خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) به عنوان "امّ الائمه"، ایام مصیبت عظمای خاندان اهل بیت عصمت و طهارت و شیعیان و محبّان ایشان است؛ ایامی که به عنوان ایام فاطمیه شناخته میشود.
همچنین روز سوم جمادیالثانی هم بهعنوان سالروز شهادت مظلومانه آن حضرت، روز عزا و حُزن و اندوه شناخته میشود و در این میان، روضههای منظوم شاعران آئینی هم، رونق بخش مجالس ذکر اهل بیت(ع) است.
یکی از این شاعران، علی صالحی است که از زبان حضرت زینب(س) چنین می سراید:
دیگر در آسمان امیدم ستاره نیست
انگار جز یتیم شدن راه چاره نیست
حالا که عازم سفری پس مرا ببر
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
معجر ز چهره باز کن امشب که بعد از این
فرصت برای دیدن روی ات دوباره نیست
جای سلام پلک به هم می زنی چرا
راهی برای حرف زدن جز اشاره نیست؟
این یادگارها که به من هدیه می دهی
در بینشان چرا اثر از گوشواره نیست؟
معلوم شد چرا ز کفنها یکی کم است
سهمی برای آن بدن پاره پاره نیست
قاسم نعمتی هم از شاعرانی است که درباره این مصیبت جانسوز و از زبان امام علی (ع) شعر دارد:
ای تکیه گاه شانه ی بییاورم مرو
ای بوسه گاه زخمی بال و پرم مرو
بر زندگی ساده ی نُه ساله رحم کن
من التماس میکنمت؛ همسرم، مرو
روز مرا چو چادر خاکی سیه مکن
ای قبله گاه نور بیا از حرم مرو
دستم به دامنت قسمم را قبول کن
زهرا به حق اشک دو چشم ترم مرو
خیبرشکن ببین که به زانو در آمده
بیتو غریب میشوم ای همسرم مرو
باور نمیکنی که بدون تو بیکسام
کی می شود جدایی تو باورم مرو
سنگ صبور من بروی بهر درد دل
سر تا کمر به چاه فرو می برم مرو
آنکه ز ساقه تو را شکست؛ «تبّت یدا» ه
یاس کبود من، گل نیلوفرم مرو
زینب شبی لبش در گوش ات نهاد و گفت
کردم دعا که خوب شوی مادرم مرو.
و اکنون بخشی از شعر مسلم بشیری نیا را درباره این شهادت جانکاه به تماشا مینشینیم؛ شعری که باز هم از زبان امام مظلوممان، علی (ع) است:
این شانههای خسته ی من ناتوان ترند
تا زیر بار حادثه طاقت بیاورند
در دستهای خیبری ام جان نمانده است
بیقوت تو راه به جایی نمی برند
از مردمی که خنده به تنهاییام کنند
تا کوچههای شهر همه گریه آورند
از احترام و عرض ارادت گذشته کار
مردم دگر سلام مرا هم نمیخرند
با زینبات، حسین و حسن گریه میکنند
این کودکان غمزده محتاج مادرند
خانوم خانه، صبح شد، از جا بلند شو
تا در نگاه باز تو پر در بیاورند
خورشید تابناک مدینه طلوع کن
پای غروب چشم تو ارض و سما ترند
بال و پرت شکسته شد اما هنوز هم
این بالهای زخمی تو سایه گسترند
رضا جعفری هم در حکایت شاعرانه خود، دست شستن بلبل از آشیانه خود را چنین روایت میکند:
بلبل ز آشیانه خود دست میکشید
گل بر سر جوانه خود دست میکشید
چون ابر کز تمام خودش دست شسته بود
از اشک دانه دانه ی خود دست می کشید
حس کرد عمق کاریِ زخم غلاف را
وقتی که روی شانه ی خود دست می کشید
با مسح سر برای وضوی جبیره اش
بر جای تازیانه ی خود دست می کشید
این آخرین سلام نمازش فقط نبود
از آخرین بهانه خود دست می کشید
و اما یوسف رحیمی از شاعرانی است که درباره این مصیبت، اشعار متعددی دارد که تنها ابیاتی از یکی از آنها را مرور میکنیم:
حرفی نداشت چشم ترم جز رثای تو
جاری ست بین هر غزلم رد پای تو
هر سال فاطمیه دلم شور میزند
در کوچههای غربت و اشک و عزای تو
بانو کمی به حال حسین ات نظاره کن
حرفی بزن که دق نکند مجتبای تو
حالا ببین که روضه گرفتند کودکان
در پشت درب خانه برای شفای تو
برخیز و با نگاه ترت یا علی بگو
جان می دهد به قلب شکسته، صدای تو
دیدم تو را که آرزوی مرگ می کنی
بانو بس است! کُشته علی را دعای تو
همناله با وصیت تو ضجّه میزنم
با روضه های بی کفن کربلای تو
و این هم ابیاتی از شعر ابراهیم قبله آرباطان که در رثای بانوی بی نشان (س)، یادآور مخفی بودن مزار مطهر حضرت صدیقه (س) است:
بانو سلام! نام تو را بوسه می زنم
چون زخم، التیام تو را بوسه می زنم
با شعر آمدم به تماشای نام تو
آئینه بوی ماه گرفت از کلام تو
حس میکنم به غربت خود خو گرفتهای
ای کشتی نجات! که پهلو گرفتهای
در پشت در، هجوم خطر را چه می کنی؟
با آتشی که سوخته در را چه می کنی؟
در میزنند و پشت در آتش به پا شده ست
یکباره کوهِ زمزمه ها بی صدا شده ست
انگار زخم و کینه دهان باز کرده است
حجم هجوم، ممتد بی منتها شده ست
تکلیف یک کبوتر پهلوشکسته چیست؟
وقتی در آشیانهاش آتش به پا شده ست
با خود به کوچه های عزا می کشی مرا
بانوی بی نشان! به کجا می کشی مرا؟
هرچند شهر، یکسره بیگانگی کند
آتش به گرد شمع تو پروانگی کند
شبگرد کوچه های جهانم گذاشتی
با داغ تازه ای که به جانم گذاشتی
در باغ شب، شکفتن زهرایی ات چه شد؟
دستان گرم اُمّ ابیهایی ات چه شد؟
دستت کبود می شود و تار می شوم
هر سال با عزای تو تکرار می شوم
با خود به کوچه های عزا می کشی مرا
بانوی بی نشان! به کجا می کشی مرا؟
زینب مسرور هم در این مناسبت، شعری به حضرت زهرا (س) تقدیم کرده است:
امشب، مدینه در دلش درد است، بانو
حال و هوای کوچه ها سرد است، بانو
پشت دری، یاس سپیدی، سخت پژمرد
یاس عزیز من، چرا زرد است، بانو
آئینه ها، حتی حضورت را ندیدند
سنگی به دستی ناجوانمرد است، بانو
امشب، دلم پرواز را از یاد، بُرده ست
"پهلو به پهلو در دلم، دَرد است، بانو"
دیشب، غروب غربتت، مولا چه میگفت
انگار او هم با تو همدرد است، بانو
امشب، مدینه در دلش دَرد است، بانو
حال و هوای کوچه ها سرد است، بانو.
این نیز شعر مشهوری از افشین علاء درباره شهادت حضرت ام ابیهاست:
مرا به خانه زهرای مهربان ببرید
به خاک بوسی آن قبر بی نشان ببرید
اگر نشانی شهر مدینه را بلدید
کبوتر دل ما را به آشیان ببرید
مرا اگر شَوَم از دست برنگردانید
به روی دست بگیرید و بی امان ببرید
کجاست آن جگر شرحه شرحه تا که مرا
به سوی سنگ مزارش، کشان کشان ببرید
مراکه مِهر بقیع است در دلم چه شود
اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید
نه اشتیاق به گل دارم و نه میل بهار
مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید
کسی صدای مرا در زمین نمی شنود
فرشته ها! سخنم را به آسمان ببرید
و پایان بخش این گفتار هم، بخشی از حکایت شاعرانه حسن بیاتانی از این غم بی پایان است:
ابری ست کوچه کوچه دل من، خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بُغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات
تا اینکه لای لای تو با او چه ها کند
مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند
با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند
از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد