به گزارش خبرگزاری مهر، حجت الاسلام والمسلمین داوود مهدویزادگان در سخنرانی خود پاسخ به ۲۰ نقد رایج به ایده «علوم انسانی اسلامی» را مطرح کرد که در ادامه می آید:
ما در زمانهای به سر میبریم که انقلابی اسلامی در بهمن سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاده است. این انقلاب یک حرکت مردمی بود که مردم خواهان تغییر سبک زندگی و ادارۀ جامعهشان بودند و میخواستند که حیات اجتماعی و سیاسیشان بر اساس مبانی و معارف اسلامی تغییر کند. هر چه از بهمن ۱۳۵۷ گذشت، انقلاب روز به روز عمیقتر شد و به مسائل جدیتر و بنیادیتر خود توجه کرد.
از جمله این مبانی، پرداختنِ به دانشها و علوم روز و پرداختن به اوضاع و احوال دانشگاهها و علومی است که در دانشگاهها از آنها بحث میشود. در بین این علوم، مشخّصاً علوم انسانی برای مردم مهم بود. لذا از همان ابتدای انقلاب به تدریج، زمزمهها و اندیشههایی درباره اسلامی شدن دانشگاه و علوم مطرح شد.
دیدگاههایی مطرح بود که معتقد بودند این علومی که الآن در دانشگاههای ما رایج هست، علومی نیست که مبتنی بر مبانی اسلامی باشد و از معارف اسلامی دفاع کند و این دغدغه مطرح بود که ما باید به سمت علوم انسانی اسلامی یا علوم اسلامی برویم. مفروض این دغدغه این بود که علومی که در حال حاضر در دانشگاهها رایج هست، نمیتوانند علوم اسلامی باشند و از آنها به علوم غربی تعبیر میکردند. البته این دغدغه وقتی که مطرح میشد، شاید آن ابتدا هنوز دقیقاً مشخص نبود که مقصود از علوم اسلامی چه هست.
در نتیجه، از همان ابتدا مخالفتهایی هم با آن شد. عدهای در مقابل ایدۀ اسلامی شدن علوم مقاومت میکردند و مخالفت میشد.
البته در سال ۱۳۵۹ یک حرکتی اتفاق افتاد که به انقلاب فرهنگی معروف شد و منجر به تعطیلی دانشگاهها شد تا ساماندهی مجددی در آنها اتفاق بیفتد. این حدود سه سال تا سال ۶۲ که دوباره دانشگاهها راه افتاد طول کشید. در همان ایام فعالیتهایی برای بردن علوم به سمت اسلامی شدن و داخل کردن معارف اسلامی در آنها انجام شد.
حالا در آن دوره شرایطی اتفاق افتاد که من نمیخواهم به آن بپردازم، اما به هر حال این ایده به همراه مخالفان خودش همواره فعال بودند و تا به امروز هم این نزاع و مخالفت و مقاومت برابر اسلامی شدن علوم مطرح هست. هر دو گروه دیدگاهها و استدلالهای خودشان را مطرح کرده و بیان میکنند.
اخیراً یک نوشتهای در گروهی با عنوان «فلسفه و روششناسی علوم انسانی» به دستم رسید. وقتی این اشکالات را خواندم، به ذهنم رسید که لازم هست به آنها پاسخ بدهیم. لذا قصد داریم تا این ۲۰ اشکال را تک به تک بخوانیم و پاسخشان را مطرح کنیم و انشاءالله دوستان هم در این بحث مشارکت جدی داشته باشند. من برای اینکه نسبت به این اشکالات پیشداوری و قضاوت پیشینی نشود، ارزیابی کلی خودم از این اشکالات را به جلسۀ آخر که جمعبندی خواهیم کرد موکول میکنم.
*اشکال یکم: دخالت حاکمیت سیاسی در علوم انسانی که مقولهای «نظری» و «فکری» است، روا و صواب نیست، بلکه اصولاً حاکمیت سیاسی نباید در اموری از این دست مداخله کند. تحول در علوم انسانی، «از بالا» و «دستوری» و «آمرانه» و «تحکّمآمیز» نیست و نمیتوان توقع داشت که با خواست و اراده شخصی، اتفاقی رخ بدهد.
از محتوای این اشکال برمیآید که این دوستان معتقدند که در پرداختن به علوم انسانی حاکمیت سیاسی نباید دخالت کند و برداشتشان هم این هست که چنین دخالتی یک دخالتِ «ازبالا» و «دستوری» خواهد بود.
پاسخ کلیای که به این اشکال وجود دارد این است که این اشکال اختصاصی به علوم اسلامی ندارد تا بگوییم که در مسیر اسلامی شدن علوم چنین اشکالی مطرح است. این اشکالی عام است، یعنی با آن نمیتوانید اسلامی شدن علوم را نفی کنید. لازمۀ اینکه چنین اشکالی ناظر به اسلامی شدن علوم باشد این است که اختصاص داشته باشد و بگوییم پس اگر حاکمیت سیاسی در سایر علوم غیر اسلامی دخالت کرد اشکالی ندارد.
یعنی اگر این اشکال را مخصوص به اسلامی شدن علوم بدانیم و بگوییم این اشکال مربوط به اسلامی شدن علوم است، پس باید بگوییم که دخالت حاکمیت سیاسی در غیر علوم اسلامی اشکال ندارد. اما اگر نخواهید چنین چیزی را بگویید، باید بگویید بطور کلی حاکمیت سیاسی نباید در علوم انسانی دخالت کند، چه به قصد اسلامی شدن این علوم باشد یا به قصد غیر اسلامی شدن این علوم. به طور کلی نباید دخالت کند. ب
ر این اساس این اشکال اول نقض و ردّی بر منطق اسلامی شدن علوم نیست. ما در پاسخ میگوییم بله، حرفی که میگویید درست است، حاکمیت سیاسی نباید دخالت کند، اما این ارتباطی به اسلامی شدن علوم ندارد. یک اصل کلی هست و شامل همۀ علوم میشود. پس شما نمیتوانید با این اشکال بگویید که علوم انسانی نباید اسلامی شوند. چنین چیزی از آن برنمیآید.
اشکالکننده یک پیشفرض داشته، اینکه علوم انسانی غربی از دلِ متفکرین بیرون آمده و یک امر دستوری نبوده که مثلاً فردی به کانت دستور داده باشد که «شما بیا اینطور فلسفه بنویس و فلسفهات را اینطور شکل بده». در صورتی که از نظر اشکالکننده، علوم انسانی اسلامی چون از سوی حاکمیت جهتدهی میشود، تفکری کانالیزه و هدایتشده بوده و لذا از تفکر اصیل دور شده است. یعنی شما به صورت آزادانه ننشستهاید راههای ممکن رسیدن به حقیقت را بسنجید و بهترین را برگزینید، بلکه از خیلی از علتهایی که در واقعیت وجود دارد چشمپوشی کردهاید و آن دسته از علتها را برگزیدهاید که با پیشفرض اسلامیِ شما هماهنگ باشد.
من الآن از شما میپرسم، اگر در زمان کانت یک حاکمی به کانت میگفت که «تو باید اینطور فکر کنی»، باز هم همین اشکال وارد بود یا نه؟ یعنی آیا آقای کانت میتوانست به حاکمیت سیاسی بگوید که شما حق نداری در طرز فکر کردن من دخالت کُنی یا نه؟
طبیعتاً میتوانست بگوید.
پس بنابراین عرض من همین است دقیقاً، میخواهم بگویم این اشکال اختصاصی به اندیشمندانی که ارادۀ این را دارند که علم اسلامی بشود ندارد. این اشکال عام است.
در هر جا که باشیم قابل طرح است. یعنی میتوانیم بگوییم بطور کلی حاکمیت سیاسی نباید دخالت کند. اما اشکال طوری طرح شده که گویی این اشکال به علمای مسلمان اختصاص دارد. اگر چنین باشد، این نقضِ منطقِ عامِ این سخن و نوعی تبعیض است.
گویی که شما میگویید در جایی که اراده معطوف به این است که علوم اسلامی شود حاکمیت سیاسی نباید دخالت کند، اما اگر حاکمیت سیاسی در جایی که علوم انسانی بخواهد غربی شود دخالت کرد اشکالی ندارد. میخواهم بگویم این اشکال اختصاصی به اندیشمندانی که ارادۀ این را دارند که علم اسلامی بشود ندارد. این اشکال عام است.
اینجا نمیگوید اشکال ندارد. میگوید اینطور نبوده است.
ما نیز میگوییم که اینجا هم اینطور نیست. تمام حرف ما همین است.
میگوید آنجا دغدغۀ حاکمیت تولید علوم انسانی با جهتگیری خاصی نبوده است.
*فرض کنیم که حاکمیت سیاسی در غرب اراده کرد که علوم به نحو دستوری و از بالا به پایین و آمرانه تولید شود، آیا نظریهپردازان و اندیشمندان علوم انسانی حق دارند به حاکمیت سیاسی بگویند که شما حق دخالت ندارید؟ میتوانند یا نمیتوانند؟
میتوانند.
بنابراین، این اشکال اختصاصی به اسلامی شدن علوم ندارد. این در جایی که شما اراده کردید که علوم سکولار و غربی شود هم وارد است. اگر بگویید که نه، آنجا اینطور نیست و ربط پیدا میکند، این تبعیض است. اگر بگوییم که حاکمیت سیاسی در اسلامی شدن علوم نباید دخالت کند اما در سکولار شدن آنها باید دخالت کند، این تبعیض است.
حرف شما متین است، منتها پاسخ این اشکال نیست. شاید اگر بسطی که آقای بیژن عبدالکریمی به این اشکال دادهاند را بخوانیم، بهتر منظور اشکالکننده را دریابیم. ایشان میگوید: «حوزۀ فرهنگ و تفکر حوزۀ اتوریته و قدرت نیست، بلکه حوزۀ تفکر، پرسشگری، نقد و دیالوگِ آزادانه است. در اینکه یک شخصیت سیاسی به بحث فرهنگی ورود کند اشکالی وجود ندارد، اشکال این است که از اتوریته و قدرت برای جهت دادن به مسیر بحث فکری و فرهنگی، که گفتوگو و نقد آزادانه از لوازم ذاتیِ آن است استفاده شود.
حوزۀ فرهنگ و تفکر از احکامی مقابل با حوزۀ سیاست و اقتصاد برخوردار است. ورود به ساحت مقدس فرهنگ و تفکر منوط به رعایت ادب و احکام و قواعد خاصّ آن است. همچنین این اصلی درست و تجربه شده و برخاسته از سرشت حوزۀ فرهنگ و تفکر است که امور فکری و فرهنگی تابع منطق درونی و خاصّ خودِ این امور است و به هیچ وجه نمیتوان به نحو فرمایشی و با دستور از بالا و تصویب لایحهها و صدور بخشنامهها به حوزۀ فرهنگ و تفکر جهت بخشید و باید قدرت سیاسی در جهت رفع موانع موجود در حوزۀ فرهنگ و تفکر، به خصوص سیطرۀ نیروها و منطق نظامی – امنیتی بکوشد تا جامعه به نحو طبیعی در مسیر فرهنگ و تفکر گام بردارد».
درست است. اما صحبت این است که آیا این به اسلامی شدن علوم اختصاص دارد؟ صحبت بر سر این است. آیا این حرفی که ایشان الآن میگوید، اختصاص دارد به جایی که شما بخواهید علوم را اسلامی کنید؟ یا بطور کلی دارد این حرف را میزند؟ سؤال ما از ایشان این است.
*استاد، چون که خود علوم غربی تحت هدایت و کانال قدرت سیاسی تولید نشده و ما اگر پاسخ بدهیم که حاکمیت سیاسی بطور کلی در کانالیزه شدن هیچ علمی نباید دخالت کند، ما در واقع نتوانستیم پاسخ این نقد را بدهیم و این نقد را پذیرفتهایم.
نه دیگر. اول ببینید خطاب اشکال کجاست. اشکالکننده در مقام چیست؟ میخواهد بگوید علوم انسانی را نمیشود اسلامی کرد چون حاکمیت سیاسی نباید دخالت کند. عرض ما چیست؟ ما میگوییم این چیزی که میگویید اختصاصی به اسلامی شدن علوم انسانی ندارد تا بگوییم که پس نباید علوم انسانی را اسلامی کرد. این شامل همۀ علوم میشود. یعنی بطور کلی در علوم انسانی نباید حاکمیت سیاسی دخالت کند، چه آنجایی که شما ارادۀ اسلامی کردن علوم را دارد و چه آنجا که ارادۀ سکولار کردن آنها را دارید.
بنابراین وقتی که اشکال اختصاصی به ارادۀ اسلامی شدن علوم ندارد، یک خطاب عام است. وقتی که خطاب عام باشد میشود یک قاعده که همه باید از آن تبعیت کنند. هم من که میخواهم علم را اسلامی کنم باید تبعیت کنم و هم آن کسی که میخواهد علم را سکولار کند.
او هم باید از این قاعده تبعیت کند. پس بنابراین وقتی که اشکال عام شود، ردّی بر ارادۀ اسلامی شدن نیست و نمیتواند باشد. بله، یک قاعدۀ عامی است که همه باید تبعیت کنند. خب مگر کسی که میخواهد علم اسلامی شود، میخواهد قواعد عمومی را زیر پا بگذارد؟ نه، اصلاً نمیخواهد قواعد عمومی را زیر پا بگذارد. بنابراین، این اشکال ردّی بر اسلامی شدن علوم نمیتواند باشد. اگر باشد، ردیهای بر آنهایی که میخواهند علوم را سکولار کنند هم وارد است.
مثلاً فرض کنید، میگوییم در این کلاس فقط کسانی میتوانند حاضر شوند که شال به گردنشان باشد. حالا ممکن است کسانی که میآیند عقایدشان شبیه همدیگر نباشد، اما چون همه شال به گردن دارند میتوانند بیایند. یعنی میخواهم بگویم حالا اگر یکی شال به گردن نداشته باشد، او نباید بیاید، اما نه به خاطر اینکه عقیدهاش با من مخالف است. در واقع این را میخواهم بگویم.
*اجازه بدهید مثالتان را بفهمم و با شرایط ما تطبیق بدهم. یعنی از نظر شما، مثلاً علوم انسانی اسلامی آن کلاسی است که همه باید مسلمان باشند در آن تا بیایند داخل و بنشینند؟ و علوم انسانی غربی آن کلاسی است که نباید مسلمان باشند؟
نه، من یک قاعدۀ عامی را دارم میگویم. مثلاً فرض بگیرید میگوییم در علوم انسانی کسانی باید وارد شوند که منطقی فکر کنند. ما حرفمان این است، میگوییم که این حرف درستی است. اما اینکه تنها برای کسانی که میخواهند علم را اسلامی کنند نیست. تنها آنها که نباید منطقی فکر کردن را رعایت کنند. بلکه آنها که میخواهند علم را غربی کنند هم باید منطقی فکر کنند. وقتی که اشکال عام شد، دیگر اختصاصی به یک گروه و گروه دیگر نیست. یعنی همهمان باید رعایت کنیم. این را داریم بحث میکنیم.
من نظر شما را اول توضیح بدهم تا ببینم درست فهمیدم یا نه، بعد اشکالی که به ذهنم میرسد را وارد میکنم. پاسخی که شما به این اشکال دادید این است که حاکمیت سیاسی اگر خواسته باشد هم نمیتواند در ذهن متفکر رسوخ کند و متفکر خودش به صورت آزادانه دارد تفکر میکند. یعنی اگر کانت حتی حاکمیت سیاسی هم به او دستور بدهد، باز هم کار خود را انجام میدهد و فلسفۀ خودش را بیرون میآورد و اهمیتی ندارد که رأی و نظر حاکمیت سیاسی چه چیزی باشد.
متفکر در هر فضایی باشد، چه اسلامی و چه غربی، علوم خاص خودش را تولید میکند و به خواست حاکمیت سیاسی ارتباطی پیدا نمیکند. ولی در اشکالی که مطرح کرده بودند فرض بر این است و این فرض را دارد مطابق با واقع میگیرد که حاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی ایران رأی و نظرش بر این است که علوم انسانی اسلامی تولید شود و در این راه هزینه میکند و پژوهشکدههای مخصوص به این کار را به وجود میآورد و سرمایه و قدرت فراوانی را در این زمینه میگذارد، و چنین امری «روا» نیست. زیرا در غرب کسی نیامده پژوهشکدهای به وجود بیاورد تا علوم «غربی» شوند.
کسی نیامده هزینه کند که علوم انسانی غربی تولید شود و علم در آنجا در یک فضای آزادانه رشد کرده و به اینجا رسیده. در صورتی که ما میخواهیم با این ساختارهایی که از بالا میخواهیم به علم تحمیل کنیم، علم اسلامی تولید کنیم. این اشکالی است که اشکالکننده وارد کرده. حال اگر ما بخواهیم پاسخ بدهیم، نمیتوانیم بزنیم زیر آن و بگوییم ما پژوهشکده نداریم. ما پژوهشکدههایی تأسیس کردیم تا علوم انسانی اسلامی تولید کنند. اگر خواسته باشیم اشکال او را پاسخ بدهیم، باید مدعای او را زیر سؤال ببریم. مدعای او این است که علوم انسانی غربی علومی است که در استقلال کامل و در فضای ایزولۀ کامل به وجود آمده است.
این چیزی که شما میفرمایید در این اشکال وجود ندارد. ایشان دارد به نحو «هنجاری» نقد میکند. میگوید بطور کلی حاکمیت سیاسی نباید دخالت کند. بحثش در امر واقع نیست.
*اتفاقاً بحثش متن واقع است.
نیست. متن اشکال این را نمیگوید. البته به آن هم میرسیم. آن را به عنوان یک اشکال فرعی شما میتوانید مطرح کنید.
*بسط دکتر عبدالکریمی دقیقاً به واقع اشکال وارد کرده بود.
ما داریم این متن را الآن بررسی میکنیم.
*آخر امثال دکتر عبدالکریمی هستند که چنین اشکالی را وارد میکنند.
باشد. من به آن اشکال هم میپردازم. نه اینکه نمیپردازم. فعلاً این متنی که جلوی روی ما هست، چیست؟ میگوید: «دخالت حاکمیت سیاسی در علوم انسانی که مقولهای «نظری» و «فکری» است، روا و صواب نیست، بلکه اصولاً حاکمیت سیاسی نباید در اموری از این دست مداخله کند. تحول در علوم انسانی، «از بالا» و «دستوری» و «آمرانه» و «تحکّمآمیز» نیست و نمیتوان توقع داشت که با خواست و اراده شخصی، اتفاقی رخ بدهد». الآن این کجا صحبت از جمهوری اسلامی میکند؟
*آخر جایی جز جمهوری اسلامی داعیۀ تحول در علوم انسانی را ندارد.
شما الآن چیزی به متن اضافه نکنید. من به بحث شما هم میرسم. من الآن عرضم این است که از این متن چیزی به نام جمهوری اسلامی یا غرب درمیآید؟
اشکالکننده این قاعده را مطرح کرده که حاکمیت سیاسی نباید در فکر دخالت کند.
این یک قاعدۀ کلی است دیگر.
*و ما هم ذیل این قاعده جای میگیریم.
اشکالی ندارد. من به مصداقش هم خواهم پرداخت. نمیخواهم که از آن طفره بروم. به آن هم پاسخ میدهم. الآن ما فعلاً داریم یک قاعدۀ کلی را میخوانیم. یک قاعدۀ کلی هست که میگوید حاکمیت سیاسی نباید در علوم انسانی دخالت کند. شما به جای تعین بخشیدن به این قاعدۀ کلی، بگویید آن را میپذیرید یا نمیپذیرید؟
*این قاعدۀ کلی مشکل دارد. من میتوانم بگویم که این قاعدۀ کلی یک فرض محال و خطاست. چرا؟ چون حاکمیت سیاسی بدون علوم انسانی معنایی ندارد.
این اشکالاتی است که ما میتوانیم داشته باشیم. شما الآن میخواهید به خودِ این قاعدۀ کلی اشکال کنید. ما هنوز به آن نرسیدهایم. فعلاً به اصل بحث بپردازیم. اصل بحث این است که میگوید حاکمیت سیاسی نباید در علوم انسانی دخالت کند.
این یک قاعدۀ کلی است. من میگویم که این قاعدۀ کلی اختصاصی به مسلمانها و کسانی که میخواهند علوم انسانی را اسلامی کنند ندارد. همه را شامل میشود. کانت را هم شامل میشود. شما یا این قاعدۀ کلی را قبول دارید یا میگویید نه، این فقط مربوط به جمهوری اسلامی است. ما هم میگوییم قبول، این قاعده یک مصداق دارد و آن هم جمهوری اسلامی است. آنوقت از شما سؤال میکنیم، میگوییم پس بنابراین اگر یک حاکم سیاسی به کانت بگوید باید اینطور فکر کنی، طبق گفتۀ شما اشکال ندارد. اینطور میشود دیگر؟ چرا؟
چون شما قاعده را تعین دادهاید به جمهوری اسلامی. یعنی گفتهاید اگر جمهوری اسلامی چنین کرد، نباید این کار را بکند. اگر فردریک کبیر، پادشاه کانت این کار را کرد چطور؟ چون این قاعده را شما اختصاص به جمهوری اسلامی دادهاید، اینجا دیگر دست آن حاکم باز است. چون آن مربوط به جمهوری اسلامی است. یعنی این قاعده فقط دست و پای جمهوری اسلامی را میبندد و به ما ربطی ندارد.
پس من میتوانم به کانت امر کنم و دستور بدهم که باید اینطور فکر کنی. اگر این را قبول نداشته باشید، میگوییم پس قبول دارید که این قاعده عام است و اختصاصی به مسلمانها ندارد. حالا الآن شما میخواهید بگویید که در جمهوری اسلامی این کار را میکنند. میگوییم خب باشد. به آن میپردازیم و بحث میکنیم. اما فعلاً ما داریم در یک نگاه کلی بحث میکنیم.
*پرسشکننده دارد میگوید که حاکمیت سیاسی شما دارد از بالا به علم دستور میدهد.
من هم همین را میگویم دوست عزیز. میگویم پرسشکننده که دارد این را میگوید، دارد به نحو کلی میگوید یا دارد به نحو مصداقی و عینی میگوید؟
*مصداقی میگوید.
اگر این مصداقی و عینی باشد، میگوییم این حرف باطل است. چرا؟ چون میگوییم طبق حرف شما اگر در آلمان حاکم سیاسی این کار را کرد اشکالی ندارد. درست است؟ اشکال دارد یا ندارد؟
*آخر میگوید حاکمیت سیاسی آلمان چنین کاری نکرده است. بنابراین علوم انسانیای که کانت تولید کرده «آلمانی» نبوده…
دقت بفرمایید، شما اینجا در جمهوری اسلامی شرطی صحبت میکنید، آنجا میروید به واقع میپردازید. یعنی نمیخواهید قبول کنید. خب اگر این کار را کرد چطور؟ اگر حاکمیت سیاسی در غرب به کانت گفت باید اینطور فکر کنی چطور؟ آیا آنجا هم این حکم را صادر میکنید یا نه؟ پاسخ من را بدهید.
*میگوید این کار را نکرده. ولی اگر کرد، رادیکال شده و از آزادی علم دور افتاده و اشکال دارد. منتها میگوید در آنجا که اینطور نبوده، اما چون اینجا شما دارید از بالا دستور میدهید، علوم شما اشکال دارد.
پس این قاعده اختصاص به جمهوری اسلامی ندارد.
*میگوید سابقهای که در غرب داشتیم در تولید علم، غیرآمرانه بوده است.
آیا شما مصداقی بحث میکنید یا کلی؟
*سؤال اشکالکننده مصداقی است.
اگر مصداقی باشد اشتباه است. من از شما میپرسم، کسی اراده کرده که علوم انسانی را اسلامی کند، میتواند این کار را انجام بدهد یا نه؟
*چرا نتواند؟ میتواند.
ما هم همین را داریم میگوییم. پس این قاعده اشکالی به اسلامی شدن وارد نمیکند. اصلاً فرض کنید من هیچ اعتقادی به جمهوری اسلامی ندارم و در عین حال علوم انسانی به نظر من غربی است و اسلامی نمیدانم و میخواهم اسلامیشان کنم. حکومت هم هیچ رفاقتی با من ندارد. حال آیا این اشکال ردّ بر من است؟ میتواند ردّی بر من باشد؟
*استاد، این سخن شما همان مصداق جزئی است.
چطور شما که کانت را مثال میزنید جزئی نیست، او هم فرد است دیگر. من میگویم من اصلاً از جمهوری اسلامی خودشم نمیآید. از این بالاتر؟ جمهوری اسلامی هم اصلاً از من خوشش نمیآید. اما در عین حال من میخواهم علوم انسانی را اسلامی کنم، حال با چنین اشکالی مواجه شدم که حاکمیت سیاسی نباید دخالت کند. میگویم خب باشد، نکند. من که با جمهوری اسلامی ارتباطی ندارم، او هم از من خوشش نمیآید. این چه اشکالی بر من است؟
*اینجا دو اراده را مشخص میکند. یکی ارادۀ حاکمیت غربی که آن اراده نمیخواهد دست ببرد در امور و یکی ارادۀ حاکمیت اسلامی که میخواهد علم اسلامی تولید کند.
در مقام مقایسۀ این دو اراده میگوید، یکی میخواهد علم را کانالیزه بکند و جلوی آزادی علم را بگیرد، جلوی آزادانه تفکر کردن را بگیرد و به تفکر قالب ببخشد؛ دیگری کاری به علم ندارد، بیصدا ایستاده و میخواهد ببیند نتیجۀ آزادی علم به کجا ختم میشود. لذا به نظر من این اشکال ارادۀ دو حاکمیت را دارد با هم مقایسه میکند و میگوید که حالا در کدام از این دوتا ارادۀ حاکمیت میتوانیم به یک «علم» دست پیدا کنیم.
متوجه شدم. شما به آن حاکمیت بگویید دخالت نکن. چه ارتباطی به من دارد؟ شما اصلاً تصور کنید منِ مسلمان در غربِ دنیای سکولار میخواهم علوم انسانی سکولار را اسلامی کنم. اصلاً در جمهوری اسلامی هم زندگی نمیکنم. این آیا اشکالی به من هست یا نیست؟
*خطاب این اشکال به فرد متفکر نیست.
پس این اشکال چه ربطی به کسی که میخواهد علم را اسلامی کند دارد؟ این اشکال بر حاکمیت سیاسی وارد است. یعنی به حاکمیت سیاسی میگوید جناب حاکم اسلامی شما دخالت نکن! او هم یا میگوید باشد دخالت نمیکنم یا میگوید نه، دخالت نمیکنم. ما میگوییم چه ارتباطی به ارادهای که میخواهد علم را اسلامی کند دارد؟ این اشکال به حاکم سیاسی است، نه به منی که میخواهم علوم انسانی را اسلامی کنم.
*من فکر میکنم اختلاف نظری که بین ما و شما ایجاد شده از این است که نتیجهای که از مقدمهای که ناقد وارد میکند میگیریم با هم متفاوت است.
شما میگویید که بر اساس این اشکال ما نمیتوانیم بگوییم که کلاً علوم انسانی را نمیشود اسلامی کرد. ولی ما میگوییم که بر اساس این اشکال، نحوۀ اسلامی کردن علوم انسانیِ ما ایراد دارد. الآن در جمهوری اسلامی حاکمیت سیاسی دارد دخالت میکند.
این اشکال هم مربوط به این نیست. دقت بفرمایید. این اشکالها برای این است که بگوید علوم انسانی را نباید یا نمیشود که اسلامی کرد. اشکال اولش چیست؟ اشکال اولش میگوید حاکمیت سیاسی دخالت میکند. میگوییم خب دخالت نکند. این کجایش ارادۀ اسلامی کردن علوم را رد میکند؟ میگوید یک قوه و مرجعی به نام حاکمیت سیاسی دارد دخالت میکند که نباید دخالت کند. ما هم میگوییم باشد، ما هم قبول داریم که نباید دخالت کند. اما آیا این اشکال اسلامی شدن علوم انسانی را رد میکند؟ حرف من این است که به نظر من رد نمیکند. یعنی ردی بر ایدۀ علوم انسانی اسلامی نمیتواند باشد.
*آنها میگویند که پروژۀ علوم انسانی اسلامی کلاً یک پروژۀ حاکمیتی است. شما میگویید نیست؟
این یک بحث دیگر است. الآن این اشکال اول را داریم میخوانیم.
*من متوجه حرف شما شدم. آنها ۲۰ اشکال را وارد کردهاند و میگویند که ما داریم این ۲۰ اشکال را به منطقِ علوم انسانی اسلامی وارد میکنیم. استاد میگویند که این اشکال اول به «منطق»ِ علوم انسانی اسلامی وارد نیست. به هر علمی وارد است؟
بله، در واقع اینطور بگوییم، این اشکال اول مربوط به حاکمیت سیاسی و علوم انسانی است. حال در همینجا فروعات بحث را میتوانیم باز کنیم و بیشتر به آن بپردازیم.
*پس آن اصل مسلمی که ما از این اشکال به دست آوردیم این است که این اشکال نقضِ ارادۀ اسلامی شدن علوم انسانی را نمیکند. نهایتاً میگوید که حاکمیت سیاسی نباید دخالت کند. ما هم میگوییم که مگر ما گفتهایم که باید دخالت کند که حالا چنین اشکال میکنید؟
نه. ما هم میگوییم نباید دخالت کند.
حال بیاییم همین بحث را باز کنیم. هنوز نمیخواهم مصداقی بحث کنم. میخواهم کمی بازش کنم. میگوییم که حاکمیت سیاسی نباید یا نمیتواند دخالت کند یعنی چه؟
چون ما در همین قسمتش هم بحث داریم. میگوییم که این حرف را هم بطور کلی ما نمیپذیریم. پذیرفتنی نیست که بگوییم حاکمیت سیاسی بطور کلی و تحت هیچ شرایط و اوضاع و احوالی نباید دخالت کند. میگوییم که این دخالت را توصیف و تبیین کنید که منظور از این دخالت چه هست تا ما بهتر بتوانیم نظر بدهیم. حال من وجوهی که به نظرم میرسد را طرح میکنم، شما هم اگر وجوه دیگری به ذهنتان رسید مطرح کنید تا روی آن بحث کنیم.
یک وقت میگوییم دخالت مستقیم است. یعنی مثلاً فرض بگیرید یک متفکری در تحقیق خودش به یک ایدهای رسیده است. بعد حاکمیت سیاسی بگوید که این ایده را کنار بگذار و ضدّ این ایده را مطرح کُن. مثلاً مثل همان چیزی که به گالیله گفتند. که به او مستقیماً گفتند که نه، زمین به دور خورشید نمیچرخد. او میگفت میچرخد.
حاکمیت میگفت نه، زمین به دور خورشید نمیچرخد، تو هم باید بگویی که خورشید به دور زمین میچرخد. این میشود دخالت مستقیم.یک وقت اینطور است.
یک وقت نه، مُراد از دخالت نوعی حمایتگری است. حمایت میکند. دخالت مستقیم نمیکند. مثلاً فرض بگیرید دو دانشمند هستند که در مورد یک موضوع دارند تحقیق میکنند و فرضیۀ این دو دانشمند ضدّ همدیگر است. ولی حاکمیت سیاسی از یکی پشتیبانی میکند، آزمایشگاه به او میدهد، پول میدهد، همۀ امکانات را میدهد؛ ولی از دیگری حمایت نمیکند. این هم یک نوع دخالت است که به آن میگوییم دخالت حمایتی. یعنی دخالت مستقیم نیست اما دخالت حمایتی است.
اینجا ما الآن میآییم بحث میکنیم، آن شکل دخالت مستقیم را ما میپذیریم که بَد است. دخالت مستقیم به این شکل که بگوییم تو باید خلاف یافتهات را بگویی حرف غلطی است. حاکمیت سیاسی نمیتواند دخالت مستقیم کند. پس این به کنار. میآییم سراغ شکل دوم، یعنی دخالت حمایتی.
دخالت حمایتی در خودِ محتوای علم هیچ نقش و تأثیری ندارد، بلکه از یک نظریه پشتیبانی میکند تا آن نظریه نظریۀ غالب و مشهور شود. در این مورد چطور؟ میگوییم که در دخالت حمایتی به سادگیای که در دخالت مستقیم نظر دادیم نمیتوانیم نظر بدهیم. ما میگوییم که در دخالت حمایتی نمیتوانیم به طور دربست بگوییم که هر نوع دخالت حمایتیِ حاکمیت اشکال دارد و نباید باشد. چرا؟
چون سخن در این هست که بحث عدالت مطرح است. یکی از وظایف دولت یا حاکمیت رعایت عدالت است دیگر. یعنی رفتارش باید به عدالت باشد. برابری را رعایت کند. همیشه اینطور نیست که آن نظریهای که حاکمیت از آن حمایت نمیکند، بدون حامی و ضعیف بماند. ممکن است از آن نظریه غولهای سرمایهداری یا شرکتها دارند حمایت میکنند. اما یک نظریه میبینیم اینجا هست که کسی از آن حمایت نمیکند. اینجا آیا میتوانیم بگوییم که دولت وظیفه ندارد؟ و اشکال دخالت حاکمیت سیاسی وارد میشود؟
یک نوع تبعیض در حقوق هست که پسندیده است و به آن تبعیض مثبت میگویند. یعنی میگویند آنچه و آن کسی که ضعیف مانده را باید کمک کرد. در واقع در فضای دو قطبی امروز در دنیا که سرمایهداری با تمام توان پشتِ یک تلقی از علم ایستاده، اگر حاکمیت اسلامی که ایدئولوژی و نگاهش به دنیا با لیبرالیسم و حکومت سرمایهداری متفاوت است بیاید از علمی که با جهانبینیاش همخوانی دارد حمایت کند، عیبی بر او وارد نیست.
دقیقاً همینطور است. یعنی وقتی که شما به عدالت رفتار کنید، دیگر اینجا دخالت مذموم نمیشود. چون شما به عدالت رفتار کردید. بلکه میتوانید بگویید که اینجا اگر دخالت نکند به عدالت رفتار نکرده است. ببینید، مثلاً فرض کنید که در حوزۀ انرژی هستهای دو نظریۀ علمی وجود دارد که یکی از این نظریات به شدت ضد بشری است و دیگری به شدت انساندوستانه است. آن نظریۀ ضدبشری به جهت اینکه سود فراوانی میآورد مورد حمایت کارتلها و تراستهای جهانی هست.
اما این یکی یک گوشهای افتاده و کسی تحویلش نمیگیرد. یک دولتی هم داریم، که لزوماً اسلامی نیست، که میخواهد عادلانه رفتار کند. آیا این دولت میتواند در چنین صحنهای خنثی عمل کند و بگوید من طبق آن قاعدۀ کلی حق ندارم دخالت کنم؟ اینجا میگوییم نه، نمیتواند دخالت نکند.
اصلاً اصل عدالت به او اجازه نمیدهد که بیتفاوت باشد. بلکه باید وارد صحنه شود و حمایت کند. حالا در همینجا میتوانیم بحث را کمی وسیعتر ببینیم. مثلاً ممکن است در خودِ آمریکا یک صاحب نظریهای باشد که نظریهای انسان دوستانه داشته باشد، ولی دستگاه حاکمیت آمریکا یا تراستها از آن حمایت نمیکنند. در چنین حالتی جمهوری اسلامی میتواند و این جواز را دارد که برود به او کمک کند، او را پوشش دهد، تأمین مالیاش کند تا بتواند نظریهاش را مطرح کند. حال یا آنجا یا دعوتش کند به کشور که بیا اینجا ما همۀ امکانات را میدهیم تو نظریهات را بسط بده. پس بنابراین، همین مورد را هم، وقتی که باز کنیم میبینیم که نه، این قاعدهای هم که به این شکل است خودش خیلی جای بحث دارد.
من اینجا البته چندتا پاسخ دیگر را هم دارم. مثلاً یکی از بحثهایی که میشود مطرح کرد این است که حاکمیت سیاسی از مبانیای تغذیه میکند. وقتی از مبانی تغذیه میکند پس ارتباط با علوم انسانی هم میتواند داشته باشد، بنابراین هیچ اشکالی ندارد که در چنین حالتی حاکمیت از مبانی خودش پشتیبانی و حمایت کند. این مثل این میماند که هر انسانی باید به لحاظ جسمانی خودش را قوی نگه دارد. اگر بگوییم که شما غذا نخور، خودت را تقویت نکن، خب میافتد و از بین میرود دیگر. حاکمیت سیاسی هم از مبانی خودش دارد تغذیه میکند. بنابراین، آنقدر این حق را دارد که از مبانی خودش حمایت کند. اینکه بگوییم در غرب حاکمیتها در علوم انسانی دخالت نمیکنند اما در جمهوری اسلامی چنین اتفاقی نمیافتد، سخن درستی نیست و قابل قبول نیست. بلکه اتفاقاً بر عکس، آنقدری که سکولارها در جمهوری اسلامی میتوانند سخن بگویند، بقیه اینطور نیستند.
*اکثر اساتید علوم انسانی دانشگاهها مرتب ما را که هیچ کجا استخدام نیستیم متهم میکنند که شما مزدور و حاکمیتی هستید؛ در حالی که ما از هیچ کجا حمایت نمیشویم و حقوق نمیگیریم، اما آنها خودشان هستند که حقوقبگیر دولتند!
همینطور است. حقوقبگیر هستند و اگر یک روز حقوقشان قطع شود صدایشان درمیآید، ولی باز هم از این حرفها میزنند.