به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر گفتاری از حجت الاسلام سید مصطفی محقق داماد در مورد اصالت صلح است که در ادامه می خوانید.
صلح را می توان «همزیستی مسالمت آمیز، شرافتمندانه و دوستانه» تعریف کرد که طیّ آن کشورها با پذیرش موجودیّت یکدیگر و رعایت صادقانه حقوق متقابل، به تعهدات و مسئولیت های خود در قبال دیگر کشورها پایبند هستند.
واقعیت این است که اگر به منابع فقهی اسلامی - اعم از منایع شیعی و اهل سنت - مراجعه کنیم، در خواهیم یافت که این منابع در باب جنگ و صلح قاطعانه می گویند: «یجب القتال الحربی بعد الدعا الی الاسلام و امتناعه حتی یسلم أو یقتل و الکتابی کذلک إلا أن یلتزم بشرائط الذمه» یعنی جنگ با حربی پس از آنکه به اسلام دعوت شود و از قبول آن امتناع نماید تا زمانی که مسلمان شود یا کشته گردد واجب است و با کفار اهل کتاب نیز جنگ واجب است مگر آنکه به شرایط ذمّه متلزم گردد.
اگر این حکم را همانطور که از مفاد ظاهری آن بر می آید بپذیریم و آن را از روز نخست تا هم اینک لازم الاجرا بدانیم لازمه اش این است که:
۱. حقوق اسلامی را از روز نخست تا زمان کنونی، غیر قابل انطباق با موازین حقوق بشر بشناسیم زیرا اولین و اصلی ترین آموزه و قاعده نظام حقوق بشر جهانی قبول احترام و رعایت حقوق آحاد بشر است از آن جهت که بشر است ... علاوه بر این مفاد قاعده فقهی فوق در مغایرت جدّی با چندین اصل دیگر نظام حقوق بشر از جمله اصل حق حیات برای انسان از آن جهت که انسان است، خواهد بود.
۲. در فرض لازم الاجرا بودن حکم فوق حقوق بین الملل برای یک فرد مسلمان معنا ندارد و نمی تواند از آن انتظار حمایت از حقوق فردی، اجتماعی، سیاسی خویش را داشته باشد.
۳. لازم الاجرا بودن حکم فوق با عضویت کشورهای اسلامی در سازمان ملل کاملاً متضاد است. زیرا معنای عضویت، قبول و اجرای اصل همزیستی مسالمت آمیز با کشورهای جهان است که اغلب آنها بر اساس تعریف فوق جزء کافران محسوب می شوند.
این قلم معتقد است که با بازخوانی و امعان نظر مجدد در منابع فقه اسلامی در کنار توجه به آموزه های بنیادین اصول اخلاقی و احترام به کرامت بشری و اصل جاودانگی دین مقدس اسلام می توان به نتایج مهمی دست یافت که دستاورد آن عدم طرد کشورهای اسلامی و مسلمانان از خانواده جهانی و نیز به انزوا کشیده شدن اسلام و مسلمین در عصر کنونی خواهد بود.
چنین تلاشی از سویی مستلزم نقض آراء و دلایل فقهایی است که باور به اصالت «جنگ» دارند و از سوی دیگر ابرام نظرات و استدلال های فقیهانی است که اصل حاکم بر روابط میان مسلمانان و غیرمسلمانان را «صلح» می دانند.
در مقایسه بین دو نظام حقوق بین الملل معاصر و حقوق اسلام، انصاف اقتضاء می کند که موقعیت زمانی ای که هر کدام از این دو نظام بدان تعلق دارد، مورد توجه قرار گیرد. لازم به ذکر نیست که اصول اسلامی بسیار قدیمی تر و متعلق به عصری است که حقوق بین الملل به مفهوم جدید آن ناشناخته بود. از این رو ارزش این اصول زمانی شناخته می شود که ظرف زمانی تأسیس و اجرای آنها در نظر گرفته شود.
بعضی از محققان غربی که در مورد فرهنگ اسلامی به صورت عام و حقوق اسلامی به طور خاص پژوهش هایی کرده اند، منابع اصیل را نادیده گرفته و به منابع کم اهمیت تر اتکا کرده اند. آنگاه عقاید خاص را که مورد اتفاق تمام یا اکثر اندیشمندان اسلام نبوده و نیستند را تعمیم داده اند و بدین ترتیب به نتایجی غلط و سطحی رسیده اند.
به باور راقم این سطور، یکی از اشتباهات آن است که حقوق اسلام در روابط بین الملل را بیشتر حقوق جنگ دانسته و معرفی کرده اند که این دیدگاه ممکن است با ظواهر برخی فتاوا از یکسو و عملکرد بعضی دولتمردان مسلمان از سوی دیگر تقویت و تأیید شود.
ادیان برای آرامش انسانها هستند و باید به جای خشونتآمیزی، دوستی را جایگزین کنیم. متون مقدس ادیان ابراهیمی تاریخ پیدایش نخستین خشونت را به زمان خلقت آدم و زندگی او بر روی زمین و رویداد درگیری دو تن از فرزندان او نسبت می دهند. صرف نظر از نمادین یا راستین بودن این رویداد، گزارش آن در متون مقدس دینی نشانگر این نکته است که خشونت و پرخاشگری همزاد انسان است.
نکته دیگری که در این داستان برجستگی دارد این است که هم استعداد خشونتورزی و هم نیروی خشونتپرهیزی هر دو در نهاد انسان از بدو آفرینش به ودیعه گزارده شده است.
قابیل که آزمندانه و حسدورزانه برادرش را به مرگ تهدید می کند و نهال زندگیاش را از گستره هستی بر می کند، نماد استعداد خشونتورزی است ولی درمقابل هابیل که مداراجویانه از کاربرد منطق زور دوری می گزیند، نمود ظرفیت خشونت پرهیزی وی میباشد. بنابراین، این داستان ثابت میکند که بشر استعداد هر دو نهاد را دارد؛ در واقع بستگی به جای تربیت و محیط پرورش و طرز تفکر و فرهنگ او دارد.
با نگاهی به تاریخ نوین و کهن، نمونههای عینی فراوانی را برای هر دو استعداد انسان در می یابیم؛ از یک سو انسانی را در می یابیم که خصلتهای مداراجویانه و مهرورزی را در پیش گرفته و از سویی دیگر افرادی را می بینیم که مانند حیوانات درنده پنجه در روی دیگران افکنده و از هیچ خشونتی فروگذار نکردند. در خور یادآوری است که پیدایش گفتمان خشونتپرهیزی در ادبیات حقوق بشر و ناروا اعلام شدن هر گونه تبعیض علیه انسانها هیچگاه به معنای تسلط انسان مدرن بر خشونتورزی و پرخاشگری نیست؛ بلکه عصر نوین پرخاش و خشونت که با دو جنگ جهانی اول و دوم آغاز شد ادامه دارد. اما آنچه قابل تأمل است این است که گفتمان خشونتپرهیزی برای نخستین بار در تاریخ حیات انسان بر پایههای نظری مستحکمی بنا شده است و به نگرش عقلانی بدل گشته است.
آنچه خلاف انتظار و جای تأسف است اینکه در قرن معاصر انگیزههای دینی مورد خشونت قرار گرفته است؛ ما پیروان ادیان به خصوص ادیان الهی و ابراهیمی باید با بازنگری و مطالعه در تاریخ جوامع دینی یک سوال را برای خویش مطرح کنیم و بدان پاسخ دهیم که اگر ادیان برای آرامش انسانها هستند چه باید کرد که به جای خشونتآمیزی، دوستی را جایگزین آن کنیم.
تمام خشونتگران دینی در سایه جهل به سر میبرند و این گونه خشونتها را برای رضایت خدا و ورود به بهشت می دانند؛ آن خدایی که من می شناسم هرگز کسانیکه زندگی دنیایی دیگران را جهنم میسازند را به بهشت خویش راه نخواهد داد و بوی بهشت به مشام آنان نخواهد رسید.