خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه- عارفه نیلی: «انقلاب ایران دارای وجوه گوناگونی است که تنها وجه سیاسی آن در ۲۲ بهمن به پیروزی رسید و تا پیروزی وجوه فرهنگی، اقتصادی و ...هنوز راه های زیاد ناپیموده ای پیش رو است.» این سخن شاید درست باشد اما این سخنِ در واقع درست در صحنه ی عمل وجهی نادرست می یابد، چنانکه سیاستمدارارن ما پیرو همین سخن، از سر خیرخواهی اما به خاطر جهل به عمق مسئله تصور کرده اند که پس می توان با اهرم سیاست فرهنگ را تغییر داد و یا باعث رشد آن شد و یا جهت رشد آن را تعیین کرد حال آنکه اینگونه نیست. سیاست می تواند از فرهنگ در وجوهی حمایت کند و مظاهر یک فرهنگ یا جریان فرهنگی را برجسته کند و اشاعه دهد و یا برعکس. اما سیاست نمی تواند فرهنگ بسازد! چه آن که خود آن سیاست، قدرت خود را مدیون نوعی از فرهنگ است که او را به مردمان قبولانده است.
اما از دیگر سو آوای متفکر پست مدرن را می شنویم که می گوید بزرگترین مظهر فرهنگ یعنی علم را، قدرت می سازد و جهت می دهد، آیا فوکو دروغ میگوید یا به اندازه ی کافی عاقل نیست که ریشه ی فرهنگی سیاست را ببیند؟
بهتر است برای درک همزمان این دو سخن یک قدم به عقب برداریم و از دور به این تابلو نگاه کنیم، آنچه که در مقابلمان میبینیم سخنانی است که همگی در بستر مدرنیته و ناظر به دنیای مدرن گفته شده اند. اگر فرهنگ را در معنای عام و کلی آن در نظر بگیریم که عبارت است از نگاه کلی انسان به خود، عالم و خدا، در می یابیم که همین تغییر فرهنگ بود که جهان مدرن را پایه گذاری کرد و تا وقتی این نگاه تغییر نکرد هیچ چیز دیگری نمی توانست به نام مدرنیته ظهور کند نه فرهنگ و نه سیاست! پس فرهنگ در معنای عام آن باعث شد که نوعی از سیاست بروز کند؛ و البته این نوع از سیاست دائماً در پی حداکثر سازی قدرت بود و به همین دلیل به ابزاری چون علم نیاز داشت، و به همین دلیل علم را تولید کرد البته تولید به این معنی نیست که او به زور سرنیزه علم را به راهی کشید که علم به طور طبیعی نمی خواست در آن حرکت کند، بلکه او امکان رشد علمی را فراهم کرد که هدف بالاصاله ی او افزایش قدرت بود. در نهایت طبق گفته ی فوکو، سیاستی که خود حاصل فرهنگ عام جدید-یعنی نگاه متصرف و تحت کنترل در آوردن عالم و آدم- بود دست به تولید فرهنگ خاص و محسوس در جامعه زد که به او قدرت تصرف و سلطه را می بخشید.
حال اگر مدعی هستیم که انقلاب ایران نیز یکی از انقلاب های دوران مدرن است-به این معنی که دارای خصلت مدرن است نه اینکه تنها در دوره ی تاریخی مدرنیته قرار دارد- فبها! میبینید که در اینصورت انقلاب ما نیز ذیل همان نگاه کلی فرهنگی مدرن است و نهایتا سیاست، فرهنگ را به سمتی سوق می دهد که قدرت خود را بیافزاید که همان بسط علوم انسانی مدرن است.
اما اگر فریاد میکشیم: نه! انقلاب ما یک انقلاب مدرن نیست بلکه آمده است تا بساط مدرنیته را به هم بریزد و دوباره روی آدمی را به سمت خداوند برگرداند، پس رابطه ی فرهنگ و سیاست نیز هیچ یک از این دو تعبیر مذکور نیست. یعنی نه می توان ادعای اول را قبول کرد و گفت «سیاست نمی تواند فرهنگ بسازد بلکه فقط می تواند از نوعی از فرهنگ حمایت کند و نوعی دیگر را پنهان سازد»، زیرا انقلاب اسلامی می گفت ولایت با اینکه از یک وجه نوعی سیاست است اما در عین حال خود عمیق ترین لایه ی فرهنگ یعنی هدایت است، در گفتمان انقلاب اسلامی سیاست و فرهنگ چیزی جز ولایت و هدایت نیستند و در فرهنگ شیعه انسان آنچنان که با ولایت هدایت می یابد باید برای برخورداری از ولایت نیز هدایت شود و آن دو لازم و ملزوم یکدیگر و بلکه عین یکدیگرند.
از سوی دیگر ادعای دوم نیز نادرست می نماید یعنی نمی توان گفت« سیاست نوعی از فرهنگ و علم را می سازد تا قدرت و سلطه ی خود را بیشتر کند» زیرا وقتی که ولایت کارش هدایت است و نه قدرت افزایی، زیاد یا کم کردن قدرت ولایت مفهومی ندارد ؛ اصلا در این نگاه قدرت به معنای مدرن وجود ندارد زیرا قدرت عبارت است از به اطاعت در آوردن مردمان تا به حرف «تو» گوش کنند حال آنکه در ولایت «تو»یی وجود ندارد و همه «او»ست، و اگر لحظه ای «تو» شکل بگیرد هدف ولایت به کلی از دست خواهد رفت. اگر میبینیم که هنوز به انقلاب فرهنگی نیاز داریم و سطور بالا در جامعه محقق نشده است شاید بتوان گفت هنوز انقلاب به تمامه پیروز نشده است!