خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: کتاب «با دلدادگان حسین(ع)»، کتاب خاطراتی از پیرغلامان و نوحه خوانان امام حسین(ع) است که در دهههای گذشته زندگی میکرده و درگذشتهاند اما نام و احوال برخی از آنان به قدری پرآوازه است که مردم عامه و ناآشنا به سنتهای عزاداری هم نام آن ها را شنیده اند؛ به عنوان مثال رسول ترک. خاطرات کتاب مذکور توسط سید محمدحسین محمودی گردآوری و تدوین شده و هر فصل کتاب هم به یکی از این دلدادگان اختصاص دارد.
اولین چاپ این کتاب در سال ۸۶ توسط موسسه انتشارات لاهوت با ۱۶۰ صفحه، شمارگان ۵ هزار نسخه و قیمت ۱۳ هزار ریال وارد بازار نشر شده است.
این کتاب ۶ فصل دارد که به ترتیب عبارت اند از: مرحوم سید محمدناظم سرخابی، حاج حسن جهازچی، حاج رسول دیوانه، حاج محمد روفه گر، حاج میرمحسن فرشچی ضرابی (میرپنجه)، مردان قبیله عشق.
فصل اول ۱۸ خاطره، فصل دوم ۳۰ خاطره، فصل سوم ۷ خاطره، فصل چهارم ۸ خاطره، فصل پنجم ۱۲ خاطره و فصل ششم هم ۸ خاطره مختلف از شاعران، نوحه خوانان و پیرغلامان امام حسین (ع) را در بر می گیرد.
در ادامه این گزارش، ۲ خاطره مربوط به حاج حسن جهازچی را مرور می کنیم:
***
حاج احمد رهبر نقل می کرد: آن روزها که عزاداری قدغن بود، من در منزل حاج حسن جهازچی بودم و صبح زود قرار بود با هم به هیئتی در پارک چراغ تبریز برویم، در بین راه یک مامور به نام صادق خان جلوی ما را گرفت و گفت: این وقت صبح کجا می روید؟
مرحوم جهازچی گفت: به دنبال قابله می رویم. و این درست زمانی بود که به قدری در مورد عزاداری و تشکیل هیئت سختگیری می کردند که عده ای به اسم اینکه می خواهند به حمام بروند با لباس و حوله از خانه بیرون می آمدند تا مامورین جلوی آنها را نگیرند.
خلاصه صادق خان گفت: من هم با شما می آیم تا با هم دنبال قابله برویم. با هم حرکت کردیم و در بین راه و در محله دربند ایوانچیلار منزل یکی از افراد هیئت بود که فرد مخلصی بود و در دهه محرم نیز خودش برنامه روضه و عزاداری داشت، به درب منزل ایشان رفتیم و در زدیم، وقتی جلوی در آمد و ما را با صادق خان دید، جریان را فهمید.
حاج حسن گفت: به والده بگویید جهت عیادت مریض به منزل ما بیایند، ایشان هم به داخل منزل رفت و همراه مادرش با ما حرکت کرد. تا به خانه مرحوم جهازچی بریم، در بین راه صادق خان که می دید انگار قضیه جدی است از ما جدا شد و به سوی دیگری رفت و ما بعد از اینکه مادر دوست هیئتیمان را رساندیم، با هم به هیئت رفتیم و روزگار آنقدر سخت بود و در مورد عزاداری و گرفتن مجالس به قدری اذیت می کردند که ما مجبور می شدیم مقداری در خانه را باز بگذاریم و کفشهای زنانه جلوی در بگذاریم که مامورین متوجه نشوند در این خانه مجلس عزاداری برپاست و حتی جلوی پنجره ها رختخواب می گذاشتند و یک فرش هم روی آن می انداختند تا صدا بیرون نرود.
و با این وضع و به آن سختی و مشقت عزاداری می کردند و چراغ مجالس را روشن نگه می داشتند.
***
خاطره دیگری را از این کتاب می خوانیم:
***
حاج احمد رهبر نقل می کرد مرحوم جهازچی همیشه به دوستان و به خصوص به من سفارش می کرد که کاسبی سرجای خودش، هیئت هم سر جای خودش و دائما به من می گفت کارت را به خاطر نوحه خوانی رها نکن. در یکی از روزها و در زمانی که ایشان به تهران رفته بودند، من به صبح به مغازه آمدم و مغازه را باز کردم.
چون روز سه شنبه بود، با خود گفتم چند دقیقه ای به هیئت بروم و زود برگردم و با این فکر مغازه را به همسایه ها سپردم و به هیئت رفتم. غافل از اینکه شب قبل مرحوم جهازچی به تبریز برگشته بود و صبح زود طبق عادت همیشگی به مغازه ما آمده بود و با دیدن مغازه باز و پرس و جو از همسایه ها متوجه می شود که من به هیئت رفته ام.
مرحوم جهازچی دکان ر ا می بندند و کلیدها را با خود می برند. وقتی از هیئت برگشتم، همسایه ها گفتند حاج حسن جهازچی آمد و مغازه ات را بست و رفت. آن روز تا ساعت ۵ عصر مغازه بسته بود و من جلوی مغازه نشسته بودم، در همین حال دیدم که مرحوم جهازچی از پایین خیابان می آیند، من بلند شدم و سلام کردم، جواب سلام را دادند و گفتند: اینجا چه کار می کنی، تو که به این دکان احتیاجی نداری، اگر نیاز داشتی می ایستادی و در آن مشغول کاسبی می شدی، بعد با عصبانیت به من گفت: مگر به شما نگفته بودم که در هفته یک روز که به هیئت بروی کفایت می کند، و باید مواظب کار و کسبت باشی و بعد می خواست برود که همسایه ها وساطت کردند و مرحوم جهازچی، مغازه را باز کردند و کلیدها را به من دادند و گفتند: دفعه آخرت باشد که وقت کار و کاسبی به هیئت می روی، کاسبی سر جای خودش، هیئت هم...