مهرآباد - سید ابوالفضل طاهری: توجه شما را به سرانجام یکی از این ازدواج ها جلب می کنیم:
-آواره محترمه آیا وکیلم شما را به عقد سه روزه سرباز دولت اسلامی عراق و شام به مهریه یک کمربند انتحاری و دو قبضه تفنگ کالیبر ۲۴ به مناسبت بیست و چهار سالگی تان درآورم؟ آیا وکیلم؟
- عروس رفته خمپاره بزنه.
- آواره محترمه برای بار دوم می پرسم آیا وکیلم؟
- عروس رفته آر پی جی بیاره.
- دوستان عذر می خواهم تانک نوک مدادی به شماره پلاک الرقه ۵۵ سد معبر کرده هر چه زودتر صاحبش بیاد تا بچه ها با آرپی جی از هستی ساقطش نکردن.
- آواره محترمه برای بار سوم می پرسم آیا وکیلم؟
- ببخشید آقای عاقد مهریه عندالمنفجره است؟
- بله عروس خانم ضامن اش رو بکشین پدرصاحب بچه جلوی چشم اش ظاهر می شه.
- با اجازه ریش سفید های جمع و تیر خوردگان کارکشته بله.
- به افتخار این دو نو گل منفجر شده بزن اون تیر هوایی رو.
روز اول
این عشق چه شطرنج باز ماهری است که همواره سرنوشت را کیش و تقدیر را مات می کند. اولین بار تو را در خواب دیدم. لباس مشکی بر تن داشتی خوب می دانستم مشکی رنگ عشق است. چهره ات پوشیده بود اما از قوس دماغ تو را شناختم. فردای آن روز جنگ را به شهر ما کشاندی و من برای عشق تو آواره کوچه و خیابان شدم.
ماه عسل چقدر خوش گذشت در منطقه حلبی آباد سفلی از توابع شهر حلب حیف زود به پایان رسید. من به تو افتخار می کنم. تو مجاهدت می کنی تا آتش جنگ خاموش نشود و عشق مان فروکش نکند. تو بهترین شوهر دنیایی که با تانک سپید دروازه های شهر را در هم شکستی و وارد قلعه دلم شدی. تو را بسیار دوست می دارم.
روز دوم
امروز خیلی فکر کردم. چقدر خوب می شود ما بچه دار شویم. با بچه هایمان جوخه تشکیل می دهیم تو سرجوخه می شوی و من همسر سرجوخه. بچه های ما ازدواج می کنند و بچه دار می شوند. نوه هایمان تشکیل گردان می دهند. تو سرگرد می شوی و من حکم مادربزرگ گردان می گیرم. نوه هایمان بچه دار و ما نتیجه دار می شویم. آنها تیپ تشکیل می دهند و ما صاحب تیپ می شویم و تو سرتیپ شده و من به مقام همسر سرتیپ می رسم. اگر عمر نوح داشته باشیم تو سرلشکر و من مادر جد لشکر می شوم. آنوقت با لشکری عظیم از عشق مان محافظت می کنیم تا من و تو در حریم عشق در امان باشیم.
روز سوم
الهی مرده شور تو را نپذیرد و خون آلود به حریم قبر وارد شوی. امیدوارم خبر مرگ تو را هر چه سریع تر بیاورند. اگر هم نیاوردند خودم مهریه ام را به اجرا می گذارم از بیست و چهار ناحیه منفجر شوی. مردک بی چشم و رو تو زن داشتی و من آواره نمی دانستم؟ مرا بگو کلی پیش دوستانم پز دادم و فخر فروختم. وانت می گرفتم و سیب زمینی می فروختم بهتر از این بود برای تو ایکبیری فخر بفروشم.
شانس آوردی خانه پدرم در بمباران با خاک یکسان شده وگرنه یکراست می رفتم خانه پدرم تا چراغ خانه ات خاموش باشد. بلکه آدم شوی بی حیا. چطور از دلت آمد به زن اولت خیانت کنی. من فکر می کردم لشکر دار می شویم نگو تو در فکر ارتش بزرگی. از همان اول هم باید می دانستم ما تفاهم نداریم. چقدر ساده بودم من آواره. برو که گند زدی به عشق مان ... برو تا ضامنش را نکشیدم و نفرستادمت سینۀ قبرستان ... برو.