به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از احسان شاه قاسمی استادیار دانشکده ارتباطات دانشگاه تهران در مورد کتاب فیلسوفان بد کردار است که در ادامه می خوانید؛
کسانی که فلسفه می خوانند با انگاره جدا کردن اثر از پدیدآورنده آشنا هستند. گفته می شود که زندگی شخصی فیلسوفان هیچ ارتباطی با آثار آنان ندارد. اکنون، دو نویسنده انگلیسی به نام نایجل راجرز و مل تامپسون، با انتشار کتابی به نام فیلسوفان بدکردار این انگاره را در هم ریخته اند. راجرز و تامپسون می گویند، فلسفه هر فیلسوف، نه تنها به زندگی او مربوط می شود، بلکه واکنشی به زندگی شخصی اوست، چنانکه نیچه می گوید: «هر فلسفه بزرگ اعتراف بنیانگذار آن و مجموعهای از افشاگریهای غیر داوطلبانه از خاطرات شخصی است».
منطقی است از فیلسوفان انتظار داشته باشیم که رفتار منطقیتر و موقرتری داشته باشند که نشان دهد آنها خود تا حدی به آنچه میگویند عمل میکنند. واژه «فیلسوف» به معنای دوستدار خرد است که به معنی این است که فیلسوف باید به صورت بی غرضانه به دنبال خیر و حقیقت باشد. اما، راجرز و تامپسون با مطالعه ۸ فیلسوف بزرگ و تاثیر گذار در تاریخ بشر، ژان ژاک روسو، آرتور شوپنهاور، فردریش نیچه، برتراند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، مارتین هایدگر، ژان پل سارتر و میشل فوکو، نشان داده اند که زندگی فلسفی، جز در موارد خاص، نه تنها یک زندگی پرشکوه و درخشان نیست، بلکه می تواند گردابی باشد که فیلسوف و هر کسی که به او نزدیک است را در کام خود برد.
ژان ژاک روسو می گفت «انسان آزاد آفریده شد اما امروز در همه جای دنیا در زنجیر است» و با این فراخوان به انقلاب تبدیل به قدیس حامی انقلاب فرانسه و انقلابات رمانتیک شد. نفوذ روسو از زمان مرگش تا امروز گسترده بوده است. ژاکوبنهای تندروی مثل روبسپیر او را به دلیل نقد و طرد کردن جامعه فاسد و مفهوم اراده عمومی میستودند. روسو برای کسانی که از دیکتاتوریهای تندروی چپ یا راست خوششان میآید، یک قهرمان مسلم است. مهمتر از آن اصرار او به سلامت انسانیت پیش از فاسد شدن به وسیله تمدن است. این حرف او اثر بسیار مهمی به خصوص بر روی نگرشهای آموزش و بزرگ کردن کودکان و باورها در مورد مسوولیت فردی داشته است.
امروز، هر معلمی که به جای تلاش برای منتقل کردن دانش و افکار موجود به کودکان، آنها را آزاد میگذارد تا هرچه میخواهند بکنند و خودشان را ابراز کنند، در حال تجربه اثرات افکار روسو است. به همین ترتیب، هر مجرمی که به جای اینکه مسوولیت جرم خود را بپذیرد، میگوید تنها قربانی جامعه بوده، ناخودآگاه حرفهای روسو را تکرار میکند که میگفت هر فرد به دلیل عشق به خود بالذاته معصوم است و فقط محیط بد باعث میشود که او به سمت اعمال بد برود. روسو این اصول را در زندگی شخصی خود به خوبی به کار برد. او هرگز با خدمتکارش ترز ازدواج نکرد و او که یکی از بزرگ ترین نظریه پردازان آموزش بوده است پنج بچه نامشروع خود را به نوانخانه سپرد که هر پنج نفر آنها در شرایط سخت آنجا مردند. روسو که به آزادی جنسی فقط برای مردان معتقد بود زنان زیادی را فریفت و در آخر در حالی که مجنون شده بود مرد.
آرتور شوپنهاور فیلسوفی است که به طرز شگفت آوری ویژگیهای قرن بیست و یکمی دارد. او که به خدا اعتقاد شخصی نداشت جزو اولین فیلسوفان برجسته غربی بود که سعی نمیکرد در مورد راههای رسیدن انسان به خداوند نظریه پردازی کند و اولین فیلسوف برجسته غربی بود که هندوگرایی و بودایی گرایی را تحسین میکرد. او همچنین اولین فیلسوف برجسته غربی بود که دوگانگی جسم و ذهن که در فلسفه غربی از زمان افلاتون مسلم فرض میشد را رد کرد. این ویژگیها در کنار ویژگیهای دیگر باعث شد او با صداقتی که به طرزی شگفت آوری مدرن به نظر میرسد، اهمیت سکس در زندگی انسانی را به رسمیت بشناسد.
او اعلام کرد «میل جنسی . . . نه تنها نیرومندترین میل هاست بلکه نوع آن هم از بقیه امیال به طرزی خاص قویتر است». او به همین دلیل مخالف تشریح زنده جانوران بود چرا که بر خلاف باورهای آن زمان فکر میکرد تفاوت زیادی میان انسان و حیوانات نیست. اما، این فیلسوف هندوگرا کمتر به باورهای صلح جویانه و انسانی شرقی پایبند بود. شوپنهاور در تمام عمرش با اطرافیان خود درگیر بود و دائما از همه سوء استفاده می کرد. او خواهرش را مجبور کرد از فرزند نامشروعش مراقبت کند و سکه هایش را در ته شیشه مرکب پنهان می کرد. او که علاقه زیادی داشت به عنوان کسی مثل کانت شناخته شود، در نهایت نتوانست جای کانت را بگیرد و در تنهایی درگذشت.
خواندن آثار نیچه میتواند نشئه آور باشد. آن قدر نشئه آور که ممکن است سلامتی انسان را به خطر بیندازد: «وقتی تحت نفوذ ماشینها هستید، سعی نکنید فکر کنید، یا آنها را اداره و کنترل کنید». آنارشیست ها، فاشیست ها، فرویدی ها، هستیگرایان، پست مدرنیست ها، نوکافران، آرایشگران مدهای عجیب و غریب، فوتبالیست ها، فمینیست ها، زن گریزها و حتی فیلسوفان در حمام گرم زبان آوری او در محبوبترین کتابش یعنی چنین گفت زرتشت مست و سرخوش میشوند و از نوشیدن بادهای که او را هم سرخوش کرده بود، مست و تلوتلو خوران حرکت میکنند. او با هوشمندی هشدار میدهد. با اینکه نیچه با هوشمندی می گوید «مرا با چیزی که نیستم اشتباه نگیرید»!، همه او را اشتباه می گیرند. نیچه نه مردی نیرومند با افکاری استوار، که جوانی بیمار، فاقد اعتماد به نفس و مالیخولیایی بود. ضعف او باعث شد که چند ضربه عشقی بخورد و اگر از بیماری سفلیس نمی مرد بدون شک می شد ادعا کرد که او در هنگام مرگ پسر بود.
در میانه قرن بیستم برتراند راسل به عنوان یک فیلسوف برای بسیاری از مردم جهان همان جایگاهی را داشت که انشتین به عنوان دانشمند. ظاهر راسل با موهای سفید و ویژگیهای خشک اما اشرافیاش هنگامی که دود پیپ را بیرون میداد واقعا به شغلش میآمد و وقتی در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی بحث میکرد، واقعا جذابیت خردمندانهای داشت. راسل وقتی دو کتاب به نام مبادی ریاضیات و مبانی ریاضیات نوشت و تحسین شد، فکر کرد باید در مورد همه چیز از جمله سکس، ازدواج، طلاق، آموزش، نگهداری از بچه ها، حکومت بر جهان و خلع سلاح بنویسد.
در جریان این تلاش ها، راسل انسان های زیادی از جمله اطرافیانش و حتی خودش را نابود کرد. در یک مسافرت دانشگاهی به آمریکای شمالی دختر دانشجوی باهوشی از او پرسید چرا فلسفه صوری را رها کرده است. میگویند راسل جواب داد «چون فهمیدم زمین زدن زنها از این کار خوشتر است». کشیشها و محافظه کارانی که به دلیل «بی اخلاقی» به او حمله میکردند از یک نظر حق داشتند. راسل به دنبال یک انقلاب اجتماعی و «اخلاقی» (یعنی جنسی) بود که از زمان مرگ او تا کنون تحقق یافته است. امروز که ما با نرخ وحشتناک طلاق زندگی میکنیم تا حدودی میراث دار برتی کثیف (یک نام خودمانی کمتر خوشایند برای او) هستیم که در زندگیاش بدون هیچ گونه شرمندگی چهار زن و بی شمار معشوقه داشته است. راسل حتی با همسر پسرش جان هم ارتباط داشت که این کار او باعث جنون جان شد.
بدون هیچ شکی میتوان گفت که لودویگ ویتگنشتاین یک چهره برجسته در فلسفه مدرن و احتمالا بزرگترین و تندروترین متفکر قرن بیستم بوده است. البته، او مطمئنا کسی بوده که دیگران باید با احتیاط به او نزدیک میشدهاند. هر فیلسوف بزرگی به فلسفه مسیر جدیدی میدهد: ویتگنشتاین کسی بود که دو بار این مسیر را تغییر داد و وقتی به پایان عمر کوتاهش نزدیک میشد نزدیک بود که برای سومین بار این کار را بکند. با این حال، ویتگنشتاین زندگی شخصی بسیار متلاطمی داشت. او که همجنس باز بود دائما عصبی و بدخلق بود و هنگامی که در سوئیس معلم بود بارها بچه ها را تا سر حد مرگ کتک می زد. همچنین، ویتگنشتاین تلاش می کرد تا هر کسی که مثل او فکر نمی کند را به بدترین وجهی سرکوب کند.
مارتین هایدگر و نوشته های زیبای او را همه می شناسند. گویی هایدگر آمده تا بشر را از عصبیت تکنولوژی برهاند و او را به بهشت موعود باز گرداند. با این حال، همراهی با نازی ها و ضدیت با یهودیان باعث شده چهره او در میان فلسفه دوستان غربی مخدوش شود. علاوه بر آن، هایدگر که به باور نازی ها وفادار بود، با زنان یهودی و مخصوصا هانا آرنت رابطه داشت و این تناقض تا همیشه بر زندگی او سیطره افکنده است.
در میان فیلسوفانی که در این کتاب در مورد آنها صحبت شده است، هیچ کدام خبیث تر از ژان پل سارتر و سیمون دوبوار نبوده اند و این جای تعجب است که این دو در میان فلسفه دوستان جزو محبوب ترین ها هستند. نفوذ و محبوبیت سارتر آنچنان زیاد بود که مرگ او در ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ مطبوعات فرانسوی را به طور کامل معطوف خود کرد: لوموند هشت صفحه را به توصیف او و آثارش اختصاص داد؛ فیگارو او را «آخرین استاد تفکر فرانسوی» خواند؛ و لوماتین اعلام کرد که «یکی از انسانهای واقعا آزاد عصر ما درگذشت». اعتبار بین المللی او باعث شد که هم واشنگتن پست و هم نیویورک تایمز عکس او را در صفحه اول خود بیاورند و بسیاری از مردم در نقاط مختلف جهان به او ادای احترام کردند.
رئیس جمهور فرانسه ژیسکار دستن به بیمارستان رفت و یک ساعت به تنهایی در کنار تابوت او به شب زنده داری نشست. بیش از ۵۰ هزار نفر برای تشییع جنازه او به خیابانهای پاریس آمدند و خیابانها آنچنان پر شد که حرکت به سمت گورستان مونپارناس به سختی صورت میگرفت. خطاهای سارتر در واقع تبدیل به تجسم فرهنگ و زندگی فرانسوی شده بود. سارتر و دوبوار چند دهه زندگی تاریک داشتند و در این چند دهه هر کس که به آنها نزدیک شد را به خاک سیاه نشاندند. دوبوار که همجنس باز بود دختران نوجوان را می فریفت و آنها را وارد یک رابطه سه نفری به سارتر می کرد. در حالی که جهان در آتش جنگ جهانی دوم می سوخت، سارتر و دوبوار دختران زیادی مثل بیانکا لمبلین، ناتالی سوروکین، اولگا کساکیویکز، وندا کساکیویکز را می فریفتند.
همه این دختران بعدها در مورد شرح مظالمی که در این روابط بر آنها رفته بود کتاب نوشتند. به دلیل این اقدامات، والدین دانش آموزان از دوبوار شکایت کردند و پرونده تدریس او به دلیل تجاوز به دختران زیر سن قانونی برای همیشه در فرانسه تعلیق شد. دوبوار علاوه بر سارتر با مردان دیگری هم ارتباط داشت و در فرصت های مناسب آنها را سرکیسه می کرد. در یکی از برجسته ترین موارد، دوبوار برای سال ها نلسون آلگرن آمریکایی را سرکیسه می کرد و با خرج آلگرن دو نفری دور دنیا سفر می کردند.
هنگامی که رابطه این دو به پایان رسید، دوبوار شرح روابطشان را در کتاب ماندارین ها آورد و انتشار این کتاب در کشور آمریکا که کشوری مذهبی بود به شدت به آلگرن آسیب زد. سارتر در همین زمان ها به کمونیسم علاقه مند شد. او در سال ۱۹۵۴ و در اوج بردگی ۲۰ میلیون نفر در اردوگاه های کار اجباری استالین، پس از سفر به شوروی اعلام کرد که در حکومت کمونیستی همه برای انتقاد از استالین آزادی کامل دارند. او همچنین بر سر دخترها با آلبر کامو درگیر می شد و وقتی متوجه شد که کامو از خیلی خوشتیپ تر و در جلب دختران موفق تر است برای ده سال علیه او نقد ادبی و سیاسی منتشر می کرد!
فوکو یکی دیگر از فیلسوفانی است که شرح زندگی او را نه باید عجیب، که تکان دهنده خواند. فوکو که همجنس باز بود در نهایت بر اثر ایدز مرد و پیش از مرگ ده ها نفر را به ایدز مبتلا کرده بود. او همچنین از صحنههایی که همه در آن لباس چرمی میپوشیدند لذت میبرد و از شوق سکس بی رودربایستی و مواد مخدر سر از پا نمیشناخت. او اصطلاح «غیرجنسی کردن لذت» را ارائه داد و به امکان برانگیخته شدن جنسی و کسب لذت فیزیکی از طریق استفاده از کل بدن و نه فقط اندامهای جنسی فکر میکرد.
او که از نگرانی در مورد آشکار شدن هویت واقعیاش رها شده بود، به این فکر میکرد که چطور میشود در سطح فیزیکی به یک نفر لذت داد و از او لذت مستقیم و غیر شخصی برد. او میگفت که وقتی ال اس دی مصرف کرده بود و از بالا بر فراز دره مرگ در کالیفرنیا پرواز میکرد تجربهای به غایت عالی کسب کرده بود. در واقع، فوکو آنچنان از اثر توهم آور مواد مخدر خوشش آمده بود که گفت «تنها چیزی که میتوانند لذتش را با این کار مقایسه کنم، سکس با یک مرد غریبه است». آدم اصلا انتظار ندارد چنین حرفی را از دهان یک استاد کولژ دوفرانس بشنود! برای سال ها جامعه شناسان فوکو را تحسین می کردند که دو سال برای تدریس به شمال آفریقا رفته است. حالا، در این کتاب معلوم می شود معشوق او دانیل دفر برای سربازی به آنجا فرستاده شده بود و فوکو نه برای خدمت به انقلابیون مسلمان، که به دنبال دانیل دفر به آنجا رفته بوده است.
ترجمه فارسی کتاب فیلسوفان بدکردار در ایران به وسیله انتشارات امیر کبیر منتشر شده است. این کتاب کتابی است که در ایران هواداران و مخالفانی یافته است. دوستداران کتاب آن را بابت روشن کردن بخش تاریکی از فلسفه که فیلسوفان و فلسفه خوانان تمایلی به گفتن آنها ندارند ستوده اند. مخالفان آن، این کتاب را توهین به فلسفه و فیلسوفان دانسته اند و حتی عده ای صحبت از ممنوعیت خواندن آن می کنند! یکی از نکات عجیب این است که این کتاب در افغانستان هم مورد توجه کتاب خوانان قرار گرفته و نقدهایی له و علیه آن منتشر شده است.