کامبیز درمبخش که روزگاری با کشیدن طرح‌هایی علیه رژیم پهلوی و ساواک ناگزیر به جلای وطن شده می‌گوید هر کشوری بوی خاص خود را دارد و وقتی مهاجرت می‌کنی گویا حس بویایی‌ات را از دست می‌دهی.

خبرگزاری مهر-گروه هنر-آزاده سهرابی:  کامبیز درمبخش، هنرمند کارتونیست برای سال ۹۶ روزهای پر کاری را از همین ابتدا برای خود چیده است؛ رزرو دو نمایشگاه انفرادی که یکی از آنها چیدمانی است که در گالری ویستا برپا خواهد شد و به نظر دیدنی خواهد بود و یک نمایشگاه بزرگ با ارائه ۶۰ کار که قرار بود بهمن ماه برگزار شود ولی به تاخیر افتاد، از این جمله است.

ضمن اینکه او هر سال یک نمایشگاه در گالری سیحون برپا می کند و امسال یکی دیگر از کتاب‌هایش به نمایشگاه کتاب خواهد رسید.

این هنرمند پیشکسوت کاریکاتوریست آرام و قرار ندارد. وقتِ مصاحبه هم مدام قلم در دستانش می چرخد و کاغذها را سیاه می کند. دوست دارد هر خطی را به یک شکلی دربیاورد.

در بخش اول این گفتگو با او درباره سال ۹۵ و لقب پرکارترین هنرمند سال ۹۵ که از آنِ او شد صحبت کردیم و در بخش دوم و پایانی کمی حال و هوای گفتگو خودمانی‌تر شد. با ما در این گپ و گفت همراه باشید.

*عموم مردم که اخبار تجسمی را از دور دنبال می کنند ناگهان برخورد می کنند به فروش های هزاران دلاری آثار هنری در حراجی های هنری یا حتی شاید ببینند این تعداد نمایشگاه در طول سال برگزار می شود که در نوع خود رکوردی است و لابد وضع هنرمندان تجسمی خوب است. واقعا وضع معیشتی هنرمندان تجسمی خوب است؟

همیشه هنرمندان خوبی هستند که هرگز به جامعه هنری در سطح بالایی معرفی نمی شوند و همیشه بی پول هستند. در سایر رشته ها هم وضع به همین صورت است

-من اول بگویم همین هنرمندانی هم که آثارشان در حراجی ها فروش می رود از ابتدا وضعشان اینگونه نبوده و شاید یک دوره ای پول کافه رفتن هم نداشتند. بعضی ها شانس با آنها یار است و قرعه به نامشان می افتد و یا با پارتی بازی در مسیری قرار می گیرند که در سطحی از اقتصاد هنر مطرح می شوند. در خارج از کشور هم به همین گونه است و همیشه هنرمندان خوبی هستند که هرگز به جامعه هنری در سطح بالایی معرفی نمی شوند و همیشه بی پول هستند. در سایر رشته ها هم وضع به همین صورت است به طور مثال در موزیک صدها نفر بهتر از کسی مانند مایکل جکسون وجود دارد یا در کشور خودمان، اما در این میان تنها یک عده معروف می شوند و حتی بعضی ها که استعداد ندارند بی خودی معروف می شوند. این تعداد که شما می گویید آثارشان به حراجی ها می رود و... حداکثر ۲۰ نفر هستند در حالیکه ایران هنرمندان بسیار زیادی دارد که حتی برخی از آنها کارشان نمی گیرد و سرخورده می شوند. ضمن اینکه برخی هم یک سال کارشان خوب می گیرد و سال بعد افت دارد و ... . در این کار فقط باید عاشق بود.

*این عشقی را که می گویید به وضوح می توان در کار شما دید. در یکی از رویدادهایی که سال گذشته حضور داشتم و از نزدیک کار شما را دیدم رویداد «هنر ناگهانی» بود که در موزه هنرهای معاصر تهران برپا شد. شما نشسته بودید یک گوشه و هر کس با یک کاغذ کاهی بزرگ جلو می آمد، خطی می کشید و شما آن خط را تبدیل به یک تصویر می کردید. دو ساعت بی وقفه این کار را انجام دادید. این عشق به کارتان از کجا می آید؟

-عشق را با کلمات نمی توان بیان کرد بلکه یک مساله ای است که تنها می شود حسش کرد. وقتی می فهمی آن حس را داری دیگر نمی توانی آن کار را کنار بگذاری و تنها سعی می کنی مقداری از آن را با بیننده ها تقسیم کنی. در واقع من رویاهایم را با مخاطبان تقسیم می کنم و به رویاهایم تجسم می دهم. برای همین به ما می گویند هنرمندان هنرهای تجسمی چون به یک تصویر، یک رویا، یک ایده تجسم می دهیم و برای من حس هم این میان پر رنگ است.

یک بحث دیگر خلاقیت است. خلاقیت را هر کسی ندارد و یاد دادنی هم نیست فقط می توان آن را راهنمایی کرد. اینکه طنز و شوخ طبعی در کارهای من هست یک عقبه طولانی دارد و از یک جا به وجود نیامده بلکه حاصل سال‌ها نگاه کردن به دست دیگران و مشق کردن بوده است. مشق کردن با کپی کردن تفاوت دارد. امروز هم عده ای از روی دست من مشق می کنند. تنها هنرمندان غارنشین بودند که از روی دست دیگران مشق نمی کردند. من همیشه مثالی می زنم از نقش هایی که روی گلیم ها و سفال های ما از قدیم بوده است و اینکه چقدر هنرمندانه و زیبا نقش شده اند بدون اینکه هنرمندش بهره ای از آموزش نقاشی برده باشد. این از یک فرهنگ جمعی و خاطره قومی می آید. کسی که در ایل قشقایی زندگی کرده و بزرگ شده و در کوه و کمر آمد و رفت داشته ناگهان نقوشی روی گلیم ها می آورد که خارجی ها می روند از روی آن تقلید می کنند. این نقوش در نهایت استیلیزه شدن خلق می شوند. بعد می بینید کسانی چون پیکاسو، ماتیس می آیند از مینیاتورهای ایرانی الهام می گیرند.

* شما عموما این حس را با شوخ طبعی در هم می آمیزید و حتی در کارهای تلختان هم این شوخ طبعی هست. این شوخ طبعی از کجا می آید چون هر کس با شما برخورد کند شاید به نظرش نرسد حتی اهل شوخی باشید. فیلم کمدی دوست دارید؟

پدر من سناریست و کارگردان بود و من خودم تا نوجوانی در چند فیلم و تئاتر بازی کردم که عکس هایش را هنوز دارم-بسیار زیاد. پدر من سناریست و کارگردان بود و من خودم تا نوجوانی در چند فیلم و تئاتر بازی کردم که عکس هایش را هنوز دارم. در تئاتر فرهنگ که بعدها اسمش تئاتر پارس شد در ۶ سالگی روی صحنه رفتم و در ۱۱ سالگی اولین فیلمم را بازی کردم. البته از اول عاشق سینما بودم.

*پس چرا کارتونیست شدید؟

-برای سینماگر شدن سرمایه می خواستم. پدر و مادرها در روزگار ما یک سرمایه ای به فرزندانشان می دادند تا بروند کاسبی راه بیاندازند. پدر من یا نخواست و یا نتوانست چنین سرمایه ای به من بدهد برای همین من به ارزان ترین سرمایه برای کار پناه بردم که یک مداد و یک کاغذ و یک جعبه آبرنگ بود. این سرمایه مادی من بود وگرنه سرمایه معنوی و دانش و تفکرم یک ریشه ای داشت و نهالی شده بود. البته این نهال وقتی میوه های قرمز می دهد که دیگر دوره سرزندگی گذشته است اما امروز که این نهال درختی شده و میوه داده است خوشحالم که درختم به بار نشسته است. از اینکه ببینم حتی یک نوجوان ۱۲ ساله کارم را می فهمد و با آن ارتباط می گیرد راضی ام.

*گفتید فیلم کمدی دوست دارید. چه نوع سینمای کمدی را دوست دارید؟

- من عاشق فیلم های لورل و هاردی و چارلی چاپلین هستم. از ابتدا عاشق سینمای آنها بودم و بعدترها چند نفر از همان کلاسیک ها به این لیست اضافه شدند. اینها ذهنیت خلاق و طبع شوخ مرا ساختند. از ابتدا طنز را دوست داشتم و حتی کتاب های طنز را جمع می کردم. یادم است مجلات فکاهی می خواندم و صفحات فکاهی مجلات را جدا می کردم و به دیوار اتاقم می چسباندم. از ۸ سالگی این آرشیو را دارم. آن روزها به کاریکاتور می گفتند «شوخی» و مثل امروز اسم و رسم نداشت.

*شما ۲۵ سال ایران نبودید. آن روزها که ایران نبودید دلتان برای نوروزهای ایران تنگ می شد؟

-هیچ هنرمندی نمی تواند از وطنش دور باشد. من وقتی از ایران رفتم که هم خودم بیکار شدم و هم زنم که آلمانی است و در یک بانک آلمانی کار می کرد. من اول زن و بچه ام را فرستادم آلمان و منتظر بودم به کار دعوت شوم اما این اتفاق نیفتاد. من طرح‌های زیادی علیه رژیم سابق و ساواک کشیده بودم و زمانی که از ایران رفتم در اوج شهرت بودم و ناگهان هم بی پول شدم و هم بیکار. برای من که در قلب تهران میدان بهارستان به دنیا آمده و بزرگ شده و تمام وقایع انقلاب را حس کرده بودم یکباره کندن از اینهمه خاطرات و نوستالژی ها بسیار سخت بود.

پدر من یا نخواست و یا نتوانست چنین سرمایه ای به من بدهد برای همین من به ارزان ترین سرمایه برای کار پناه بردم که یک مداد و یک کاغذ و یک جعبه آبرنگ بودشما به ایرانی ها در هر کجای دنیا نگاه کنید می بینید دلشان نخواسته که بروند. آنها در خارج از کشور هم چلوکباب و قرمه سبزی درست می کنند و محیط ایران را برای خودشان می سازند تا فکر کنند در ایران هستند. مدام با ایرانی ها رفت و آمد می کنند و خلاصه به یک صورتی ایران را برای خودشان بازسازی می کنند. من در آن سال‌های دوری از وطن رنج کشیدم. هر شب قبل از خواب یک دور در کوچه پس کوچه های بهارستان و سرچشمه قدم می زدم.

بگذارید یک رازی را به شما بگویم؛ کسانی که به خارج از کشور می روند اولین حسی که از دست می دهند حس بویایی است. هر مملکتی برای خودش بوی خاصی دارد. وقتی از خانه دور می شوی از این بو دور می شوی. نوروز هم برای خودش بوی خاصی دارد. شاید این روزها این بو را کمتر حس کنید اما قدیم ها این بو خیلی زیاد و خاص بود. از سه ماه قبل از نوروز دست ما را می گرفتند و می بردند که لباس نو بخریم. خانه هر کسی در عید می رفتی بوی گل و شیرینی کل خانه را می گرفت. ماهی های تازه را در خیابان استانبول می فروختند و گل‌های سنبل همه جا بود و عطر داشت. اسکناس های لای قرآن که عیدی می گرفتیم تا مدت‌ها بوی آنها نمی رفت.

*اگر بخواهید یک آرزو برای سال ۹۶ داشته باشید آن آرزو چیست؟

- من هر روز که از خانه بیرون می آیم خدا را شکر می کنم که زنده ام و دوست دارم زنده باشم و کارهایی که دارم با مردم به اشتراک بگذارم. هر هنرمندی از اینکه کارهایش حبس باشد خوشحال نمی شود. کارهایِ در حبس من زیاد است و دوست دارم زودتر به دست مردم برسند. دوست دارم سالم باشم و بتوانم کار کنم.