خبرگزاری مهر-گروه هنر: آرش انیسی نویسنده و مستندساز به بهانه توزیع فیلم سینمایی «ابد و یک روز» به کارگردانی سعید روستایی در شبکه نمایش خانگی به بررسی این فیلم که در یک سال گذشته از آثار پرافتخار سینما در جشنوارههای داخلی بوده، پرداخته است.
در متن یادداشت آرش انیسی آمده است:
«پیش از برگزاری جشنواره فجر ۳۴ و با توجه به سابقه دوره های قبل و سلیقه برگزار کنندگان آن، کمتر کسی فکر می کرد وقتی پای فیلمسازی ۲۶ ساله با فیلمی مثل «ابد و یک روز» در میان باشد که نه تنها در بستر موضوعات رسمی قرار نداشت که به باور بسیاری از دغدغه مندان این عرصه در تضاد با آن شکل گرفته بود، چنین استقبال گرمی از آن شود و ۹ جایزه مهم جشنواره را به آن بدهند. در آخر نیز حرف ها بر سر این باشد که حقش را خوردند و فلان جایزه را هم باید به آن می دادند: بهترین فیلم، که ندادند. با نگاهی به فضای های رسمی و غیر رسمی نقد گرد این فیلم متوجه می شویم آن جا که حرف از خوش آمدن دل هاست، نقدها همه به نفع سعید روستایی کارگردان فیلم است و آنجا که پای منافع ملی وسط است گویا با ساخته شدن این فیلم چکش حراج به آبروی کشور زده شده و سازندگانش مستوجب چه و چه! هر جا هم که صحبت از ساختار و روایت است با خر لنگی روبرو هستیم که بعید می رسد بار خود را به سر منزلی برساند؛ هر چند رسانده بود. زمانی نمی گذرد که با اکران «ابد و یک روز» و فروش بالای آن در گیشه معلوم می شود استقبال از این فیلم خاص مخاطبان خاص تر جشنواره نبوده و نظر سایرینی که حوصله ایستادن در صف های طویل جشنواره را نداشتند هم جلب می شود. چه چیزی باعث شده است «ابد و یک روز» با وجود توانایی بسیار زیادش در جلب گسترده مخاطب از یک سو و از آن مهمتر بی اثر کردن مصلحت اندیشی های رایج سیاسی، با چنین آشفتگی ای در عرصه نقد روبرو باشد؟
هرگاه یاد فیلم «ابد و یک روز» می افتم اولین چیزی که به خاطر می آورم فریادها و دقیق تر بگویم ضجه های محسن (نوید محمدزاده) در صحنه بردن او به کمپ ترک اعتیاد است. تصویر بعد التماس های او به نوید (مهدی قربانی) برادر کوچکترش در صحنه ای است که مامورها او را به قصد پیدا کردن خانه محسن بی اطلاع از نسبت آنها دنبال می کنند. صحنه ای که به ضرب حرکت آهسته و با حذف صدای محیط و تاکید بر «غلط کردم» های محسن تاثیری ماندگار پیدا کرده است. صحنه بعد دعوای محسن با برادر بزرگش مرتضی (پیمان معادی) است. مشت هایی که گویی هر کدام به جای صورت محسن جان بیننده را هدف گرفته است. نه محسن شخصیت اصلی فیلم است و نه دغدغه اصلی فیلم حول دغدغه های او شکل گرفته است، با این وجود بیننده نه تنها در پی گیری داستان «ابد و یک روز» دچار مشکل نمی شود که در پایان و حتی بعد از بالا آمدن تیتراژ فیلم همچنان بر صندلی خود می نشیند و به دنبال نسبت قصه و شخصیت های فیلم با دنیایی می گردد که خود بخشی از آن است: آیا آنچه با آن مواجه شده است داستانی خیالی، ساخته و پرداخته ذهن نویسنده و کارگردان آن است که نسبتی با جامعه او ندارد و به قولی سیاه نمایی است یا در دنیای واقعی دارای ما به ازایی است؟ و اگر اینچنین است نگران آینده شخصیت های آن که چه بر سرشان خواهد آمد!
در ابتدای فیلم متوجه می شویم سمیه (پریناز ایزدیار) قرار است با نذیر که گویا یک افغانستانی است ازدواج کرده و با او راهی افغانستان شود. آنچه این ازدواج به ذهن مخاطب متبادر می کند ناچاری سمیه در پذیرفتن آن است. چیزی نمی گذرد که از صحبت او با خواهر بزرگترش (شبنم مقدمی) متوجه می شویم اجباری در کار نبوده و سمیه خود مصمم به سر گرفتن این ازدواج است. داستان به همین جا ختم نمی شود و با پیش رفتن داستان و البته دیدن تعداد زیادی سکانس های بی ارتباط با این خط داستانی همزمان با سمیه متوجه می شویم مرتضی از خانواده نذیر پول گرفته است. اگرچه مرتضی که در تمام فیلم سنگ خانه و خانواده را به سینه می زند با یاد کردن از این اتفاق به عنوان رسم افغان ها در دادن شیر بها به خانواده عروس توانسته وجدان خود را آرام کند، بیننده مطمئنا منطق او را نمی پذیرد. اینجاست که به یاد شناسنامه سمیه می افتیم که از ابتدای فیلم همه دنبال آن می گردند. نبودن شناسنامه و در ادامه، ماجرای گرفتن پول توسط مرتضی بیننده را به شک می اندازد که گویی کاسه ای زیر نیم کاسه این ازدواج است. خیلی زود با پردهدری خواهر دیگر سمیه (معصومه رحمانی) و البته اعتراف سمیه به نوید برادر کوچکش می فهمیم گم شدن شناسنامه کار خودش بوده و از ابتدا سمیه قصد رفتن نداشته است و به گفته خودش با این کار تنها می خواسته تکانی به خواهران و برادرانش بدهد مگر فکری برای شرایط خانواده کنند. این گفته سمیه که خیلی دیر مطرح می شود جمله کلیدی فیلمنامه و دقیقا دلیل وجود تمام آن داستان های فرعی از فروش مواد و آمدن مامورها و دعواهای محسن و مرتضی گرفته تا داستانک زخم صورت پسر خواهر دیگر سمیه (ریما رامین فر) است؛ اتفاق هایی که سمیه را به این نتیجه می رساند که رشته ندانم کاری ها و لجبازی های این خانواده سر دراز دارد و به توبیخ و تهدید باز نخواهد شد. اینجاست که سمیه تصمیم می گیرد کمی به خود و آینده اش فکر کند و بی خیال خانواده شده و برود. با ازدواج با یک افغانستانی و رفتن به افغانستان! آدم عاقل که خودش را از چاله فقر و اعتیاد و ندانم کاری در نمی آورد که به چاه فقر و تعصب و جنگ و خونریزی آن هم در کشور نا آرام افغانستان بیندازد. مشکل اینجاست که تصور مخاطب از افغانی و افغانستان با شناخت سمیه از نذیر خواستگار افغانی کاملا متفاوت است. مشکلی که تا انتهای داستان و پیدا شدن سر و کله خانواده داماد ادامه می یابد و تازه این جاست که به سمیه حق می دهیم بین سگدانی ای که در آن گرفتار است، و ازدواج با نذیر، البته دومی را انتخاب کند. بعد از این است که تنها فعل قهرمانانه فیلم اتفاق می افتد و سمیه که با سوار شدن به ماشین نذیر بی خیال خانواده اش شده بود با برگشتش نشان می دهد که خوشبختی را بدون خانواده و اختصاصا نوید برادر کوچکش نمی خواهد.
شاید اگر زودتر می فهمیدیم سمیه قصد رفتن ندارد یا اینکه بجای افغانستان خواستگار اهل کشور موجه تری (!) بود یا لااقل کمی زودتر متوجه وضع مالی نسبتا خوب خواستگار افغانی می شدیم سردرگمی مخاطب در پی گیری دلایل دراماتیک قصه کمتر می شد. در آن صورت البته با تعدادی صحنه و داستان و داستانک روبرو بودیم که با وجود جزئیات مثال زدنی، خوشبینانه در بعضی لحظات تنها با خط اصلی قصه مماس بودند. چیزی که از این آسمان ریسمان بافتن ها مهم تر است البته فهمیدن دلیل خوب کارکردن «ابد و یک روز» در همین شرایط فعلی است و اینکه چرا با وجود اینکه در ظاهر همه فیلم را پسندیده اند غالب نقدها بر علیه فیلم است. بعید می دانم در این ادعا که فیلم به خوبی توانسته مخاطب خود با هر سلیقه ای را به خود جلب کند مناقشه ای باشد. مشکل آنجا پیش آمده که منتقد با چاقویش به جان فیلم افتاده و سعی کرده آن را در قالبی جای دهد که خود می شناخته است و در کمال تعجب متوجه شده به هر شکلی که می برد دستی و پایی و سری بیرون می ماند. اینجاست که یا باید منکر شناخت خودش می شد یا خوبی فیلم، که به نظر می رسد اکثر غریب به اتفاق منتقدان راه دوم را انتخاب کرده اند. البته خط سومی نیز وجود دارد که دست منطق روایی فیلم را رو می کند.
در یک روایت کلاسیک عناصر دراماتیک و دلهره آفرین به تدریج در مرحله پرداخت و عمدتا در نیمه اول فیلم انباشته می شوند و نیرویی پدید می آورند که در نقطه اوج کاملا تخلیه می شود. بوتیک (۱۳۷۹، حمید نعمت الله) نمونه ای از اینگونه فیلم هاست. جهانگیر (محمدرضا گلزار) که در ابتدای فیلم به نظر می رسد به کسی کاری ندارد و سرش به کار خودش است و اگر چه برای کسی سود خاصی ندارد، آزارش هم به کسی نمی رسد در مواجهه با اتی (گلشیفته فراهانی) و احتمالا علاقه به او و در سیر ناگزیر اتفاق هایی که برای او می افتد به فردی تبدیل می شود که نه تنها در برابر حرف زور سکوت نمی کند، که توانایی کشتن پیدا می کند. نکته اینجاست که زمینه این تغییر به شکلی پرداخت شده است که بیننده گمان می کند اگر خودش هم بود همین کار را می کرد. در این نوع روایت صحنه ها همگی در خدمت لحظه پایانی است و در یک نمونه ایده آل هیچ صحنه ای پیدا نمی شود که نقشی مستقل از صحنه اوج داستان داشته باشد. تمهیدی که هدف از آن جلب صددرصد توجه بیننده و همراه کردن اوست. اما همانطور که پیش از این عنوان کردیم در «ابد و یک روز» صحنه های بسیاری می توان سراغ گرفت که از این قاعده مستثنی هستند و بدون وجود آن ها همین اوج قابل تصور بود. اما با وجود چنین چاله ها و شکاف هایی در دل داستان باز هم فیلم بیننده را با خود همراه کرده است. دلیل اول را در ٰژانر فیلم و به تناسب آن شخصیت های قصه می توان جستوجو کرد. مخاطب با شخصیت هایی همذات پنداری می کند که یا در موقعیت های دشوار قرارگرفته اند یا به آن ها علاقه دارد، یا دوست دارد مانند آنها باشد. کن دسینگر و جف راش در کتاب فیلمنامه نویسی متفاوت عنوان می کنند همذات پنداری میزان گذشت و بردباری تماشاگر را افزایش می دهد و همین که تماشاگر با شخصیت های یک داستان همذات پنداری کرد دیگر بر جنبه های ساختگی یا تصادفی آن چشم می بندد. سبک کارگردانی در «ابد و یک روز» در کنار نوع استفاده از دوربین، طراحی گریم و نیز صحنه پردازی آن بستری را فراهم کرده است که فضای فیلم در حد کمال، واقعی جلوه کند. شخصیت ها در «ابد و یک روز» به قدری رقت انگیز و محیط خانه به قدری اسف بار از کار در آمده که هر دل سنگی را به درد می آورد. دلیل دیگر و به واقع آنچه بهانه نوشتن این جستار شده تمهیدهایی است که سعید روستایی در مقام نویسنده فیلمنامه و در زمینه روایت فیلم پی ریزی کرده است: ۱- ریتم بالا. ۲- رخ دادن هر از چند دقیقه یک بار تنش های بزرگ.
اینها دقیقا همان تمهیدهایی است که ساختار فیلم های پر هزینه و پرفروش دوران اخیر سینما را شکل داده اند. جف کینگ در کتاب هالیوود جدید ساختار روایی این گونه فیلم ها را به ریل قطارهای برقی پارک های تفریحی و این گونه فیلم ها را به آن قطارها تشبیه می کند. فیلم هایی که نهایت هدف سازندگانشان از ساخت آن ها سرگرم کردن تماشاگران است. در این گونه فیلم ها روایت با نمایش هر چندین دقیقه یکبارِ تعقیب و گریزهای پرشتاب و تنش هایی عظیم، ساز و کار متفاوتی از روایت های کلاسیک برای همراهی و لذت مخاطب ارائه می دهد. این فیلم ها که معمولا با یک انفجار بزرگ آغاز می شوند با انفجارهایی در سراسر فیلم و با فواصلی که فرصت تنفس را به تماشاگر می دهد ادامه پیدا می کنند تا به بزرگترین انفجار یا صحنه پایان فیلم می رسند. انتقام جان سخت (۱۹۹۵) و آرماگدون (۱۹۹۸) از نمونه های موفق اینگونه روایات هستند. اوج و فرودهای متوالی و پرشتاب که به بیننده اجازه توجه به جثه لاغر قصه اصلی را که اتفاقا با کلیشه ای ترین نمونه های کلاسیک خود منطبق است نمی دهد. روایت و ساختار «ابد و یک روز» از این نظر شباهت بسیاری با این نوع فیلم ها دارد اگرچه روستایی از ساز و کار متفاوتی برای رسیدن به آن تاثیر سود برده است: استفاده از رگبار دیالوگ به جای صحنه های تعقیب و گریز و نمایش دعواهای هرچه خشن تر و واقعی تر به جای انفجارهای عظیم. درگیری ها و دعواهای خانوادگی ای که هرچه به پایان فیلم نزدیک می شود خشن تر شده تا جایی که در صحنه بردن محسن به کمپ چنان مهیب و تاثیرگذار می گردد که برای چند لحظه مخاطب نفس کشیدن را هم فراموش می کند. ناگفته پیداست روستایی با تسلط قابل ملاحظه اش بر درام زمینه درگیری ها را به نحوی مهیا کرده است که هر کدام از آن ها در نهایت بلوغ خود تجسم پیدا می کنند. ایجاد زمینه دلخوری در نوید پیش از صحنه دستگیری محسن توسط مامورها یا صحنه نو نوار کردن محسن برای خواستگاری سمیه پیش از لو داده شدن توسط برادرش مرتضی و آمدن ماموران کمپ، از جمله این زمینه چینی های استادانه است که با وجود نزدیکی به مرزهای سانتیمانتالیسم از آن رد نشده است. به نظر می رسد روستایی در «ابد و یک روز» اگرچه نتوانسته یا نخواسته به یک روایت سر راست و منسجم از نوع کلاسیک آن برسد اما با بهره گرفتن از نوع متفاوتی از روایت باب جدیدی را روی مضمون های متداول سینمای ایران باز کرده است. تلاشی که با کمی تیزهوشی اهالی سینمای ایران می تواند فرصت مهمی در رونق گیشه و تحریک اقتصاد ضعیف سینمای ما باشد.
البته «ابد و یک روز» تفاوت مهمی با فیلم های پرفروش هالیوود جدید دارد و آن نگاهِ متعهد سازنده آن به جامعه، مردم و کشورش است. فیلم هایی که اگر چه از نوع یکسانی از روایتگری برخوردارند اما اکثرا با هدف صرف فروش بالا در گیشه و جلب خیل عظیم تماشاگر و با کمترین دغدغه انسانی ای ساخته می شوند. جالب اینجاست اکثر نقد ها و یادداشت های نوشته شده بر «ابد و یک روز» گِرد محتوای آن شکل گرفته و دقیقا در همین گوشه است که این فیلم با تندترین واکنش ها روبرو شده است. نگاهی اجمالی به آن نوشته ها نشان می دهد نویسندگان آن ها جملگی سعی کرده اند تا با بیرون کشیدن لایه های پنهان فیلم و رو کردن معانی ضمنی آن، هر یک از آستر فیلم برای خود قبایی بدوزند. عده ای در کشف خود، مادر بیمار فیلم «ابد و یک روز» با بازی شیرین یزدان بخش را سمبل نگهبانی فلج بر باورهای تاریخ گذشته این سرزمین دیده اند که با سماجت وسواس گونه خود مانع از هر گونه تغییری می شود و هیچ امیدی به تطهیر آینده این خاک باقی نمی گذارد، مگر در نبودش! عده ای دیگر نیز به مدد کشف جمله مرتضی پسر بزرگ خانه که «هر کس از این خانه نرود سگ است و هرکس برود و بر گردد از سگ کمتر است» و استعاره گرفتن «خانه» به «وطن» در این فیلم سازندگان را به وطن فروشی متهم کرده اند و زبان به لعن و نفرین و دشنام آن ها بازکرده اند که مبادا فیلم با سهل انگاری مسوولان نظارتی و به جرم سیاه نمایی راهی به بیرون پیدا کند و خدای نکرده، زبانم لال مُسکن افتخاری شود بر التهاب زخم های مردم این سرزمین. از ته دل آرزو می کردم ای کاش «ابد و یک روز» سیاه نمایی بود، که اصلا دروغ بود و فیلمساز مغرضی به قصد فروش آبروی کشورش به بهای بردن جوایز جشنواره های خارجی آن را ساخته بود. اما دریغ و صد افسوس که واقعیت دارد. کم نیستند خانواده هایی که به بهانه هایی کم ارزشتر از سگدانی «ابد و یک روز» گرد هم مانده اند و به توالی بدبختی های خود نام زندگی نهاده اند. حال تکلیف سینماگر متعهدی که با این دردها رو به رو می شود و تلخی آن را می چشد چیست؟ چو می بینی که نابینا و چاه است، تو خاموش باش که چون گویی گناه است!؟
راستی اگر فیلم «شهر خدا» (۲۰۰۲، فرناندو میرلز) در ایران ساخته شده بود منتقدان چه بر سر سازندگان آن می آوردند و به جرم سیاه نمایی و فروش آبروی کشور به چه مجازاتی متهمش می کردند؟ مگر نه این است که با گذشت کمتر از ۱۵ سال از ساخته شدن فیلم «شهر خدا» این کشور در جمع ۱۰ کشور پیشرفته جهان قرار گرفته است. نقش بازدارنده این فیلم در روند سعادت مردم برزیل چقدر بوده است یا که چنین نکته سنجی های هنرمندانه ای بوده که زمینه این پیشرفت را فراهم کرده است. من به همه مسوولانی که جز صندلی خود نگرانی دیگری هم دارند اطمینان می دهم که اگر جدا از سرگرم کردن صرف تماشاگران وظیفه دیگری نیز بر دوش این مدیوم از هنر بدانیم، «ابد و یک روز» و فیلم های این چنینی هستند که از زیر بار آن شانه خالی نکرده اند. یادمان باشد «ابد و یک روز» تنها چند روز از ابد و یک روز زندگی برخی خانواده های همین آب و خاک است که نمایش بخش کمی از آن، خواب بسیاری از ما را پریشان کرد. برای سربلندی انسانیتمان منکر این جماعت شدن کفایت که نمی کند هیچ، برای مرگ کل انسانیت، سکوت در برابر درد و رنج تنها یک خانواده این چنینی کافی است.»