مجله مهر: قصه زندگی بعضی از آدمها آنقدر فراز و نشیب دارد که میتواند الهام بخش فیلمهای سینمایی و یا یک کتاب پرفروش باشد. «عطیه احمدی» وقتی دو سال پیش تصمیم گرفت با همسرش ازدواج کند فکر نمیکرد که آنقدر اتفاقات تلخ و عجیب و غریب در زندگیاش بیفتد که آنها را در صفحه اینستاگرامش بازنشر دهد. قصهای که هنوز ادامه دارد و پایان آن هنوز مشخص نشدهاست. تا مخاطبان همچنان منتظر ادامه نوشتههایش باشند.
خانم احمدی بعد از یک ازدواج ناموفق به خاطر اختلالات روانی و پارانوییدی همسر اولش، بعد از ۶ سال مجدد تصمیم به ازدواج میگیرد؛ اما بعد از تنها چندماه زندگی با همسر دومش؛ زندگی دوباره روی ناخوشش را به او نشان میدهد و تصادف سختی برایشان اتفاق میافتد که زندگی مشترکشان را به یکباره تغییر میدهد. او در این تصادف ضایعه نخاعی T۳ شده از قفسه سینه به پایین فلج میشود و حتی صورتش نیز آسیب جدی میبیند. این تصادف حتی منجر به سقط فرزندش هم شده و درنهایت موجب به بروزاتفاقات تلخی در زندگی مشترکشان میشود، طوری که میفهمد همسرش دارای مشکلات کیفری و حقوقی زیادی است و تصمیم دارد با آزار رساندن به او و برداشتن مبلغ ۴۶۰ میلیون پول دیه مقرر از طرف بیمه، سرمایهگذاری تازهای در خارج از کشور راه بیندازد که خانم احمدی متوجه میشود و این پرونده همچنان در مراجع قضایی مفتوح است. روایات خانم احمدی از زندگی پرحادثهاش بهانهای شد تا سراغ او برویم پای حرفهایش بنشینیم.
ازدواج من تمام اصول علمی و مشارهای را زیر سوال برد
«عطیه احمدی» متولد سال ۱۳۶۳ در اهواز و ساکن شهر کرج است. در دانشگاه امام صادق رشته حقوق خواند و بعد مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته ادیان و عرفان از دانشگاه آزاد کرج دریافت کرد. خانم احمدی تحصیلات حوزوی را هم تا سطح ۲ ادامه داد و توانست بورسیه دکترا بگیرد. در جوانی به یکی از سخنرانان و مبلغان معروف استان البرز تبدیل شد که حتی کار مشاوره خانواده نیز در جرگه فعالیتهایش قرار گرفت. در فکر تبلیغ در خارج از کشور بود که با معرفی و اصرار همکارانش مردی به خواستگاری او میآید که به گفته خودش او هم تجربه ناخوشایندی در ازدواج داشته و همسرش به او خیانت کردهاست. نهایتا بعد از تحقیقات زیاد باهم ازدواج میکنند، اما روزهای خوب زود میگذرند و بعد از یک تصادف همه چیز تغییر میکند و زندگی او دچار بحرانهای زیادی میشود . حالا خانم احمدی این قصه تلخ را برای عبرت زوجهای جوان و تکمیل شبهات زندگیاش در صفحه اینستاگرامش مینویسد:« من اهل اینستاگرام نبودم. قبل از ازدواج با همسرم به من گفته بودند همسر قبلیاش به او خیانت کردهاست. مدتها دنبالش گشتم اما پیدایش نکردم. از طرفی تمام تحقیقاتی که انجام دادیم خانواده همسرم را تأیید میکردند. وقتی دیدم تمام اصول علمی و مشاورهای برای یک ازدواج موفق را طی کرده بودم، اما شکست خوردم همه اصول برایم زیر سوال رفت وتصمیم گرفتم این تجربه را در اختیار دیگران قرار بدهم.»
وقتی اینستاگرام معماهایم را حل کرد
اینستاگرام به خانم احمدی کمک میکند تا برخی از معماهای زندگیاش را حل کند. معماهایی که هرکدام او را با واقعیتهای تلخ جدیدی روبرو میکند که قصه زندگیاش را جناییتر و پرفراز و نشیبتر میکند.:« دوست داشتم در اینستاگرام قصه زندگیام را برای عبرت دیگران بنویسم و با آدمهای مختلف ارتباط بگیرم. به گذشته همسرم حساس بودم و بعد از تحقیقات زیاد فهمیدم هیچ خیانتی درکار نبوده و همسر من پیش از این ۸۰۰ میلیون این خانواده را به بهانه قرض بالا کشیدهاست و آنقدر این خانم را تحت فشار جسمی و روانی گذاشته که از ترس جانش جدا شدهاست. بعد از آن متوجه شدم که خانواده همسرم با علم به همه این ماجراها به خواستگاری من آمدند و حتی وقتی همسرم مشکلی برایش پیش میآمد با وثیقههای مختلف آزادش میکردند. این در حالی بود که من به همسرم گفته بودم ۵۰ درصد به خاطر خودت و ۵۰درصد برای خانوادهات راضی به این ازدواج شدم. ولی وقتی حتی تخلفات همسرم را گزارش دادم هیچ توجهی نکردند و از او باز هم حمایت کردند.»
همسرم بعد از تصادف هم قصد جانم را داشت
خانم احمدی که میخواست برای ادامه تحصیل و تبلیغ به خارج از کشور برود، در یک تصادف سهمگین که خودش میگوید فرد خاطی اجیرشده یکی از طلبکاران همسرش بوده خانه نشین میشود و از هر فعالیتی جا میماند . همین موضوع آغاز درگیریها میشود تا از حقوق همسری محروم شود و همسرش هرطور که شده دیه حدود ۵۰۰ میلیون تومانی پرداخت شده را که برای درمان خانم احمدی است به خارج از کشور منتقل کند:« به دیگران میگفتند من فرمان ماشین را بی اختیار چرخاندهام که منجر به تصادف شدهاست. بعدها فهمیدم بهزیستی تماس میگرفته و همسرم به من اطلاع ندادهاست. مدام مرا کتک میزد ولی به دیگران میگفت خودزنی میکند. آخریها فهمیدم که دارند پول را از حساب من خارج میکنند با بانک تماس گرفتم خواهش کردم حسابم را مسدود کنند. گفتند باید حضوری بیایی. گفتم فلج هستم. گفتند نمیشود. فقط گفتند حواسمان هست که کسی برداشت نکند. اما چندروز بعد حسابم خالی شده بود. بعد از چک کردن فیلم بانک متوجه شدیم خانمی را شبیه به من گریم کردهاند و لباسهای مرا هم به او پوشاندهاند و او کارت جدید از بانک گرفته و حساب را خالی کردهاست.»
گفتند دعوای زن و شوهری است، حل می شود!
بعد از خالی شدن حساب، خانم احمدی به کمک پدرش همسرش را دستگیر میکند و او به بازداشتگاه میرود. اما بعد از مدت کوتاهی به خاطر گذاشتن وثیقه آزاد میشود. وثیقهای که ۳۵۰ میلیون تومان بیشتر ارزش ندارد اما ۹۰۰ میلیون تومان ارزشگذاری میشود و دوباره همسرش به کمک خانواده آزاد میشود. او بعد از این اتفاقات تلخ دوباره به خانه پدری بر میگردد، اما این بار با صورتی زخمی و صندلی چرخدار:« باور نمیکردم که خانواده تا این اندازه از او حمایت کنند. از آن بدتر باور نمیکردم که چرا وثیقه او را قبول کردند؟ بعدها با واسطههای مختلف سوابقش را چک کردیم و فهمیدیم ۲۵ فقره سابقه کیفری و حقوقی در تهران دارد. سوابق کیفری و حقوقی شهرستانها که دیگر بماند. بعد از آن هرچه شکایت کردیم و پیگیر شدیم گفتند این یک درگیری خانوادگی و زن و شوهری است و به مرور آشتی میکنند و با وجود این همه مدرک و سند حرفهای ما را جدی نگرفتند.»
فلج شدن من زندگی زن های دیگری را نجات داد
خانم احمدی مدتها یک سوال بزرگ در ذهنش داشت. سوالی که حالا جوابش را پیدا کرده است. اینکه چرا این اتفاق باید برای او بیفتد؟« اینکه آنها چرا سراغ من آمدند یک دلیل روشن برایم دارد. من قبل از ازدواج به عنوان یک آدم منبری در شهرم مشهور بودم. همه مرا به عنوان یک مبلغ و مشاور میشناختند، به نظرم همسرم میخواست زیر پوشش همین نام تخلفاتش را ادامه دهد. بعدها که به خانوادهاش گفتم چرا به خواستگاری من آمدید؟ گفتند که ما فکر میکردیم توبه کردهاست و از طرفی تو مشاوری و میتوانی او را تغییر بدهی. اما وقتی به چرایی چنین امتحانی در زندگی خودم فکر میکنم، به گذشته بر میگردم. وقتی کوچکتر بودم مدام معنی آیات قرآن را میخواندم. به سوره مریم که رسیدم به خدا گفتم وقتی در قرآن این همه از حضرت مریم تعریف شدهاست، یکبار هم مرا امتحان کن شاید من هم توانستم از عهدهاش بر بیام. من از کودکی همیشه اینقدر عارفانه فکر میکردم و حالا تصور می کنم این اتفاقات همان امتحانات خداست که باید از آنها موفق بیرون بیایم. حالا فکر میکنم آن تصادف لطف خدا بود. درست است که پاهایم را از دست دادم اما همیشه گفتهام پاهای من مثل عصای موسی است که این رسوایی را نشان دهد تا دیگر هیچ زنی از این مرد آزار نبیند. من به خاطر آن تصادف خدا را شکر میکنم وگرنه ممکن بود به خصوص اینکه همه مدارک مرا هم برداشته بود از نام من سوء استفاده شود.»
پایان زندگی ام را خوب می نویسم
خانم احمدی حالا با وجود سختیهای زیادی که دیدهاست به فعالیتهایش ادامه میدهد. هنوز هم معلمی میکند و سرکلاس حاضر میشود. حتی ماشینش را تنظیم کردهاست و رانندگی میکند. ماشینی که به یکباره و براثر یک حادثه دیگر متوجه میشود ترمزش عمدا دستکاری شده است. اما او همچنان میخواهد پیگیر باشد و همه تلاشش را گذاشتهاست تا قصه زندگیاش را خوب تمام کند. زندگی که میگوید یک روز حتما کتابش را خواهد نوشت و میخواهد قهرمان کتابش باشد برای همین حتی حاضر به جدایی از همسرش نیست و میخواهد تا پایان راه را پیش برود. قهرمانی که این روزها تعداد مشاورههایش هم بیشتر شده و زوجهای جوان زیادی به دیدنش میآیند تا از او کمک بگیرند و تمام تلاشش را میکند که زندگی هیچ زوجی شبیه تجربههای خودش نشود.