به گزارش خبرگزاری مهر، حکایت علم و دین که از آغاز حیات انسانی شروع شده، حکایتـی است شنیدنی، که امام موسی صدر مقدمه ای در این زمینه بر کتاب «العلوم الطبیعیه فی القرآن» نوشته یوسف مروه به نگارش درآورده است که قسمتی از آن در ادامه می آید:
خداوند انسان را آفرید و با او دین و دانش را چونان دو بال برای او خلق کرد. دین، چنانکه در قرآن آمده، عبارت است از: «فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا.» (روم، آیه ۳۰)
دین از دید انجیل «ناموس» تلقی میشود و بنابه تعبیر تورات با سرانگشت خداوند بر ذات انسان حک شده است. بنابر نظر دانشمندان بزرگ تاریخ ادیان در قرن اخیر، دین «سرشتی اصیل در انسان» محسوب میشود. دانشمندان معاصر، اکنون دین را حاصل عقدههای روانی نمیدانند و دیگر بر این عقیده نیستند که در پی ترس انسان یا ناتوانی و ضعف او یا تحت تأثیر دیگر عوامل پدید آمده است. پژوهشها و بررسیهای تاریخی و باستانی تأکید میکند که احساس دینی همه جوامع بشری را با همه تنوع آنها فراگرفته و تا کهنترین جوامع انسانی، از آغاز تکوین آنها، امتداد دارد.
کسانی که میگویند دین نتیجه علل مختلف است، هنوز نتوانستهاند به این پرسش بنیادین پاسخ دهند که چگونه انسان اولیه، که هنوز خود دین را نمیشناخته است، توانسته به آن پناه ببرد یا از آن یاری جوید و وقایع را بهوسیله آن تفسیر کند. دین، از نظر منابع دینی، با ولادت انسان متولد شده و این نظریه را تاریخ و آثار برجایمانده و براهین علمی ثابت میکند.
و اما درباره علم، ما خود میتوانیم ولادت علم را همراه با ولادت طفل ملاحظه کنیم. کودک تمایل فراوانی به فراگیری دارد و این تمایل در چشمانش و در نگاه جستوجوگر او و، سپس، در پرسشهای نامحدودش درباره جهان پیرامون محسوس است. بدینترتیب، به پایان فصل نخست از داستان علم و دین میرسیم و درمییابیم که این دو با هم به دنیا آمدهاند و بهگونهای ابتدایی با انسانزاده شدهاند. آری، این دو در آفرینش با انسان مرتبطند.
خداوند علم و دین را هنگام آفرینش انسان با هم آفرید، زیرا میان علم و دین پیوندی سرنوشتساز است و این دو سرنوشت انسان و کمال او را رقم میزنند. علم، صرفنظر از تکلف فلسفهای یا تحدید منطقی، همانند پرتوی است که پرده از روی واقعیتها برمیدارد و حقایق را بازمیشناساند. حقیقتْ همان فعل و امر الهی است. علم برای رؤیتِ آثارِ خالق راهی طبیعی بهشمار میرود و با افزون شدن دانش، شناخت انسان از خداوند هم فزونی میگیرد.
علم، همچنین، به معنای عام، که دربرگیرنده فلسفه هم هست، وسیلهای است برای کشف حقیقت هستی و حقیقت انسان و پیوند انسان با هستی و با موجودات؛ نیز وسیلهای است برای تبیین نقش انسان در جهان و حیات و هستی. دین به صورتی قاطع از این نقش پرده برمیدارد و انسان را به ایفای نقش وجودی خویش فرامیخواند. طبق تفسیر برخی از علما، دین همان پیوند انسان با هستی است و این تفسیر با تفسیر دیگری که انسان را به خالق هستی پیوند میدهد، سازگاری دارد، چرا که اطوار وجودی، از تدبیرهای خالق نشئت گرفته است. پس پیوند انسان با هستی همان نقشی است که آفریننده هستی تعیین کرده و این عیناً پیوند انسان با آفریدگار هستی است.
در اینجا میتوانیـم چنین نتیجه بگیریـم که علم راهی است بـه سوی معرفت خداوند و همان تلاش بشری برای ادراک نقشی است که در آفرینش بر عهده انسان گذاشته شده و این، به سخن دیگر، همان دین است.
دین و علم در دوران کودکی و جوانی همچون دوره زایش خود سرنوشت مشترکی داشتهاند و به بیماریهای مشابهی دچار شدهاند.
انسان اولیه در برابر ناتوانی و نادانی و بیماری قامت خم کرد و عوامل هستی او را به وحشت انداخت و اوضاع اجتماعی و اقتصادی بر او چیره شد و، درنتیجه، با اینکه انسان به فطرت خویش ایمان داشت و مشتاق شناخت حقیقت بود، این عوامل بر او غلبه یافت و او را دچار اوهامی کرد که با آنها زندگی میکرد؛ و این اوهام همراه شد با علم و دین او در دوران جاهلیت نخست که همان دوران اساطیر و خرافات بود. انسان در علم و دینش از راه درست منحرف شد و در کورهراههای نادانی و بیابانهای سرگشتگی گمراه شد.
جلوههای دینداری او توسل به تعویذها و حرزها و سجده در برابر موجودات طبیعی و کرنش در برابر بتهایی بود که مالک نفع و ضرری نبودند. گاه همنوعان خویش را میپرستید وگاه همه مجهولاتش و همه آنچه را در برابرش ناتوان بود، به حساب دین خود میگذاشت و آن را تابع اراده عینی قرار میداد.
فعالیت علمی او نیز کاملاً شبیه وضع دینیاش بود. با طلسمها معالجه میکرد و با زندهبهگور کردن اشخاص با قحطی مبارزه میکرد. برای غلبه بر توفان، انسانی را در دریا غرق میکرد و علاج سردرد را این میدانست که جادوگری در گوش بیمار بدمد تا روح او که در بیشهای ناپیداست و جادوگر آن را صید کرده و در صندوقی انداخته، نزد او بازگردد.
علم و دین در دوران کودکی و ایام جوانی، بیماری مشترکی داشتند: اساطیر و خرافات.