خبرگزاری مهر-گروه هنر: خیابان لاله زار و سینماهایی که زمانی چراغ این خیابان را روشن نگه می داشتند بخشی از تاریخ سینمای ایران به شمار می روند؛ خیابانی که صدها فیلم در دهه ۳۰ شمسی در سینماهای آن به نمایش گذاشته شده و اقشار مختلف تهران را به سمت خود جلب کرده است. البته این خیابان و سینماهایش تنها مختص پایتخت نشینان نبود بلکه مسافرانی که از سراسر ایران به تهران سفر می کردند حتما یک روز خود را در لاله زار و به تماشای فیلم های در حال اکران سپری می کردند. هرچند سینماهای این خیابان این روزها تعطیل شده اند و چراغ های لاله زار را مغازه های الکتریکی و فروشگاه های پر از نور لوسترفروشی ها روشن می کند، اما باز هم این خیابان به سینماهایش و خاطراتی که این سینماهای متروکه در خود نگه داشته اند، معروف است و چه کسی بهتر از صاحبان سینماهای لاله زار میتوانند این خاطرات را بازگو کنند.
سینما «نادر» یکی از سینماهای قدیمی تهران به شمار می رود که برای مروری بر خاطرات روزهای دور به دیدن ناصر بیگدلی یکی از قدیمی ترین سینماداران کشور و مالک سینما «نادر» رفتیم. خاطرات ناصر بیگدلی از دنیای سینما از ۸ سالگی اش و چگونگی علاقمند شدنش به سینما و حرفه سینماداری شروع می شود.
ناصر بیگدلی قبل از اینکه از خاطرات خود و چگونگی علاقمندی اش به سینما برای ما تعریف کند درباره تعطیلی سینماهای لالهزار می گوید: اکثر سینماهای لالهزار از همان سال ۵۷ تعطیل شد، اما سینما «نادر» به دلیل اینکه در کوچه قرار داشت کمتر دیده میشد و نسبت به آن حساسیت وجود داشت ولی در نهایت برای این سینما نیز مانند سینماهای دیگر لاله زار یک نامه از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ارسال شد مبنی بر اینکه این سینما نه کارآیی دارد و نه مشتری به همین دلیل آزادید هر بهرهبرداری که می خواهید از سینما داشته باشید.
این سینمادار قدیمی اشاره میکند: ما سینما را ۶ سال پیش تعطیل کردیم و تنها یک نفر در سینما حضور دارد که از ملک مراقبت می کند. البته تنها سینما «نادر» نیست که به این وضعیت افتاده است بلکه بسیاری از سینماهای قدیمی در نقاط مختلف تهران تعطیل شده اند.
وی با اشاره به تعطیلی سینماهای دیگر در سطح شهر مانند سینما «فلور» و پنج سینما در خیابان قزوین تاکید می کند: نگهداری از تک سینماهای قدیمی دیگر برای مالک صرف ندارد در نتیجه بسیاری از سینماها به دلایل مختلفی تعطیل شده اند.
بیگدلی با اشاره به تاریخچه قدیمی ترین سینماهای تهران عنوان میکند: قدیمیترین سینمای تهران سینما «ایران» بود که در سال ۱۳۰۵ فعالیت خود را آغاز کرد و از سال ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۲ پنج سینمای دیگر نیز در تهران تاسیس شدند. به خاطر دارم که مالک سینما «ایران» همان سال ها یک سینما در خیابان امیریه با نام سینما «نور» تاسیس کرد که در حال حاضر به یک بانک تبدیل شده است.
وی با اشاره به اینکه این روزها فعالیت سینماداری فرق کرده است و دیگر دستگاه های قدیمی کارآیی ندارد و همه چیز تبدیل به دیجیتال شده است، بیان می کند: من ۸ سالم که بود به سینما علاقمند شدم، در واقع علاقه من به سینما از جایی شروع شد که یک بار «ننجونم» من را در خیابان جلیل آباد در منطقه توپخانه به دیدن یک تئاتر برد. شاید جالب باشد که خاطره ای از آن خیابان تعریف کنم که ابتدا یک کوچه باریک بود و در دوران رضا پهلوی برای اینکه آن را پهن تر کنند برخی از ساختمان ها را خراب کردند و به صاحبان ساختمان ها مبلغی پرداخت کردند تا در جایی دیگر خانه های خود را بسازند. شنیده بودم که به این افراد زمین متری ۲ زار می دادند تا بتوانند برای خود خانه بخرند. البته این را باید بگویم که خانه رضا پهلوی نیز در همان منطقه جلیل آباد بود که تا خانه ما ۲۰۰ قدم فاصله داشت و چون خانه او نسبت به خانه های سر نبش عقب تر بود به خرابی ها نخورد. در همان چهارراه گلوبندک، منطقه ای وجود داشت که مالک آن یکی از دخترهای ناصرالدین شاه بود که آن را برای علاقه به تئاتر و هنر وقف این کار کرده بود که قسمتی از این منطقه که در چهارراه گلوبندگ قرار داشت، یک سالن تئاتر درست کرده بودند. به خاطر دارم که «ننجونم» یک بار من را با خود به این سالن برد تا تئاتر تماشا کنم. این خاطره در ذهن من باقی ماند تا زمانی که برای تحصیل به مدرسه «عنصری» رفتم. در همان نزدیکی ها یک سینما با نام سینما «فردوسی» بود و من به هوای خاطره کودکی خود، بعد از مدرسه به آن سینما می رفتم و از بیرون عکس های فیلم ها را تماشا می کردم.
مالک سینما «نادر» ادامه می دهد: این سینما توسط یک ارمنی اجاره شده بود تا فیلم نمایش دهد که این فرد پدر لوریس چکناواریان آهنگساز یعنی هایکاز چکناواریان بود. چند ماه بعد از اینکه من هر روز برای دیدن این سینما به آنجا می رفتم هایکاز چکناواریان من را دید و به من گفت خسته نمی شوی اینقدر به اینجا می آیی و سینما را تماشا می کنی؟ اما باز هم به سینما می رفتم و آن را تماشا می کردم. بعد از مدتی این سینما به یک جواهرفروش رسید و بعد از مدتی هم سینما به طور کامل تعطیل شد. در نهایت هایکاز چهار سینمای دیگر در تهران تاسیس کرد. در همان روزها آقای هایکاز از من بسیار خوشش آمده بود و هرجا که می رفت من را هم با خود می برد تا با او کار کنم و من در همه سینماهایی که هایکاز تاسیس کرد کار کردم تا زمانی که او دیگر فعالیت سینمایی خود را کنار گذاشت.
در آن دوران به دلیل شرایط موجود هفته ای یک شب یک منطقه برق نداشت و بر همین اساس هفته ای یک شب سینماهای آن منطقه هم تعطیل میشدبیگدلی با اشاره به اینکه در دوران بسیار سخت کار می کرده است، می گوید: به خاطر دارم که در آن دوران به دلیل شرایط موجود هفته ای یک شب یک منطقه برق نداشت و بر همین اساس هفته ای یک شب سینماهای آن منطقه هم تعطیل میشد. البته این بی برقی براساس یک برنامه به اهالی منطقه و کسبه اعلام شده بود و سینماداران می دانستند که چه شب هایی برق ندارند. در آن روزها سینماها تا یک ساعت فیلم نشان می دادند و بعد از آن تعطیل می شدند چون برق نداشتیم. به یاد دارم که بعد از تعطیلی سینما به دلیل قطعی برق، من جای دیگری کار می کردم تا بتوانم خرج خود را تامین کنم. آن زمان من ۱۲ سالم بود و در آن سن علاوه بر کار در سینما، حروف چینی نیز می کردم و چون سنم کم بود آنها کار من را قبول نمی کردند، به همین دلیل من به یک آقایی کمک می کردم و او نیز بخشی از دستمزد من را پرداخت می کرد.
وی ادامه می دهد: برای رسیدن به موفقیت کارهای بسیاری انجام دادم، علاوه بر کار در سینما و حروف چینی، مکانیکی نیز کرده ام. در سن ۱۷ سالگی یکی از فامیل های ما با نام یدالله طالقانی به تهران آمده بود. او در ابتدا آپارتچی بود و زمانی که مدیریت سینما «تمدن» را به وی دادند من را پیش خود برد تا به عنوان آپاراتچی در این سینما کار کنم. کار من در این سینما بسیار خوب بود، به گونه ای که اگر صاحب یک سینما یک «قران» در می آورد وقتی من به آن سینما می رفتم این یک «قران» هشت زار می شد. در واقع چون من در بسیاری از سینماها کار کرده بودم می دانستم کدام سینما چه فیلمی دارد و از صاحبان سینما، فیلمشان را می گرفتم و در سینمای دیگر نشان می دادم. به عنوان مثال پیش آقای ساناسار خاچاطوریان می رفتم و می گفتم فیلم «جیم جنگل» را به من بدهد، من این فیلم را در سینمایی که کار می کردم نمایش می دادم و مبلغی از فروش را به آقای ساناسار به عنوان کرایه فیلم می دادم و او نیز بخشی از کرایه را به عنوان حق دستمزد به من می داد. همین مساله سبب شد تا بسیاری از صاحبان سینماهای تهران دوست داشته باشند که من برای آنها کار کنم.
مالک سینما «نادر» در بخشی دیگر از صحبت های خود بیان می کند: در همان دوران یکی از سینماداران به من می گفت تو در سینمایی که کار می کنی مثلا روزی ۲ تومان پول می گیری، من به تو روزی ۶ تومان می دهم ولی با من کار کن، اما من می گفتم که یدالله خان را رها نمی کنم. به خاطر دارم در همان دوران مادرم یک خانه با قیمت ۲ تومان در خیابان فرهنگ از پدرش به او ارث رسیده بود و چون صاحب سینما «شهناز» از من خواست تا آن سینما را اجاره کنم من نیز که مقداری پول پس انداز کرده بودم، خانه مادری را گرو گذاشتم و سینما «شهناز» را اجاره کردم.
وی با اشاره به اینکه در آن زمان کارش رونق داشت، بیان می کند: با توجه به اینکه سینماداران دیگر به من اعتماد داشتند همکاری بسیاری در این زمینه با من کردند. به عنوان مثال یک آقایی به نام گوگان صاحب سینما «تهران» و یا آقای یاکوبسون یکی دیگر از سینماداران و آقای ساناسار صاحب سینما «دیانا» فیلم های خود را به من کرایه می دادند تا آن را در سینمای خود نمایش دهم. به یاد دارم آقای ساناسار یک برادرزاده داشت که انباردار سینما بود و از او خواست که هرچه می خواهم در اختیارم قرار دهد. یک بار یک فیلمی می خواستم که قرار بود در مشهد اکران شود و این فرد که آرمین نام داشت فیلم را در اختیار من قرار نمی داد، اما آقای ساناسار او را مجبور کرد که فیلم را به من دهد تا در سینمای خود اکران کنم و او را تهدید کرد که اگر این کار را نکند، اخراجش می کند.
سینما «شهناز» برای آقایی به نام برال بود و خیلی ها می خواستند که این سینما را از او بگیرند، اما او معتقد بود که این سینما را باید به من دهدوی اضافه میکند: تمام سینماداران اگر فیلمی داشتند و می خواستند کرایه دهند، اولویتشان من بودم و به دیگران می گفتند که فیلم برای ناصر است، اول ناصر نمایش دهد بعد نوبت شما می رسد. در ادامه فعالیتم سینما «فلور» را در سال ۱۳۳۳ از صاحبش به قیمت ۳۵۰۰ تومان خریدم. صاحب این سینما چون یک وکیل بود نمی توانست به سینماداری بپردازد و من چون پیش از این برای او کار می کردم و اظهارنامه می نوشتم این سینما را به من فروخت.
این سینمادار پیشکسوت حرفهایش را اینگونه ادامه میدهد: هیچگاه در کارم برای کسی کم نگذاشتم و فکر می کردم اگر برای کسی کار می کردم باید به گونه ای کار کنم که صاحبکارم خیر ببیند و خیر هم می برد. سینما «شهناز» برای آقایی به نام برال بود و خیلی ها می خواستند که این سینما را از او بگیرند، اما او معتقد بود که این سینما را باید به من دهد. بعد از باز شدن سینما «شهناز»، مردم زیادی به سینما می آمدند و در همین دوران بود که مدیران شرکت نفت که انگلیسی بودند و نزدیک سینما «شهناز» قرار داشت، به من گفتند که روزهای جمعه سینما را در اختیار کارگرهای شرکت نفت قرار دهم و به ازای آن مبلغی را به من پرداخت کنند.
بیگدلی در پایان این بخش از صحبتهایش می گوید: برای رسیدن به موقعیتی که داشتم زحمت بسیاری کشیدم و همیشه سعی کردم مردم را راضی نگه دارم، هیچگاه هم مال کسی را نخوردم و با مردم صادق بودم. در سینما «تمدن» که کار می کردم یک دوچرخه سازی کنار سینما بود که هر روز صبح در این دوچرخه سازی مجانی کار می کردم که دوچرخه سازی را یاد بگیرم. این مغازه برای یک حاجی بود که آدم بسیار خوبی بود، وی واردکننده دوچرخه به ایران بود و همه قطعات دوچرخه را به کشور وارد و آن را مونتاژ می کرد. بعد از مدتی که در این مغازه کار می کردم، یک روز حاج آقا به من گفت اینجا که کار می کنی دستمزدی هم دریافت می کنی، گفتم نه من فقط آمده ام که این کار را یاد بگیرم، او نیز به سرکارگر خود گفت ناصر سه ماه است که در این مغازه کار می کند، دستمزد سه ماه او را پرداخت کنید، بعد هم یک دوچرخه را که خودم وصل کرده بودم به من داد.
ادامه دارد...