مجله مهر:همه آتش نشان ها یک «سیاوش» درون دارند برای روزهایی که قرار است دل به آتش بزنند و از آن بیرون بیایند. یک نفر که انگار از لا به لای ابیات فردوسی و افسانه های شاهنامه بلند شده و به جان تک تکشان نشسته تا از چیزی نترسند. دانیال یکی از همین آدم ها بوده آن هم با نام خانوادگی «سیاوش» که انگار قرار است به واسطه همین فامیلی سر و کار داشتن با آتش برایشان حکم یک شغل خانوادگی را پیدا کند. پدر دانیال عضو اسبق تیم مدیریت بحران ستاد وزارت نفت بوده و مادرش امدادگر، او جزو آن دسته از آدم های هیجان طلب است. برای همین آتش نشانی یکی از چند کار و شغلی است که او در تمام این سال ها تجربه کرده. . از امدادگری و بدلکاری در گروه مرحوم پیمان ابدی گرفته تا آتش نشانی و دستیار کارگردانی! به بهانه چهارشنبه سوری در یکی از روزهای پایانی سال به سراغ «دانیال سیاوش» رفتیم تا برایمان از همه تجربیات هیجان انگیزش بگوید. از آتش نشان هایی که بدون شک یکی از چهره های اصلی سال ۹۵ بودند.
به جای شیشه، خودم را می شکستم
آدرنالین چاشنی تمام کارهایی است که دانیال تا به حال برای تجربه کردن به سراغشان رفته. از امدادگری در سال های آخر دبیرستان گرفته تا آتش نشانی و بدلکاری، اما وقتی از او درباره عقبه این همه تجربه هیجان انگیز می پرسیم به جواب متفاوتی می رسیم.« اگر شخصیت الان من را ببرید عقب به یک بچه هفت ساله گوشه گیر و آرام می رسید؛ حتی خانواده من همیشه مدرسه می رفتند و از من شکایت می کردند که این بچه، بچه ای آرام و گوشه گیر است؛ ولی اگر کسی این ها را نداند می گوید لابد این در بچگی اش کلی شیشه پایین آورده. من به جای شیشه شکستن بعدا تا دلتان بخواهد خودم را شکستم و به خودم آسیب زدم.»
از امدادگری و بدلکاری تا دستیار کارگردانی
وقتی پای حرف هایش می نشینید رفته رفته خط زمانی تجربه های متفاوتش را گم می کنید و نمی دانید از کجا به کجا رسیدید. از تجربه امدادگری و آتش نشانی بگیرید تا بدلکاری، دوبلاژ و دستیار کارگردانی تازه به همه این ها کارشناسی در رشته شهرسازی را هم اضافه کنید. اتفاقی که خودش می گوید در بیشتر مواقع مایه سردرگمی دوست های نزدیکش هم می شود؛ اما با همه این ها وقتی از او درباره کارهایش می پرسیم او خودش را امدادگر و آتش نشانی معرفی می کند که پایش به دنیای سینما هم باز شده.«من از اواخر دبیرستان وارد هلال احمر و سازمان امداد و نجات شدم. خیلی سریع در آن پیشرفت کردم و دوره های تخصصی، بیمارستانی، آواربرداری و امداد کوهستان را گذراندم حتی چند عملیات هم رفتم و از آنجا هم پایم به آتش نشانی باز شد. حتی مربی کلاس های آتش نشان داوطلب هم بودم تا جایی که چیزی نزدیک به ۷۰۰ شاگرد داشتم. در سازمان آتش نشانی قبلا بخشنامه ای وجود داشت که آتش نشان های داوطلب را به سه دسته تقسیم می کرد؛ آتش نشان داوطلب، آتش نشان فعال و آتش نشان ویژه چیزی که در حال حاضر وجود ندارد. من جزو آتش نشان های ویژه بودم این آتش نشان ها مثل آتش نشان های رسمی خود سازمان لباس فرم داشتند، شیفت می رفتند و در عملیات شرکت می کردند ولی با این تفاوت که یک سوم حقوق آنها را می گرفتند.»
روز آزمون استخدامی پایم را گچ گرفتم
سیاوش در حال حاضر تمام تمرکزش را روی کار سینمایی گذاشته و در حال حاضر دستیار کارگردان«امیرحسین ماکویی» است. وقتی از او درباره ادامه ندادن آتش نشانی می پرسیم در بین جواب هایش به دو چیز می رسیم یکی تقدیر و دیگری خانواده. خودش می گوید در طول همه این سال ها خانواده اش، هم با شغل او کنار آمده و هم نیامده اند.«من از صفر تا صد به تقدیری که خدا برایم در نظر می گیرد اعتقاد دارم و فکر می کنم گاهی اوقات بعضی از اتفاقات را از قصد برای آدم رقم می زند. من در آن مدتی که در آتش نشانی بودم به صورت موازی در گروه بدلکاری ارشا اقدسی هم کار می کردم. دو هفته قبل از رسیدن به موعد آزمون استخدامی سازمان که چند مرحله ای هم بود، رباط قدامی مچ پای راست من کش آمد که یک اتفاق طبیعی در تمرینات بدلکاری و ورزشی است؛ ولی همین موضوع منجر شد تا روز آزمون پای من در گچ باشد و من جا بمانم؛ اما بیشترین چیزی که باعث شد تا من رسمی نشوم به خاطر مادرم بود او سال های سال استرس شغل پدرم را داشته؛ پدری که ساعت سه صبح یک دفعه بلند می شد و با بیسیم از خانه بیرون می رفت برای همین هم به من گفت که دیگر نمی تواند استرس کار مرا هم تحمل کند.»
آتش نشان ها یکی دو تا ماموریت اول اشک می ریزند
همیشه برای هر امدادگر یکی دو تا ماموریت اول جزو دشوارترین آنها محسوب می شود ماموریت هایی که قریب به اتفاق با گریه و اشک هم همراه می شود؛ اما سخت ترین عملیات برای سیاوش عملیات منطقه سعادت آباد بوده؛ سانحه ای که در آن ۱۸ نفر جان خودشان را از دست دادند.« در دوره بیمارستانی بار اولی که به اتاق عمل رفتم، آنجا خانمی روی تخت بود که یک لحظه احساس کردم شبیه مادرخودم است. همانجا بود که بهم ریختم. گریه ام را نمی توانستند بند بیاورند. اشک می ریختم و مثل بچه ای بودم که شکلاتش را گرفته باشند.»
روایت یک روز معمولی در ایستگاه آتش نشانی
برای فهمیدن اینکه شغلی مثل آتش نشانی تا چه حد می تواند دردسرساز باشد کافی است تا فقط به روایت یک آتش نشان از یک روز معمولی در ایستگاه گوش کنیم. «شیفت های آتش نشانی ۲۴ و ۴۸ است. یعنی ۲۴ ساعت سر کار هستید و ۴۸ ساعت بیکار. روزهای اول من هر دفعه که به ایستگاه می رفتم ایستگاه زنگ نمی خورد( باخنده). بچه های آتش نشان حتی کسانی که رسمی آنجا هستند با اینکه دوست ندارند عملیات سنگین داشته باشند ولی بعضی مواقع ذوق و شوق انجام عملیات را دارند. من هم همین طور بودم؛ تا اینکه در یکی از روزهای شیفت از خانه با خودم غذا برده بودم تا آنجا برای ناهار گرمش کنم. دیدم اولین زنگمان صبح خورد. زنگ پشتیبانی بود. من و «جواد خوش سیما» اعزام شدیم. یک رستوران در بلوار کشاورز آتش گرفته بود و دود افتضاحی همه جا پخش شده بود. بچه های ایستگاه ۴۰ و ایستگاه ۱۸ هم بودند. حریق را که اطفا کردیم و به ایستگاه برگشتیم هنوز کفشم را در نیاورده بودم که باز دیدم زنگ ایستگاه خورد. یک زانتیا در میدان امام خمینی آتش گرفته بود رفتیم و آن را هم خاموش کردیم. موقع برگشت باز هم زنگ ایستگاه خورد. گفتند یک ماشین دیگر هم در میدان حسن آباد، دم در خود ایستگاه آتش گرفته این یکی را هم یکی از بچه ها سریع رفت و با کپسول خاموش کرد. وقتی به ایستگاه رسیدیم ظرف غذایم را گذاشتم که گرم شود باز دوباره دیدم زنگ حریق خورد. این بار خانه یک خانواده پاکستانی آتش گرفته بود که تازه زبانشان را هم بلد نبودیم آتش آنجا را هم که خاموش کردیم وقتی به ایستگاه رسیدیم و برگشتیم دیگر خبری از غذای من نبود؛ چون تمامش سوخته بود. بعد از آن دو سه بار دیگر هم زنگ ایستگاه خورد و با بچه ها اعزام شدیم. یادم می آید آن روز که تمام شد جنازه ام به خانه رسید.»
ملاقات خصوصی با خدا
پای احساسی شدن که وسط می آید سیاوش برایمان از گریه آتش نشان ها حرف می زند از اشک هایی که جز اتاق های در بسته کسی آنها را نمی بیند. نجات دادن و زندگی بخشیدن به آدم ها شاید یکی از عجیب ترین و لذت بخش ترین احساس هایی باشد که هرکسی می تواند آن را در زندگی تجربه کند. مفهوم غریبی که طبق گفته های او انگار کلمات و واژه ها هم بلد نیستند آن را تعریف کنند.« تا صبح هم برایتان بگویم تا وقتی در آن لحظه قرار نگیرید نمی فهمید چه احساسی است. احساس می کنید که خدا ایستاده و تنها شما را نگاه می کند، یک جوری نگاهتان می کند که انگار فقط شما دو نفرید که دارید با هم حرف می زنید.»
ترس چیز خوبی است، آدم نترس نداریم
تصوری که ما از مشاغل پرهیجان و پر خطر داریم این است که حتما «ترس» برایشان مفهوم بیگانه ای است؛ اما دانیال سیاوش می گوید که ما در دنیا آدم نترس نداریم«آدم نترس می شود آدم بی کله. خیلی ها می گویند آدم هایی که بدلکاری می کنند دیگر ترس ندارند ولی ما چنین چیزی نداریم؛ حتی آنها هم ترس دارند به خاطر اینکه ترس به شما در ارزیابی ریسک و خطر کمک می کند؛ ترس لازمه زندگی است اما ترس از چیزهایی که وجود دارد نه ترس از تاریکی.»
روز پلاسکو مادرم لباس هایم را قایم کرده بود
۳۰ بهمن امسال و خبر آتش سوزی پلاسکو و در نهایت فروریختن آن انقدر خبر سهمگینی بود که هنوز که هنوز است یادآوری آن می تواند برایمان دردناک باشد؛ اما روایت آن روز از زبان دانیال سیاوش به عنوان کسی که یک آتش نشان و امدادگر بوده قطعا حال و هوای متفاوت تری دارد. « صبح روز پنجشنبه وقتی پلاسکو اتفاق افتاد من خواب بودم. خواهرم با من تماس گرفت و گفت خبر داری پلاسکو آتش گرفته؟ پلاسکو در منطقه عملیاتی ما بود، ایستگاه یک. سریع خبرها را چک کردم. ساختمان پایین آمده بود. فقط خدا خدا می کردم که بچه ها زیر آوار نمانده باشند. بلافاصله زنگ زدم به «فخرالدین گودرزی» فرمانده ایستگاه یک، او فقط عربده می زد، گریه می کرد و می گفت که بچه ها زیر آوار ماندند. دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم شروع کردم به گریه کردن و سرگردان این طرف و آن طرف می رفتم. بگویم در آن حال دنبال چه می گشتم خنده تان می گیرد! فقط داشتم دنبال لباس هایم می گشتم که بپوشم و سریع بروم. در این حال مادرم هم به خاطر اینکه از این قضیه دور باشم شیطنت کرده بود و لباس هایم را زیر میز قایم کرده بود تا جلوی چشم من نباشد. نمی خواست حسرت بخورم، حسرت چیزهایی که می خواستم به آنها برسم و نرسیدم. لباس های فرمم را پوشیدم ،کارتم را برداشتم و رفتم. وقتی به پلاسکو رسیدم دنیایی بود. فکر کنید که ۲۰۰ تا از رفیق هایت را ببینی که مثل مرغ پرکنده این سمت و آن سمت می دوند و گریه می کنند، انگار که جنگ شده باشد. هنوز هم وقتی به آن روز فکر می کنم ضربان قلبم به ۲۰۰ می رسد.»
از ماست که بر ماست
پلاسکو یکی از تلخ ترین اتفاقات چند سال گذشته بود و آتش نشان ها یکی از چهره های مهم سال. اتفاقی که وقتی در مورد آن صحبت می کنیم، انگار سر درد دل دانیال سیاوش را باز کرده ایم.« ما ایرانی ها همیشه دنبال مقصر می گردیم. یک نفر که همه تقصیرها را گردن او بیندازیم؛ ولی من فکر می کنم دایره اتهامات پلاسکو انقدر گرد است که هر کاری هم بکنیم نهایتا باز به خودمان می رسیم؛ چون از ماست که بر ماست. امسال همه ما برای آتش نشان ها اشک ریختیم و از آنها به عنوان قهرمان یاد کردیم؛اما شما برگردید به حادثه سه سال پیش خیابان جمهوری همان ساختمانی که از آن دو خانم به پایین پرت شدند و جان خودشان را از دست دادند. درآنجا نردبان آتش نشانی با اختلاف ۱۸ ثانیه باز شد. مقصر اتفاق هم همین آتش نشان ها شناخته شدند. وقتی می گویم از ماست که بر ماست همین است چه در پلاسکو و چه در همین حادثه، خود ما که ایستاده ایم و عکس سلفی می گیریم یا به محض شلوغی با ماشین توی خط ویژه می پیچیم چرا لحظه ای به این فکر نمی کنیم که با این ترافیک یک ماشین آتش نشانی چه طور می تواند زیر سه دقیقه خودش را به محل حادثه برساند؟»
آتش نشان قهرمان است، اسپایدر من نیست
«همه ما دوست داشتیم که دوستانمان از زیر آوار زنده بیرون بیایند ولی باور کنید زیر تل ۲۰ هزار تن آوار با ۷۰۰ در جه حرارت امکان نداشت. آتش نشان ها قهرمان اند اما اسپایدرمن نیستند، لباس آتش نشان ضد حریق است اما ضد مواد مذاب نیست، کلاهش ضد ضربه است ولی آیرون من نیست.» او هنوز هم وقتی درباره پلاسکو حرف می زند بغض می کند و چشمانش خیس می شود. سیاوش هم جزو آن دسته از کسانی بوده که بعد از سانحه پلاسکو برای امدادرسانی در عملیات آوار برداری حضور پیدا می کند. او می گوید آوار پلاسکو آوار پنکیکی است. یعنی بدترین نوع آوار؛ چون همه چیز در هم پیچیده می شود و هیچ چیز روی هیچ چیز حائل نیست. اما نکته جالب توجه در این عملیات ۹ روزه برای بیشتر ما شایعه ها و نقدهای عجیب و غریبی بود که بین مردم دست به دست می شد. ایرادهایی که سیاوش معتقد است بیشترشان غیرکارشناسی و غیراصولی بودند.«تقریبا همه آتش نشان هایی که به شهادت رسیدند همان لحظات اولیه و زیر آوار در اثر ضربه به سر جان خودشان را از دست دادند. اما بعد از پلاسکو آدم هایی بودند که نظرات عجیب و فضایی می دادند. به عنوان مثال عده زیادی به خود من پیغام می دادند و می گفتند که چرا سازمان هلی کوپتر ندارد؟ سازمان هلی کوپتر دارد ولی صحبت اینجاست که بعضی ها فکر می کنند عملیات، بازی کامپیوتری است که دوتا دکمه بزنیم آتش خاموش شود.»
مشکل ما نردبان ۷۰متری نیست، زیر ساخت های شهر ما ایراد دارد
نبود و نداشتن امکانات مختلف مثل هلی کوپتر یا نردبان های چندین و چند متری جزو پررنگ ترین شایعاتی بود که بعد از پلاسکو در فضای مجازی منتشر شد تا علامت سوال های زیادی را در ذهن همگی ما ایجاد کند، موضوعی که سیاوش درباره آن این طور می گوید« آتش نشانی تهران در خاورمیانه از لحاظ امکانات و خدمت رسانی رتبه اول را دارد؛ اما نکته اینجاست که بسیاری از تجهیزاتی که ما عکس آن را در دنیای مجازی پخش می کنیم در شهر ما کارایی ندارد. مثل نردبان آتش نشانی که خیلی در موردش صحبت کردند. ما یک نردبان ۳۲ متری داریم و یک ۵۴متری برنتو ولی ما می آییم عکس یک نردبان۷۰ متری را در فضای مجازی پخش می کنیم؛ اما به این فکر نمی کنیم که این نردبان ۷۰ متری در شهر ما پتانسیل عملیاتی شدن ندارد؛ چون زیر ساخت های شهر ما مشکل دارد. کسی به این فکر نمی کند که چقدر باید جک این نردبان باز بشود؟ چقدر باید به زمین فشار بیاید؟ ما همین جوری وقتی روی پیاده رو راه هم می رویم زمین ریزش می کند. این جک را هم باز کنید ساختمان می آید پایین ، بروید سایت ۱۲۵ را چک کنید ببیند سالانه چند جرثقیل در تهران می افتد؟ جرثقیل می ایستد جک را می زند زیر زمین خالی می شود و یکدفعه می افتد! ما فقط نگاه می کنیم و می گوییم فلان ماشین یک موتور هواپیما و چهار تا لوله آب دارد که وقتی بزنید چند صد متر آب را پرت می کند. خب این به درد ما نمی خورد!»
از نبود زندگی هیجان انگیز تا تجمع در پلاسکو
«شاید باید ۱۶ تا از دوستان آتش نشان من جان خودشان را در پلاسکو از دست می دادند تا برای ما فرهنگسازی صورت بگیرد.» راه ندادن به آمبولانس و آتش نشانی، تجمع چند هزار نفره مردم در محدوده پلاسکو، بستن راه برای امداد رسانی، سلفی گرفتن با لبخند و رفتن روی ماشین آتش نشانی برای عکاسی با موبایل! همه و همه رفته رفته برایمان به علامت سوال هایی تبدیل می شود مبنی بر اینکه این همه ایراد و فقر فرهنگی از کجاست؟ « من فکر می کنم همه این اتفاقات به عدم وجود زندگی هیجان انگیز بر می گردد. مردم ما هیجان ندارند از طرفی هم دوست دارند آن را تجربه کنند. من حق می دهم به جوانان که دلشان بخواهد هیجان را تجربه کنند. ما هیچ وقت به فکر جایی برای تخلیه هیجان جوانان نبوده ایم؛ چون خود من آدم به شدت هیجان طلبی هستم؛ اگر نبودم این همه کار و تجربه هیجان انگیز عجیب و غریب پشت سر نمی گذاشتم که الان چهارتا پیج در کمرم داشته باشم.»
فوق تخصصان نارنجکسازی نمی دانند تولیداتشان سنسور ندارد
چهارشنبه سوری شلوغ ترین و پر رفت و آمدترین روز برای آتش نشان ها است. دانیال سیاوش هم جزو آن دسته از آدم هایی است که تجربه شیفت در شب چهارشنبه سوری را داشته، آن هم در ایستگاه یک آتش نشانی شهر تهران، ایستگاهی که به قول خودش یکی از زنگ خورترین ایستگاه های شهر به حساب می آید و بین خودشان به تگزاس آتش نشانی معروف است. او می گوید کسی با چهارشنبه سوری مشکل ندارد، مشکل با انفجارهای عجیب و غریبی است که این شب را به کام خیلی ها تلخ می کند.«من فکر می کنم ما اگر مواد منفجره ای را که در چهارشنبه سوری تولید می شود بفرستیم سوریه، سریعا داعش از بین می رود. توقعی که ما از مردم داریم این است که شب چهارشنبه سوری کمدشان را کنار درخت آتش نزنند تا از روی آن بپرند. کاش فوق تخصصان نارنجک سازی در کشور ما بفهمند که نارنجک ها چیپ الکترو مغناطیسی ندارد که متوجه بشود از دست رها شده، همین که حرارت دست به آن بخورد منفجر می شود. حرف آخرم این است که اگر برای عده ای منفجر کردن کوچه و خیابان ها لذت بخش است تا بچه های آتش نشانی آژیر زنان بیایند و آتش را اطفا کنند. روز چهارشنبه سوری همه جا را منفجر کنند. انتخاب با خودشان است.»
همه تمرکزم را در سینما گذاشتم/ برای آتش نشان بودن باید عاشق باشی
دانیال سیاوش حالا چند سالی است که دیگر در خود سازمان مشغول به کار نیست. همه تمرکزش را روی دنیای سینما گذاشته و قصد دارد تا همیشه دستیار کارگردان باقی بماند؛ اما با همه این ها می گوید اگر هنوز هم سانحه و حادثه ای اتفاق بیفتد که به کمک احتیاج باشد همچنان پای ثابت امدادرسانی و حضور در محل است و خودش را یک آتش نشان می داند.آتش نشان هایی که با وجود همه سختی ها و مشقت هایشان نه تنها حقوق چندان زیادی ندارد که حتی در طول همه این سال ها جزو مشاغل سخت محسوب نمی شدند.« من خودم چند سالی است که از سازمان بیرون آمده ام و دیگر آتش نشان نیستم؛ اما همیشه برایم سوال است که چرا آتش نشانی پالایشگاه و آتش نشانی وزارت نفت جزو مشاغل سخت است ولی این بچه ها نیستند؟ حقوقشان هم ماکسیسم در ماه دو میلیون تومان است؛ یعنی یک حقوق کاملا کارگری. شاید خیلی جمله کلیشه ای به نظر برسد ولی من فکر می کنم کسانی که به سراغ این کار می روند فقط و فقط به خاطر عشق است؛ چون برای آتش نشان بودن باید دیوانه آن باشی و هیچ چیز را نبینی.»