مشرق نوشت: موقعیت استراتژیک ایران بزرگ در باختر آسیا در طول تاریخ همواره زمینه رشک و وسوسه دشمنان قسم خورده ایران زمین را برای هر چه کوچک تر کردن این سرزمین اهورایی را به همراه داشته است. در طول تاریخ معاصر ایران دشمنان قسم خورده به ویژه انگلیس و روسیه جهت دستیابی به اهداف بلند مدت استعماری خود سرزمینهای وسیعی را در جنوب، شرق، شمال و غرب ایران را به اشغال خود در آوردند. در این میان حاکمان ایرانی حال به دلیل بی کفایتی و یا به دلیل نداشتن ارتش منظم و قدرتمند در جنگهای مختلف شکست خوردهاند و بخشهایی ازایران را واگذار کردهاند.
حال نکته شگفت انگیز در اینجاست، زمانی که رضاشاه به سریر قدرت نشد و مدعی حفظ حاکمیت ایران گردید کمتر کسی فکر میکرد که در روزگار او نیز خاک ایران به تاراج برود. رضاشاه مدعی بود ارتش منظم و با علم روز دنیا ایجاد کرده است. اما این قوای نظامی تنها برای سرکوبی خود مردم ایران استفاده شد و در برابر تجاوزات خارجی فرار را برقرار ترجیح دادند.
بگذریم که داستان پرغصه سر دراز دارد و در این مقال نمیگنجد. اما آنچه در میان دردآور است؛ واگذاری اراضی ایران به کشورهای همسایه بدون هیچ درگیری و جنگ است. آری دوران «رضاقلدر» بخش های مختلفی از ایران جدا گشت که ناله هر میهن پرستی را به آسمان برد.
پایگاه اطلاعی رسانی مشرق در سالمرگ رضاشاه گفتگویی در باب این موضوع با دکتر محمدعلی بهمنی قاجار (دارای دکتری حقوق از دانشگاه تهران) صورت داده است. از بهمنی تا به حال ۵ جلد کتاب به چاپ رسیده است. کتاب «تمامیت ارضی ایران در دوران پهلوی» از مشهورترین آنها میباشد.
در زمان رضاشاه یکی از مسائلی که حکومت پهلوی مطرح هست، تشکیل ارتش مدرن و منسجم بود که مدعی بودند میتوانند بر خلاف قاجار از تمایت ارضی ایران دفاع کنند. آیا تشکیل این ارتش منظم توانست چنین ادعایی را عملی کند؟
قبل از رضاشاه هم تلاشهای زیادی برای تشکیل نیروهای مسلح مدرن در ایران شده بود. یعنی قبل از اینکه فکر مدرن وارد ایران بشود و ایرانیها در واقع از تحولات اروپا باخبر شوند؛ از زمان شاهعباس صفوی شاهد این هستیم که به فکر ایجاد یک نیروی مسلح منظم که دولتی و در اختیار شاه باشد افتاده بودند. به همین دلیل نیروی شاهسونها در زمان شاه عباس تشکیل شد و بعدها نادرشاه افشار نیز نیروی نظامی قوی درست ایجاد گردید. این ادامه داشت تا در زمان قاجار که آقا محمدخان و فتحعلی شاه هم به دنبال چنین کاری بودند. در زمان عباسمیرزا ولیعهد قرار شد نظام جدید اروپایی وارد ایران شود. او یک نیروی مسلحی ایجاد کرد با سبک و لباس متحد الشکل و در واقع نحوه آموزش و سلاح اروپاییها و فرانسویها که به اقتباس از ارتش ناپلئون بود. در دوره ناصرالدینشاه مدارس نظامی متعددی در ایران درست شد. و بعد هم نیروهای مسلح ایران در واقع چند گروه بودند؛ ژاندارمری، نظمیه و قوای قزاق که به سبک روسها درست شده بود. و این فکر که یک نظام اجباری وظیفه به وجود بیاید که مردم و جوانان بیایند در آن خدمت سربازی را بگذرانند و از کشور دفاع کنند در واقع ضرورتش بعد از مشروطه خیلی قوی شد. ما میبینیم که رجال بزرگ آن زمان؛ آزادیخواهان، روحانیون و افرادی مانند مرحوم سیدحسن مدرس پیشگامان این نظام وظیفه بودند.
پس این فکر و جریان ایجاد شده بود و رضاشاه روی این موج سوار شد و با توجه به خواست عمومی که به دنبال ایجاد یک نیروی مسلح قوی برای تامین امنیت جامعه و مملکت بود، این نیروی مسلح را ایجاد کرد. یعنی وقتی رضاخان به عنوان سردار سپه این قشون متحدالشکل و نظام وظیفه را ایجاد میکند، میبینیم که تقریباً تمام نیروهای سیاسی مطرح کشور از او حمایت میکنند. اصلا مرحوم مدرس وقتی که رضاخان به عنوان وزیر جنگ مشغول کار است، عنوان میکند وزیر جنگ منافعی دارد و مضاری هم دارد، اما منافعش بیش از مضارش است. منظور از مضار آن همان خودسری، دیکتاتوری و قلدریش در مقابل مجلس بود. با این حال مرحوم مدرس میگوید که اگر دیدید وزیر جنگ دارد از مسیر و مدارش خارج میشود، رای به عزلش میدهیم که برود در خانهاش بنشیند. او یک وزیر است در مقابل مجلس باید پاسخگو باشد، ولی فعلا به عنوان وزیر جنگ دارد خوب کار میکند.
در واقع آن روز هدف این بود که یک ارتشی ایجاد شود تا از مرزهای کشور دفاع و در داخل هم وحدت ملی را حفظ کند و نیروهای معارض و خودسر و قومگرا که وابسته به خارج از کشور بودند مانند شیخخزعل که به انگلیسها وابسته بود و یا اسماعیلآقا سیمیتقو که مدتی به عثمانی و بعضی مواقع به انگلیس وابسته بود را سرکوب کند.
با به سلطنت رسیدن رضاشاه کم کم میبینیم این ارتش کار ویژهاش تغییر میکند. یعنی ارتشی که سالهای اول هم نسبتاً خوب عمل کرده بود و کسی مثل شیخ خزعل را سرکوب کرده بود، تغییر پیدا میکند و به ابزار دست رضاخان برای سرکوب مردم تبدیل میشود.
یعنی به جای اینکه بتواند از تمایت ارضی ایران در برابر خارجیها باشد تبدیل به یک باتومی میشود که بر سر مردم ایران کوبیده میشد.
به تدریج ارتش جنبه ملیاش را از دست میدهد. البته باز هم تا سوم شهریور۱۳۲۰ که رضاشاه سقوط میکند، افرادی در ارتش حضور دارند که واقعاً میهن دوست و خدمتگذار مملکت بودند مانند مرحوم دریادار بایندر(اولین فرمانده نیروی دریایی ایران) که از فرمان ترک مقاومت رضاشاه در مقابل انگلیسها هم تمکین نمیکند و میجنگند و شهید میشود. حتی سربازانی که در ارس بودند اینها با وجود فرمان ترک مقاومت رضاشاه تا آخرین قطره خونشان در مقابل تجاوز شوروی ایستادگی میکنند و آنجا شهید میشوند. یعنی باز این میهن دوستی ایرانی بین بدنه و کادر ارتش و حتی برخی از سران ارتش بود. ولی در واقع رضاشاه میخواست این ارتش ا ابزار دست خودش برای قدرت شخصیاش باشد. در نتیجه از منافع ملی ایران و تمایت ارضی ایران چندان دفاع نمیشود که به نمونهها و مصادیقی اشاره میکنم.
در حقیقت به سه طریق این دوره به تمایت ارضی ایران تعرض میشود. یکی اینکه در مواقعی اصولا در مقابل خارجیها و همسایگان باج داده میشود. یعنی همسایگان به زور مناطقی از خاک ایران را تصرف میکنند و رضاشاه در مقابلشان تمکین میکند. یک مواقعی هم هست که رضاشاه ساده لوحانه به آنها اعتماد میکند و تمایت ارضی کشور و مرزهای کشور را در اختیار اراده خارجیها قرار میدهد. سوم اینکه رضاشاه با تضعیف قوای داخلی کشور، زمینه را برای تجاوز خارجیها فراهم میکند.
یعنی پادشاه ایران که مدعی است توانسته نظم و امنیت را در داخل ایران برقرار کرده، خود با تضعیف ارتش بخشهایی از خاک مملکت را به همسایهها میبخشد؟
نه با تضعیف ارتش، بلکه با تضعیف نیروی مردم، با تضعیف دموکراسی، با تضعیف ایلات و عشایر و با تضعیف قدرت مردم. شاید هم بدون اینکه قصدی داشته باشد اما این کار را کرده بود و به صورت ناخواسته این گونه میشود.
در مورد اول که رضاخان در مقابل خارجیها سر تسلیم فرود میآورد. بر خلاف آن تصویری که از او ترسیم شده که به عنوان یک قهرمان ملی، چکمه به پایش است و میخواهد از کشور دفاع کند. ما جاهایی میبینیم که کاملا در مقابل خارجیها تمکین میکند. با اینکه رضاشاه مشهور به دوستی با انگلیس است اما برای اینکه بتواند رضایت شوروی را برای خلع دولت قاجاریه به دست بیاورد، علناً در مقابل تجاوز مرزی شوروی سکوت میکند. آنها بر اساس قرارداد ۱۹۲۱ که با ایران داشتند،متعهد بودند که «قصبه فیروزه» را که ییلاق عشقآباد پایتخت فعلی ترکمنستان است و منطقه خلیج حسینقلی را به ایران عودت بدهند. دولتهای مشیرالدوله و قوامالسلطنه تلاش میکنند که این کار عملی شود. ولی ازموقعی که رضاشاه رئیس الوزرا میشود با مذاکراتی که با شورویها دارد، این حق ایران را مسکوت میگذارد. نه تنها این حق ایران را مسکوت میگذارد بلکه در مناطق مرزی شوروی پادگانهای ایران را خلع سلاح میکند و سربازان و افسران ایرانی را میکشند و مناطق مرزی را تصرف میکنند.
این رخداد در چه سالی اتفاق میافتد؟
در بین سالهای ۱۳۰۲ تا سال ۱۳۰۵ است.
یعنی بر خلاف آنچه که در زمان قاجار رخ داد و در دو جنگ با روسیه، بخش های مختلفی از ایران از دست رفت؛ رضاخان این بار بدون هیچ جنگی این مناطق را به آنها میدهد؟
کاملا همین طور است. البته نمایندگان مجلس مثل مرحوم مدرس، آن زمان از این ماجرا با خبر نبودند چون این کار تا حدی محرمانه بود. یعنی رضاخان در سال ۱۳۰۲ بحث اعاده سرزمینهای ایرانی را که بر اساس آن قرارداد باید به ایران واگذار میشد را مسکوت میگذارد. چون شوروی با احمدشاه روابطی داشته و قرار بوده از احمدشاه در مقابل رضاخان دفاع کند. ولی رضاخان وقتی نخست وزیر میشود با " شومیاتسکی" سفیر وقت شوروی در ایران، مذاکره میکند و به او قول میدهد که منافع آنها در ایران تامین کند.
این تامین منافع چه بود؟
یکی از آنها صرفنظر کردن از قصبه فیروزه بود. با این حال وقتی به سلطنت میرسد این ماجرا را در سال ۱۳۰۴ علنی میکند. در قرارداد آبهای مرزی بین ایران و شوروی که در اسفند ۱۳۰۴ منعقد میشود، رضاشاه از آبهایی که سرمنشا آن در داخل ایران بوده و این آبها صدرصد آبهای داخلی ایران هستند، به شوروی سهم میدهد. سهم آبهای مرزی را هفتاد درصد به شوروی میدهد و سی درصد برای ایران برمیدارد. یعنی کاملا در واقع در مسائل مرزی به نفع شوروی عمل میکند.
نمایندگان مجلس در این زمینه اعتراضی نمیکنند؟
وضعیت جامعه به گونهای بود که به خاطر تغییر سلطنت در یک شوکی به سر میبرد و در دوره فترت(یعنی بین مجلس پنجم و ششم) این قرارداد منعقد میشود. در آن موقع میبینیم که حکومت پلیسی کم کم شکل میگیرد و مرحوم مدرس ترور میشود.
با این وجود باز اعتراضهایی داریم. حتی صادق مستشارالدوله، کسی که رئیس مجلس موسسانی است که رضاشاه را به سلطنت انتخاب میکند. او مسئوول کمیسیون سرحدی ایران بوده و در این زمینه گزارشی دارد. میگوید اگر این مرزها را ما بپذیریم به ایران خیانت کردیم و من استعفا میدهم و حاضر نیستم در این جامعه مصدر کار باشم.
در مورد مرزهای ایران و آذربایجان در منطقه آذربایجان و رود ارس هم مناطقی را شوروی اشغال نظامی میکنند. مناطق مرزی را مثل دیمان و ساری بلاغ، را اشغال مرزی میکنند. پادگانهای ایرانی غصب میکنند و نیروهای ایرانی را خلع سلاح و آنها را میکشند اما رضاشاه سکوت میکند.
این ماجرا بعد از قرارداد ۱۳۰۴ است؟
به موازات این تحولات است. در مورد قرارداد ایران و ترکیه مجددا تبلیغات عمومی این است که رضاشاه با آتاتورک مناسبات دوستانهای داشت و در این دوره مناسبات ایران و ترکیه خیلی گرم شد. اما این گرمی به چه بهایی بود؟ رضاشاه در مسائل مرزی کاملا حقوق ایران را به ترکیه واگذار کرد و هر آنچه ترکیه و آتاتورک میخواست، در واقع به او داد. ما میدانیم که قبل از آن در بین ایران و عثمانی یک پروتکل مرزی وجود داشت به نام پروتکل مرزی ۱۹۱۳.
در این پروتکل مرزی ۱۹۱۳، مرزهای شمالی ایران و عثمانی که بعدا میشوند مرزهای ایران و ترکیه، به نفع ایران بود و مرزهای جنوبی که میشد مرزهای ایران و عراق، کاملا به ضرر ایران بود. بنابراین مجلس ایران این قرارداد را قبول نمیکند و فقط نماینده ایران که به کنفرانس ۱۹۱۹ میرود این قرارداد را امضا میکند. نه دولت و وزارت خارجه این را قبول دارند و نه مجلس شورای ملی. اما رضاشاه که دز این زمان قدرت دارد به توصیه محمدعلی فروغی که در هر دو قرارداد دست داشته، در مورد مرزهای ایران و ترکیه از آن پروتکل مرزی که به نفع ایران بوده صرفنظر میکند و اجازه بازنگری این پروتکل به سود ترکیه را میدهد و آن قسمت مرز ایران و عراق که کاملا به ضرر ایران بوده را میپذیرد و به سود عراق.
در مورد مرز ایران و ترکیه، میدانیم که شورشی در کردستان ترکیه صورت میگیرد شورش خویبون(احسان نوری پاشا فرمانده نظامی کُرد علیه ترکیه شورش میکند) ترکها میگویند ما برای اینکه بتوانیم این شورش را سرکوب کنیم، باید منطقه آرارات کوچک در اختیار ما باشد. فروغی آن موقع سفیر ایران در ترکیه بوده است به دولت ایران توصیه میکند که منطقه آرارات کوچک را به ترکها واگذار کنیم که دوستیمان با ترکیه ادامه داشته باشد. بعد از اینکه این منطقه واگذار میشود کُردها شورششان سرکوب میشود، اما ترکیه خواسته جدیدی را مطرح میکند. اعلام میکنند که ما برای همیشه به این منطقه نیاز داریم، چون ممکن است مجددا شورشهایی علیه ترکیه صورت بگیرد. در واقع این منطقه را از ایران گرفتند که مسئله داخلیشان حل شود. حالا میخواهند نه تنها از ما تشکر و قدردانی نکنند، بلکه این منطقه استراتژیک را به طور دائمی به خودشان واگذار کنند. و در مقابلش میآیند یک مبادله ارزی میکنند. پنج برابر آن منطقه استراتژیک را به ایران میدهند ولی در منطقه کاملا فاقد ارزش.
این منطقه در کجا بود؟
این منطقه در اراضی باژگیران «قطور» است. جایی که ایران در آنجا ادعا داشت. یعنی این گونه نبود که خاک ایران نباشد. ایران میگفت اینجا مال ماست ولی ترکیه قبول نداشت. آنجا را به نفع ایران قبول میکنند و آرارات کوچک را به نفع ترکیه میدهند.
در مورد آن مصداق دومی که خوشبینی و اعتماد به همسایگان است، باید گفت بعد از این همه گذشتها را که نسبت به ترکیه میکند، اختلافات مرزی ایران و افغانستان پیش میآید. رضاشاه فکر میکند با توجه به مناسبات دوستانهای که با آتاتورک دارد و با توجه به گذشتهایی که به نفع ترکیه کرده، اگر در اختلافات ایران و افغانستان یک حَکم ترکیهای بیاید به نفع ایران رای میدهد. بنابراین با حکمیت سپهبد فخرالدین آلتای، ژنرال ترکیهای در حل مسائل ایران و افغانستان موافقت میکند. در آن زمان دولت ترکیه، کشور افغانستان را به ایران ترجیح میدهد. بنابراین ژنرال آلتای ترک، صدرصد به نفع افغانستان رای میدهد. حتی کمیسر مرزی ایران که آقای فرخ است، عنوان میکند که اگر خود افغانها در این ماجرا داور میشدند با انصاف بیشتری حرف میزدند. اما ژنرال ترک هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را در مرز ایران و افغانستان به دولت افغانستان واگذار میکند.
نکته مهم در میان که در بحث سوم هم است؛ اینکه رضا شاه با خلع سلاح عشایر که مثلا در مرز ایران و افغانستان قرار داشتند و در مقابلش ژاندارمری را به اندازه کافی نمیتواند مستقر کند، به همین خاطر افغانها تجاوز میکنند و مناطقی از خاک ایران را تصرف میکنند و همان مناطق بر سر حکمیت آلتای به دولت افغانستان واگذار میشود.
در منطقه قرهسو که منطقه بسیار استراتژیکی است و الان ترکیه را به جمهوری خودمختار نخجوان و در نتیجه به جمهوری آذربایجان وصل میکند. طبق قرارداد ترکمنچای منطقه قرهسو به دولت روسیه تزاری واگذار میشود. ولی بعد از اینکه روسیه تزاری سرنگون میشود، اقبالالسلطنه ماکویی که فرماندار ماکو بوده، این منطقه قرهسو را تصرف میکند و میگویند این منطقه بیصاحب است و ما دلیلی ندارد این را به روسها تحویل بدهیم. اینها املاک شخصی من و روستای شخصی من است و من اینجا را به روسها پس نمیدهم. این زمینها جزو خاک ایران است. گزارشات متعددی هم برای رضاشاه مینویسد. در مقابل رضاشاه چه کار میکند؟ چون به اموال اقبالالسلطنه ماکویی چشم داشته او را عزل میکند و بعد از مدت کوتاهی به طرز مشکوکی اقبال از دنیا میرود. البته در واقع نقل قول است که کشته میشود. و یک فرد غیر محلی به نام سلطان حسنخان جلیلوند را به فرماندار ماکو انتخاب میکند که او قدرت نداشته ایستادگی بکند. در نتیجه منطقهای که اختلاف بوده بین ایران و روسیه و بعد ایران و شوروی؛ این منطقه به دست ترکیه میافتد. و ترکیه بعداً این منطقه را از روسیه هم میگیرد و روسیه این قرهسو را به ترکیه واگذار میکند. در صورتی که قرهسو در اختیار ایران بوده و اقبال السلطنه ماکویی آنجا را گرفته بود ولی فدای اختلافات شخصی رضاشاه و اقبالالسلطنه ماکویی میشود.
در کلیات عراق؛ در واقع مرز عراق که خیلی به ضرر ما میشود. یعنی منطقه نفتخانه، در مناطق نفتی بین قصرشیرین و خانقین. طبق پروتکل ۱۳۱۳ عثمانی این منطقه را از ایران گرفته بود اما آن پروتکل هیچ وقت رسمیت پیدا نمیکند. فقط یک نماینده ایران به نام احتشامالسلطنه که آنجا رفته بوده، این قرارداد را امضا کرده و نه دولت ایران این را امضا کرده و نه مجلس ایران. منتهی رضاشاه طی یک عهدنامه این منطقه را به عراق واگذار میکند. او در اوج دیکتاتوری (در سال ۱۳۱۶) به مجلس دستور میدهد؛ متن دستورش موجود است که به دستور و فرموده اعلیحضرت همایونی مجلس عهدنامه سرحدی به عراق را تصویب کند. و بعد هم اروند رود را هم کاملا به عراق واگذار میکند که در واقع عراق آن زمان حالت نیمه مستعمره انگلیس بود. و میدانید که آنقدر این آش معاهده سرحدی ۱۹۳۷ با عراق شور میشود که پسرش محمدرضاشاه سعی میکند این را به هم بزند و این عهدنامه در قرارداد ۱۹۷۵ تغییر میکند و خود محمدرضا میگوید که این عهدنامه در شرایط استعماری به ایران تحمیل شده و بنابراین این عهدنامه قابلیت ماندگاری ندارد. یعنی به نوعی به سرسپردگی پدرش آنجا اشاره میکند.
در مورد عراق باید گفت که اصولا بعد از فروپاشی عثمانی با توجه به اینکه مذهب اکثریت مردم عراق شیعه بود، فکر و شوق الحاق به ایران در عراق زیاد بود. یکی از مجتهدین معروف عراق به نام «حاج حسین مجتهد» که پدربزرگ این آقای حاج سید جوادی در دولت موقت است. او به دولت عراق نامه مینویسند که بیایید عراق و ایران را یکپارچه کنیم. در کردستان عراق هم وضعیت همین طور است و شیخ محمود برزنجی که فرمانروای خودمختار کردستان عراق بود نامهای به رضاشاه مینویسد که کردستان عراق تعلق به ایران دارد و ما باید با هم یکی بشویم. اما رضاخان متاسفانه از تمام این حقوقی که میتوانست پیگیری کند صرفنظر میکند. سالها در مورد رسمیت عراق بحث است. دولتهای ایران قبل از رضاخان زیر بار شناسایی عراق نمیرفتند مگر با امتیازگیری. میگفتند ما هم اگر بخواهیم عراق را به رسمیت بشناسیم در وهله اول که اصلا عراق را به رسمیت نمیشناسیم و اگر بخواهیم به رسمیت بشناسیم اولا مسئله مرزیمان باید رد و حل و فصل شود. دوماً امتیازاتی درباره عتبات عالیات به ایران واگذار شود. و ضمن اینکه یک حقوقی برای دو ملیتهای ایرانی و عراقی که آن موقع زیاد هم بودند معلوم شود. اما با هم این خواستهها، رضاشاه با دستیاری فروغی (در اینجا مجددا نقش فروغی پر رنگ است) و با توصیه او رضاشاه از این خواستهها صرفنظر میکند. عراق را به رسمیت میشناسد و بعد خواستههای ایران را پس میگیرد. در مسائل مرزی هم همه را به دلخواه عراق انجام میدهد.
نکته جالب این است که رضاخان در واقع از منافع منطقهای ایران هم غافل بوده است. یک سرهنگی در آن دوره به نام سرهنگ سیاهپوش که فرمانده منطقه مرزی ایران با عراق بود، گزارش میدهد که شیعیان عراق، از حاکمیت عراق ناراضی هستند و آماده قیام. دولت ایران وظیفه اخلاقی و دینی دارد که از این شیعیان دفاع کند. وقتی این گزارش به رضاشاه میرسد، در مورد آن میگوید این مسائل ربطی به ما ندارد و این مسائل داخلی عراق است. یعنی رضاخان هیچ نگاهی به منزلت منطقهای ایران نداشته است. در واقع میشود یک خط وابستگی بوده که ما از اواسط دوره قاجار در روشنفکرانی که نزدیک بودند به جریان بابی و ازلی خط وابستگی هست، بعد هم در امثال فروغی این خط وابستگی نمود پیدا میکند و بعد هم در خود رضاشاه. این خط وابستگی کاری به ایران با ارتش و بدون ارتش و نیروهای مسلح و اینها نداشته است. این خط وابستگی استقلال ایران را در برابر خارجیها را نمیخواست. هر چقدر امکانات فیزیکی وجود داشته مثل نیروهای مسلح، وقتی این خط وابستگی و آن ذهنیت وابستگی وجود داشته باشد در واقع امکان مقاومت و دفاع از منافع ملی تمامیت ارضی وجود ندارد و همین خط وابستگی در دوره محمدرضاشاه در تجزیه بحرین خودش را بروز میدهد. با وجود اینکه محمدرضاشاه ابتدا بحرین را استان چهاردهم ایران اعلام میکند و مواضع خوبی دارد بر حاکمیت ایران بر بحرین. ولی چون عناصر نفوذی در دربار زیاد بودند، امثال عباس مسعودیها که وابسته به انگلیس و از طرفی وابسته به عربها بودند؛ اینها در واقع مانع میشوند در حق حاکیت ایران بر بحرین و سرانجام باعث میشوند بحرین که جزو خاک لاینفک ایران بوده در سال ۱۳۴۹ از ایران جدا شود.
این عناصر وابسته در واقع همیشه لابی عربها بودند و به ضرر ایران اقدام میکردند. آنها جریان قومگرایی را تقویت و ترویج میکنند. حالا شما فرض بکنید که بعد از انقلاب اسلامی هم متاسفانه جریاناتی در همین سمت و سو فعال هستند. میبینیم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یک فرد روحانینمایی مثل شیخ شبیر خاقانی در خوزستان که خط تجزیه خوزستان را تبلیغ میکند. عزالدین حسینی در کردستان که میخواست خط تجزیه کردستان را تبلیغ کند. لذا متاسفانه در تحولات ۱۶-۱۵ سال اخیر هم ما میبینیم که باز این خط وابستگی به بیگانه و افتخار دفاع از منافع بیگانه در کشور پررنگ شده است.
ما میبینیم که در مجلس ششم افرادی میآیند و طوری سخنرانی میکنند از منافع ایران که رئیس مجلس همان موقع به آنها تذکر میدهد و میگوید که اگر رادیو اسرائیل بخواهد در مورد ایران صحبت کند، در واقع به تندی شما علیه ایران صحبت نمیکند. استاد دانشگاهی داریم به نام دکتر صادق زیباکلام که مرتبا علیه منافع ایران صحبت میکند. در مورد جزایر سهگانه میگوید که حق با اعراب است و باید جزایر سهگانه به اعراب واگذار شود. در مورد خلیج فارس میگوید که این از روحیه فاشیستی و شوونیسمی ما ایرانیان نشأت میگیرد که از نام خلیج فارس دفاع میکنیم و میگوید نباید حساسیت داشته باشیم به نام خلیج فارس. در مورد مسائل قومی معتقد است که ستم ملی در ایران هست و میگوید که در ایران ستم ملی وجود دارد و ایران چند ملیتی است و ملت موهومی به نام ملت فارس وجود دارد که ملتهای دیگری را تحت سلطه خودش قرار داده است. همین امروز شما مستحضر هستید که بحث خاورمیانه جدید و بحث تغییر نقشهها در خاورمیانه یعنی تجزیه کشورهای قدیمی این منطقه که به وسیله نئوکانهای آمریکایی و عناصر افراطی در دولت بوش مطرح بوده است. جریاناتی مثل محافلی نئوکانها، نومحافظهکارها یا موسساتی مثل امریکن انترپرایز. افراطیونی مانند مایکل لدین یا سناتور دانا روهراباکرکه یک سناتور ضد ایرانی است و در همین مراسم فرقه رجوی هم حضور پیدا کرد. اینها علناً در مورد تجزیه ایران و ترویج قومگرای در ایران صحبت میکنند.
متاسفانه من امروز دیدم فردی که دکتری جامعهشناسی دارند و البته یک مرتبه هم از عدم حمایت آمریکا از اصلاحطلبان انتقاد کرده بودند، گفته برای اینکه اصلاحطلبان پیروز شوند، باید روی شکافهای قومی کار کنند. وقتی دونالد ترامپ که کاندیدا ریاست جمهوری آمریکا است میگوید ما در خاورمیانه دیگر دنبال قومگرایی نباید باشیم، محافلی از اصلاحطلبان هستند که با تندترین لایههای آمریکایی و اسرائیلی که از ترامپ هم تندرو تر هستند و علناً در مورد تجزیه ایران و قومگرایی در ایران و شکاف قومی در ایران صحبت میکنند، همنوایی میکنند. این در واقع بیگانهپرستی و وابستگی به بیگانه است.
در خلیج فارس و مناطق نزدیک به آن در زمان رضاشاه، منطقهای از ایران جدا شد؟
امور در خلیج فارس به نفع ایران شد به دلیل وجود افراد مانند دیادار بایندر بود. در واقع سیادت نیروی دریایی ایران بر خلیج فارس برگشت. حتی بایندر به بندر باسعیدو در جزیره قشم رفت و نظامیان انگلیسی را از آنجا اخراج کرد. و جالب است بدانید که رضاشاه برای این کار بایندر را توبیخ کرد و گفت شما نباید این کار را میکردید چون ما میخواستیم از طریق دیپلماسی این مشکل را حل کنیم. لازم است بدانید که اگر انگلیسیها در باسعیدو حفظ میشدند یک سوراخی هم در جزیره قشم به نفع آنها ایجاد شده بود
با توجه به واگذاری این مناطق به خارجی ها توسط رضاشاه؛ آیا مخالفتهایی در مجلس ملی و یا در جامعه علیه او صورت میگرفت؟
ببینید در دهه دوم رضاشاه که خفقان مطلق بوده و کسی جرات ابراز وجود نداشته است. البته گزارشهای دیپلماتهای ایرانی موجود است. آقای باقر کاظمی در مورد عراق گزارشهای متعددی میدهد و اعلام میکند که ایران نباید در این مورد کوتاه بیایید. گزارش خصوصی میدهد که باید محکم بایستیم و از منافع ایران کوتاه نیاییم. در مورد مرزهای ایران و ترکیه، اعتلاالملک خلعتبری(میرزا نصرالله خان خلعتبری) که یک دوره سفیر ایران در ترکیه بود به شدت با این کارها مخالف است. در ارتش هم مخالفتهای زیادی داشتیم. حتی وقتی تیمورتاش با انگلیسها مذاکره میکند، آنها میگویند که مناطق خلیجفارس و بحرین و جزایر سهگانه را رسما به ما بدهید. تیمورتاش میگوید اگر این کار را بکنیم، ملت ایران و ارتش ایران علیه رضاشاه قیام میکنند. یعنی حتی در ارتش با وجود همه اختناقی که رضاشاه داشته، محافلی بودند که مخالف این تصمیمها بودند. در ضمن خود تیمورتاش هم نقش مثبت داشته است. تا زمانی که تیمورتاش هست کمتر این وقایع اتفاق میافتد.
در مورد تیمورتاش به غیر از بحث شوروی که آن هم به دلیل این است که مخالف تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی است و رضاشاه یک باجی به آنها میدهد که موافقتشان را به دست بیاورد. ولی غیر از بحث شوروی که اصلا در دوره نخست وزیری رضاخان انجام میگیرد دیگر ما تغییر مرزی در دوره قدرت تیمورتاش به ضرر ایران نداریم. وقتی تیمورتاش از قدرت فرو میافتد این تغییرات مرزی ایران و ترکیه، ایران و عراق، ایران و افغانستان همه صورت میگیرد. فردی هم که به ضرر ایران کار میکند، آقای محمدعلی فروغی است. همیشه گزارش او به رضاشاه این است که هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و نباید تسلیم شویم. نگاهش نگاه خاصی بوده است. مثلا سرلشکر ارفع که یک مدتی رئیس ستاد ارتش بوده است یک نقشهای را برای رضاشاه میبرد و میگوید ما با ترکها صحبت میکنیم که مثلا مرز ایران این نقطه از نقشه باشد یا این نقطه از نقشه. رضاشاه میگوید کدام نقطع را ترکها میگویند؟ ارفع میگوید مثلا فلان نقطه. رضاشاه میگوید هر چی ترکها بگویند درست است و همین نقطه را ما قبول میکنیم.
بدون اینکه هیچ کار کارشناسی صورت بگیرد؟
به هیچ وجه. ارفع یک ساعت به رضاشاه توضیح میدهد که ما رفتیم مثلا مذاکرات و جلساتی داشتیم. مهندسین ایرانی، جغرافیدانان ایرانی، دیپلماتهای ایرانی و نظامیان ایرانی با ترکها بحث کردند که این منطقه جزو ایران باشد یا جزو ترکیه. اما رضاشاه در یک لحظه میگوید هر آنچه ترکیه میخواهد به آنها بدهید. بعد ارفع در یک حالت چاپلوسانهای که در خاطراتش عنوان کرده و شاید هم میخواسته پیام را برساند که مینویسد: من فهمیدم که اعلیحضرت همایونی چه ذهن دوراندیشی دارند که برایشان حل و فصل اختلافات با ترکیه مهمتر از دو روستای مرزی است که جزو ایران باشد یا جزو ترکیه.
او شاید میخواسته تملق به شاه کند یا در آن تملق خودش پیام خود را برساند. اما ارفع در آنجا دفاعی از منافع ایران و مرزهایش نکرده است.
رضاشاه در زمینه واگذاری این مناطق به همسایگان آیا به کسی هم مشورت میکرده است؟
در ظاهر مشورتی صورت نمیگرفته است. غیر از فروغی که گزارشها را میدهد، مثلا در مورد مرز ایران و عراق آن موقع باقر کاظمی وزیر خارجه بوده است. مذاکرات مفصلی با نوری سعید دارد. نوری سعید هم وزیر خارجه عراق بوده و آن موقع آمده ایران. دولت ایران زیر بار نمیرود. مقامات و دیپلماتهای ایران مذاکرات میکنند و زیر بار نمیروند. حتی بحث به جامع ملل و ارجاع به جامعه ملل کشیده میشود. و آقای آنچلوتی حقوقدان معروف ایتالیایی در واقع قاضی اختلاف ایران و عراق قرار است بشود. اما وقتی نوری سعید به دیدن رضاشاه که میرود بعد از یک مذاکره کوتاه رضاشاه تمام خواسته عراقیها را قبول میکند. بنابراین رضاشاه خودمختار عمل میکرده است. فروغی که به او گزارش میداده و در گزارشهایش تاکید میکرده که ما قدرت زورآزمایی و قدرت مقابله نداریم. و در واقع این هم بوده که آن قشون و ارتش قدرت مقابله با ارتش ترکیه را نداشته است و اگر جنگی رخ بدهد شکست میخورد.
در مورد شوروی هم خوب مشخص بوده که قدرت مقابله ندارد ضمن اینکه میخواسته از شورویها استفاده کند و امتیازگیری بکند. در مورد عراق هم که پای انگلیس وسط است. چون در مورد عراق مسلماً ایران قدرت کافی نسبت به عراق داشته است. عراق قدرتی و نیرویی نبوده که بخواهد در مقابل ایران مقاومت کند. ایران حتی عناصر داخلی در عراق داشته که میتوانسته راحت حکومت عراق را تغییر بدهند ولی انگلیسیها نقششان زیاد است.
در مورد خلیج فارس هم اینها سعی میکنند که در آن دوره مانع مالکیت ایران بر بحرین شوند که بعدها موفق میشوند. ولی خوشبختانه در آن دوره ایران از حاکمیت در مورد بحرین صرفنظر نمیکند. مناظره دیپلیماسی شدید بین ایران و انگلیس صورت میگیرد و تیمورتاش در برابر انگلیسها کاملا ایستادگی میکند. و بعد مستحضر هستید که انگلیسیها برای تیمورتاش پرونده سازی میکنند. یعنی در روزنامههایشان میگویند که تیمورتاش فرد دوم ایران است. اگر رضاشاه بمیرد چون ولیعهدش که بچهای و کودکی بیش نیست توان رویارویی با تیمورتاش را ندارد بنابراین تیمورتاش شاه بعدی ایران است. طوری برای تیمورتاش پرونده سازی میکنند که او ساقط میشود. و در واقع این همان بهایی است که در مقابل انگلیسها داد.
مقداری در مورد نقش ازلیها و بابیها در این میان برایمان بگویید.
اینها در دوره ناصرالدین شاه شکل میگیرند. در واقع کارشان تضعیف دولت ایران بوده است. حتی با عثمانیها همکاری میکنند برای اینکه دولت ایران تضعیف شود. با انگلیسیها همکاری میکنند برای همین کار. مثلا فروغی که ما میدانیم اولا یهودی زاده بود، دوم اینکه به این محافل ازلی و بابی نزدیک بوده است.