به گزارش خبرنگار مهر، آراز بارسقیان نویسنده و مترجم و از حاضران در اختتامیه شانزدهمین دوره جایزه ادبی شهیدغنیپور، در حاشیه برگزاری این مراسم یادداشتی را درباره این جایزه با نگاهی به سایر جوایز ادبی خصوصی در اختیار مهر قرار داده است که در ادامه از نگاه شما میگذرد:
اگر سر خیابان استاد معین، خیابان آزادی، پیاده شوی و از آنجا بگویی سیمتری جی و از راننده بخواهی کنار سینما جی پیادهات کند، کافی است چند متری را در خیابان قدم بزنی تا برسی به مسجد جواد الائمه(ع). مسجدی که عدهای اصفهانی ساکن تهران، در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه بنایش را گذاشتند و در سال ۱۳۵۳ امیرحسین فردی در آنجا کتابخانهای را بنا گذاشت که تبدیل شد به محلی برای تشکیل جمعهای ادبی. اتاقکی در پشت بامش ساخته شد که تا سالهای محل جمع شدن جوانان محل و داستانخوانی بوده. سالهای جنگ، موشک باران، زمانی که تنها نور، نور چراغهای نفتی بود. و بعدتر سالهای دهه هفتاد که داستانخوانیها و کنار هم جمع شدنها ادامه یافت و بعدتر از آن، جایی که محل برگزاری مراسم اختتامیه جایزه خصوصی (اگر ناراحت میشوید بخوانید جایزه غیردولتی) شهید حبیب غنیپور شد.
جایی که شروع مراسمش بعد از اذان مغرب به افق تهران است. جایی که آدمها برای شرکت در مراسمش محدودیتی ندارند. اهالی محل و مردم عادی هر وقت بخواهند از راه میرسند و نمازشان را میخوانند. مراسمی که اختتامیهاش جای پدران و مادران محلیای است که فرزندانشان در جنگ و انقلاب اسلامی شهید شدهاند. جایی که بیشتر از اینکه آدم را یاد قواعد و ظواهر مراسم دولتی بیندازد، آدم را دقیقاً یاد برگزاری مراسم خصوصی میاندازد. وقتی با دستاندرکاران جایزه صحبت میکنی، خیلی ساده و صمیمی بهت میگویند که تمام این مدت خودشان براساس میزان علاقهشان هزینههای جایزه را متقبل میشدند. هزینههایی که صرف بررسی آثار، داوری و در نهایت برگزاری مراسم میشد. مراسمی که سوای چند دورهی در پرانتزی که در حوزهی هنری تهران برگزار شد، هر سال در همین مسجد جواد الائمه برگزار شده. شانزده سال مستمر.
منِ نگارنده این سطور خیال میکردم جایزه کتاب سال شهید غنیپور جایی است که «راه انداختند» تا از دیدگاهی خاص «پیروی» کند و بودجههای مشخصی بگیرد و در نتیجه کارهای مشخصی بکند. منِ نگارنده این سطور فکرهای بدتری هم میکردم. این من تنها نیستم چون مای زیادی وجود دارند که ندید همین قضاوتها را میکنند. البته ما، بله دقیقاً ما عادتهای بد زیادی داریم. یکی از این عادتهای بد، اکوهای پر اغراق هر چیزی است که میشنویم. انگهایی که برای خراب کردن دیگران میزنیم. مدتها جایزهی غنیپور را هم دچار چنین مسئلهای کردیم. البته این در شرایطی است که خیلیها حتی آگاهانه این کار را میکنند؛ یعنی عوض روشن کردن چیزی سکوت میکنند. در کنار این برخی رسانهها هم هستند که رسماً با دولتی نامیدن این جایزه کاملاً آن را مصادره به مطلوب کردهاند. ارجاعم تیتر خبری است که چندین سال پیش با عنوان «حضور قدرتمند جوایز دولتی» زده بودند.
این درست است که گردانندگان این جایزه همگی اهل نماز و روزه هستند و حتی مراسم اختتامیه جایزهشان در مسجد جواد الائمهی محلهی جی برگزار میشود ولی دلیل نیست که لزوماً قبله گردانندگان این جایزه جایی به جز مکه باشد. پس قبل از هر چیزی باید این تفکر را کنار بگذاریم که غنیپور جایزهای است «دولتی» بلکه برعکس، جایزهای است «خصوصی»؛ اگر راحت میشوید بگذارید بگویم جایزهی خصوصی «آنها». همان اندازه خصوصی که زمانی جایزه گلشیری بود، همان اندازه که جایزهی روزیروزگاری بود. خب قاعدتاً در روزگار پسا هشتاد و هشت جامعهی ادبی ما، مثل بسیاری دیگر از جوامع کوچکی که کلیت فضای اجتماعی ما را تشکیل میداد، دوران سختی را گذراند. دورانی که جایزه گلیشری مراسم اختتامیهاش را در خانهی بهمن فرمانآرا برگزار میکرد، دورهای که حتی جایزهی صادق هدایت هم در خانهی جهانگیر هدایت برگزار میشد. ما چند سال دورهای را از سر گذراندیم که همه از هم میترسیدند. روزگاری که آدمها با قهر و دشمنی و کینه حاضر نبودند سر و کلهشان در راهروهای ارشاد دیده شود؛ هر کسی که میگفت «برویم ارشاد» منحوس بود و ارشاد بزرگترین دشمن «ما». روزگاری که یا کتابها به سختی مجوز میگرفتند یا حتی خود نشرها به زور سرِ پا بودند. اینها چه ربطی به دولتی بودن جایزهی غنیپور داشت را خدا میداند؟ اینها چه ربطی به جایزهای که آدمهایش خودشان به خرج خودشان جایزهای برگزار میکردند داشت خدا میداند؟ در ضمن، اینها چه ربطی به باند بازیها «ما» در جوایزمان داشت را هم خدا میداند؟ اینها چه ربطی به این داشت که داوران جایزه گلیشری به شکلی بسیار اشتباه خودشان آییننامهشان را به هر عنوان زیر پا میگذاشتند، خدا میداند؟ اینها چه ربطی به ناراحتیهای روشنفکرانهی جایزه روزی روزگاری داشت خدا میداند؟ و اینها چه ربطی به این دارد که جایزهای مثل هفت اقلیم هنوز که هنوز است یک آیین نامهی ساده ندارد که هر سال با یک سر و ریختی ظاهر نشود، خدا داند؟
این انفکاک ما و آنها، لحظهای باعث نشد که از ضعفهایمان رها شویم و نقاط قوت پررنگی پیدا بکنیم، در عین حال باعث نشد که فلان دورهی جایزهی شهید غنیپور به هر عنوان برگزار نگردد. این جمله را با این پرسش از خودم نوشتم که آیا برگزاری ممتد یک جایزه خصوصی (مثلاً شانزده دوره) دلیل بر خوبی یک جایزه است؟ نه. ولی میشود براساس این پرسش به پرسش بعدی رسید: چرا «ما» هنوز جایزهی خصوصیای نداریم که بگوید شانزده، پانزده، چهارده، سیزده دوره برگزار شده و از سختیها و دشواریها با موفقیت عبور کرده؛ سختی و دشواریهایی که میدانیم بخشیش براساس فشارهای مستقیم و غیرمستقیمی است که هیچوقت روی برگزار کنندگان جایزهی غنیپور نبوده. اما بخش دیگرش را چه کنیم؟ با باندبازیهای داخلیمان چه کنیم؟ با عوض کردنهای درجای جایزهها چه کنیم؟ یادتان است چند وقت پیش که احمد غلامی (یکی از همین بچههای مسجد جواد الائمه) دربارهی جایزهای که خودش مسئول برگزاریاش بود حرفی زده بود چه بلوایی راه افتاد؟ لشکرکشی شد که والله ما همه پاکیم و کثیف این غلامی است. همه دستهای خودشان را یکهو روی میز گذاشتند و دیگران سر به نشانهی پاکیاش تکان دادند. اما کسی نپرسید علت تعطیلی همین جایزهی منتقدان مطبوعات دقیقاً چه بود...؟ و چرا این جایزه و تقریباً تمام جوایز بخش خصوصی هر کدامشان آنقدر داستانهای فرادولتی دارند که گفتنشان باعث ناراحتی و قهر و گریه و زاری و دلشکستگی و انواع و اقسام بایکوتهای خبری و شخصی و دوستانه و غیردوستانه است.
این علتهای فرادولتی دقیقاً برمیگردد به روابط درونی بین برگزارکنندگان جوایز. برگزارکنندگانی که شامل هئیت امنا، دبیر یا دبیران جایزه و هئیت داوران میشود. ارتباطات درونی آنها که بعد از چند سال برگزاری بنا به دلایل مختلفی دچار فروپاشی و تغییر و تحول میشود. اینجا جایی است که باید آسیبشناسی اولیه جوایز خصوصیای که «ما» برگزار میکنیم به طور دقیق بررسی شود و فرافکنیها و گیردادنها به علتهای دولتی و حکومتی را رها کنیم. آنها سرجای خودشان هستند ولی مقاومت دربرابرشان اتفاقاً از نقاط قوت جوایز خصوصی «ما» هست و همین دقیقاً در مقابل جوایز خصوصی «آنها» قرار میگیرد. اما آن بخشی را که «ما» از دست دادهایم قابلیت مدیریت درست جوایز است چرا که همین امتداد جایزهی شهید غنیپور، با تمام بدیهایش (البته از نظر ما) حاکی از این است که مدیریتی در جایزهی خصوصی «آنها» وجود دارد که این طرف بنا به هر دلیلی وجود ندارد. یک نوع همدلیای که سوای داشتن نگاه مشخصی به نوع ادبیاتی است که مورد پسند آنهاست.
اول میتوان از نوع نگاهشان به ادبیات شروع کرد. در مراسم اختتامیه جایزه، مجری حرف جالبی زد. گفت ما سالهاست دنبال اخلاق در ادبیات هستیم. مجری تاکید میکرد که این نگاه را از دست ندادهاند و همچنان به راهشان ادامه میدهند. نقد این حرف بماند. نقد این حرف وظیفهی کسی است که آثار برندگان جایزهی همین امسال شهید غنیپور را بخواند و ببیند چقدر برگزار کنندگان توانستهاند بر اعتقاد خودشان پایداری کنند. اما مهم بحث وجود یک اعتقاد است. این اعتقاد چیزی است که تندی میشود به مدل همین روشنفکری انگی زد که «آقا شما ایدئولوژیک هستید!» نه خیر این حرفی مسخره است چون اعتقاد میتواند شکل کلی یک جایزه را تشکیل دهد. آییننامهها و نحوههای برگزاری فقط جزییات یک جایزه هستند که عمیقاً نیاز به مدیریت درست دارند تا «ما» هیچوقت شاهد افتضاحی که در جایزهی گلشیری به بار نشست نباشیم. اما آن چیزی که کلیت جایزه را میسازد همان اعتقاد کلی است. همان نگاه. نگاهی که من در جوایز «ما» ندیدم و متاسفانه در جوایز «آنها» خواه دولتیشان خواه خصوصیشان دیدم.
حالا شما بگویید اعتقادات آنها فاشیستی است و ال و بل و «ما» روشنفکر هستیم و در معادلات نفتی آنها جای نداریم. (بماند که در مراسم اختتامیهی شهید غنیپور خبری از نفت و نفتکش نبود) فاشیستی باشد و نفتی و غیرِ ما، مهم نیست، مهم این است که آنها چیزی دارند به نام اعتقاد؛ اعتقاد به چیزی که ما نداریم. ما حتی اعتقادی به خود ادبیات هم همچین نداریم. اگر اعتقاد داشتیم که وقتی سرش با هم دعوا میکردیم جایزهمان تعطیل نمیشد. (منتقدان مطبوعات را عرض میکنم) اگر اعتقاد به ادبیات داشتیم که آقای نویسنده روی ناکتابی ریش سفیدش را گرو نمیگذاشت. اگر اعتقاد به ادبیات داشتیم، هر سال جایزهمان را کنترات به کسی نمیدادیم تا هر کاری میخواهد باهاش بکند و آخر سر همه چیز سر مدیر مسئولش خراب شود. تمام این کارها را میکنیم و با صدای بلند میگوییم «ما اعتقاد راسخ به ادبیات داریم و این کاری که میکنیم ادبیات محض است.» این ادعا رنجآورتر و غمانگیزتر از تمام جوایز شکستخورده ادبی این سالهای «ما» ست.
بد نیست نگاهی به همین جایزه خصوصی شهید غنیپور داشته باشیم. استمرار را بیاموزیم. اینکه چطوری میشود با دست خالی و نه گدایی کردن از این نشر و آن نشر جایزهای را سر سال برگزار کرد ولو اگر جایزهمان محدود باشد به یک لوح و چفیه. ادبیات را برای ادبیات بدانیم و این همه زوری که میزنیم، نتیجهاش بشود انتخابهای اصلح با قضاوتهایی درست؛ انتخابهایی که باید بگوییم متاسفانه با وجود تیمهای داوری امروزی «ما» رسیدن به نتیجهی مطلوب و حدوداً ایدئال محال است. لازم است اسامی داوران ـ ببخشید تیمهای همیشگی داوری این سالها را ـ بیاورم تا دوستان بیشتر ناراحت شوند؟ شما که میدانید هیچ، آنها هم که نمیدانند کافی است سرچی در گوگل بکنند.
باید بتوانیم جوایز خصوصی را دوباره از نو باسازی کنیم. با اسامی تازه، با شکل و شمایل تازه و از همه مهمتر با آدمهای تازه و با دیدگاهی درست. دیدگاهی با تمرکز واقعی بر کلیتی به نام ادبیات، حداقل باید قبل از نوشته شدن آییننامهاش، مرامنامهام نوشته شود، مرامنامهای که در آن به این پرسش حدوداً پاسخ داده شود: «تعریف ادبیات خوب از نظرِ منِ برگزار کنندهی فلان جایزه چیست؟» آن وقت میشود آسیبهای همیشگی و البته ابدیِ باندبازی و رفیقبازی و ریش گرو گذاشتنها و مصلحت و سیاستبازیها را تاحدودی کم کرد و لااقل استمرار را حفظ کرد تا بشود بعد از n سال گفت بالاخره جایزهای درست کردیم که از دل سختیها عبور کرد و اگر بعد از صدسال یک شبه هم نیست و نابود شود تاثیرش تا ابد در روند ادبیات داستانی ایران باقی خواهد ماند.
و یک نکته؛ گردانندگان جایزهی شهید غنیپور به هم تاکید کردند که هزینهای به برندهی کتاب نمیدهند اما هیچوقت مانع این نشدهاند که وزارت ارشاد یا بنیاد ادبیات داستانی یا حتی فردی به صورت مستقل، جایزهای اضافهتر از جایزهی آنها، به فرد برگزیده بدهد و آنها در این بدهبستان هیچ دخالتی نمیکنند. هر چند در نهایت نکته اینجاست که جایزه هر چه باشد و هر که داده باشد، توسط پدران فرزندان شهید روی صحنه به دست برندگان میرسد و شما روی صحنه (محراب مسجد) مدیران و مسئولان دولت را مشغول خیرات نمیبینید. یکی از برگزارکنندگان این جایزه معتقد است آنها هئیتی هستند که عوض جمع شدن دور هم و نوحه خواندن، دور هم جمع میشوند و کتاب میخوانند. آنها فقط کتاب «آنها» را نمیخوانند و کتابهای «ما» را هم میخوانند ولی اینکه اکثر مواقع اسمی از «ما» در بین «آنها» نیست خود داستانی دیگر دارد در حوصلهی این مطلب نمیگنجد؛ داستانی دیگر که پرسش اولش این است: «ما چقدر از کتابهای آنها میخوانیم؟»