بی راه نیست اگر«حاج رضا لنکرانی» را پدر تعزیه این روزها بدانیم کسی که با هفت دهه سابقه شمرخوانی در تعزیه های ایرانی خودش را در این هنر نمایشی پیر کرده است.

مجله مهر: «رضا شمر» دوسه سالی می‌شود که دیگر محرم‌ها لباس قرمز به تن نمی‌کند و ابرو در هم نمی‌پیچد تا وارد میدان تعزیه خوانی شود. رضا شمری که وقتی در وسط میدان نعره می‌کشد و با خنجر سمت حسین بن علی می‌رود، کربلا را چنان پیش چشم‌های مردم زنده می‌کند که بعضی طاقت نمی‌آورند و خود به میدان می‌آیند تا نگذارند حسین دوباره شهید شود.

استاد لنکرانی سال‌ها در تعزیه‌ها لباس شمر و ابن زیاد و حارث و حکم بن طفیل و خلاصه تمام آدم‌های قرمزرنگ تعزیه را به تن کرده و شبیه‌خوانی کرده و سال‌ها در خانه‌اش تعزیه‌خوان‌ها را جمع کرده و سال‌ها تعزیه‌خوان و تعزیه‌گردان و تعزیه‌دان بوده است. در یکی از روزهای محرمی به خانه استاد می‌رویم و در کنار شاگردانش با او گفت‌وگو می‌کنیم. «علی همدانی»، «رمضان چماچم» و «سعید اصغری» شاگردان استاد هستند که دور او را گرفته‌اند و ما را در مصاحبه کمک می‌کنند. شاگردان در همه رده و سنی هستند. از حاج علی همدانی ۶۴ساله که خود مسئول هیئت عزاداران شهر ری است تا آقای اصغری که فقط  ۲۴ سال دارد و به قول خودش جزو آخرین شاگردان حاج رضا است. استاد حالا گرد پیری بر چهره‌اش نشسته و دست و صدایش می‌لرزد؛ اما تا نام تعزیه و اباعبدالله می‌آید طوری تعزیه می‌خواند که باورمان شود همان رضا شمر سال های پیش است! ما هم بارها در میان مصاحبه تعزی‌خوانی استاد و شاگردان می‌بینیم و می‌شنویم و فقط یک قسمت آن را کنار گزارش خود می‌چسبانیم تا حال و هوای شما هم مثل ما محرمی شود.

وقتی رضا شمر شدم!

«رضا لنکرانی» ۸۶ سال از خدا عمر گرفته است که ۷۴ سال آن را وقف تعزیه‌خوانی برای اباعبدالله کرده است. از کودکی پیش ناپدری‌اش شبیه‌خوانی را یاد می‌گیرد. اولین بار در تکیه نفرآباد نزدیک حرم عبدالعظیم حسنی تعزیه خوانده است. ابتدا هم قاسم‌خوان و رقیه‌خوان و علی‌اکبرخوان بوده تا اینکه کم‌کم می‌فهمد اشقیاخوان بیشتر به قامت او می‌آید. «ناپدری من «محمدحسن ترابی» تعزیه خوان بود و من را هم به دستگاه خودشان بردند و ما هم تعزیه‌خوان شدیم. مرحوم «ولی الله ترابی» هم که نقال و تعزیه‌خوان معروفی هستند هم از فرزندان ایشان هستند. من اول موافق خوان بودم؛ اما یک بار برای تعزیه خوانی به ملایر مسافرت کردیم. من علی اکبر و قاسم و .. می‌خواندم. یک مخالف‌خوان به اسم آقای اسکندری داشتیم که این آقا مریض شد و از ملایر برگشت. ما به مردم اعلام کرده بودیم که شب تعزیه «فضل و فتاح» داریم. به من گفتند نقش فتاح را شما باید بخوانی که من گفتم من موافق خوانم مخالف خوانی بلد نیستم! اما گفتند چاره‌ای نداریم. ما هم آن شب مخالف خواندیم و همه استقبال کردند و گفتند مخالف‌خوانی‌ات بهتر از موافق خوانی است. ما از آن شب «رضا شمر» شدیم!» آقای لنکرانی سه دختر و دو پسر دارد. هر دو پسر او تعزیه را پیش پدر یاد می‌گیرند  تا جایی که «عباس لنکرانی» حالا استاد طبل ریز در ایران است.

در تعزیه از مردم کتک خوردم

استاد این مخالف‌خوانی را آن‌قدر خوب اجرا می‌کند که بسیاری از مردم او را در این نقش باور می‌کنند و برای کمک به سپاه حسین بن علی (ع) او را هدف می‌گیرند!  «یک شب در هیئت نقش حکم‌بن‌طفیل را اجرا کردم. یک لحظه دیدم که دست من گر گُرفت. یک آن دیدم خانمی با کفش دارد محکم بر دست من می‌کوبد. دست من غرق خون شد و هنوز هم جای آن وجود دارد. از آن موقع به بعد  هر وقت می‌خواستم لباس بپوشم به من می‌گفتند مواظب لنگه کفش‌ها باش!»  

آقای همدانی که خود مثل استاد مخالف‌خوان است درباره این اتفاق به خنده می‌گوید: «حاج آقا وقتی نقشی به عهده می‌گیرد آنقدر در این نقش غرق می‌شود که نه تنها آن خانم که همه تماشاگران واقعا او را در این نقش باور کردند. حکم بن طفیل کسی است که آخرین ضربه را به فرق سر حضرت اباالفضل وارد می‌کند. در صحنه آخر که حَکم خنجر به دست بالای سر حضرت می‌رسد، این خانم بدو بدو با کفش خود را به حاجی رساند و شروع به زدن کردند. بالاخره این تعزیه تمام شد و ظهر عاشورا موقع نهار شد. سر سفره نذری دوباره ان خانم را دیدم و گفتم حاج خانم امروز خوب حاجی را کتک زدی ها! این خانم هم گفت: نه این بنده خدا آدم خوبی است. آن فلان فلان شده فرق می‌کرد!»

استاد همه کاره تعزیه است

شاگردها می‌گویند که اغلب تعزیه‌خوان‌های تهران پیش استاد لنکرانی شاگردی کرده‌اند. چرا که هم تعزیه‌دان است هم تعزیه‌خوان و هم تعزیه‌گردان. آقای همدانی می‌گوید: «در یک تعزیه دو دسته نقش وجود دارند. موافق خوان ها و مخالف خوان ها و هر کدام از این نقش‌ها یک نسخه جداگانه دارند. استاد لنکرانی تمام این نسخه‌ها را حفظ هستند. از سکینه گرفته تا عبدالله و قاسم و شمر و ابن‌زیاد؛ ولی مثلا من که مخالف‌خوان هستم نسخه‌های مخالف و آقای چماچم که موافق‌خوان هستند فقط نسخه‌های موافق را بلدند. تازه اگر شیپورچی نباشد  و تعزیه لنگ بماند، شیپور می‌زند. اگر طباله نیاید، خودش طبل می‌زند. خلاصه در تعزیه همه کاره است.»

استاد تمام تعزیه‌ها را می‌شناسد و تمام نسخه‌ها را حفظ است؛ تعزیه‌هایی که شاید برای ما خیلی شناخته شده نباشند. «یک سری از تعذیه‌ها غریب هستند و خیلی شناخته شده و مختص دهه اول محرم نیستند. مثلا ما تعزیه ذبح اسماعیل را داریم که اصلا ته مایه طنز هم دارد. حول و حوش ۴۰۰-۳۰۰ تا مجلس تعزیه داریم. یعنی اگر هر روز سال هم بخواهیم تعزیه بخوانیم نسخه آن وجود دارد. تعزیه ایوب پیغمبر داریم. تعزیه فضل و فتاح داریم. تعزیه عمربن عبدود و غیره. یا مثلا در ماه مبارک رمضان تعزیه مالک اشتر یا ضربت خوردن امیرالمومنین را داریم؛ اما این تعزیه‌ها نسبت به بقیه کمتر شناخته شده‌اند.»

همه جای ایران تعزیه خوانده‌ام

تعزیه‌خوانی در دوره پیش از انقلاب به این راحتی‌ها نبوده است و از برهم زدن تعزیه تا پاره کردن طبل و حتی زندان رفتن هم برای او دردسر داشته است؛ برای همین حاج رضا بساط تعزیه‌اش را برمی‌دارد و شهربه‌شهر دنبال مشتری برای تعزیه‌هایش می‌گردد. «آن زمان با ما خیلی مخالفت می‌کردند؛ حتی در شیراز ما را به زندان بردند. ما به شهرستان ها فرار می‌کردیم؛ چون در تهران امکان کار برای ما نبود. برای همین در همه شهرها به غیر از آذربایجان تعزیه خوانده‌ام.» که آقای همدانی اینجا با خنده می‌گوید: «آن هم به این دلیل است که ترکی بلد نبوده!»

با قدغن شدن تعزیه‌، حاج رضای لنکرانی وارد شرکت اتوبوسرانی می‌شود و راننده شرکت واحد می‌شود. «چاره‌ای نداشتم. هر کجا می‌رفتیم طبلمان را پاره می‌کردند و کتکمان می‌زدند و ما را به زندان می‌بردند که الحمدلله انقلاب پیروز شد. الان هم مشکل پیری داریم. جوان بودیم کسی توجهی نمی‌کرد و الان هم که دیگر پیر شده‌ایم. همان زمان یکی از همکارانم در اتوبوس واحد، برای من شعری سرود که هنوز در خاطرم هست. بود نامت رضای لنکرانی/ فعال و باکمال و مهربانی/ همیشه شاه مردم یاورت باد/ تو خدمت کرده‌ی آن خاندانی/ تو نامت از رضا هشتم امام است/ چرا گویند بر تو شمر ثانی/ جواب این معما را تو حل کن/ که حالم می‌خورد برهم ندانی!»

در آمریکا هم تعزیه خوانده‌ام

آقای لنکرانی نه تنها برای تعزیه کل ایران را زیر پا گذاشته که بارها هم به خارج از کشور رفته و علاوه بر تعزیه تئاتر هم اجرا کرده است. «من حدود ده سالی با خانم «پری صابری» در تئاتر و تعزیه همکاری کردم و سه چهار تا کشور با هم رفتیم. ایتالیا، هند، دوبی، آمریکا و ... . مثلا به من می‌گفتند نقش سلطان را بازی کن. می‌رفتم ببینم یزید چه کار می‌کند و نقش را اینگونه بازی می‌کردم. یک بار چند سال پیش در یک تئاتری رئیس جمهور حضور داشتند. من باید از چند پله بالا می‌رفتم و نقش را بازی می‌کردم. موقع بالا رفتن از پله، سرم به یک علامت برخورد کرد و گیج شدم و دیالوگ را فراموش کردم. از پشت صحنه مدام به من می‌گفتند بگو! و من چیزی سر هم کردم و گفتم. استرس داشتم که برخورد خانم صابری چه خواهد بود؟ چون می‌دانستم خیلی سخت‌گیر است. بعد از اتمام نمایش وارد رختکن شدند و گفتند استاد باریکلا من دیدم سرت گیج رفت. اما باز دیالوگی سر هم کردی و گفتی؛ اما این ها چه بود که می‌گفتی؟! من برای خراب نشدن نمایش یکی از شعرهای تعزیه را سریع خوانده بودم! در آمریکا هم چند اجرای تعزیه داشتیم که خیلی استقبال شد تا جایی که بلیت ۶۰ دلاری هم برای این تعزیه پیدا نمی شد. غیر ایرانی و غیر مسلمان هم زیاد برای دیدن تعزیه می آمدند که حتی زبان ما را هم نمی‌فهمیدند و از روی نمایشنامه متوجه موضوع تعزیه می‌شدند.»

تعزیه باید اصیل باشد

خانه حاج آقای لنکرانی از قدیم هیئت بوده و از همه جای تهران تعزیه خوانان و تعزیه گردانان در این خانه جمع شده‌اند و تشخیص با استاد بوده که چه کسی برای چه نقشی مناسب است. نسخه‌های تعذیه سینه به سینه منتقل می‌شود و نسخه‌های شهرهای مختلف فرق های کوچکی با هم دارند؛ اما زمینه همه یکی است. نسخه تعزیه مثل نمایشنامه تئاتر نیست. یک دفترچه کوچک در حد کف دست است که فقط شعرها با خط نستعلیق و مورب درون آن نوشته شده است. میزانسن و صوت و چگونگی اجرای این نسخه‌ها همه تجربی است و تعزیه گردان باید متخصص و اصیل باشد. نکته‌ای که به گفته آقای همدانی می‌گوید حاج رضا روی آن خیلی حساسیت دارد. «حاج آقا تاکید زیادی دارند که نسخه ها اصیل باشند و شعرها و صوت ها درست اجرا شوند. یک بار در یک تعزیه‌ای که خودشان نقش ابن زیاد را داشتند، فردی که نقش شمر را داشت، یک قسمت را اشتباه اجرا کرد. حاجی بعد از قسمت اول به او تذکر داد؛ اما این آقا گوش نداد و گفت من نسخه خودم را می‌خوانم. در پرده دوم ابن زیاد و شمر با هم گفت و گو داشتند. آخر این صحنه استاد بلند شد و گفت ای شمر و شعری خواند. این شعرها را فقط حاجی بلد بودند و از قبل تمرین‌شده نبود. برای همین این آقا هیچی نداشت. هر بار می‌خواست از صحنه برود، استاد می‌گفت ای شمر! حدود نیم ساعت این بنده‌خدا را روی صحنه نگه داشت. بعد از پایان تعزیه گفت حاجی این‌ها چه بود که می‌خواندی؟ که استاد هم گفت: من نسخه خودم را خواندم! خلاصه با این کار ادبش کرد.»

گفتم بچه‌ام را شفا ندهی تمام پرچم‌هایت را می‌سوزانم!

هفتاد سال از اهل بیت خواندن، باعث شده معجزه‌های زیادی را به چشم ببیند و زیاد اهل بیت دست او را بگیرند. «من سالها پیش صاحب فرزندی شدم که موقع تولد دست و پاهایش فلج شده بود. هر کجا او را بیمارستان می‌بردم و دوا و دکتر کردم، فایده نداشت. آن موقع راننده اتوبوس شرکت واحد بودم. حدود ساعت دو عصر به خانه آمدم و دیدم که خانه شلوغ است. فکر کردم بچه مرده است. داخل خانه رفتم دیدم همسرم گریه می‌کند. به من گفت که دکترها گفته‌اند بچه خوب نمی‌شود. شاید تا ۱۳ سالگی بتواند فقط دستش را تکان دهد. همان شب به امام حسین گفتم اگر بچه مرا شفا ندهی هر چه پرچم از تو دارم را آتش می‌زنم! صبح که می‌خواستم سر کار بروم، خانمم صدایم زد و گفت ببین دست و پاهایش کار می‌کند. الان این دخترم را از همه بچه‌هایم بیشتر دوست دارم و بیشتر از همه برایم عزیز است.»