خبرگزاری مهر، گروه سیاست، فاطمه کرمانی و سینا سنجری: «حاج مهدی عراقی» از جمله مبارزین انقلاب اسلامی بود که مسیر مبارزات خود را با پیوستن به جمعیت فدائیان اسلام و همراهی با شهید نواب صفوی آغاز کرد. وی همچنین از بنیانگذاران جمعیت موتلفه اسلامی بود که توانست برای اجرای اهداف مسلحانه این تشکیلات شاخه نظامی موتلفه اسلامی را تشکیل داده و با همراهی برخی چهره های مبارز انقلابی از جمله شهید محمدبخارایی و شهید سید مهدی اندرزگو اقداماتی را علیه رژیم پهلوی به اجرا گذاشتند.
شهید عراقی قبل از پیروزی انقلاب و در زمان تبعید امام خمینی (ره) در پاریس همراه امام بود و مسئولیت امور اجرایی محل استقرار ایشان را برعهده داشت. وی پس از پیروزی انقلاب به ایران بازگشت و تا قبل از شهادت سه حکم مسئولیت در زندان قصر، بنیاد مستضعفین و روزنامه کیهان را از امام خمینی (ره) دریافت کرد.
وی در چهارم شهریور سال ۱۳۵۸ در حالی که با فرزند کوچکش «حسام» همراه بود در خودرو شخصی اش توسط عوامل گروهک فرقان ترور شد و به شهادت رسید.
در ایام سی و هفتمین سالگرد شهادت ایشان به سراغ «حاج امیر عراقی» فرزند ارشد شهید عراقی رفتیم تا برایمان از پدر و برادر بگوید.
مشروح این گفتگو در ادامه تقدیم می شود:
شهید عراقی قبل از انقلاب چه شغلی داشتند و از چه زمان وارد جریان فدائیان اسلام شدند؟ چگونه رابطه سید مهدی عراقی با شهید نواب صفوی شکل گرفت؟
شغل اصلی حاج آقا، زندانی بود. اگر بخواهیم میانگینی از دوران زندگی شهید عراقی بگیریم، باید بگوییم بیشترین دوران عمر خود را در زندان سپری کرد.
شغل پدری وی آجرپزی بود. پدرم متولد ۱۳۰۹ بود و به گفته خودش از سال ۱۳۲۴ وارد تشکیل فدائیان اسلام شد و با عنوان شورای مرکزی فدائیان اسلام کارهای مبارزاتی خود را آغاز کرد. این فعالیت تا زمان شهادت شهید نواب ادامه داشت. خانواده شان، خانواده مذهبی بودند، خود حاج آقا هم شخصیت معتقد و مذهبی داشتند. همین عاملی بود که با تشکیلات مبارزاتی شهید نواب مرتبط شود.
اگر حاج آقا دست دو نفر را در دوران حیاتش بوسیده بود، اولی امام و دومی نواب صفوی بود. بعد از شهادت نواب فعالیتهای مبارزاتی حاج آقا تا حدودی کم شد تا اینکه در سال ۱۳۳۴ ازدواج کرده و تشکیل خانواده داد.
پس فعالیتهای مبارزاتی وی سابقه طولانی داشته است؟
بله، در کتاب پیشکسوت که به شخصیت شهید عراقی پرداخته است، مطالعه کردم که اسنادی که ساواک از حاج آقا در مسیر مبارزه کشف و ضبط کرده بود، به سالهای ۱۳۳۰ و قبل از آن برمی گردد.
یعنی حاج آقا در زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت هم همراه آیت الله کاشانی فعالیتی ضد رژیم پهلوی انجام دادند.
آشنایی شهید عراقی با امام از چه زمانی بود؟
از سال ۱۳۴۰ و تقریباً همزمان با فوت آیت الله بروجردی، حاج آقا با امام آشنا و وارد فاز مبارزاتی جدید با رهبری امام خمینی شد.
اولین باری که شهید عراقی به زندان رفتند، به خاطر ترور حسنعلی منصور بود. نقش شهید عراقی در این عملیات چه بود؟
حاج آقا در سال ۱۳۴۱ به جمعیت موتلفه اسلامی پیوستند. جمعیت موتلفه اسلامی بعد از تبعید امام بنا به پیشنهاد حاج آقا و شهید صادق امانی، شاخه نظامی موتلفه تشکیل می شود.
با توجه به تجربه ای که حاج آقا از فضای مبارزاتی داشتند، گرداننده اصلی تشکیلات موتلفه اسلامی پدرم بود.
در شاخه نظامی تصمیم می گیرند که ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت را در دستور کار قرار دهند. طوری برنامه ریزی کرده بودند که اگر کسی دستگیر شد، دامنه دستگیری ها توسعه پیدا نکند. اما به هر حال از طریق خانواده ها و کار اطلاعاتی از سوی ساواک تعدادی بعد از این ترور دستگیر شدند. تا قبل از دستگیری حاج مهدی، دستگیری ها ادامه داشت و به ۱۰-۱۲ نفری رسیده بود اما بعد از دستگیری شهید عراقی، دستگیری ها توسط ساواک تعطیل شد. یعنی نتوانستند تحت فشار پدر را مجبور به معرفی سایر اعضای مرتبط کنند.
حکم شهید عراقی بعد از دستگیری چه بود؟
اول حکم اعدام برای ۶ نفر بریدند. آقایان بخارایی، نیک نژاد، صفار هرندی، صادق امانی، هاشم امانی و مهدی عراقی، اما با فشار روحانیت و مردم، مهدی عراقی و هاشم امانی تخفیف گرفتند اما ۴ نفر دیگر اعدام شدند.
تخفیف گرفتن مجازات این دو نفر دلیل خاصی داشت؟
نه. به خاطر فشار مردم بود و دلیلی برای انتخاب شخص وجود نداشت. مادرم تعریف می کنند که وقتی حکم اولیه را اعلام کردند، به پیشنهاد یکی از دوستان پیش پسر آقای نخودکی رفت تا درباره حکمی که برای پدرم صادر کرده اند با او صحبت کند. اما پسر مرحوم نخودکی به مادرم گفته بود خیالت راحت باشد حاج آقا را اعدام نمی کنند. اصلاً بهتر است که همانجا در زندان بماند چون خطر بیرون آمدن برای او بیشتر است.
چه سالی شهید عراقی تبعید شدند؟
حاج آقا بعد از تخفیفی که در محاکمه ترور حسنعلی منصور گرفتند، تا سال ۱۳۴۸ در زندان بوده و بعد از آن به خاطر فعالیت مبارزاتی که در زندان هم انجام می دادند، به برازجان تبعید شدند و حدود ۱۰ ماه در تبعید به سر بردند. ما یک سفر به برازجان رفتیم اما گرمای زیاد هوای طاقت فرسا بود. تعدادی از دوستان پدرم هم همراه ما بودند، بعد از آن سفر یکی از دوستان پدرم که با مرحوم فلسفی ارتباط خوبی داشت، به دیدار وی رفت و از او خواست تا با استفاده از نفوذ خود، برای پدرم تخفیف بگیرد تا از گرمای برازجان نجاتش دهد. با میانجی گری مرحوم فلسفی، پدرم از برازجان برگشتند.
در دوران تبعید و گذراندن محکومیت در زندان، مسئولیت خانواده بر عهده چه کسی بود؟ چگونه امورات زندگی را می گذراندید؟
مادرم برای ما هم پدری کرد و هم مادری. من ۹ ساله بودم، برادرم نادر ۷ سال داشت و حسام ۵ ساله بود.
یکی از متفاوت ترین اظهاراتی که درباره مرحوم طیب مطرح شده، از سوی شهید عراقی است که خیلی مطالب دقیق و ریزبینانه ای است. آیا بین آنها ارتباطاتی وجود داشت؟
نه. امام می فرمود طِیِب، طَیِب شد و رفت. در تظاهرات ۱۵ خرداد فکر می کردند ممکن است برخی عوامل توطئه ۲۸ مرداد اجازه تظاهرات ندهند. بزرگترین دسته ای که آن زمان سر زبان ها بود، متعلق به مرحوم طیب بود. حاج آقا با برادر مرحوم طیب که در صنف فخاران (آجرپزان) بود، رفاقت داشت و به واسطه او با طیب ملاقات کرد.
شغل اصلی شهید عراقی زندانی بود. اگر بخواهیم میانگینی از دوران زندگی پدرم بگیریم، باید بگوییم بیشترین دوران عمر خود را در زندان سپری کردبه قول مرحوم عسگراولادی هر اتهامی که فکرش را بکنید به مرحوم طیب چسابنده می شد اما در دو ماه محرم و صفر از تمام اتهامات مبرا بود. عشق به امام حسین و تاسوعا و عاشورا باعث می شود در این دو ماه گناهی مرتکب نشود.
حاج مهدی عراقی در خاطرات خود می گوید پیش طیب رفتم تا کمی قلقلکش بدهم. کمی از جاده خاکی به آسفالت کشاندمش چون اینها رگه هایی از لوطی گری داشتند.
حاج آقا در یکی از سخنرانی هایش طیب را به «حر» تشبیه کردند. به هر حال طیب در مقابل چیزهایی که از وی خواستند ایستادگی کرد.
مهدی عراقی برای اینکه تظاهرات ۱۵ خرداد را مدیریت کند، تمام جوانب را در نظر گرفت. این گونه اقدامات از جمله دیدار با طیب از اقدامات شخصی بود که حاج آقا انجام دادند و ارتباطی به برنامه های تشکیلاتی یا دستوری نداشت.
آغاز مبارزات شهید عراقی از کجا و کدام محله بود؟
حاج آقا اهل پاچنار بود و شروع مبارزاتش از مسجد حاج عزیزالله بازار بود که به دانشگاه کشیده شد. سخنرانی سردر دانشگاه در روز ۱۵ خرداد هم از سوی حاج آقا انجام شد.
بعد از اینکه از زندان آزاد شدند چگونه با امام ارتباط گرفته و مبارزات خود را ادامه دادند؟
پدرم در سال ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد. حدود ۱۰ روز از استقرار امام در نوفل لوشاتو می گذشت که پدرم هم به پیشنهاد برخی بزرگان از جمله شهید بهشتی برای انجام امور تدارکاتی اقامت امام عازم نوفل لوشاتو شد. من آن زمان در آمریکا مشغول تحصیل بودم. پدرم با من تماس گرفت و گفت من برای انجام تدارکات استقرار امام عازم نوفل لوشاتو هستم، تو هم بیا آنجا، من هم به همراه تعدادی از دوستانم در آمریکا عازم فرانسه شدیم.
مسئولیت شهید عراقی در نوفل لوشاتو چه بود؟
تقریباً اداره تمام امور در آنجا به عهده حاج آقا بود. کار اجرایی و تدارکات به دست بچه های آمریکائی بود و بچه هایی که در اروپا کارهای مبارزاتی را دنبال می کردند، مسئولیت تکثیر نوار و تهیه اعلامیه از سخنرانی های امام را بر عهده داشتند.
هنوز پلیس فرانسه در محدوده محل اقامت امام مستقر نشده بود و کار حفاظت هم به عهده خود همراهان امام بود. تدارکات و تهیه غذا و کنترل رفت و آمدها و ملاقات ها همه به عهده حاج آقا بود. خاطرم هست در یک ماهی که آنجا بودم هر روز برای وعده نهار یک دیگ بزرگ تخم مرغ درست می کردیم و با نان باگت بین همه تقسیم می کردیم. جالب این بود که فرانسوی ها فکر می کردند تخم مرغ غذای مقدسی است که ما هر روز نهار می خوریم.
تقریباً تا سه ماه اول استقرار امام در نوفل لوشاتو کار حفاظت و مراقبت از اطراف محوطه خانه امام از سوی حاج آقا انجام می شد.
یکی از جمله های تاریخی شهید عراقی در واکنش به بختیار بود که گفته بود ترور یک نخست وزیر برای ما کاری ندارد. منظور شهید عراقی از این حرف چه بود؟
حاج آقا در نوفل لوشاتو با روزنامه اطلاعات یک مصاحبه ای انجام داد و گفت ما تا حالا ۴ نخست وزیر را ترور کرده ایم که خیلی بزرگتر از بختیار بودند. کار سختی نیست بختیار را هم ترور کنیم. این سخنان را در واکنش به این سخنان بختیار در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب مطرح کردند.
وقتی شهید عراقی به همراه امام به ایران برگشتند، آیا مسئولیت خاصی یا حکمی از سوی امام گرفتند؟
کار تدارکات و اداره مدرسه علوی به شهید عراقی سپرده شد. من آن زمان ایران نبودم ولی از برخی چهره ها مثل آقای محسن رضایی شنیدم که می گفتند آن زمان مهدی عراقی امور را اداره می کردند و می گفتند که مثلاً پشت بام ها را بگردید یا مراقبت راهروها باشید.
داشتن روحیه مبارزاتی در شهید عراقی ریشه در چه چیزی داشت؟ شاید چنین روحیه ای متعلق به کسانی باشد که کارهای نظامی انجام می دهند.
حاج آقا بعد از آزاد شدن از زندان ملاقاتی با دکتر شریعتی انجام می دهد. در آن دیدار، درباره فضای جامعه تحلیلی مطرح می کنند. آقای شریعتی بعد از اظهارات شهید عراقی می گوید هر آنچه که من از دانشگاه سوربن یاد گرفتم، حاج مهدی در زندان یاد گرفته است.
شهید عراقی در نوفل لوشاتو با روزنامه اطلاعات یک مصاحبه ای انجام داد و گفت ما تا حالا ۴ نخست وزیر را ترور کرده ایم که خیلی بزرگتر از بختیار بودند. کار سختی نیست بختیار را هم ترور کنیمپدرم این روحیه را از بچگی و جوانی داشت، خاک خورده و خودساخته بود. بیشتر از آنکه شعاری باشد، عملگرا بود. تجربه زیادی هم داشت. برای انجام تمرینات مسلحانه و تیراندازی، مبارزان انقلابی نیاز به مکان مناسبی داشتند که حاج آقا برای آنها دو جای مختلف را تدارک دیده بود. یکی در کوره های آجرپزی که دیوارهای بلند کاهگلی داشت و وقتی در آن تیراندازی می کردند صدا بیرون نمی آمد.
یکی دیگر هم معدن ذغال سنگی در زیاران، نرسیده به قزوین بود که پشت کوه جای مناسبی برای تیر اندازی بود و وقتی مبارزان انقلابی آنجا تمرین نظامی می کردند، سروصدایی تولید نمی شد.
شهید عراقی با دکتر شریعتی چقدر ارتباط داشتند؟
ارتباط چندانی نداشتند. فقط بعد از آزادی شهید عراقی از زندان، یک یا دو بار با دکتر شریعتی ملاقات کردند.
ارتباط شهید عراقی با روحانیت چگونه بود؟
با امام و نواب که به عنوان رهبری یک حرکت انقلابی ارتباط خوبی داشت اما بجز آنها با روحانیون دیگر نیز ارتباط خوبی داشت.
بعد از پیروزی انقلاب، شهید عراقی چه مسئولیت هایی را در کشور عهده دار شدند؟
حکم اولی که برای شهید عراقی صادر شد، مسئولیت زندان قصر بود. هر جا که دردسر بود، حاج آقا آنجا حاضر می شد ولی در زندان قصر بیشتر از دو یا سه ماه نماند و با حکم امام، به عنوان عضو شورای مرکزی بنیاد مستضعفان منصوب شد.
در همان دوران، در روزنامه کیهان سروصدا زیاد شد و چپی ها در آنجا شلوغ کردند که با حکم امام، حاج آقا به روزنامه رفتند و با حکم امام در روزنامه کیهان مسئولیت گرفتند.
خصومت گروهک فرقان با شهید عراقی چه بود؟
گروهک فرقان بیشتر کار تفسیر قرآن و کارهایی از این قبیل انجام می دادند. ذهنیت آنها زر و زور و تزویر دکتر شریعتی بود. بر این اساس وارد مبارزات مسلحانه شدند. اولین ترور آنها شهید مطهری بود که با شعار تزویر او را به شهادت رساندند. دومی شهید قرنی بود که با شعار زور به شهادت رساندند و سومی هم شهید لاجوردی بود که با شعار زر به شهادت رساندند.
تنها کسی را که هیچ توجیهی برای شهادت او نداشتند، شهید عراقی بود. تنها دلیلشان برای ترور شهید عراقی وابستگی به امام و نزدیکی به راه مبارزاتی او بود.
تعدادی از کسانی که در گروهک فرقان فعالیت داشتند حتی از معلمان مدرسه من و برادرم حسام بودند و آنها را می شناختیم.
به آشنایی با معلمان مدرسه خود و برادرتان اشاره کردید و اینکه آنها عضو گروهک فرقان بودند، آیا از طریق شما شناسایی پدرتان صورت گرفته بود؟
شاید شناسایی از طریق ما صورت گرفت، چون لیستی را برای ترور شخصیت های مختلف مبارز تهیه کرده بودند که در آن لیست اسم پدرم هم بود. اسم حسام در آن لیست نبود اما قسمت بود که او هم همراه پدرم شهید شود.
حسین مهدیان مسئول وقت روزنامه کیهان هم نامش در لیست ترور فرقان بود. حاج آقا هر روز صبح از در منزل راه می افتاد و به دنبال آقای مهدیان می رفت تا از آنجا با هم به دفتر روزنامه بروند. اینگونه نبود که قصد ترور مهدیان را داشتند و به اشتباه حاج آقا را ترور کردند بلکه اسم هر دوی آنها در لیست ترور فرقان بود.
ضارب شناسایی شد؟
بله فردی به نام یوسفی عامل ترور بود که دستگیر شد. پسر ۲۲ یا ۲۳ ساله ای بود که ضارب حاج مهدی عراقی بود که دستگیر شد. روز اجرای حکم اعدام وقتی به زندان رفته بودیم، همه کسانی که در جریان ترورهای انقلابی دستگیر شده بودند، خوشحال بودند اما تنها کسی که احساس ندامت داشت، همین یوسفی بود که پدرم را ترور کرد.
در زمان اجرای حکم اعدام، شما بودید؟
بله، روزی که قرار بود حکم اعدام اجرا شود به ما گفتند می توانید در جریان اجرای حکم باشید. این امکان را داده بودند که هر کس از خانواده های شهدا می خواهد، می توانست تیر خلاص به ضارب بزند اما ما این را نخواستیم با این حال در روز اجرای حکم، حاضر شدیم.
خانواده شهید مفتح و خانواده شهید مطهری هم در آن روز بودند. مادرم تا دم در زندان همراه ما بود امام داخل نیامد. من، برادرم نادر و عمویم داخل شدیم.
داخل که رفتیم، دیدیم همه کسانی که قرار بود اعدام شوند داخل اتاق نشسته و منتظر اجرای حکم هستند. به ما گفتند یوسفی، ضارب پدرم می خواهد ما را ببیند.
ما را به یک اتاقی بردند و یوسفی را هم آوردند آنجا. به ما گفت ما در تحلیلهایمان نسبت به ترور هیچ کس شک و شبهه نداشتیم و نداریم اما تنها کسی که بعد از ترور او به شبهه افتادیم، مهدی عراقی بود. به خاطر همین می خواهم از شما حلالیت بطلبم.
واکنش شما به ضارب چه بود؟
هر کدام از ما سه نفر واکنش متفاوتی از خود نشان دادیم. من وقتی دیدم فرقی به حال او نمی کند، چه ببخشیم و چه نبخشیم، اعدامش می کنند، گفتم من می بخشم، برادرم نادر سکوت کرد و جوابی نداد و عمویم گفت من نمی بخشم. باید به درک بروی.
چرا شهید عراقی را در شهر قم به خاک سپردند؟ آیا وصیت کرده بود؟
نه، وصیت نبود، ما تصور می کردیم جنازه را به بهشت زهرا می برند و با خانواده راهی آنجا شدیم، اما در بهشت زهرا مرحوم انواری را دیدم. سوال کردم جنازه ها را هنوز نیاورده اند؟ گفت به قم منتقل کردند. من ناراحت شدم و گفتم چرا قم؟ پاسخ داد امام دستور دادند. ما هم راهی قم شدیم.
گفته می شود امام در مراسم تشییع شهید عراقی حضور داشتند، درست است؟
بله، تنها جایی که امام در مراسم تشییع شرکت کردند، مراسم تشییع حاج مهدی عراقی بود. ما خبر نداشتیم که قرار است امام خمینی در مراسم تشییع پدرم شرکت کنند، آن زمان امام در قم تشریف داشتند. وقتی جمعیت در حال حرکت به سمت صحن بود، خبر دادند که امام هم در راه است.
روزی که قرار بود حکم اعدام اجرا شود به ما گفتند می توانید در جریان اجرای حکم باشید. این امکان را داده بودند که هر کس از خانواده های شهدا می خواهد، می توانست تیر خلاص به ضارب بزند اما ما این را نخواستیم با این حال در روز اجرای حکم، حاضر شدیمبعد از مراسم تدفین، ما رفتیم منزل امام و در آنجا سخنرانی معروف امام درباره پدرم ایراد شد که گفتند نباید شهید عراقی در رختخواب از دنیا می رفت. باید شهید می شد و اینگونه شد.
بعد از آنکه از خانه امام رفتیم، از مرحوم توسلی شنیدیم که گفت امام آخر شب به صحن حرم حضرت مصعومه رفتند و سر مزار پدرم حدود ۲۰ دقیقه ای نشسته بودند.
به نظرم عشق عجیبی بین امام و حاج مهدی عراقی بود. حاج مهدی عاشقانه امام را دوست داشت و این ماجرا نشان می دهد که این علاقه دوسویه بوده است.
حتی در برخی خاطرات شنیده و خوانده ام که در بعضی موارد حتی حاج احمد آقا اگر از گفتن چیزی به امام خجالت می کشید یا ابا داشت، موضوع را با حاج مهدی مطرح می کرد تا او به امام بگوید. به نظر یک رابطه مراد و مریدی بین امام و حاج مهدی وجود داشت.
ارتباط شهید عراقی با گروهک های سیاسی آن زمان که مقابل انقلاب حرکت می کردند چه بود؟
حاج آقا در زندان با این گروه آشنا شده بود. حاج مهدی جمع اضداد بود، هم عاطفی بود و هم فردی قاطع. بیشتر عملگرا بود، سعی می کرد مسائل را رفاقتی حل کند. حتی گفته می شود در سال ۵۴ و در جریان موضوعاتی که بین منافقین و روحانیت به وجود آمد، حاج مهدی برخورد تندی با منافقین نکرد و معتقد بود اینها فرزندان خودمان هستند و باید با آنها مدارا کنیم، آنها را با صحبت و روی خوش به راه راست برگرداند. برخورد خشن ممکن است آنها را طرد کند.
عشق به امام از سوی حاج مهدی به گونه ای بود که وقتی به نوفل لوشاتو رسید، بعد از آن نمی دانم بین امام و شهید عراقی چه اتفاقی افتاد که دیگر روی خوش به منافقین نشان نداد.
حاج آقا با همه گروه ها در ارتباط بود و به قولی پدر زندانیان بود چون با همه آنها در زندان آشنا شده بود.
مسیری که حاج آقا برای زندگی خود انتخاب کرده بود، چه تاثیری بر زندگی شما و خانواده تان داشت؟
حاج آقا وقتی شهید شد ۴۸ سال داشت اما وقتی تصاویرش را نگاه می کنید به نظر مردی ۶۰ ساله می رسد. این اثر زندگی سخت و مبارزاتی و زندان های پی در پی بود.
حسام وقتی شهید شد ۱۸ سال داشت. من همیشه گفته ام راهی را که حاج آقا ۳۰ ساله یا ۴۰ ساله طی کرد، حسام ۲۰ ساله طی کرد و ۲۰ سال از حاج آقا جلوتر بود.
شهید حسام به لحاظ روحی چقدر به پدرتان نزدیک بود؟
خیلی زیاد. از لحاظ روحی و اعتقادی بیشتر از ما به پدرم نزدیکتر بود با وجود اینکه از ما کوچکتر بود. وقتی حاج آقا دستگیر شد، حسام ۶ سال بیشتر نداشت. در این سن برای اولین بار پدرم را پشت میله های زندان دید. ما چون کمی بزرگتر بودیم، تحمل این صحنه برایمان راحت تر بود اما ملاقات اولیه حسام با پدرم پشت میله های زندان تاثیر زیادی روی او گذاشت.
از مرحوم توسلی شنیدیم که گفت امام آخر شب به صحن حرم حضرت مصعومه رفتند و سر مزار پدرم حدود ۲۰ دقیقه ای نشسته بودنداولین باری که به ملاقات پدرم رفتیم، حسام با زبان بچگی پرسید «بابا چیکار کردی آوردنت اینجا؟» حاج آقا گفت «باباجان صلوات فرستادم، منو آوردن اینجا»
یک پاسبانی بین میله ها می ایستاد که مکالمات را شنود کند. وقتی پدرم پاسخ حسام را اینگونه داد، گفت حاج آقا چرا ذهن بچه را خراب می کنی؟ بگو صلوات بودار فرستادم من را آوردند اینجا.
این ملاقات و این گفتگوی کوتاه بین پدرم و حسام تاثیر خودش را گذاشت. حسام با اینکه از ما کوچکتر بود، بیشتر رعایت آداب اسلامی را می کرد.
وقتی حاج آقا از زندان آزاد شد، من حضور نداشتم و برادرم سرباز بود، اما حسام کنار پدرم بود و باعث شد ارتباط نزدیکتری با هم داشته باشند.
چرا روز حادثه برادرتان همراه شهید عراقی بود که منجر به شهادت او در جریان ترور شد؟
حسام کنکور داده بود ولی دانشگاه ها هنوز باز نشده بود. چون کاری نداشت، هر روز صبح با پدرم به دفتر روزنامه می رفت.
شهادت حاج آقا و برادرم حسام در زندگی ما بی تاثیر نبود اما نباید فراموش کرد که ما همیشه پدرم را با فاصله داشتیم. هیچ وقت کنار خودمان نداشتیم. زمانی حاج آقا کنار ما بود که ما کوچک بودیم و وجود او را نمی فهمیدیم. وقتی فهمیدیم، حاج آقا کنار ما نبود و بیشتر مدت را در زندان طی کرد. اما گفتار، رفتار و کردار حاج آقا نه به دلیل آنکه می فهمیدیم، بلکه به دلیل آنکه دوستش داشتیم، روی ما تاثیرگذار بود.
شاید یک جوان زمان شاهی معیارهای خاص خودش را داشته باشد یا متناسب با آن جامعه خیلی کارها را انجام دهد، اما آنقدر که ما تحت تاثیر حاج آقا بودیم، تحت تاثیر جو جامعه نبودیم. اگر می خواستیم آنگونه باشیم، یک چیزی همیشه مانع ما می شد و آن حاج مهدی بود. شاید دلمان می خواست خیلی کارها را آن زمان انجام دهیم اما همیشه حیا و شرم اینکه پدرم برای چه چیزی مبارزه می کند یا در زندان است، اجازه انجام هر کاری را به ما نمی داد.
گاهی اوقات فکر می کنم که شاید اگر حاج مهدی زنده بودند ، امروز برخی اتفاقات در جامعه ما نمی افتاد و به تناسب حال و روز خودشان می توانستند تاثیرگذار باشند اما شاید خدا ایشان را خیلی دوست داشت چون سرنوشتی برایشان رقم خورد که نباشند و خیلی چیزها را نبینند.