به گزارش خبرگزاری مهر، علیرضا زاکانی بیانیه پنجم خود پیرامون نقد مبانی فکری و عملی دولتهای پیشین و کنونی (دولتهای سازندگی، اصلاحات، مهرورزی، اعتدال) را منتشر کرد.
متن کامل بیانیه زاکانی به شرح ذیل است:
مردم عزیز ایران اسلامی، جوانان و فرهیختگان
بی گمان؛ گذشته چراغ راه آینده است. تاریخ معلم انسانها است. ما بسیاری از چیزهایی را درو میکنیم که گذشتگان ما کشتهاند. آیندگان ما هم بسیاری از چیزهایی را درو خواهند کرد که ما کشتهایم. چه خوب بود پیشینیان ما؛ بسیاری از کارها را انجام نداده بودند که در آن صورت ما اینک بسیاری از گرفتاریها را نداشتیم و باید به روان گذشتگان مان درود بفرستیم، چراکه بسیاری از خوبیهای روزگار ما ثمرات کشت و کار آنهاست.
درسها و عبرتهایی از دولتهای انقلاب
تاریخ تحلیلی سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۹۵ برای ایران اسلامی کلاسی بس بزرگ برای آموختن است. در طول این سالها، بذرهای خوب و فراوانی کشته شده است که اینک ثمرات آن را درو میکنیم. اما این «نوشته» کشت و کارهای فراوانتری را واکاوی میکند که در طول دوره دولتهای مختلف، صورت گرفته که ای کاش صورت نگرفته بودند!
رویکرد اصولی این نوشته، عمدتاً «تحلیلی» است؛ بنابراین، به جای مستندات و تتبعات آن، باید تحلیلهایش به عنوان جوهره و اساس آن، ملاک و معیار تمام ارزیابیها قرار گیرد.
سئوال اصلی، که این نوشتار در صدد پاسخ به آن برآمده عبارت از این پرسش است که:
الگوها، سیاستها و عملکرد دولتهای پیشین تا چه اندازه بر مبنای نظری نظام جمهوری اسلامی استوار بوده است؟
شرایط کشور در آغاز حاکمیت دولت سازندگی (سال ۱۳۶۸)
دولت سازندگی در حالی در سال ۱۳۶۸ اداره کشور را بر عهده گرفت که وضعیت عمومی کشور دارای ویژگیهای منحصر به فردی بود. انقلاب اسلامی بر محور اسلام، مردم و رهبری دینی، توانسته بود در یک منازعه بسیار نابرابر، برای اولین بار در تاریخ ایران در یک جنگ تحمیلی پیروز شود. پس از پیروزی در جنگ، فرهنگِ ایمان، جهاد و شهادت با خصوصیات ویژهای بر روح و جان جامعه دمیده شده بود. مردم به واسطه دفاع مقدس به مراتب ویژهای از ایمان آگاهانه و باور به حاکمیت مطلق خداوند دست پیدا کرده بودند. آنها ثمرات مدیریت دینی را به خوبی در اداره موفق جنگ مشاهده کرده بودند. نسبت به مبانی فلسفی و فقهی جهاد در راه خدا باور داشتند. حاکمیت اخلاق و معنویت دینی در زندگی اجتماعی مردم برقرار بود. خیلیها برای عمل به احکام الهی و حداکثرسازی رضایت الهی تلاش میکردند. ایثار جان و مال در راه خدا و تقدم اولویتهای اجتماع بر منافع فردی، جاری و ساری بود. پی جویی مطالبات آرمان خواهانه و عدالت طلبانه در رأس مطالبات بدنه اجتماع قرار داشت.
حمایت از محرومان و مستضعفان و مبارزه با مستکبران جهان، عزت و اقتدار اسلامی در عرصه زندگی بینالمللی، عدم اهتمام و توجه به سود و منفعت و لذت در زندگی فردی و اجتماعی، قداست فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، حریم وحرمت مقدس فداکاران و فداکاری در جریان جنگ تحمیلی و الگو پذیری بی بدیل از جوانان و جوانمردان شهید و جانبازان، تسری اخلاق دینی در حوزه اقتصاد از قبیل صرفه جویی و قناعت و ایثار در زندگی اقتصادی و…؛ از جمله مهمترین ویژگیها و خصوصیات این دوره زمانی بود.
البته اثرات و خسارات ناشی از جنگ، بالطبع فرصت یک زندگی معمولی را نیز از مردم گرفته بود و فرصتهای اقتصادی و تحقق عدالت فراگیر در همه سطوح جامعه را با مخاطره مواجه کرده بود. برای همین مجموعهای از مطالبات ویژه و بسیار بزرگ را در جامعه به وجود آورده بود.
تحقق مجموعهای از آرمانها و اهداف اقتصادی و اجتماعی که انقلاب در روزهای آغازین پیروزی برعهده گرفت، بسیار بزرگ و دست نایافتنی مینمود؛ رفاه کامل، اشتغال همگانی، زمینه تحصیل رایگان، عدالت اجتماعی و اقتصادی و مانند آن که بعضاً نیز با شعارهای غیر واقعی و غیر دقیق، نظیر برق و آب و نفت رایگان و حتی تقدیم مستقیم پول نفت به مردم، بر سر زبانها افتاده بود، اینگونه هدف گذاری، توقّع و مطالبات مردم از نظام اسلامی را بیش از اندازه و غیر واقعی بزرگ مینمود و چون هیچ کشور و نظام و دولتی از توان تحقق عملی این آرمانها در این سطح برخوردار نبود و نیست! در نتیجه نوعی تلقی هرچند کاذب ناکامی را برای قشرها مختلف اجتماعی در برآوردن مطالبات آنها به وجود میآورد.
البته چون فضای دهه نخست انقلاب، به ویژه سالهای جنگ، فضای تکلیف گرایی و بدهکاری به نظام و انقلاب بود و اکثریت جامعه همیشه و در هر شرایطی خود را بدهکار به انقلاب میدانستند، هیچکس به خود حق نمیداد که از انقلاب چیزی مطالبه کند، بلکه حتی انقلاب را طلبکار جان و مال خود میدانست و اینگونه بود که جان و مال خود را برای پاسداشت انقلاب تقدیم میکردند.
اما در این شرایط بود که به یکباره اهداف بزرگ اقتصادی و اجتماعی پیش گفته در روزهای آغازین پیروزی انقلاب به جلوه آمدند و به مثابه معیاری برای ارزیابی و توفیق سنجی عملکردها و سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی عمل کردند و جامعهای که خود را در هر شرایطی بدهکار انقلاب و نظام میدانست، به یکباره خود را با ذخیره مطالبات فراوان معوقه برآورده نشده روبهرو یافت.
در پی دو تحول و واقعه عمده اجتماعی و سیاسی پیروزی انقلاب اسلامی و وقوع جنگ تحمیلی، اقتصاد کشور با فرار سرمایههای مادی و انسانی، هزینههای جنگ تحمیلی، هجوم پناهندگان عراقی و افغانی، تحریم اقتصادی غرب، ملی کردن بسیاری از صنایع و بانکها و دولتی کردن اقتصاد کشور و جهتگیری تولید کالاها و خدمات اقتصادی در داخل کشور (استراتژی جایگزینی واردات یا همان خودکفایی) شرایط منحصر به فردی روبرو شده بود.
آرمانهای بزرگ اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی انقلاب و نظام اسلامی اما با پشتوانههای محکم اعتقادی، فقدان سیستمهای مناسب مدیریتی، شهادت رهبران و مدیران انقلابی و اختصاص بخش وسیعی از ظرفیت مدیریتی و مدیران کشور برای اداره جنگ تحمیلی، باید دلایل کافی برای عدم تحقق کامل اهداف اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی انقلابی و اسلامی به حساب آید.
چهارچوب نظری دولت سازندگی
در ادامه همین وضعیت، با روی کار آمدن دولت سازندگی، رهبران آن مجموعه مطالبات معوقه مردم را «اقتصادی» تعریف و تعیین کرد و از آن جهت که الگوی دولتسالار اداره نظام زندگی اقتصادی در جهان فعلی ـ نظام مارکسیستی ـ دقیقاً در آغاز دوران حکومت دولت سازندگی در ایران، با یک شکست باور نکردنی روبرو شده بود، یک بار دیگر، فرهنگ، تمدن و به ویژه نظام اقتصادی غرب در چشمها و دلها درخشید و دولت سازندگی بر آن شد که الگوهای توسعه اقتصادی غرب مبتنی بر آزادسازی اقتصادی الگوی مطلوب برای تأمین مطالبات معوقه مردم و نهایتاً پیشرفت اقتصادی و حتی فرهنگی و اجتماعی ایران را برگزیند.
به علاوه رهبران و مدیران انقلاب و انقلابی و نیز فرزندان هوشمند و انقلابی ملت مسلمان ایران در حوادث گوناگون انقلاب از جمله ترورها و جنگ به شهادت رسیده بودند ـ و البته شاید اساساً برای انجام پروژه توسعه اقتصادی به مدیریت و مدیرانی از این دست باور جدی نداشتند ـ نظام مدیریت کشور را به مجموعه مدیران عملگرا و تکنوکرات سپردند. افرادی که لزوماً به مبانی فرهنگی و آرمانهای دینی و انقلابی نظام اسلامی معتقد نبودند، اما دولت سازندگی بر آن بود که این مجموعه از مدیران میتوانند سیمان تولید کنند، سد بسازند، جاده بسازند، استان اداره کنند، فولاد تولید کنند و… و این کارها اساساً اموری نیستند که انجام آنها به اعتقاد به مبانی حکومت دینی و مدیران و متولیان آنها وابسته باشد، بلکه به توان و عدم توان انجام آنها وابسته است؛ بنابراین توان انجام کار شرط اول و آخر و شرط لازم و کافی انجام این کارها به حساب آمد ودر کمال ناباوری در برابر انجام کار، چشم بر میلهای مدیران بسته شد و ریشههای فساد اقتصادی در کشور شکل گرفت.
دولت سازندگی از آن جهت که مطالبات مردم را فقط اقتصادی ارزیابی نموده بود و برخود نام «دولت کار» نهاده بود، اساساً برای همه ابعاد دیگر زندگی فردی و اجتماعی نظیر نیازهای فرهنگی و دینی و مطالبات سیاسی اهمیت چندانی قائل نبود؛ بنابراین، اهمیت چندانی به فعالیت و نقش آفرینی سیاسی مردم نداد و خود به خود فضای سیاسی جامعه به سوی بسته و بستهتر شدن رفت.
رئیس دولت سازندگی بر آن بود که برای کار سیاسی در دولت، فقط خود او کافی است. بقیه فقط باید کار کنند و ماهیت کار نیز از آن سو که ایرانی و غیر ایرانی، اسلامی و غیر اسلامی، انقلابی و غیر انقلابی، ایرانی و غربی و شرقی ندارد، پس هر کس میتواند آن را انجام دهد. بدیهی بود که این مجوز بسیار خوبی برای ورود دوباره عده خاصی به حکومت بود؛ گروهی که به خاطر عدم اعتقاد و یا حتی ضدیت با انقلاب از صحنه خارج شده بودند!
تغییر ارزشها و دگرگونی بافت فرهنگی جامعه
دولت سازندگی به موازات اینکه به ساخت و ساز و تولید و عرضه میپرداخت، از همان آغاز دریافت که ماشین توسعه اقتصادی نمیتواند بر بستر فرهنگ دینی و انقلابی، حداقل با خصوصیاتی که از جنگ و شهادت گرفته بود، حرکت کند؛ بنابراین دست به کار ایجاد ارزشهای فرهنگی متناسب مثل مصرفگرایی و تجملگرایی و نهایتاً غربگرایی در کشور شد؛ بنابراین، اتفاقاً «فرهنگ» که از اولویت ذهنی و شعارهای متولیان دولت سازندگی رفته بود، اولویت جدی و حتی اول یافت.
واقعیت این است که دولت سازندگی در شاخصهای توسعه اقتصادی که برای خود تعریف کرده بود، به توفیقات قابل قبولی دست یافته بود. رشد اقتصادی منفی به عدد مثبت قابل قبولی رسید، هر چند هیچگاه به آن رقم پیشبینی شده و مصوب نرسید اما به موازات اینکه ساخت و سازهای دولتی و تولید و مصرف افراد و خانوارها روزافزون شده بود، اشتها و توقع مردم بیشتر از رشد برخورداریهای مادی و اقتصادی آنان رشد میکرد و دقیقاً همین حالت مردم کمکم آنان را به لحاظ اقتصادی نیز به دولت سازندگی معترض ساخت. جامعه معترض از این جهت خود را در آغوش مجموعهای از ارزشهای فرهنگی متناسب با توسعه اقتصادی یافته بود که با ارزشهای فرهنگ انقلابی و دینی فاصله داشت. اشرافیگری، آزادی برخورداری از مواهب مادی زندگی، لذتطلبیهای گوناگون در زندگی، عدم اهتمام به همنوع و عدالت اجتماعی، سودطلبی افراطی و… از عناصر این فضای فرهنگی بود.
عمده مدیران حاکم نیز به همین فرهنگ تعلق خاطر نظری و عملی داشتند؛ و از طرفی فضای سیاسی جامعه به شدت بسته بود به گونهای که ازاعتراضات منطقی نیز استقبال نمیشد؛ بنابراین جامعه در یک فضای بسته سیاسی در حالی که با همه تغییرات مثبت در برخورداریهای اقتصادی خود را ناکام میدانست، اما در آغوش تغییرات فرهنگی به سمت یک فرهنگ غربگرا در حالی که مدیران عملگرای دولت سازندگی نیز خود را در این فضای فرهنگی با آنان همراه مینمودند و… به یک سخنگو، نماینده و مظهر نیاز داشتند. پیوند تکنوکراتیسم حاکم سیاسی با لیبرالیسم فرهنگی حاکم اجتماعی توانست سخنگویی و نمایندگی این شرایط اجتماعی را در ایران بر عهده گیرد.
غربی سازی «فرهنگ» در دولت سازندگی
دولت سازندگی مجموعه مطالبات معوقه مردم را در «مطالبات اقتصادی» خلاصه نمود و از آن جهت که الگوی اقتصادی دولتسالار مارکسیستی با شکست باور نکردنی در جهان روبرو شده بود و نیز یک الگو و سیاست اقتصادی اسلامی و بومی را در اختیار نداشت و شاید هم باور نداشت، تأمین این مجموعه عظیم مطالبات اقتصادی را در چارچوب تحقق پروژه «توسعه اقتصادی» مبتنی بر نظام «اقتصاد آزاد» عملی میدید.
عمدهترین و شاید تنها هدف نظام اقتصاد آزاد در زندگی مصرفی فردی حداکثرسازی لذت است و در زندگی تولیدی حداکثرسازی سود است و مهمترین و تنها هدف هر دو در سطح کلان و ملی اقتصادی رشد اقتصادی است. آرمانهای اقتصادی چونان اشتغال کامل منابع تولیدی را نسبت به رشد اقتصادی یک هدف واسطهای و وسیلهای تلقی میکنند. روح تمام برنامههای پنج ساله توسعه در کشور ما همین رویکرد اقتصادی است. در همان اوان طراحی و اجرای برنامه اول توسعه مبتنی بر الگوهای توسعه غربی به خوبی نمایان شد که ماشین توسعه اقتصادی با ساختار و سیستم غربی نمیتواند بر بستر و جاده فرهنگ دینی و انقلابی حرکت کند. توسعه اقتصادی با سیستم غربی لزوماً میبایست ارزشها، دانشها، باورها، آداب و رسوم و سنن فرهنگی مناسب خود را خلق کند تا بتواند بر بستر آن حرکت کند. جالب توجه این بود که این کار را بسیار موفقیتآمیز به انجام رسانید.
به نظر میآید دولت سازندگی از همان روزهای نخست حاکمیت خویش به روشنی دریافت که با گونه خاص نگاه مردم ایران به طبیعت و ماوراء طبیعت و دنیا، حاکمیت فرهنگ قناعت به جای طمع ورزی در بهره جویی از زندگی مادی و گسترش فرهنگ کمال جویی در سایه معنویت، حرمت نهادن بیشتر به عالمان و اندیشمندان دینی، یقین و اطمینان و آرامش دینی و معنوی در زندگی، عدم دنیاگرایی، عدم مصرفگرایی و…. در پناه فرهنگ ایمان، جهاد و شهادت، نمیتوانند ماشین توسعه اقتصادی مبتنی بر الگوهای غربی را در بستر جامعه ایران به حکومت درآورند؛ بنابراین خواسته و ناخواسته با تلاشهایی که به خروج این مجموعه فرهنگی از جامعه به نفع آن مجموعهای از عناصر فرهنگی متناسب با توسعه همت گماشته بودند همراهی کردند.
فرهنگ مهمتر است یا اقتصاد؟
اما یک پرسش اساسی پیش روست: آنکه واقعاً برای یک جامعه، فرهنگ مهمتر است یا اقتصاد؟
در پاسخ به این سؤال به نظر میآید که اولویت حیاتی فرهنگ بر اقتصاد بدیهی باشد. فرهنگ به معنای مجموعه دانشها، ارزشها، باورها، آداب و رسوم و… اساساً هویت یک ملت را مییسازد. فرهنگ تمام جان و جوهر و ذات زندگی و شخصیت و در یک کلام ملیت یک ملت است؛ بنابراین اهمیت فرهنگ برای یک جامعه به مثابه اهمیت جان و روح آدمی برای فرداست. چون قانون که روابط عناصر مختلف یک سازمان را به سامان میکند، فرهنگ تمام روابط گوناگون و بیشمار اجتماعی را تعریف و تنظیم مییکند. با تضعیف فرهنگ، بند از بند روابط اجتماعی میگسلد. حال اگر یک ملت چونان ملت ایران، برای پذیرش یک فرهنگ خاص چونان فرهنگ اسلامی دلایل منطقی و معقول دارد دلیل مضاعف دیگری برای پاسداشت این فرهنگ خاص وجود خواهد داشت؛ بنابراین، فرهنگ عامترین بنا و ساختمان زندگی بشری است که سایر ابعاد زندگی چونان اقتصاد و نظام اقتصادی در آن و بر آن ساخته میشود.
آنچه که از مجموعه «نصوص انقلاب» به دست میآید، نقش حیاتی فرهنگ و عینیت فرهنگ با ملیت و هویت جامعه و نیز تأثیرپذیری متقابل فرهنگ و اقتصاد از یکدیگر و نهایتاً اولویت و اهمیت فرهنگ نسبت به اقتصاد است. (این اولویت هیچ منافاتی با رفع فوری معضلات اقتصادی ندارد، آنچنان که امروز فوریت کشور رفع مشکلات اقتصاد است که آن باید در صدر رسیدگیها قرار گیرد)
اعتراضات رهبر حکیم انقلاب به روند اقتصادی سازی سیاستها
از سال ۶۸ به موازات حرکت نظام سلطه در تهاجم نرم به انقلاب اسلامی، ماشین توسعه و سازندگی در کشور ـ در حالی که بستر مناسب فرهنگی خود را به عنوان جادّه حرکت خود میساخت ـ رهبر عالیقدر انقلاب اسلامی پیش و بیش از همه فرایند ساخت و ساز این جاده را دید و خطر آن را با عنوان «آغاز تهاجم فرهنگی» اعلام کرد، البته همچنان که توسعه و سازندگی به پیش میتاخت و مرتّب «افتتاح و بهرهبرداری» مینمود! تهاجم فرهنگی به غارت، به شبیخون و نهایتاً به قتلعام فرهنگی تبدیل شده بود.
شعلهور شدن مطالبات سیاسی مردم
با توجه به رویکرد یک سویهی «دولت سازندگی» به اقتصاد، چند دلیل روشن زمینه شعلهور شدن مطالبات سیاسی در کشور را فراهم ساخت. به فراموشی سپردن «سیاست» از سوی «دولت سازندگی» برای اینکه ارج اقتصاد از دل و دیده مردم و کارگزاران تنزل نکند، اتفاقاً موجب شد که آتش سیاست در دل و دیده مردم و کارگزاران شعله ورتر شود. از سوی دیگر با تأمین نسبی مطالبات اقتصادی مردم، خود به خود مطالبات سیاسی در چشم و دل مردم برجستهتر شد. در واقع، گویی با ارضاء یک نیاز، خود به خود نیاز ارضاء نشده بر کرسی فرماندهی در دل و فکر آدمیزاد صعود میکند!
از دیگر سوی، دولت کار و سازندگی برای انجام اصلاحات اقتصادی به یک سری از پیش زمینههای فرهنگی احتیاج داشت. پیش زمینههایی چون حاکمیت عقلانیت به معنای داشتن حساب و کتاب برای حداکثر سازی سود در میدان عمل اقتصادی، حاکمیت روحیه علمی در جامعه، نظم پذیری جمعی، آزادی اندیشه، برابری حقوق همه انسانها، مشارکت همه مردم و ارزشمند شدن کار و مال و … که گویی مخرج مشترک توسعه یافتگی در همه کشورهای دنیاست. این پیش زمینهها که برخی از آنها خواسته و برخی ناخواسته در کشور به وجود آمد خود از قبیله سیاست و فرهنگند. ارج و قرب بیش از اندازه اقتصاد در دولت کار و سازندگی نیز از سوی دیگر زمینه مطالبات سیاسی در کشور را فراهم نمود. تریبونهای کشور به میدان تاخت و تاز سخنوران در ارائه آمار و ارقام مختلف در جهت نمایاندن پیشرفتهای حاصله در زمینههای اقتصادی اختصاص یافت. پس از مدتی که از این وضعیت گذشت؛ گویی ناگاه، مردم به این حساب و کتاب افتادند که اگر رشد تولید ملی، رشد فولاد، سد سازی، صنعت پتروشیمی، تلفن و کامپیوتر و … تا این حد مهم است، کشورهایی که به عنوان دشمن ما در میدان سیاست مطرح هستند در این زمینهها در اوجند! و برای آنها علیالظاهردر کشور هیچ چیزی به اندازه آزادی، دموکراسی و … مهم نیست. در آنجا خبر از ارزشهای دینی از قبیل شهادت و … نیست. این وضعیت جامعه را به واخوانی همه ارزشهای فرهنگی و سیاسی خود ـ حتی آن دسته از ارزشها که به کمک آنها در مقابل دنیا ایستاده بود ـ واداشت! اگر رشد تولید سیمان، فولاد و … آن همه ارزش داشت که در دوران سازندگی گفته میشد طبیعی است که دیگر آمریکا و … نباید تا آن حد که قبل از دوران سازندگی گفته میشد دشمن محسوب شود.
با این تحلیل، گویی دولت سازندگی با این که میخواسته است تا به توسعه اقتصادی همت بگمارد، زمینه توسعه سیاسی را فراهم ساخت! گرچه دولت سازندگی در مسیر اجرای الگوی اقتصاد آزاد هم با تورم ۴۹ درصدی در سالهای پایانی عمر خود و قبول شکست اجرای این الگوی غلط، راه را برای قضاوت راه طی شده اقتصادی و نادرستی آن در اذهان نیز فراهم کرده بود.
دولت اصلاحات
اساساً دولت اصلاحات بر بستر انتقاد بر دولت سازندگی توانست اعتماد عمومی مردم را به خود جلب نماید، اما این هر دو دولت بر یک بنیاد فکری واحد شکل گرفتهاند. در نتیجه به نظر میرسد تفکیک اساسی این دو دوره از یکدیگر یک خطای جدی و بزرگ تحلیل منطقی تاریخ معاصر ایران است. چنانکه جناب آقای هاشمی رفسنجانی نیز در پایان دوران حاکمیت دولت اصلاحات گفت: «آقای خاتمی در مسیر سیاستهای دوره مسؤولیت من پیشرفت کردند. البته با اقتضائات زمان همراه بود. شاید اگر من هم میخواستم ادامه دهم، به همین جاها میرسیدم» (روزنامه صدای عدالت؛ ۱۶/۳/۱۳۸۴)
در دوم خرداد ۷۶ بستر فرهنگی به وجود آمده در دوران حاکمیت دولت سازندگی ـ که به حق محصول تهاجم فرهنگی دشمنِ انقلاب و ایران بود ـ با تکنوکراتیسم حاکم در دوران حاکمیت دولت سازندگی (که هر دو علی الظاهر سیاسی نبودند بلکه «فرهنگی و کاری» و اقتصادی مینمودند) در قالب انتقاد به دولت سازندگی به یک پیروزی سیاسی دست یافتند.
دولت اصلاحات محصول، سخنگو، نماینده و ثمره پیروزی سیاسی همگرایی بستر فرهنگی به وجود آمده در دوران حاکمیت دولت سازندگی و عملگرایی حاکم در این دوران بود که خود را در پیوند و همراهی و همگرایی چهرههای فرهنگی و مدیران سازندگی نشان میداد. هر چند این دو دسته دارای دو خاستگاه متفاوت بودند، یکی از خاستگاه فکری و فرهنگی و دیگری دارای خاستگاه اجرایی و عملگرایانه اما به یک دیدگاه سیاسی واحد رسیدند و این هر دو دسته همراه با پایگاههای اجتماعی جوانان و زنان و نیز مجموعه دلبستگان و وابستگان فکری و عملی به غرب تمام آرزوهای خود را به غلط یا درست در آیینه چهره دولت دوم خرداد دیدند. دولت اصلاحات بسیاری از مناصب اقتصادی و اجرایی را به عملگرایان سپرد در حالی که اساساً، اقتصاد در اندیشه و عمل ایشان دارای اهمیت درخور توجه نبود.
مفهوم سازیهای هدفمند
گسترش فرهنگ غرب عنصر اصلی پیروز سیاسی در خرداد ۷۶ رسالتی بود که عمدتاً بر عهده مطبوعات گذاشته شد. فرهنگی که پیشتر و در زمان حاکمیت دولت سازندگی از سوی رهبر حکیم انقلاب اسلامی به عنوان فرهنگ مهاجم اعلام شده بود، اینک به عنوان پیروز سیاسی با ابزار قدرت سیاسی با مفهومسازی و نظریهپردازی در قالب تحلیل مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و گاه اقتصادی به وسیله عمدتاً مطبوعات بسیار مؤثر به تحکیم، تقویت و گسترش خویش پرداخت. تنزل نقش خداوند در زندگی بشر در قالب حکومت الهی و اسلامی، ترفیع منزلت انسان، ترویج فردگرایی و آزادی، نسبیت در معرفت و اخلاق، ترویج معرفتهای تجربی، تنزل نقش و منزلت معارف وحیانی، فرهنگسازی بر مبنای عقلانیت ابزاری و مادی، زمینیسازی آسمانیترین معارف دینی، عرفیسازی و تقدس زدایی از عقاید، باورها و نمادها و سمبلهای دینی، ترویج جدایی دین از سیاست، واگرایی بین نسل انقلاب و نسلهای جدید و جوان، گسترش کمی و کیفی حوزه نفوذ علم در برابر حوزه نفوذ دین، مساعدت در تصرف معارف دینی توسط معارف دنیوی، رشد و گسترش لمپنیسم اجتماعی، اهتمام ارادی و غیرارادی در فروپاشی اجتماعی، حاکمیت بروکراسی و نظام اداری جانبداری حزبی، عدول از مواضع انقلابی در عرصه بینالملل به بهانه حداکثرسازی منافع ملی، گسترش فرهنگ لذتطلبی و سودجویی در زندگی فردی، گسترش آزادیهای مدنی عمدتاً در راستای برخورداری از مواهب مادی زندگی و… عناصر معدود و محدودی از مجموعه تلاشهای فرهنگی حاکمیت دولت اصلاحات بود.
نهایتاً واگرایی بین دین و سیاست، حکومت و مردم، دو جناح اصلی کشور و نسلهای مختلف اجتماعی و همگرایی با جامعه جهانی تحت حاکمیت غرب و عمدتاً آمریکا محصول و ثمره این تلاش فرهنگی در این سالها بود.
اما در این میانه اقتصاد علیرغم حکومت و حاکمیت چپ گرایان تحت حاکمیت تکنوکراتیسم طرفدار اقتصاد آزاد باقی ماند. شاید بدین دلیل که چپ گرایی در اقتصاد که بر محور یک اقتصاد دولتی بود، با گسترش گفتمان آزادی در حوزه فرهنگ و سیاست سازگاری نداشت و شاید هم در یک تقسیم کار از پیش تعیین شده هر یک از حوزههای فرهنگ و اقتصاد به اقتضاء علاقه و طبع و نیز منافع به ترتیب به گرایش لیبرالیسم و تکنوکراتیسم واگذار شد.
در همین زمینه روزنامهها به عنوان مهمترین و مؤثرترین ابزار سیاسی و فرهنگی به پرورش یافتگان بستر فرهنگی مهاجم سپرده شد و این بستر فرهنگی مساعد فرصت مناسبی را برای همگرایی با نظام سلطه بینالملل به رهبری آمریکا در بستر شعار تنشزدایی و گفتگوی تمدنها فراهم ساخت.
در عرصه بینالملل با جلب حداقل منافع برای کشور و فقط با چند سخنرانی و مصاحبه از تمام غرور انقلابی ملت ایران در طول این سالها صرف نظر شد، در حالی که منفعت طلبی ملی هم اقتضاء میکرد که اگر هم به غلط تصمیم گرفتهاند تا از این عزت و غرور انقلابی صرف نظر کنند این صرف نظر کردن را در مقابل دریافت بهای آن بفروشند. اینان از همه چیز صرف نظر کردند اما دشمنان نه تنها از مواضع خویش صرف نظر نکردند بلکه تازه به خوبی دریافته بودند که تلاشهای خصمانه بیست ساله آنان به ثمر نشسته و عدهای از بطن و متن حکومت اسلامی برخاسته و بر آنند که به دلیل فشارهای بینالمللی و در راستای حداکثرسازی منافع ملی کشور باید در مقابل آنان تسلیم شد و به این تصمیم منطقی رسیدند که برای به نتیجه رسیدن بیشتر بر فشارهای قبلی نیز باید بیفزایند.
دقیقاً در دوران حاکمیت دولت اصلاحات بود که دشمنان انقلاب اسلامی ـ همانانی که در حال تنشزدایی با آنها بودیم ـ برای اولین بار و به صورت جدی جمهوری اسلامی ایران را محور شرارت خواندند و به حمله نظامی تهدید کردند.
فقر همزمان در الگوهای توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی
الگوی «توسعه سیاسی» جناب خاتمی نیز از بیماری مزمنی که الگوی «توسعه اقتصادی» جناب هاشمی رنج میبرد در رنج است. الگوی توسعه اقتصادی دولت سازندگی با همه مبادی نظری و الگوهای عملیاتی آن حتی الگوهای اقتصادسنجی به کار گرفته شده همه و همه وارداتی بودند. با صرف نظر از این که این الگوها میتوانند بومی بشوند یا نه؟ در دولت سازندگی اساساً انگیزه چندانی برای بومی کردن وجود نداشت. برنامههای دولت سازندگی هر عیبی داشت قطعاً این یک عیب را نداشت که فقط به «سخنرانی و حرف» خلاصه شود، بلکه یک برنامه عملیاتی در حوزه فعالیتهای اقتصادی کشور بود، که با جدیت تمام اجرا شد و امروز نیز برای همگان قابل نقد و بررسی است و مخالفان برنامههای دولت سازندگی میتوانند بر آن انتقاد کرده یا موافقانش آن را تحسین نمایند.
و اما مفاهیم اصلی الگوی توسعه سیاسی خاتمی نظیر جامعه مدنی، آزادی، قانونگرایی، سیاست تشنجزدایی و … با اینکه میتوانستند از معدن پایان ناپذیر فرهنگ و معارف اسلامی استخراج شوند، به صورت «بستهای» با زبان وادبیات خاص همین مفاهیم از خارج از کشور قرض گرفته شدند. با اینکه این مفاهیم در ابتدا تنها در حد یک «تیتر» از سوی جناب آقای خاتمی تبیین شدند اما تمام پشتوانههای فلسفی و علمی آن به یکباره به وسیله مطبوعات از مبادی غربی آن فراخوانده شدند و در این میانه تکملههای بعدی آقای خاتمی بر برخی از این مفاهیم نظیر «مدینه النبی» از سوی همان دسته از مطبوعات عملاً یک شوخی سیاسی تلقی شد!
ضعف در بازیابی دینی مفاهیم غربی
پس از دوم خرداد حجم اطلاعات و استدلالاتی که چون سیل از مبادی فرهنگ غرب بر پشت این مفاهیم جمع شد فرصت هرگونه بازیابی این مفاهیم را از حوزه اندیشه دینی از همگان گرفت. البته انصاف این است که عدم آمادگی متفکران دینی را در این مرحله نباید نادیده بگیریم. هرچند خود آقای خاتمی در حد ارتباط این مفاهیم با یکدیگر و گاه بیشتر در حد یک استحسان و تمایل قلبی از ارتباط این مفاهیم با معارف دینی سخن میگوید. اما خود او نیز اگر فرصتی برای تبیین این مفاهیم بیابد از فرهنگ غربی مدد میجوید.
اما همچنانکه طرح برنامه توسعه و سازندگی اقتصادی مبتنی بر سیاستهای تعدیل و آزادسازی اقتصادی زمینه طرح و به رسمیت پذیرفتن مبانی لیبرالیسم اقتصادی را فراهم ساخت، طرح این مفاهیم غربی در حوزه فرهنگ و سیاست ـ آن هم فقط در حد عناوین ـ یک فرصت تاریخی و استثنایی برای همه کسانی که به دنبال فرهنگ سازی بر مبنای اندیشه غربی در کشور بودند را فراهم نمود.
هیچ عقل سلیمی نمیتواند معتقد باشد که یک اندیشه را میبایست با تحکم و زور از صحنه خارج کرد! اما اگر یک ملت تصمیم گرفته باشد، که بر اساس یک اندیشه خاص (معارف اسلامی) زندگی خود را اداره کند و بر همین اساس نیز متولیان امور خود را انتخاب کند این حق برای او محفوظ میماند که در آینده، همه امروزیها را بازخواست و محاکمه کند که چرا مدنیت ما را بر اساس اندیشه و مبانی خود ما سامان ندادهاید؟
توبه از انقلاب توسط بعضیها
برخی از فعالان سیاسی و فرهنگی کشور که به ظاهر از پیشروان گفتمان انقلابی ـ اسلامی دهه اول پس از پیروزی انقلاب بودند و در دهه دوم در راستای پایبندی به همان مبانی در مجموعه معترضین سرسخت به بانیان توسعه اقتصادی در کشور قلمداد میشدند و ظاهراً به نظر نمیآمد که تا قبل از دوم خرداد ۷۶ تغییر چندانی در رویه خویش داده باشند پس از آن به یکباره با تغییر گفتمان انقلابی و گاه با توبه و اظهار پشیمانی از آن، گویی ماحصل آنچه خود در بنای آن در گذشته مشارکت جدی داشتهاند به حراج گذشته و با همان حرارت و جدیت به بازسازی و درونی سازی عناصر اصلی اندیشه سیاسی و اجتماعی غرب زیر لوای شعارهای دوم خرداد پرداختند. البته این ماجرا برای طرفداران سنتی و دیرین گسترش فرهنگ و اندیشه غربی در کشور ما یک فرصت بی نظیر و استثنایی در تاریخ ایران را به وجود میآورد که در جلوی دیدگان همه به یکباره قد کشیدند و به واخواهی مطالباتی که انقلاب فرصت واخواهی آن را از آنان گرفته بود پرداختند.
مطبوعات با برخی از رویهها و چسب و سریشمهای دینی و انقلابی که گاه نیزتا حدودی قابل قبول مینمود همه مطالبات به حق سیاسی ـ فرهنگی مردم در قالب شعارهای قانونگرایی، جامعه مدنی، آزادی اندیشه و … را به عنوان ظرفی جهت انتقال محصولات و مبانی اندیشه غرب بهرهبرداری کردند. در نتیجه، مطبوعات در این دوران به کلاسی برای تعلیم مبانی اندیشه غرب مبدل شدند. حال آن که این فرصت تاریخی برای اقبال عمومی به موضوعاتی از این قبیل میتوانست به استخراج گوهرهای گرانبهایی از معارف دینی در این حوزهها مبدل شود.
برای نشان دادن غربی سازی فرهنگ کشور پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ اساساً نیازی برای مطالعات تجربی، وجود ندارد. مطبوعات دوم خردادی مملو از مفاهیم ونظریات و تحلیلهای غرب گرایانه، البته بر شانههای تحولات و وقایع و پدیدههای اجتماعی و سیاسی سالهای اخیر در کشور بود. هر اتفاق سیاسی و اجتماعی بهانهای بود تا از یک سو مجموعهای از مفاهیم فرهنگ غربی ترویج و تحکیم و تقویت شود و همزمان نیز مجموعهای از مفاهیم فرهنگ اسلامی، انقلابی و ایرانی تضعیف و تخفیف صورت پذیرد.
دولت نهم و خاستگاه آن
روزگاری که دکتر محمود احمدینژاد، به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری نهم، پا به عرصه تبلیغات سیاسی نهاد، خیلیها گمان کردند او نمونه بارز و تجلی نمادین گفتمان عدالت خواهانه انقلابی است. دولت هشت ساله اصلاحات، محور مطالبات گفتمانی خود را توسعه سیاسی قرار داده بود و پیش بینیها، گواهی میداد که پس از مجادلههای قوم اصلاح طلب، آنچیزی که فوراً به یک مطالبه عمومی، مردمی و فراگیر تبدیل خواهد شد، گفتمان عدالت خواهانه خواهد بود. گفتمانی که خیلی زود بار نمادین خود را به دوش شهردار وقت تهران منتقل کرد.
مجادله کلامی احمدینژاد با رئیس جمهور اصلاحات، نمایشی تمام عیار از تقابل گفتمانی این دو فکر است. با این روند، ۲۷ خردادماه سال ۱۳۸۴، تبدیل به نقطه عطفی در تاریخ معاصر سیاسی ایران شد. تعداد زیادی از مردم و گروههای مختلفی از صاحبان فکر که دل در گرو ادبیات عدالت خواهانه داشتند به جناب آقای احمدینژاد متمایل شده و به لحاظ مبنایی به او گرایش نشان دادند.
در آن مقطع تاریخی، این رئیس جمهور تقریباً جوان، با ادبیات متفاوت و رفتارهای ویژه تبدیل به اصلیترین مظهر گفتگوهای انقلابی شد. او توانست در رقابتی نفس گیر و پس از راه یابی به دور دوم، رقیب بزرگ خود، جناب هاشمی رفسنجانی را پشت سر گذاشته و به پاستور راه پیدا کند.
خاطرات مردم از شهرداری احمدینژاد
احمدینژاد خود را به عنوان ششمین رئیس جمهور انقلاب اسلامی ایران در تاریخ سیاسی ثبت کرد. در آن دوران چیزی که عامه مردم از ایشان میشناختند، الگوی موفقی از مدیریت جهادی بود. باور بر این بود که این استاد دانشگاه علم و صنعت ایران، در مدت ۴ سال استانداری اردبیل (۷۲ تا ۷۶) و ۲ سال شهرداری تهران (۸۲ تا ۸۴)، توانسته بود پرونده درخشانی از مدیریت کارآمد اجرایی را به نمایش بگذارد.
تلقی عمومی مردم آن بود که او یک عنصر حزباللهی پا به کار، پیگیر و استثنایی است که بدون ذره و لحظهای استراحت، زندگی و توان خود را مصروف به خدمت نموده و با حذف تجملات و قواعد زائد بروکراسی، انجام پروژههای مهم را در دستور کار قرار داده است. او به جزئیات اجرا توجه و دقت زیادی دارد. اتمام کارها برای او مهم است. هیچ مانع یا کندی را برنمیتابد.
وقتی رئیس جمهور باور کرد یک ایدئولوگ است
شاید مشکل از آنجا شروع شد که رئیس دولت نهم، سعی کرد فراتر از یک مدیر اجرایی، تبدیل به یک ایدئولوگ و نظریهپرداز شود. او با ورود به جایگاه ریاست جمهوری، به ناگاه در بالاترین تراز یک سیستم ایدئولوژیک قرار گرفت که در جزء جزء این نظام، فکر و فرهنگ و مبانی انقلابی اسلامی، وزن برجستهای دارد. شاید قرار گرفتن شخصی در تراز جناب آقای احمدینژاد در این جایگاه امر مذموم و نکوهیدهای نباشد، مشکل و نکوهش جای دیگری است.
جناب احمدینژاد در دوران مدیریت اجرایی خود، هیچگاه به یک دستگاه فکری و الگوی اندیشهای روشنی دست پیدا نکرده بود. او برای رفتارهای مدیریتی اش توضیح نظری درست و همهجانبهای نداشت. اگر سیاستمداری برای شرح عملکرد خود یک دستگاه نظری معینی نداشته باشد، به ناچار دیگرانی پیدا میشوند که با سلیقه و میل خود، برای او دستگاه استدلالی میسازند و او را در مدل نظری خود هضم میکنند. بارها دیده شده که در عالم سیاست، آدمهای سر و زبان داری پیدا شدهاند که کنشگران سیاسی را توضیح داده و برای توضیح آنان دستگاه نظری کاملی بنا کرده و به مرور آنان را در دستگاه خود، مدیریت کردهاند. اما اتفاقی که برای جناب احمدینژاد افتاد چیزی غیر از این بود. کسی جناب احمدینژاد را توضیح نداد، بلکه او خود به این صرافت افتاد که با طرح مبانی نظری، خود و عملکردش را برای دیگران توضیح دهد. این همان نقطه تغییر او بود. کمکمکار به جایی میرسد که دنیای سیاست بیش از آنکه به الگوی عملی او توجه کند، چارچوب فکری او را پیگیری و نقد میکند.
جناب احمدینژاد احتمالاً یکی از رکوردداران سخنرانی، خطابه، گفتوگو و حضور در جلسات متنوع و مختلف است. او در هر موضوع اظهار نظر میکند و حتی پیشنهاد مبنا میدهد.
او در سالهای ریاست قوه مجریه در جایگاه ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی مینشیند و بی آنکه تصویر روشنی از حوزه فرهنگ و اندیشه داشته باشد، نسخه میدهد و یا مبنای فرهنگی خلق میکند. او حتی در حوزه مفاهیم دینی ورود میکند و مضامینی را خلق کرده و ترویج میکند. در دوران ریاست جمهوری او گهگاه پیش میآمد که او در جمع اساتید حوزه دین و بزرگان اخلاق کشور نسبت به طرح معارف دینی مبادرت میکرد و یا برای ایشان درس اخلاق میگفت.
این روند شتابان، رئیس جمهور را به این باور درونی رساند که یک ایدئولوگ و نظریهپرداز مطرح و مؤثر است که میتواند مبتنی بر مبانی فکری خودساخته، مسائل اجرایی کشور را حل و فصل کند.
جناب احمدینژاد نمونهای است از یک کنش موفق و مؤثر، مجموعهای رنگارنگ از آفرینها و انتقادهای جدی، با این تفاوت که او در عقبه رفتارهای خود دستگاه استدلالی مبتنی بر مبانی دقیق انقلابی اسلامی ندارد. پس بهتر آن بود آن هنگامی که در مصدر مدیریت کلان جامعه قرار میگیرد، به دستگاه فکری معرفتی موجود انقلاب چنگ بزند و بی آنکه داعیه نظریهپردازی داشته باشد از مفاهیم و تجربیات موجود بهره بگیرد.
بسیاری از گفتگوها و سخنرانیهای دکتر احمدینژاد که در عالم رسانه تبدیل به سوژههای پرهیاهو شد، فارغ از شیطنتهای غرض ورزانه رسانههای ضد انقلاب و ترفندهای مرموز استکباری، از این ناحیه رنج میبرد که مبتنی بر اندیشههای روشن نظری نیست، یعنی نوعی از خلأ تئوریک و آشفتگی مبنایی سبب ساز ادبیات حادثه ساز جناب احمدینژاد میشود و خواهد شد.
در کنار این خلاء اساسی و مبنایی، تصمیمات خلق الساعه و تکانههای غیرمتعارف اقتصادی، عرصه را بر همگان تنگ نمود تا جایی که بخش عمدهای از جامعه در خیال مدینه فاضله، سودای کاروانی دیگر در سر نمود و منتظر منجی ای گشت که از فضای نوسانی و غیر مستقر ایجاد شده نجات یابد.
دولت تدبیر و امید
صحبت از تدبیر و امید و چرخیدن چرخ زندگی مردم در کنار حفظ دستاوردهای غرور آفرین ملت بود. پیام صلح و دوستی و گشایش اقتصادی همراه با بازگشت عزت به ایرانی در سراسر جهان داده شد. کلید گشایش قفلهای آزار دهنده جان و جسم مردم در مقابل چشمانشان رخ نمود. شعارهای زیبا و امیدهای دلگرم کننده در فضای جامعه جلوه گری کرد و وعده حل مشکلات صد روزه همگان را به تحیر واداشت و جناب آقای روحانی توجه نیمی از جامعه را به خود معطوف نمود.
در آستانه ۴ سالگی بیان وعدهها و شعارهای دولت تدبیر و امید، به کارنامه ایشان میتوان نظر نمود و قضاوتی درست را از آن داشت. جناب آقای روحانی در مبانی نظری و الگوهای عملی، تمسک به دولتهای سازندگی و اصلاحات کرد – لذا نقدهای پیش گفته پیرامون این دو دوره با نسبتی مشخص به دولت یازدهم هم تعمیم مییابد- اما نه از عمل جدی دولت سازندگی بهرهای داشت و نه از شعارها و جلوه گریهای پرزرق و برق دولت اصلاحات، توجه صرف دولت تدبیر و امید به سیاست خارجی، اعتماد به وعدههای سردمداران آمریکا و چشم دوختن به دست بیگانگان در گره گشایی از کار ملت ایران در کنار خستگی و کمتوانی و صد البته پرگویی دلآزار و بی عملی جانفرسا، که تازه با کسب تجربه هشت سال دولت مهرورزی، خدمات آن را فراموش و زشتیهای آن را نصب العینش قرار میداد، فراروی ملت ایران قرار گرفت.
در یک کلام دولت محترم چشم را بر خوبیهای دولتهای ماقبل خود بست و با درس آموزی از زشتیهای آنها نقش ویژهای را در به خطر انداختن منافع ملی و مصالح انقلابی ایفا کرد.
در مدیریت دولتها چه باید کرد؟ به کدام سو باید شتافت؟
امیر مؤمنان علی (ع) میفرماید: «العقول ائمه الافکار، و الافکار ائمه القلوب، و القلوب ائمه الحواس، و الحواس ائمه الاعضاء»؛ عقلها پیشوایان اندیشه هایند، و اندیشهها پیشوایان دل هایند، و دلها راهنمایان عواطف و حس هایند، و عواطف و حسها پیشوای اعضاء میباشند. (بحار، ج۱، ص ۹۶)
انسانها همیشه در حال کنش و ارتکاب رفتارهای مختلف هستند. روییترین سطح زندگی هر آدم، اعمال و رفتار اوست. اما هر عمل، در پشتوانه خود، مجموعهای از استدلالها و منطقها را تلنبار کرده است. نقطه آغاز هر عمل عقل است. عقل یعنی محموعه استدلالها. قوه عاقله، قوه مستدل انسان است. گام دوم، فکر است، افکار مخلوق عقل است. گام بعدی قلب است یعنی مظهر گرایشات، تمایلات و احساسات. پس از آنکه تمایلات در وجود انسان شکل گرفت، اعمال صادر میشود. این سلسله مراتب به صورت خودآگاه و ناخودآگاه در وجود آدمی جریان دارد.
کنشگر سیاسی از قویترین کنشگر هاست، چون برای همه حیثیت زندگی تصمیم میگیرد. پس آدمهایی که در حوزه سیاست و مدیریت ورود میکنند، بسیار بیشتر از بقیه مردم نسبت به برخورداری از دستگاه استدلالی، اضطرار دارند. چون هر عمل و انتخاب آنها بخش وسیعی از جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد.
انقلاب اسلامی ایران، بر آماده از یک عقلانیت مجرب و کارآمد است. عقلانیتی به حجم و امتداد تاریخی ۱۵۰۰ ساله، عقلانیتی که هنوز ادامه دارد و در حال زایش و فربه شدن است. امام خمینی (ره) در نقطه اوج این عقلانیت قرار میگیرد و با امتزاج آسمانی عرفان و کلام و فلسفه و فقه، مدل حکومت اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه را بنیانگذاری میکند و در ادامه نیز رهبر فرزانه انقلاب اسلامی به توسعه آن همت میگمارد. جا دارد مدیران اجرایی خرد و کلان از همین دستگاه استدلالی عمیق بهره بجویند بی آنکه بخواهند خود تبدیل به لیدر فکری معرفتی جامعه شوند.
باید بدانیم ما در چنین میدانی قرار داریم، تجربه پیشینیان ما که آدمهای ضعیفی هم نبودهاند، در گذر تاریخ این حقیقت را اثبات کرده است که اگر کسی با خلأ مبنایی یا التقاط فکری معرفتی، اقدام به اجتهاد در امور کند هم به خود آسیب میزند و هم خیل هوادران و پیروان خود را دچار سرخوردگی و فروپاشی میکند. پس کسب مبنا برای اهالی سیاست از اهم واجبات و وظایف است.
امید است متولیان امور کشور در امروز و آینده، از گذشتگان درس گیرند و راه و جهت درست برگرفته از اندیشه ذلال عقلانیت اسلامی را پیشه سازند و با برخورد گزینشی و درست با علوم و دستاوردهای بشری، از مواهب آن بهره جویند و خود و جامعه خویش را در معرض آسیبهای آن قرار ندهند. ان شاءالله
کمترین فرزند ایران اسلامی
علیرضا زاکانی
۱۳۹۶/۰۱/۱۰