به گزارش خبرگزاری مهر، متن پیش رو تقریری از دیدگاه فرهنگستان علوم اسلامی قم درخصوص «عبور انقلاب اسلامی از تمدن مدرن» به قلم حجتالاسلام علی محمدی دانشپژوه فرهنگستان علوم اسلامی قم، میباشد که در ماهنامه گفتمان الگو به چاپ رسیده است.
مروری بر سه دهه گذشته از انقلاب اسلامی ایران نشان میدهد که مسئلهها و چالشهایی که فراروی انقلاب قرارگرفته و یا در آینده قرار خواهد گرفت، به اقتضای تفاوت درک اندیشمندان از پدیدهای همچون انقلاب اسلامی و نسبت آن با تمدن مدرن، قرائت پذیرشده و طیفی از دیدگاهها و نظرات متنوع را ایجاد خواهد نمود. لذا طرح گذار از تمدن مدرن به سوی وضعی دیگر، در مکاتب و جریانهای فکری که در بستر انقلاب اسلامی نفس میکشند، تابعی از مسئلهشناسی آنها در زمینه تقابل انقلاب اسلامی و مدرنیته خواهد بود.
امکان انحلال تمدن مدرن، در عین الحادی بودن جهتگیری آن
ایده دفتر فرهنگستان علوم اسلامی در خصوص لزوم انحلال تمدن مدرن در انقلاب اسلامی نیز از ادعاهایی است که مستظهر به مبانی فکری خاصی است که در ادامه تلاش میشود به صورت موجز و فهرست وار بدان ها اشاره گردد.
۱ـ تمدن مدرن، اصطلاحاً به آخرین دوره، نحوه و زیستبوم اجتماعی انسان معاصر اطلاق میشود که مبتنی، «توسعه» بر انگاره اومانیسم، سکولاریسم و راسیونالیسم است و در ساحت تحقق و عینیت، بزرگترین نمود آن بمثابه تکنولوژی هماهنگی زندگی بشر در مقیاس جهانی است. اصل ترقی خطی، یکی از فراگیرترین وجوه تمدن مدرن است که در حوزههای مختلف حیات بشر امروزی توانسته است به منصه ظهور برسد و بهبود روزافزون وضعیت زندگی بشری به معنای مدرن آن را در وجوه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی به متداولترین نیاز و خواسته جهانی مبدل سازد. تا جایی که در میانه قرن بیستم با تولید ادبیات آکادمیک آن در حوزههای توسعه یافتگی و، «کشورهای جهان سوم» علوم سیاسی، اقتصاد، جامعه شناسی و حتی مردمشناسی ذیل عناوین توسعه نیافتگی را معیار تکریم و تحقیر بین المللی قرار داده و با در صدر قرار دادن کشورهای توسعه یافته در منشور سازمان ملل متحد که در حقیقت، قانون اساسی جامعه مدرن جهانی محسوب میشود، گامی مهم در راستای جهانی سازی تمدن مدرن انجام داده اند.
۲ـ شناخت ماهیت تمدن مدرن همواره از مباحث بحث برانگیز بوده است. در دیدگاه فرهنگستان، غرب متجدد نه » مجموعه تحولاتِ از همگسیخته و متباینِ صرفاً همزمان است «و نه اینگونه است که تمدن غرب، » صورت نوعیه بسیط ارسطویی « باشد و نه اینکه «مدرنیته، دوره اخیر ادوار تاریخی روح مطلق هگلی است که که اینبار بسط خود را از طریق روح انسان غربی به ظهور رسانده باشد» و نه اینکه غرب «مظهر اسم مضلّ الهی است و ظهوری است از اسماء الحسنی الهی».
در دیدگاه فرهنگستان تمدن مدرن، مرحلهی جدیدی از جبهه تاریخی باطل است که بروز جدید خود را بیش از هر چیزی، مدیون «ارتقاء مقیاس نظام ولایت و تولی اجتماعی و مدیریت مادی خود از سطح مدیریت سلطانی (اربابی) به مدیریت مشارکتی و حادثه سازی» است.
۳ـ در این تحلیل، جامعه، منتجهای از نظام فاعلیتهای انسانی است که حول محوری خاص تقوّم و قوام یافته است. محور جوامع انسانی نیز یا اولیاء الهی هستند و یا طواغیت (اولیاء باطل) که در طول تاریخ بنا به سنت حتمیه الهی استمرار دارند. بر همین اساس است که همواره در تمامی گستره تاریخ، جوامعی ایمانی و الحادی به موازات هم شکل گرفتهاند و در فضای اصطکاک و تقابل بیرونی و درونی خود، تعیّن حوادث تاریخی را رقم زدهاند. لذا محور قرار گرفتن پرستش خدای متعال از طریق تبعیت از اولیای حق و یا استکبار در برابر خدای متعال و اعراض از پذیرش ولایت اولیای او، تعیین کننده «جهت گیری یک جامعه» است. مفهوم «جهت گیری اجتماعی»، از مفاهیم بسیار تعیین کننده در تمدنشناسی فرهنگستان علوم اسلامی است.
از مفاهیم بسیار تعیین کننده در تمدن شناسی فرهنگستان علوم اسلامی است. «رشته ولایت و تولّی جاری در یک جامعه» است که میتوان از آن، تعبیر به « مدیریت اجتماعی» کرد. لذا آنچه که ممیزه و وجه الامتیاز تمدن مدرن از تمدن یونان و روم باستان است، تغییر نسبت انسان معاصر غربی با هستی و اومانیستی شدن آن نیست که این عهد و نسبت، در دوران قبل و حتی توأم با غرب مسیحی نیز به وجهی وجود داشته است. بر این اساس، ویژگی ممتاز دوران بعد از رنسانس را میبایست در «تغییر مقیاس مدیریت اجتماعی جبهه باطل دانست» که در ضمن آن « مدل سلطانی» (اربابی) به «مدل مشارکتی» تغییر کرده است. شیوه «فرماندهی و فرمانبرداری اجتماعی» و یا به تعبیر دیگر شیوه «تصمیمگیری و تصمیمپذیری» آن ـ، از ارباب و رعیتی دوران فئودالیزم به مدل مدیریتی دولت ملت عصر دموکراسی تحویل یافته است.
۴ـ علاوه بر «جهت» بر اساس جامعه شناسی مورد نظر فرهنگستان، هر جامعه دارای سه بعد «گرایشها» (نظام میل و نفرت اجتماعی) «بینشها» (نظام عقلانیت و اطلاعات اجتماعی) و عملکردها (نظام رفتار کنش و واکنش) اجتماعی است که تحقق و بروز ایمان و کفر در یک جامعه به صورت تام و تمام، در گرو مؤمنانه و یا کافرانه بودن تمامی این ابعاد است و در چنین وضعیتی است که میتوان به عنوان مثال مدعی شد که جامعه ای تماماً دینی شده و به تمدنی (نحوهی حیات و زیستن) دینی دست یافته است. همانطور که تمدنهای مادی در عین الحادی و غیرمؤمنانه بودن جهتگیری آنها، زمانی میتواند مدعی پایان پروسهی تمدنسازی شوند که بتوانند تمامی حوزههای اختیارات آحاد جامعه جهانی را بر محوریت جهتگیری باطل خود هماهنگ کند.
البته این نکته شایان ذکر است که میان حق و باطل و یا کفر و ایمان جوامع انسانی، طیفی از حالات مختلف امکان وقوع دارد و تقسیم جوامع به حق و باطل به معنای صفر و یک دیدن آنها نیست و پیچیدگی تاریخ و جامعه، گواه حرکت اجتماعی انسان در طیفی از امکانات وقوعی به سمت حق مطلق و باطل مطلق است.
۵ـ هرچند که ابعاد ذکر شده، ابعاد یک جامعه محسوب میشوند و دارای تأثیر و تأثر متقابل و داد و ستدی میباشند، ولی در این میان « نظام گرایشهای اجتماعی» دارای تقدم رتبی است. به این نحو که لایهای عمیقتر از دو لایه «عقلانیت اجتماعی» و «عملکرد (رفتار) اجتماعی به حساب میآید و سهم تأثیر بیشتری نسبت به سایر ابعاد در تعیّن و تطوّر یک جامعه ایفاء میکند.
۶ـ علاوه بر مطلب فوق، مهمترین اثر تغییر مقیاس مدیریت اجتماعی، پیدایش وحدت و کثرت جدیدی در «نظام تمایلات و نظام نیازمندیهای اجتماعی» بر محور جهتگیری جامعه است. به تعبیر دیگر کارکرد اساسی نظام ولایت (سرپرستی) یک جامعه و به تعبیر دیگر مدیریت اجتماعی آن، «تهذیب تمایلات» و «شکل دهی به نظام ارزشی و پسند و ناپسند اجتماعی» (تولی و تبری اجتماعی) است که در حقیقت نمودار آرمانها و افقهای یک جامعه و شاخصهی هویت جمعی آن است. اگر میل و نفرت اجتماعی بر محور ولیّ حق شکل گرفت و ارزشهای الهی مورد اقبال عمومی واقع شد، توسعه پرستش خدای متعال شکل میگیرد و اگر میل و نفرت اجتماعی بر محور ولیّ باطل قرار گرفت، توسعهاش استکباری خواهد بود.
باید توجه کرد همین تغییر نظام تمایلات اجتماعی است که امکان استحصال و آزادسازی قدرتهای اجتماعی را پدید میآورد و با ایجاد «شرح صدر اجتماعی»، امکان مشارکت آحاد جوامع را در «توسعه اجتماعی» مهیا میسازد. فوری ترین نمود تغییر نظام تمایلات اجتماعی، «تحول در نظام سیاسی و ساختار تولید، توزیع و مصرف قدرت یک جامعه» است.
۷ـ «فرهنگ یا نظام عقلانیت اجتماعی»، دومین حوزه تاثیر پذیر از نظام مدیریت یک جامعه است. طبیعی است که پیدایش نیازمندیهای جدید و مطلوبیتهای نو، أشکال جدیدی از ارضاء را طلب کند و زمینه تولید محصولات جدیدی را اقتضاء نماید.
از طرفی، ارضای تمنیات و تأمین نیازهای جدید، بدون «علم و سنجش متناسب» امکان پذیر نیست. همین واسطهگری علم، بین نیاز و ارضاءست که حاکمیت تمایلات اجتماعی بر علم و تکنولوژی را رقم میزند. عقلانیت اجتماعی لامحاله در بستر نیازمندیهای اجتماعی توسعه مییابد و ناظر به حل مسئلههای اجتماعی «نظام تولید، توزیع و مصرف اطلاعات» (نظام عقلانیت) یک جامعه محسوب میشود.
نکته مهم این است که بیتردید تمایلات جامعهای که مبتنی بر حرص اجتماعی شکل گرفته و نظام ارزشی آن بر محور ولایت اولیاء باطل، باطنی جز هباءً منثوراً (غبار پراکنده) نداشته باشد، در بلندمدت تمامی پشتوانههای حقیقی عقلانیت اجتماعی را نابود میسازد و آن را دچار «نسبیت مطلق» میکند.
۸ـ عرصه سومِ تأثیرپذیر از مدیریت اجتماعی (نظام تولی و ولایت اجتماعی)، عرصه عینیت و حوزه عملکرد اجتماعی است. عرصهای که بروز و ظهور عینی «جهتگیری نظام تولی و ولایت اجتماعی»، «مقیاس نظام تولی و ولایت اجتماعی»، «نظام تمایلات اجتماعی» و «نظام عقلانیت اجتماعی» در آن اتفاق میافتد و به صورت «ساختارهای اجتماعی، فنآوری و محصولات مصرفی» خود را مینمایاند و اساساً عنوان «تمدن»، چنین بروز و ظهور ذوبطونی اطلاق میشود.
۹ـ بر اساس آنچه گفته شد، تمدن مدرن، تمدنی است که به علت حاکمیت نظام ولایت و تولی (مدیریت) غیر الهی، دارای «جهت گیری باطلی» است که به پشتوانه ارتقاء مقیاس نظام مدیریتی خود از «سطح سلطانی» به «سطح مشارکتی» توانسته با ایجاد فضای مشارکت اجتماعی، «نظام ارزشی» ـ و به تبع نظام سیاسی ـ «نظام عقلانیت» ـ و به تبع نظام تحقیقات و ـ «نظام عملکرد اجتماعی» ـ و به تبع ساختارهای اجتماعی و تکنولوژی مدرن ـ را بر محور جهتگیری باطل پدید آورد.
انقلاب اسلامی، استمرار حرکت تاریخی انبیاء
از طرفی دیگر فرهنگستان علوم اسلامی، انقلاب اسلامی را نقطه مقابل رنسانس و در جبهه تاریخی حق میداند که با ارتقاء مقیاس نظام تولی و ولایت (مدیریت اجتماعی) از «شیوه إذا أمر مولا بعبده» به «شیوه مشارکتی»، فصل جدیدی در کیفیت دینداری گشوده است. این ادعا نیز به پشتوانه مبانی متعددی طرح میشود که به صورت موجز و فهرستوار بدانها اشاره میشود.
۱ـ انقلاب اسلامی حرکتی از جنس حرکت اصلاحی و دعوتی انبیاء و اولیاء الهی در راستای تحقق یکتاپرستی و ولایتپذیری و نفی هرگونه بتپرستی و طاغوتگرایی است. لذا جوهره انقلاب اسلامی عبارتست از «دغدغه دینی زیستن در حیات فردی و اجتماعی دنیوی» که در اندیشه ناب اسلامی، این مهم جز از طریق سلوک با «ولیّ خدا» و تمسک به «ولایت اولیاء الهی» محقق شدنی نیست.
انقلاب اسلامی، حرکتی است مستظهر به سنتهای تاریخی و وعدههای لایتخلف الهی. قواعد پیروزی و اعتلای انقلاب اسلامی و قوانین تفوق بر چالشها و موانع پیش رو، تکیه بر تضمینهای تاریخی خدای متعال در نصرت و امداد نهضت انبیاء و جوامع دینی است که همین امر، بزرگترین کلید رمزگشا از چگونگی طراحی و تئوریزه کردن الگوی پیشرفت و اعتلای نظام جمهوری اسلامی ایران است. البته واضح است که برخورداری از چنین امدادها و نصرتهایی در گرو به جای آوردن رسم و آداب عبودیت و بندگی در کوران حوادث و وقائع اجتماعی و تاریخی است. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ (محمد/ ۷)» و «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (۲) وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَی ءٍ قَدْراً (طلاق/۳)»
۳ـ وقوع انقلاب اسلامی، بین«بعثت حضرت ختمی مرتبت» صلی الله علیه و آله و «ظهور حضرت حجت» عجّل الله تعالی فرجه مقتضی آن است که انقلاب اسلامی مبتنی و متکی بر «کل ما جاء به النبی» حرکت مصلحانه و داعیاً إلی الله خود را در راستای زمینهسازی حکومت حقه جهانی «امام عصر» عجّل الله تعالی فرجه به انجام رساند و با برپایی «تمدن نوین اسلامی» در گوشهای از دنیا، نمونهای کوچک و طلیعهای نازل و البته دلربا از عصر ظهور ولایت ائمه معصومین علیهم السلام را در مقابل دیدگان جهانیان به نمایش گذارد و بدین صورت در عرصه «عینیت»، «با افشاگری» درباره بنیان سست و پوشالی مکاتب خود ساختهی بشری، «عجز و ناتوانی آنها» را در «تأمین حداقلهای سعادت بشر» اظهار و آشکار نماید و با ارائه الگویی «کارآمد، معقول و مبتنی بر تعالیم وحیانی» برای سبک حیات و نحوه زیستن در دنیا، به «اثبات عملی حقانیت مکتب حقه و رهاییبخش تشیّع» بپردازد و بدینسان، باطلالسحر عقلانیت مدرن گردد. بر این اساس، رسالت و مأموریت ویژه انقلاب اسلامی در جهان کنونی، «احتجاج عینی بر نجاتبخش بودن مکتب انبیاء و اولیاء الهی» از طریق «ارتقاء وجدانعمومی بشر امروز و ایجاد زمینه اضطرار به حضور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه» است.
۴ـ انقلاب اسلامی، فصل نوین و مقیاس جدیدی در «کیفیت دینداری» است. گشوده شدن باب دینورزی اجتماعی و پیدایش ساختار فراگیر و مشارکتی «امامت و امت»، عطیهای است که در قالب «ساختار جمهوری اسلامی» به جامعه تشیّع ارزانی گردیده است. شکلگیری و تثبیت قانون اساسیِ ولایت محور و ساختار جمهوری اسلامی، به معنای آغاز دوران جدیدی از پیوند میان «ولیّ خدا و جامعه مؤمنان» است که در آن، زمینه «مشارکت فعال و همه جانبه جامعه مؤمنین در نصرت ولیّ خدا» فراهم میآید و دینورزی معنایی فراتر از «عمل و ترویج احکام الله» مییابد. در این دیدگاه، «مشارکت مردم» در تحقق ولایت حقّه الهیّه، جزو ذاتیات جمهوری اسلامی است، چرا که در این حضور و مشارکت فعّال و واقعی است که زمینه و بستر آزادسازی ظرفیتهای نهفته وجودی و ساحتهای معطّل مانده فاعلیتی جامعه فراهم میآید و امکان هدایت پذیری و ارتقاء معنوی میسّر میگردد. «شکل گیری نظام ولاییِ مشارکتی»، بیانگر هویت اصلی ساختار جامعهی دینیِ بعد از انقلاب اسلامی است و این نکتهای اساسی است که در تئوریزه شدن حرکت انقلاب اسلامی باید همواره مد نظر قرار گیرد و تمایز آن با «نگاههای سنتی به دینداری» و همچنین «نگاههای مدرن به جامعه پردازی» سرلوحهی تمامی تحلیلهای نظری را تشکیل دهد.
وابستگی حیات و ممات انقلاب اسلامی، به تولید الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت
در حدود سی و اندی سال که از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد، در اثر رهبری پیامبرگونه امام خمینی رحمه الله علیه و مقام معظم رهبری دام ظله و علقه قلبی و ایمانی بین مردم و آرمانهای انقلاب، لحظه به لحظه بر اهمیت و ارزش آرمانهای انقلاب اسلامی افزوده شده و آرمانهایی مانند «اسلامخواهی، عدالت، آزادی، استقلال، عزت و ظلم ستیزی و...» کماکان در صدر مطالبات مردم ایران قرار داد.
البته این به معنای تمام بودن کار در این عرصه نیست. اساساً مقولات اجتماعی، پدیدههای سیال و در حال تحول مستمر هستند و هیچ زمانی ثبات نمی یابند و به همین دلیل است که مدیریت و ولایت نیز امری همیشگی و ماندگار و مستمر است. بر این اساس، عرصه تمایلات و اخلاق اجتماعیِ شکل یافته ذیل انقلاب اسلامی که نقطه قوت نظام اسلامی محسوب میشود، نیاز به ارتقاء دائمی دارد، چرا که تحول در ابعاد «عقلانیت و عملکرد اجتماعی» نیاز به سرمایههای روحی و انگیزشی شدیدی دارد که میبایست از این بخش تأمین شود. و دیگر اینکه عرصه روحیات و تعلقات مردم ایران نسبت به ارزشها و آرمانهای انقلاب اسلامی در حال حاضر، یکی از موضوعات کلیدی است که دشمن بر روی آن سرمایه گذاری کرده و بخش اعظم توان خود را معطوف به فتح آن نموده است. این کاری است که در ادبیات مقام معظم رهبری از آن به «جنگ نرم و جنگ روانی» تعبیر گردیده است.
پس از مسئله «نظام تولّی و ولایت اجتماعی» و همچنین «نظام انگیزشی وتمایلات عمومی»، عرصه «عقلانیت و اطلاعاتی جامعه» لایه دوم درگیری انقلاب اسلامی با تمدن مدرن است. اساساً ساختار «تولّی و ولایت اجتماعی» بدون برخورداری از عقلانیت و دستگاه سنجشی متناسب با آرمانها و مطلوبیتهای خود، صرفاً در «سطح حفظ بنیان اخلاقی جامعه و گرایش عمومی» میتواند توفیقاتی داشته باشد و بیش از آن منوط به برخورداری از دستگاه فکری و محاسباتی متناسب برای اندازهگیری و تدبیر امور و حوادث مختلف به منظور موضع گیری بهینه در برخورد با موضوعات گوناگون است. جامعه ای که از چنین «عقلانیت اجتماعیای» برخوردار نباشد، ضریب خطای تصمیماتش افزایش مییابد و هزینههای نائل آمدن به مطلوبیتهایش به شدت زیاد میشود. تاکیدات رهبر معظم انقلاب در توجه همزمان به آرمانها و واقعیتها و تلاش برای حفظ و ارتقاء آرمانها در عین تدبیر واقعیتها، بیانی روشن و تمامنما از نسبت میان گرایشات اجتماعی و عقلانیت اجتماعی است.
در حال حاضر چالش اساسی پیشروی انقلاب اسلامی، مربوط به این عرصه «عقلانیت اجتماعی» میباشد که به طور عام و با مسامحه، میتوان آن را «فرهنگ» نامید. «فرهنگ»، «عقلانیت و درک سنجشی یک جامعه در مواجه با امور مختلف است» و در حقیقت «ابزارِ جریان نظام گرایشی و ارزشی یک جامعه در عینیت و رفتار اجتماعی» میباشد. به عبارت دیگر فرهنگ عبارتست از «مجموعهی شناختها و باید و نبایدهایی که مبنای عمل فردی و اجتماعی بوده و زیباییشناسی عمومی و آداب و رسوم و نحوه زیستن متناسب با جهت گیری جمعی را سامان میدهد.»
فرهنگ مردم ایران در حال حاضر، ملغمهای متشکل شده از عناصر گوناگون است. بخشی از فرهنگ، هویت و شخصیت اجتماعی امروز ما به «سنتهای تاریخی» برمیگردد که خود ترکیبی از سه مؤلفه «فرهنگ اسلامی به معنای عام، فرهنگ ایرانی و فرهنگ تشیع» است. است. بخشی دیگر به «فرهنگ سکولار» بر میگردد که در اثر مواجهه و تعامل با تمدن مدرن در طول چند قرن گذشته در میان ما رسوخ کرده و لحظه به لحظه نیز در حال گسترش است. بخش دیگری از فرهنگ کشور ما به «فرهنگ انقلاب اسلامی» بر میگردد که بیشترین توفیق را در حوزه «فرهنگ سیاسی» کشور داشته است و در بخشهای دیگر کماکان معوَّق و کم فروغ است.
علاوه بر این، تمدن مدرن مبتنی بر ذات خود بنیاد و استکباری خویش، ماهیتی تمامیت خواه و تحکّم آمیز دارد. لذا بی تردید ظهور و بروز رقیبی جدید را برای خود بر نمیتابد و پیدایش تمدنی نوین را خدشهای بر ادعای برترین بودن خود میداند. از این رو انقلاب اسلامی، راهی به سوی تمدن نوین دینی جز عبور از میانه تمدن مدرن ندارد و اساساً بستر تحقق تمدن دینی نیز جایی جز صحنه درگیری تمام عیار با جریان مستکبرین و مترفین نیست.
ابزاری که امکان تجمیع ظرفیتهای درونی انقلاب اسلامی و امکان عبور از تمدن مدرن را میدهد، «الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» است. الگوی پیشرفت، ابزار سنجش و محاسبه الزامات حرکت انقلاب اسلامی، در مواجهه با شئون متعدد تمدن مدرن است. الگوی پیشرفت، در حقیقت، وجه عقلانی انقلاب اسلامی است که لاجرم میبایست همانند خود انقلاب اسلامی، درعین برخورداری از بنیانی معنوی و ایمانی، ماهیتی تحققی و ناظر به عینیت داشته باشد. به تعبیر دیگر، میتوان ادعا کرد که موضوع الگوی پیشرفت، تئوریزه کردن حرکت تکاملی انقلاب اسلامی و بهینه تصمیمات نظام و جامعه اسلامی است. الگوی پیشرفت، حافظ جهتگیری مؤمنانه انقلاب اسلامی و ترسیم کننده نقشه راه عبور آن از وضعیت موجود به سمت وضعیت مطلوب (تمدن دینی) با محاسبه شرایط پیرامونی (تمدن مدرن) است.
اساساً تولید الگوی پیشرفت در برزخ بین «پرهیز از اخذ بیرویه و بیمهابای عناصر و الگوهای تمدن مدرن از سر شیفتگی و یا بسیط انگاری» و «پرهیز از سلب مطلق و یکپارچهی تمامی اجزاء و عناصر تمدن مدرن» امکان پذیر میشود. چرا که در فرض اول، نیازی به طراحی الگوی پیشرفتی متفاوت از الگوهای جهانی توسعه نخواهد بود و خنثی و بیجهت بودن حداقل برخی از فراوردههای مدرن در عرصه علم و تکنولوژی، آنها را به سادگی غربال پذیر خواهد کرد و محملی برای طرح الگوی اخذ و انحلال تمدن مدرن باقی نخواهد گذاشت. در فرض دوم نیز اساساً تصرف در تمدن مدرن بی معناست و امکان تجزیه و اقتباس از آن محلی از إعراب نخواهد داشت.
اما همانطور که گفته شد فرهنگستان علوم اسلامی در عین حالی که جهت گیری تمدن مدرن را به کلی باطل میداند و معتقد است که چنین تمدنی تلاش میکند تمامی عناصر فعال و مؤثر در انگیزشها و فرهنگها و رفتارهای بومها، اقوام، ملیتهای مختلف را به نفع خود مصادره کند و به عنوان جزوی از منظومه تمدن فراگیر خود در آورد، ولی بر این نکته نیز تأکید دارد که مقاومت برخی از تجمعهای انسانی با محوریت «گرایشات فطری» و یا «فرهنگ نحیف و تضعیف شده انبیاء» امکان مصادره مطلق را از تمدن مادی سلب نموده و دستگاه هاضمه تمدن مدرن را دچار مشکل کرده است. بر این اساس الگوی پیشرفت باید بتواند چنین زمینههایی را شناسایی کند و با بازتعریف جایگاهها و کارکردها مبتنی بر جهتگیری مؤمنانه خود، تمامی ظرفیتهای موجود ملی، بین المللی و جهانی را برای تحقق تمدنی دینی بسیج نماید.