تفکر فلسفی ملاصدرا، تفکری انضمامی و ناظر به زندگی است. ثبات و ایستایی را نمی شناسد و سراسر تحول و پویایی است.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه _عبدالله صلواتی: نگارنده با ملاصدرا زندگی می کند و به فراخور استعداد و نوع وجودیش، از امکان شبکه معرفتی صدرایی در گشودگی به هستی بهره می برد. ملاصدرا فیلسوف مورد علاقه من است؛

چون تفکر فلسفی ملاصدرا، تفکری انضمامی و ناظر به زندگی است.
چون ثبات و ایستایی را نمی شناسد و سراسر تحول و پویایی است. به تعبیری: استعاره «فلسفه سفر است» تار و پود فلسفه ملاصدرا را می بافد.
چون در فلسفه ملاصدرا چشمه ایمان می جوشد و حکمت حقیقیِ به روایت ملاصدرا، در ارتباط با خدا و دین تعریف می شود.
چون با ملاصدرا و نگرش وجودی اش می توان چشم ها را شست و جور دیگر دید عالَم و آدم را.
چون با ملاصدرا و تفکر انقلابی اش می توان هنر را رسانه را جامعه را آموزش را فرهنگ را سیاست را متحول کرد.
چون با ملاصدرا می توان نسخه منحصربفرد بود و در هر منظر و مسئولیتی که هستیم تکثر نسخه های انسانی را ضروری، مهم، و محترم بدانیم و در چارچوب انسانی، نسخه های متکثر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بپیچیم و این نسخه های منحصر انسانی را  زیر چرخ دنده توده و زندگی گله ای له نکنیم.

چون در شبکه معرفتی او وجود در همه جا ساری  است و محبوب و وجود با حضور خویش در عالم، اوصاف وجودی ای چون عشق، اراده، میل، محبت، علم را به همه جا می برد. در این فضا هر شیِ برخوردار از هستی، از اوصاف آن بهره مند است. در این فضا به راحتی می توان کلام رسول خدا(ص) را فهمید که فرمود: مردم عیال خدا هستند، پس محبوبترین مردم نزد خدا کسی است که نفعش به عیال خدا برسد و دل خانواده ‏ای را شاد کند.

چون ملاصدرا دستگاه فلسفی منسجمی دارد که بر پایه آن و امکانات درونی اش می توان سراغ مسائل رفت. به راستی مسأله فیلسوف در عصر کنونی چیست؟ آیا باید فیلسوف مسأله داشته باشد؟ آیا توسعه، آیا خوزستان، آیا داعش، آیا آب، آیا هوا، آیا پلاسکو، آیا تمدن، آیا فرهنگ می تواند مسأله فیلسوف باشد یا اینها خروج از رسالت فیلسوفان است؟ به نظر من، پاسخ مثبت است اما فیلسوف با نگاه وجودی اش وارد این ماجرا می شود؛ مثلا زمانی که می بیند در توسعه مشکل داریم مشکلات را رصد می کند و می رسد به اینکه گفتگو را نمی دانیم و مهارت هم اندیشی نداریم بعد می پرسد موانع گفتگو چیست؟ سپس به این نتیجه رهنمون می شود که شنیدن را نمی دانیم، می شنویم اما سخن خود را نه سخن دیگری را. بعد می آید و موانع وجودشناختی شنیدن را رصد می کند و...

چون، ملاصدرا، به مدد نگرش وجودی اش دستم را گرفته و از خانه ذهن به سرای عین آورده و نشان داده بسیاری از مسائل رنگ و بوی عینی و ثبوتی دارند نه ذهنی و اثباتی و عالِم نه دنیای بنشسته در گوشه ای که دائم در سفر است.

چون، با ملاصدرا می توان معنای زندگی را لمس کرد و تپش نبض نظم ارگانیگ وجودی را در عالَم حس کرد و آرام و استوار و هدفمند در جاده بیکران هستی گام برداشت.