذیرفته شده در خاک آمریکا هستند و مانور رسانهها روی عقاید مذهبی آنها مضحک خواهد بود).
از سوی دیگر، خیلی زود مشخص میشود که عمر متین که ازدواجش چند ماه بیشتر دوام نداشته، برای مدت طولانی از مشتریان باشگاه همجنسگرایان بوده است، چنانچه خبرگزاری آسوشیتدپرس به نقل از یکی از مشتریان این باشگاه گفته است که در این محل با عمر متین آشنا شد[۴] و دیلی تلگراف هم به قول دوستان نوشته است که او یک همجنسگرا بوده.
اما جدا از این گرایشات اعتقادی و جنسی یک نکته مهم دیگر مورد غفلت قرار میگیرد، و آن این است که عامل کشتار اورلاندو از سال ۲۰۰۷ تاکنون کارمند شرکت امنیتی جی. فور اس. بوده و در نتیجه مجوز حمل سلاح داشته است. عجیبتر اینکه چنین فردی با مشکلات روانی (که هم روابط همجنسگرایانه داشته و هم با ناهمجنس ازدواج کرده و همسرش را مورد آزار قرار داده است) بنا به نوشته گاردین در طول نه سال کار در یک شغل امنیتی و مسلح، تنها یک بار مورد تست سلامت روانی قرار گرفته است. بدین نرتیب کسی مسئول بزرگترین کشتار سالهای اخیر آمریکا است که در کمپانی مسئول حفظ امنیت المپیک ۲۰۱۲ لندن و جان صدها هزار تماشاگر در این مسابقات و هزاران شهروند دیگر در کشورهای دیگر جهان کار میکرده، آنهم با وجود مشکلات روانی شدید.
در چنین شرایطی کنار گذاشتن تمام این مسائل و انتساب عمل به گرایشات اسلامی ضد دگرباشان جنسی - درحالیکه گرایش مذهبی نداشته و خود نیز دگرباش بوده است - و نادیده گرفتن اینکه وی فردی دارای مشکلات روانی اما مجوز حمل سلاح بوده، تنها به این دلیل میتواند برای ما قابل فهم باشد که در جامعه آمریکا داشتن سلاح امری عادی است، حتی برای افراد دچار جنون، و بنابراین اقدامات مسلحانه جنونآمیز هم باید امری عادی تلقی شود، که ربطی به گرایشات ایدئولوژیک ندارد.
موضوعی که مایکل مور، مستندساز منتقد آمریکایی در یک سخنرانی در انتقاد از درباره وقوع خشونت در جامعه آمریکا مطرح میکند: «ما کشوری را داریم که در آن بیشترین زندانیان جهان را دارد و بزرگترین عملیات جنایتکارانه در آن روی میدهند. ما در کشوری هستیم که در آن اعتیاد به الکل، مصرف مواد مخدر، طلاق، خودکشی و تمامی معضلات اجتماعی را در خود دارد. معضلاتی که به رفتارهای خشونتآمیز میانجامند و به این مورد بایستی از دست دادن شغلها را نیز افزود. این وضعیت شرمآور است».
میراث خشن و خشونت ارثی
مایکل مور این سخنان را در شهر نیوتون و در واکنش به حادثه تیراندازی کنتیکت مطرح کرده و در انتقاد از فرهنگ خشونت و تیراندازی گروهی در آمریکا گفته بود: «من واقعاً باور دارم حتی اگر قوانین نظارت بر حمل اسلحه را هم سختگیرانهتر سازیم و سلامت روحی و روانی مردممان را اصلاح کرده و بهبود ببخشیم، ما هنوز هم بیمار خواهیم بود. ما برای صدها سال مردمانی خشن بودهایم. خشونت در دی.ان.ای ماست».
وی در مورد استثنائی بودن حوادث تیراندازی در آمریکا جملهای را به کار برد که پاسخ مشخصی به پرسش نخستین ماست: «شما هم میدانید که در دیگر کشورها هم انسانهای دیوانه وجود دارند. در نروژ، فرانسه و آلمان هم حادثه تیراندازی روی داده است. بااینحال کشتاری که در آن ۶۱ نفر کشته شوند تنها در آمریکا روی میدهد. ۶۱ حادثه تیراندازی و کشتار دستهجمعی انسانهای بیگناه تنها در اینجا (آمریکا) اتفاق میافتد».
مایکل مور همچنین در بخشی از سخنرانی خود به کنایه گفته بود: «میخواهم بگویم که من هم با «انجمن ملی اسلحه» آمریکا همنظر هستم «اسلحهها مردم را نمیکشند، مردم یکدیگر را میکشند» من هم با کمی اصلاح در این شعار میگویم «اسلحهها مردم را نمیکشند، آمریکائیها مردم را میکشند»، این (آدمکشی) آن کاری است که ما انجام میدهیم. ما به کشورها تجاوز میکنیم. ما هزاران نفر را برای کشتن شهروندان غیرنظامی به دیگر کشورها اعزام میکنیم. ما پنج جنگ بزرگ را به راه انداختهایم که در آنها سربازانمان مردم را به قتل رساندهاند».