اصل اساسی انسان همیـن روح است کـه فوق ملائکه است و جلوه مستقیـم حـق است و حامل همة اسماء و صفات الهی و همان وجه‌الله است و خلیفة او در عالم وجود است.

به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر نوشتاری از اصغر طاهرزاده در کتاب «ده نکته ار معرفت نفس است» که بخش پایانی آن از نظر می گذرد. بخش های قبلی این یادداشت را می توانید از قسمت اخبار مرتبط ببینید.

در این بحث؛ پس از توجه به چگونگی وجود نفس انسان، می‌خواهیم مقام و مرتبة آن را در نظام آفرینش به صورت سرفصل گوشزد نماییم.

     ۱- قرآن می‌فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَـقْویم، ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلین» (تین/۴و۵)

    « سوگند که انسان را در بهترین قوام و مبنا خلق کردیم، سپس او را به پائین‌ترین درجه رد کردیم» که همان مرتبه بدن و جسم باشد. یعنی مقام روح یا مَنِ انسان  منهای بدن ، مقامی بس عظیم و شریف است .درهمین رابطه می‌فرماید:

هیچ محتاج میِ گلگون، نِه ای              ترک کن گلگونه، تو گلگونه ای

     یعنی حقیقت و اصل تو خیلی بالاتر از این دنیاست، سعی کن آن حقیقت را رها نکنی.

     ۲- قرآن در مورد روح انسان می گوید : « فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روُحی......( ۷۲/ص)  یعنی چون بدنش را آمـاده کـردم و از روح خود در آن دمیدم ، به ملائکه گفتم به او سجده کنند .

  از این آیه نتیجه می‌گیریم که:

     الف-  انسـان «از روح خـداست» و نـه «روح خـدا». چـون فرمـود: « مِنْ روُحـی» و نفرمود:« روُحی»، یعنی روح انسان صورت نازله ای از روح خداست.

     ب- روح، مخلوقی است از مخلوقات خداوند و نزدیک ترین مخلوق به خداوند است و حتی از ملائکه هم بالاتر است. و در همین رابطه قرآن می فرماید: « یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه»(۲/نحل) یعنـی خداوند ملائکه را به کمک روحی که از «امر» خداست نازل می‌کند. بنابراین نباید برای خدا مثل انسان یک روح قائل شویم و تصور کنیم روح خدا یعنی خود خدا، چرا که خود خداوند در قرآن «روح» را یکی از مخلوقات معرفی می‌کند و می‌فرماید: از روح خودم در جسم انسان دمیدم. و این‌که می‌فرماید: از روح خودم؛ یعنی روحی که یکی از مخلوقات من است، ولی چون مرتبه این روح بسیار بلند است خداوند آن را به خودش نسبت داد، همان‌طور که خانه کعبه را به خودش نسبت داد، این به جهت شرافت آن مکان است، نه این‌که خداوند واقعاً خانه داشته باشد. پس:

     اولاً: ملائکه به کمک روح نازل می شوند، یعنی روح اصل است و ملائکه تجلی آن روح هستند .

     ثانیـاً: روح از «امر» الهی است و مقامش مقام «کُنْ فَیَکُون» است چون خداوند درآیه۸۲ سوره مبارکه یس فرمود: «انّمااَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْـئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون»، یعنی: («امر» خدا آن است که چون اراده کند چیزی را ایجاد کند، می‌گوید بشو، و می‌شود). پس روح که از  امرالهی است، نظام  مادی و ترکیبی و تدریجی ندارد.

    ثالثـاً: اصل اساسی انسان همیـن روح است کـه فوق ملائکه است و جلوه مستقیـم حـق است و حامل همة اسماء و صفات الهی و همان وجه‌الله است و خلیفة او در عالم وجود است، و چون آن روح مخلوقِ بی‌واسطة حق است، جامع همة کمالات الهی است، برعکسِ ملائکه که هرکدام کمال خاصی از حق را ظاهر می‌کنند، به طوری‌که یک ملک مظهر اسم علیم خدا است مثل جبرائیل، و یکی مظهر اسم ممیت خدا است مثل عزرائیل ولی مقام روح که حقیقت انسان نیز هست جامع همه اسماءالهی است، منتهی به ایجاد حق موجود است و از خود وجودی ندارد.

     رابعـاً: این سوی دنیایی انسان «اسفل سافلین» و مقام بدن و ماده است و آن سوی انسان، روح است و مقام قرب بی واسطه، و لذا انسان‌ها از جهت روح خود به خدا نزدیک‌اند، ولی به واسطة جسم خود که از گِل آفریده شده، از او دورند. حال هرطرف را انتخاب کند، آنجایی خواهد شد. 

     ۳- آخرین و پایین‌ترین مرتبه و منزل روح ، جای گرفتن در بدنِ تسویه و تصفیه[۱] شده است که در این مرتبه که روح در بدن جای می‌گیرد آنقدر روح تنزّل یافته است که تقریباً از آن مقام اصلی اش خبری نیست. به طوری‌که در این حالت فراموش می‌کند اصل و منزل اصلی‌اش کجاست.

آنچه در بدن انسان دمیده شده، صورت تنزّل‌یافته روح است. و نباید فراموش کرد که وقتی موجودی یا حقیقتی در مرتبه پایین‌تری تنزّل می‌کند، مرتبة اصلی و صورت اولیة آن به جای خود محفوظ است، و در عین اینکه همان موجود و یا همان حقیقت در مرتبة اصلی خود بوده و صورت اصلی خود را دارد، در صورت پایین‌تر و در مرتبة پایین‌تری هم تجلّی می‌کند و صورت بعدی هم در حقیقت جلوه‌ای از صورت اصلی آن حقیقت است. در مراتب طولیِ تجلّیات یک موجود، هر اندازه که پایین‌تر بیاییم، به همان اندازه چهرة اصلی و صورت اولیّه موجود را ضعیف‌تر و محدودتر خواهیم یافت و به‌عکس آن، در رجوع و برگشت، در اوایل مراتب طولی، چهرة اصلی و صورت اولیّه موجود را کمی روشن خواهیم یافت و هراندازه بالاتر برویم، چهرة اصلی موجود را بیش از پیش یافته و با آن بیشتر آشنا خواهیم شد و اگر همة مراتب تجلّی را پشت‌سر بگذاریم، با چهرة اصلی‌اش روبه‌رو خواهیم شد.

حال آیا متوجّه شدی یعنی چه که گفته شده: روح یا حقیقت انسان در حین استقرار در منزل اصلی خود، در مراتب نازلة خود محدود و محجوب شده تا مرحله‌ای که در واقع از آن حقیقت خبری نیست؟ و آیا معلوم شد یعنی چه که انسان دارای دو چهره است، یکی چهرة قدسی والهی و یکی هم چهرة اسفل‌سافلی؛ که در تنزّل به‌سوی اسفل‌ سافل، از آن چهرة اصلی نبریده و جدا نشده است.

      نفس انسان بین روح – که مخلوق بی‌واسطة حق است –  و جسم قرار دارد. یعنی نه نور محض است، نه ظلمت محض، و به همین جهت هر صفت الهی را به صورت خاص و مبهم دارا است.

      به وسیلة نفس یا خیال، مقام عالی وجود و مقام دانی وجود به یکدیگر می‌پیوندد و در مرتبة نفس انسانی، نورانی و ظلمانی یکی می‌شوند. پس به خودی خود نفس یا خیال انسان؛ نه عالی است و نه دانی؛ نه روح است و نه جسم، ولی ممکن است در ظلمات دنیای مادی سقوط کند و به مقامی دون مقام انسانیت فرو افتد. چنانچه پیامبر خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» فرمود: « اَلنّاسُ نِیامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبِهُوا» یعنی مردم هم اکنون که در این دنیا هستند در خواب‌اند و چون مُردند، بیدار می‌شوند. پس در حالت اولیه مردم در یک بِیْنابِیْنی به‌سر می‌برند، مگر این‌که با نور روح، ظلمت خود را از بین ببرند.

     ۴- اگر انسان خود را به کمک تذکرات انبیاء از حکم بدن و منزل اسفل آزاد کند، در واقع خود واقعی خود را می یابد و به اصل خود که همان مقام روح است نزدیک می‌شود،  به طوری که حقایق ذات خود را حتی بدون واسطة ملائکه مستقیماً از حق دریافت می کند.

      در ابتدا انسان حقیقت خود را از پشت حجاب ها می بیند و در انتها اگر همت کند با خود آن ذات روبه‌روست و رمز و راز تزکیه‌های شرعی برای برطرف‌کردن همین حجاب‌هایی است که بین او و حقیقت اصلی او پرده شده‌است.

     ‌امام‌صادق(علیه السلام) می‌فرمایند:

«وَ اِنَّ روحَ الْمُؤْمِنِ لَاَشَدُّ اِتِّصالاً بِروُحِ‌اللهِ مِنْ اِتِّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بها»[۲]

 « حقیقت این است که اتصال روح مؤمن به روح خدا، شدیدتر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید».

     با شناخت نفس و شناخت وسعت آن، سود و زیان آن درست روشن می‌شود و مدارج صعود آن معلوم می‌گردد. قرآن در آیه ۲۹ سوره بقره می‌فرماید: « هُوَالَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی‌الاَرْضِ جَمیعاً» یعنی ای انسان! آنچه در زمین خلق شده همه و همه را برای تو خلق کردیم. پس محور اصلی حرکت انسان در مسیر نفس اوست و آنچه در خارج از نفس آدمی است از برای انسان خلق شده و ابزار تکامل اوست.  کسی که تمام کوشش خود را برای بیرون از جان خود به‌کار برد، مانند کسی است که تمام کوشش خود را برای شناخت و اصلاح ابزار صرف کرده‌، ولی فرصتی برای استفاده از آن نیافته، در نتیجه همة عمر خود را بیهوده تلف کرده‌است.

       انسان از دیدگاه اسلام؛ این‌طور نیست که دارای دو حقیقتِ جسم و روح باشد، بلکه حقیقت او جان یا روح اوست و بدن و جسم ابزار آن روح است و اگر به لذات بدنی زیاد میدان بدهد، عملاً از اصل خود جدا شده، و هرچه انسان بیشتر بر بدن حاکم باشد، خود را بیشتر به انسان کامل یا حقیقت‌الانسان نزدیک کرده‌است.   

      عمده آن است که انسان متوجه باشد بدن او حجاب او نگردد، که گفت: 

حجاب‌ِچهرة‌جان، می‌شودغبارِتنم          خوشا دمی که‌ازآن‌چهره‌پرده‌برفکنم

     یعنی چون تن خاکی حجابم شده، چهرة حق را نمی‌بینم، به امید روزی که با آزاد شدن از حکم تن – با امثال روزه و سایر ریاضات شرعی- پرده را  از آن چهره کنار زنم.

     همچنان‌که انسان طالب حق ناله سر می‌دهد که:

گفتم‌که‌روی‌خوبت ازماچرا نهان‌است       گفتا تو خودحجابی‌ورنه رخم عیانست

گفتم ‌فراق ‌تا کی؟گفتا که‌تا توهستـی         گفتم‌نَفَس‌همین‌است،‌گفتاسخن همانست

   آری ما احساس خودیّت و منیّت در مقابل خدا داریم که او خود را به جان ما نشان نمی‌دهد. وقتی اگر متوجه شدیم هیچ چیز در این جهان، ملک ما نیست، وجملگی ملک خدائیم و بندة او، و وقتی خود را به درجةخدمتگزاران تنزل‌دادیم و از خاکِ زیرپای خود متواضع‌ترشدیم، حجاب‌های بین ما و خدا مانند دود به هوا می‌رود و خدای را رو در روی خود خواهیم دید.

آری: « گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی»

      پس تزکیه؛ حرکت از خود و در خود به سوی خود است، ولی به‌سوی خودِبرتر، و از حجاب خودِ نازل عبور کردن، تا با خدای خود روبه‌رو شویم.

     انسان در ابتدا، خود را همین مرتبة نازله روح می‌پندارد، ولی اگر حجاب بدن و تعلّقات بدنی را کنار زد، با حقیقت بالاتری از خود روبه‌رو می‌شود. یعنی «خودِ نازل»، حجاب «خودِ عالی» است. به عبارت دیگر، خودِ نازل که محجوب از حق است، حجاب خودِ اصلی است که از حق محجوب نیست. چنانچه لسان‌الغیب«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرماید:

میان‌عاشق‌ومعشوق‌هیچ‌حائل‌نیست          توخودحجاب‌خودی، حافظ ازمیان‌برخیز

۱- تسویه یعنی متعادل شده و تصفیه یعنی از ناخالصی‌ها پاک گشته

۲- کافی ج ۲ ص ۱۶۶