عمیق ترین لایه تمدن غرب و روح اصلی آن تغییر جهت و استکبار اراده انسانی نسبت به خدای متعال است. این تفرعن، ادبیات و فرهنگ خاص خود را تولید کرده است و انسان غربی وارد فضای جدیدی شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر بخش دوم یادداشت حجت الاسلام محمدرضا کتابی در مورد ضرورت شناخت غرب و مدرنیته به عنوان نماد پیچیدگی جبهه باطل است که از نظر می گذرد.

یادداشت اول به ریشه و مبانی جنگ نرم و درگیری دائمی و همه جانبه دو جبهه حق و باطل اختصاص داشت و بیان گردید که بر اساس فلسفه تاریخ الهی آینده تاریخ بشریت آینده روشنی است که در آن جریان حق گسترش پیدا کرده و پیروز می‌شود؛ البته نقطه اوج این درگیری در برهه ی قبل از ظهور به وجود می‌آید، زیرا در آن زمان این نبرد تمدنی به نقطه ظهور خود رسیده و تمدن مادی بسط جهانی پیدا کرده و به یک تمدن فراگیر تبدیل شده است. این سخن قابل انکار نیست که در عصر کنونی جریان تمدن غرب پرچمدار جبهه باطل و نماد پیچیدگی و تمدنی آن و مهم ترین مانع در مقابل جبهه ایمان و بسط توحید در جهان است. بدون شک امروز تمدن غرب نقطه اصلی و محوری تهاجم علیه جهه ایمان ومرکز فرماندهی جنگ سخت و نرم علیه اسلام و انقلاب اسلامی است. مروری بر تاریخچه تحولات مغرب زمین این نظر را تأیید می کند.

تحول در اندیشه و عقلانیت 

از قرن ۱۵ میلادی تحولی در جامعه جهانی اتفاق افتاد که از آن به عنوان «رنسانس یا نوزائی» یاد میشود. این تحول منشأ پیدایش و شکل گیری تمدنی شده است که جریان تحول اجتماعی آن به نام «تجدد ومدرنیته» شناخته میشود. 

روح و جانمایه این تجدد، غیر از لایه محسوس و قابل اندازه گیری و پیمایش آن (مانند صنعت، تکنولوژی و ساختارها) همان تحولات عمیق و بنیادین انسانی است که در جامعه مغرب زمین اتفاق افتاده است و از آن به «گوهر تجدد» یاد می شود. در واقع در سرآغاز رنسانس، لایه های عمیق فرهنگ غرب در تعامل بین عقلانیت، دین، انسان و خدای متعال دستخوش سه تحول جدی گردید و شالوده های دنیای مدرن بر اساس این تحولات شکل گرفت.

تحول اول، طرح اندیشه اومانیستی در تغییر نگاه به انسان و جایگاه انسان است که انسان را محور بایسته های اجتماعی قرار می دهد؛ یعنی می گوید خود انسان است که محور و مدار تعیین ارزشها می باشد و حق و ارزش به درون انسان بر می گردد.

تحول دوم، نیز مربوط به طرح اندیشه لیبرالیسم است. این اندیشه در پی اصل قرار دادن آزادی های فردی به معنای آزادی از قدسیات و معنویات و رهایی از تقیدات شرعی و الهی است.

سومین تحول، نیز در حوزه راسیونالیزم و عقل گرایی و تکیه بر عقلانیت خود بنیاد است که البته این مفهوم از عقلانیت غیر از آن مفهوم از عقلانیتی است که در آموزه های وحی به شدت بر آن تکیه شده است. این عقلانیت به معنی جایگزین شدن عقلانیت بشر و استغناء آن از آموزه-های قدسی و وحیانی و مبنای درک تشخیص مصلحت و تأمین ساز و کارهای رسیدن به اهداف اجتماعی است.

تحول درجامعه پردازی و تکنولوژی

بر این اساس، عمیق ترین لایه تمدن غرب و روح اصلی آن تغییر جهت و استکبار اراده انسانی نسبت به خدای متعال است. این تفرعن، ادبیات و فرهنگ خاص خود را تولید کرده است و انسان غربی با این تغییر جهت وارد فضای جدیدی شد. نتیجه این سه تحول، سکولاریزه و به تعبیر دیگر غیر قدسی شدن و زمینی شدن زندگی بشر و قطع رابطه آن با عالم غیب و مفاهیم قدسی بود. این آموزه ها در ادامه، تبدیل به یک فرهنگ و احساس اجتماعی شد که در بستر آن انسان غربی، خود را مقید به آموزه های قدسی در حیات اجتماعی ندید و فارغ از تعالیم وحیانی، در پی ساخت دنیای خویش برآمد. در ادامه نیز بر پایه این آموزه ها فلسفه ی واسطه و عقلانیتی تولید شد که امکان حضور و فعال شدن آن آموزه ها و لایه های باطنی و ایدئولوژیک این تمدن را در حیات اجتماعی بشر ایجاد و فراهم نمود و موفق گردید یک نظام سیاسی مبتنی بر اومانیزم و دموکراسی و نظام فرهنگی مبتنی بر اباحه گری و لیبرالیزم و نظام اقتصادی سرمایه داری مبتنی بر ربا در کل جهان تشکیل دهد. 

این جریان مبتنی بر فلسفه، دانش و عقلانیت مدرنِ سکولاریستی، سخت افزارها و تکنولوژی خود را تولید کرده و آرام آرام از مرزهای جغرافیایی خود نیز عبور نمود و در مرحله بعد، مدعی یک جامعه جهانی مبتنی بر ایدئولوژی مدرن و با یک فرهنگ واحد گردید و بقیه فرهنگ ها از جمله فرهنگ اسلام را به یک خرده فرهنگ تبدیل نمود.

با این وصف، فرهنگ و تمدن غرب را باید نمونه ی پیچیده و بسط یافته ی جبهه ی باطل دانست که با همه توان و در گسترده ترین شکل، به جنگ عالم غیب و آموزه های وحی آمده است. این تمدن، با کنار گذاشتن دین از صحنه زندگی اجتماعی، «عقل جمعیِ خودبنیاد» را به عنوان تکیه گاهی برای تسخیر انسان و طبیعت برگزید و تولید علم و تکنولوژی و نیز مهندسی توسعه اجتماعی را مبتنی بر آن انجام داد.

مدیریت و مهندسی اجتماعی

برای تبیین دقیقتر ابعاد و عمق این درگیری و چگونگی تسلط و هژمون تمدن غرب بر عالم باید توجه نمود که این تمدن با این مبادی و آن غایات موفق شد با مدیریت و هماهنگی، تمامی شئون حیات فردی و اجتماعی انسان ها را در سه بعد گرایش ها، بینش ها و دانش های بشری مبتنی بر مبانی و اهداف مادی خود بازسازی کرده و مبتنی بر آن، «علوم، ساختار و محصولات» خاص تمدن خود را ارائه نماید و سه نظام "تولید مفاهیم" از علوم پایه تا علوم کاربردی، "توزیع مفاهیم" جهت تعیین کلاسه های افراد جامعه و "ساختار مناصب اجتماعی" بر پایة نظام مفاهیم، جهت ساماندهی روابط اجتماعی را سامان دهی نمایدو با تجسد عینی بخشیدن به تمدن خود همه شئون فردی و اجتماعی را سرپرستی کند.

ـ نظام تولید مفاهیم از علوم پایه تا علوم کاربردی

این تمدن نظام مفاهیمی متناسب با آن مبادی و غایات و بر پایة حس گرائی تولید کرده است. مفاهیمی که ممکن است به حسب ظاهر متکثر باشند، ولی در واقع از یک انسجام برخوردارند؛ بنابراین این دستگاه، یک نظام مفاهیم با کارآمدیهای حسی تولید نموده است.

ـ نظام توزیع مفاهیم جهت تعیین کلاسه های افراد جامعه

تمدن غرب بعد از تولید نظام مفاهیم، نظام آموزشیِ توزیع و نیز ساختارهای جهانی توزیع آن مفاهیم را ـ از رده های تخصص و فوق تخصص گرفته تا رده های ابتدائی ـ تنظیم کرده است. بنابراین یک شبکة تولید و توزیع مفاهیم ـ از مفاهیم محوری و اعتقادی گرفته تا مفاهیم کاربردی و عملی برای ادارة حیات بشر ـ تولید کرده است.

ـ ایجاد ساختار مناصب اجتماعی بر پایه نظام مفاهیم جهت ساماندهی روابط اجتماعی

در انتها نیز ساختار توزیع مناصب را تنظیم کرده اند. به این معنا که برای مناصب، موقعیتهای علمی تعریف نموده اند تا مشخص نمایند که هر کسی با این حد از آموزه های علمی، کدام منصب را می تواند به عهده بگیرد و در کلاسه چه قواعدی، روابط اجتماعی را فرم دهد. وقتی که ساختار مناصب تعریف می شود، دقیقاً مشخص می شود کسی که در منصب یک وزارتخانه می نشیند، یا کسی که معلم یک کلاس است و یا کسی که سفیر است بایستی بر اساس قواعد خاصی روابط خود را تنظیم نماید. 

در حقیقت به دنبال نظام مفاهیم، یک ساختار مدیریتی و نظام توزیع مناصب درست می‌شود که این نظام توزیع مناصب، چرخش نیاز و ارضاء را در جامعه ساماندهی می‌کند؛ یعنی مجرا و راه‌هایی برای ارتباطات اجتماعی ایجاد می‌کند که جامعه در این راه‌ها حرکت می‌کند؛ نیاز می‌سازد و ارضاء می‌کند.

جهانی سازی و توسعه مادی

آنچه در دنیای مدرن اتفاق افتاده است یک تحول همه جانبه ای است که می خواهد همه ابعاد زندگی بشر را به صورت هماهنگ تغییر دهد. در واقع بحث توسعه پایدار و بحث جهانی سازی و توسعه جهانی بر محور لیبرال دموکراسی، یک تحول هماهنگ همه جانبه در حوزه سیاست و فرهنگ و اقتصاد است که تناسبات این تحولات را مورد توجه قرار می دهد.

در این راستا تمدن غرب توانسته است سه گام مهم را در این مسیر بردارد:

۱- دین زدایی و جایگزین کردن عقلانیت خود بنیاد به جای آن. 
۲- به دست گرفتن مدیریت قدرت، اطلاع و ثروت برای جهانی شدن.
۳- ایجاد موازنه یک سویه به نفع قدرت های مسلط برای تضمین بقاء

مجموع این حرکت در موج جهانی خود منجر به تولید سه پدیده مهم امپراطوری های سیاسی، امپراطوری های فرهنگی و شرکت های بزرگ اقتصادی شده است. این سه پدیده در غرب برای مدیریت جهانی و تحقق برنامه عینی این تمدن ارائه شده است.

۱- امپراطوری های سیاسی: قدرتهای مسلط سیاسی که هیچ تصمیم جهانی بدون امضای آنها قانون نمی شود که «حق وتو» بارزترین نماد آن است.

۲- امپراطوری های فرهنگی: که قدرت مسلط مطلق بر تولید و توزیع «اطلاعات، تفکر و آداب و رسوم» در جهان هستند و امروزه با جملاتی همچون ناتوی فرهنگی در ادبیات سیاسی ایران از آن یاد می شود.

۳- شرکت های بزرگ اقتصادی: که سرنوشت اقتصاد جهانی را از طریق مدیریت «الگوی تولید، توزیع و مصرف» اداره می کنند.
در این گردونه، «قدرت، اطلاعات و ثروت» به طور کامل در یک جریان یکسویه توسط غرب مدیریت می شود و محصول و دستاورد این هجوم جهانی عبارت است از:

۱- «استعمار پیچیده نرم افزاری»
۲- «تحقیر ملت ها (تحقیر اکثریت)»
۳- «منحل کردن هویت فرهنگی و مذهبی ملتها در هویت اجتماعی مدرن»

چپاول مدرن در سایه جهانی سازی و حاکمیت فرهنگ مادی

مقام معظم رهبری در همین زمینه با اشاره به طرح بحث معارضه ی سنت و مدرنیته در تمدن غرب می فرمایند: «این بحثِ نویی نیست؛ این بحثِ قرن نوزدهمیِ دنیای غرب است که ادامه پیدا کرده است؛ با این هدف که تمدّن غرب در راه خود، همه‌ی فرهنگها را، همه‌ی تمدّنها را، همه‌ی زیرساختهای مدنی را، همه‌ی روابط انسانی و اجتماعی را، همه‌ی آن چیزی را که تمدّن غرب آن را نمیپسندد، از سر راه خود بردارد و حاکمیت مطلق خود را با پشتوانه‌ی قدرت مادّی و سرمایه‌داری از یک سو، قدرت نظامی و سیاسی از یک سو، قدرت رسانه‌یی از یک سو، ابدی کند.»( فیضیه، ۱۴/۷/۷۹)

به هر حال برنامه ریزی برای ایجاد یک جامعه جهانی واحد، با فرهنگ، ایدئولوژی و عقلانیت واحد، فرایندی است که تمدن غرب طی کرده است و محصول این روند، هضم هویت و فرهنگ تمام ملل و جهان در جهاز هاضمه غرب بوده است. در این میان هویتهای دینی و فرهنگهای مذهبی به دلیل تفاوت ماهوی و تقابل ذاتی آنها با فرهنگ دنیاگرایی مادی بیشترین آسیب را پذیرا شدند و مورد هجمه های شدیدتری قرار گرفتند و به جرأت می توان گفت به جز هویت فرهنگ شیعی تمامی هویت ها و فرهنگ های ملل دیگر در این روند جهانی سازی مادی منحل گردیدند و با ارزش های مسلط مدرنیته هماهنگ شدند.

در همین راستا در بعد اقتصادی نیز منابع و منافع ملت ها اعم ازمنابع انسانی واقتصادی و ذخایر مادی و معنوی آنان نیز مورد هجوم واقع گردید و علاوه بر بردگی روحی و فکری منابع اقتصادی و زیرزمینی آنان نیز مورد چپاول و غارت قرار گرفت و این نشأت گرفته از ماهیت سلطه طلب و تمامیت خواه نظامهای مادی می باشد که حیات خود را در گرو توسعه وگسترش سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود تا عمق جوامع دیگر می داند. در این بستردین امری شخصی تلقی گردید و به امری فردی تبدیل شد. برنامه ریزی های کلان اجتماعی نه بر پایه وحی و شریعت، بلکه با ادعای ناکارآمدی و عجز دین از پاسخگویی به نیازهای اجتماعی و با تکیه بر عقل نقاد خود بنیاد تنظیم گردید. مناسبات و ساختارهای اجتماعی و پایه ریزی نظام اجتماعی بر اساس میل و شهوت اکثریت و برپایه ارزشهای مادی سامان داده شد. با عدم تصویر کمال مطلوب برای جامعه وتعریف غایت و هدف مادی، توسعه شهوات انگیزه و موتور محرک جامعه قرار گرفت. رشد وتوسعه خدای پنهان مردم گردید و زیست اجتماعی بر پایه بی اخلاقی استوار گردید.

جاهلیت مدرن

به جرأت می توان گفت در هیچ دوره ای از تاریخ بشر به اندازه این دوران، فضا برای بندگی خدا ناامن و دین الهی تحقیر نشده بود. این تمدن در ابتدای راه داعیه فراگیری همه عرصه های حیات بشر را نداشت، بلکه فقط مدعی جدایی دین از سیاست بود. ولی تمامیت خواهی این تمدن، این تفکیک را نقض کرد و طولی نکشید که پرچمداران اندیشه تجدد ـ چه در جناح لیبرال دموکراسی و چه در جناح سیوسیالیسم و کمونیزم ـ روی اصل دیانت و معنویت خط کشیدند. این نقطه، نقطة امتلاء عالم از جور است که در آن مارکسیست بر آمده از بطن مدرنیته به مبارزه علیه اصل وجود خدای متعال پرداخت و شعار محوری تجدد تا حدی پیش رفت که اصل کلمه توحید و شعار محوری انبیاء الهی در جامعه جهانی تحقیر شد و در همه جا ـ اعم از محافل روشنفکری و غیر روشنفکری ـ اصل اعتقاد به خدا مایه ننگ و شرمساری گردید و در محافل روشنفکری جامعه جهانی، دین علامت عقب افتادگی و تحجر و افیون توده ها معرفی شد و دین و دینداران منزوی شدند.

اما هجوم بی امان و همه جانبه مدرنیته زمینه خیزش جدیدی را از سوی جبهه حق و دین باوران عالم فراهم آورد که در قالب انقلاب اسلامی به ظهور و بروز رسید. 

پایان بخش دوم. ادامه دارد...