خبرگزاری مهر-گروه هنر: در قسمت قبل مروری داشتیم بر جرقه شکل گیری کمپانی کلمبیا و نحوه مدیریت دو برادر در دو سوی قاره آمریکا که با وجود تنش های فراوان سیستمی کارآمد بود.
هری کوهن که ریاست کمپانی را بر عهده داشت، علاوه بر تندخویی و سلطه گری خود برخلاف نظر برادرش، دارای شمی قوی در تجارت بود؛ رییسی مقتصد و حسابگر که به شدت بر هزینه تولید فیلم های کلمبیا نظارت داشت.
تولیدات کلمبیا در این سال ها مجموعه ای از فیلم های کوتاه و بلند کم بودجه با تمرکز روی ژانر کمدی بود. فیلم های ورزشی، سریال و کارتون نیز از محصولات این استودیوی جوان به شمار می رفت. در حقیقت کنترل شدید هری کوهن بر مخارج تولید و عدم تملک سالن های سینما عواملی بود که کلمبیا را در سال های سخت دوره رکود اقتصادی آمریکا در اوایل دهه ۳۰ سرپا نگه داشت در حالی که بسیاری از استودیو های کوچک در این برهه از سیستم محو شدند و کمپانی های بزرگ به جز مترو گلدوین مایر همه ضررده بودند.
رویه استاندارد در هالیوود به این صورت است که مدیر تولید بر کیفیت محصولات نظارت دارد و مدیریت عامل بر هزینه های ساخت و چون هری کوهن – با آن روحیه مستبدش - هر دوی این عناوین را خود شخصا بر عهده داشت سخت گیری بر هزینه ها تشدید می شد.
در واقع بنا بر همین سیاست بود که در لیست تولیدات کلمبیا در آن سال ها کمتر به درام های پرخرج و یا موزیکال های بزرگ بر می خوریم. در عوض سیاهه ای طولانی از کمدی های کم خرج و حتی فیلم های نوآر با فضایی تاریک و رمزآلود وجود دارند، چرا که کلمبیا حتی برای تجهیزات نوری نیز بودجه مشخص و محدودی معین کرده بود!
فیلمنامه ها با حداقل نیاز به دکورهای بزرگ و پیچیده نوشته می شد و کمپانی کمتر هزینه ای صرف تجهیزات مربوط به طراحی صحنه و لباس می کرد و کارگردانان مجبور بودند فیلم هایشان را با حداقل برداشت تولید کنند.
تبعیدگاه پر ستاره
کلمبیا برخلاف دیگر استودیوها کمتر قرارداد بلندمدت با بازیگران امضا می کرد و در بیشتر مواقع بازیگران دیگر کمپانی ها را به صورت قرضی به خدمت می گرفت. در واقع کلمبیا به استفاده ارزان قیمت از ستارگان گرانقیمتی چون کلارک گیبل Clark Gable شهره بود. نقل جالبی در تاریخ موجود است که در متروگلدوین مایرِ پر آوازه آن زمان، کلمبیا را با نام «سیبری» می شناختند چرا که هر کس به سبب نافرمانی مورد غضب لوئیس بی مایر قرار می گرفت به کلمبیا تبعید می شد تا با هری کوهن کار کند و قدر عافیت را بداند!
از سوی دیگر کلمبیا از آن جا که بر خلاف رقبا زنجیره سالن سینما در اختیار نداشت سیاست تولید انبوه فیلم را کنار گذاشت و به افزایش کیفیت محصولات و در کنار آن ایجاد کمپین جهت دریافت جوایز اسکار و ترفیع اعتبارش می اندیشید. این موضوع را به راحتی می توان از آمار تولید بالای ۲۰۰ فیلم در متروگلدوین مایر، حدود ۵۰ فیلم در پارامونت و ۴۰ فیلم در یونیورسال در مقابل تنها ۲۰ فیلم کلمبیا در سال ۱۹۳۰ دریافت.
عاشقانه ای ناآرام
اما در مرور تاریخچه هر سازمان بزرگی نقاط عطفی وجود دارد که سرنوشت کمپانی را به قبل و بعد از خودش تقسیم می کند. یکی از این نقاط عطف در کلمبیا پیوستن کارگردانی پر شر و شور به نام فرانک کاپرا بود.
بعضی محققان عقیده دارند هیچ استودیویی این قدر به «یک» هنرمند وابسته نبوده است که کلمبیا به کاپرا بود. نقشی که او در پاگرفتن و رشد استودیوی مستقل کلمبیا در میان دیگر بازکنان بزرگتر داشت غیر قابل انکار است.
کاپرا در ۱۹۲۷ به عنوان کارگردانی ناشناس وارد کلمبیا شد. پیشینه او در سینما محدود به ساخت فیلمی مستند و کار در بخش های مختلف تولید، تدوین و در نهایت دستیار کارگردانی در سانفرانسیسکو بود تا اینکه پیشنهاد کار با تهیه کننده ای به نام کوهن در لس آنجلس را دریافت کرد.
اولین رودررویی جدی کاپرا و کوهن برخوردی سازنده بود. کاپرا سابق بر این رفتار خشونت آمیز کوهن و داد و بیدادهای او در استودیو بر سر کارکنانی که برق را روشن گذاشته بودند و یا در سالن سیگار کشیده بودند دیده بود. روزی در اواخر ۱۹۲۷ کوهن بر سر صحنه فیلم کاپرا ظاهر می شود و از روند کند فیلمبرداری شکایت و او را به بازنویسی فیلمنامه تهدید می کند. کارگردان جوان برخلاف انتظار رو در روی او می ایستد و اعلام می کند که اگر کلمبیا به او اختیار تام و تمام در تمام مراحل تولید فیلم اعم از فیلمنامه، کارگردانی و تدوین ندهد، آن جا را ترک خواهد کرد. این عکس العمل باعث عقب نشینی کوهن و توجه بیشتر او به کاپرا شد. کسی که برای اولین بار شخصیت دیکتاتور ماب او را به چالش می کشید.
این چالش اولیه، سر آغاز همکاری طولانی مدتی بود که به تولید ۲۵ فیلم در طی ۱۲ سال منجر شد که بعضی از آن ها از مهم ترین فیلم های کلاسیک دوران طلایی هالیوود به شمار می رود. منافع مشترک آن ها پیش برنده این رابطه بود چرا که کلمبیا و کاپرا هر دو خود را بیگانه ای در هالیوود می دانستند. کوهن بی محابا در پی کسب قدرت و امتیاز در میان نخبگان سینما بود و کاپرا در پی اثبات توانایی های هنری خویش.
فیلم های کاپرا به زودی به او لقب کارگردانی پولساز داد و کلمبیا حقوق او را از ۱۰۰۰ به سالی ۲۵۰۰۰ دلار افزایش داد. با شناخت این اشتراکات کلمبیا تمام منابع خود را بی دریغ در اختیار کاپرا گذاشت. کاپرا در خاطراتش نقل می کند: «من به کوهن بسیار مدیونم. من تمام مسیر حرفه ای خود را به او مدیونم و به او بسیار احترام می گذارم و مقداری عشق می ورزم. جدا از بی رحمی ها و مسایل دیگر، او به من فرصت داد و روی من قمار کرد.»
شاید بتوان زمان بندی مناسب را نیز بتوان عامل دیگری در این همکاری موفق دانست چراکه کاپرا در اوایل آغاز دوره سینمای ناطق به کلمبیا وارد شد و از آنجا که پیشینه و تحصیلاتی مهندسی داشت بسیار سریع و راحت تر با تکنولوژی جدید همراه شد. موجی که بسیاری از کارگردانان و استودیوهای دیگر آن را گذرا و موقتی می دانستند.
«نسل جوانتر» (۱۹۲۹) اولین فیلم ناطق کاپرا در کلمبیا بود. داستانی درباره فرزند یک مهاجر یهود که پله های ترقی را در نیویورک به سرعت در می نوردد و همزمان سعی در پاک کردن ریشه های قدیمی و خانوادگی دارد. همکاران کاپرا در این پروژه نقل می کنند: «وقتی صدا آمد هیچکس چیزی از آن نمی دانست. ما همه در تاریکی کار می کردیم. ولی او باهوش بود و جزو معدود کارگردان های که میدانست چه غلطی می کند. بسیاری دیگر تنها در مه قدم می زدند بدون آن بدانند درب کجاست.»
فیلم های کاپرا به زودی به او لقب کارگردانی پولساز داد و کلمبیا حقوق او را از ۱۰۰۰ به سالی ۲۵۰۰۰ دلار افزایش داد. در این مدت کاپرا با متروگلدوین مایر همکاری هایی نیز داشت اما در اندک زمانی متوجه شد در لوای دیکتاتوری کلمبیا آزادی عمل بیشتری دارد، جایی که در بدعتی عجیب در هالیوود نامش مقدم بر نام فیلم بر پرده های سینما می آمد.
ادامه دارد...