به گزارش خبرگزاری مهر، عطاءالله رفیعی آتانی استادیار دانشگاه علم و صنعت ایران و دبیر علمی کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی در یادداشتی که در شماره ۱۹ فصلنامه صدرا منتشر شده آورده است:
مقدمه
یکی از چالشهای اساسی که رویکردهای تحولخواهانه اسلامی در قلمرو علوم انسانی با آن مواجهاند، نادرستی علوم انسانی متعارف در مبانی و فروض بنیادی آن است که معمولاً فلسفی نیز قلمداد میگردد. از سوی دیگر، دانش عظیمی با عنوان فلسفه اسلامی وجود دارد که با نوعی انقطاع تداوم اجتماعی، تکلیف و نقش آن در این عرصه روشن نیست. مسئله اساسی که در این نوشتار به دنبال پاسخگویی به آن هستیم، یافتن مبنا و راه و روشی برای ارتباط فلسفه اسلامی و علوم انسانی است. در این راستا سعی کردهایم با نمایاندن مناسبات فلسفه اسلامی و علوم انسانی، برای تداوم روشمند فلسفه اسلامی به منظور نظریهپردازی در علوم انسانی، راهی بیابیم. نوآوری اساسی در این نوشتار بر اساس نظریه علامه طباطبایی در مورد «فلسفه» شکل گرفته است. از منظر علامه طباطبایی و شهید مطهری وظیفه اساسی فلسفه، اثبات وجود موضوع هر علم و نیز تولید روش نظریهپردازی متناسب با موضوع آن علم است. اگر فلسفه علوم انسانی به شیوهای روشمند از معارف اسلامی مرتبط، استخراج شود، به رویکردی اسلامی در قلمرو فلسفه علوم انسانی و در نتیجه به نقطه آغازی برای نظریهپردازی، دست یافتهایم. به طور کلی در باب ضرورت تولید فلسفه علوم انسانی با نگرش اسلامی و در نتیجه فواید مترتب بر آن، میتوان به موارد ذیل فهرستوار اشاره کرد:
به دست آوردن معیاری برای بررسی، ارزیابی و نقد علوم انسانی متعارف و نظریات آن، در چارچوب فلسفه اسلامی؛
دستیابی به الگویی برای نظریهپردازی در قلمرو فلسفه و فروض بنیادی علوم انسانی متعارف، در چارچوب فلسفه اسلامی؛
به دست آوردن معیاری برای بررسی، ارزیابی و نقد علوم انسانی اسلامی موجود، در چارچوب فلسفه اسلامی؛
تولید نظریات علوم انسانی بر مبنای فلسفه و مبانی اسلامی؛
تحول بنیادین در علوم انسانی با نظریهپردازی از نقطه آغاز فرایند تولید دانش؛
تداوم فلسفه اسلامی و در نتیجه مفیدترسازی آن در عرصههای گوناگون زندگی فردی و اجتماعی انسان.
اما پیش از پرداختن به سؤال اصلی این نوشتار، ابتدا مفاهیم اصلی را که با آن سروکار خواهیم داشت، تبیین خواهیم کرد.
تعریف مفاهیم
در این یادداشت، مراد ما از علوم انسانی، مجموعه علومی است که به نحوی روشمند، مسئولیت توصیف، تبیین، پیشبینی و کنترل کنشهای (فردی و اجتماعی) انسانی را بر عهده دارد. بنابراین، تمام نظریات علوم انسانی بر مدار «کنش انسانی» است. البته این موضوع عام، با قیود مختلف، به موضوعات رشتههای مختلف در علوم انسانی تبدیل میشود؛ برای نمونه، کنش اجتماعی انسان موضوع جامعهشناسی، و کنش اقتصادی انسان موضوع علم اقتصاد است و… . آگاهانه بودن، ارادی بودن، هدفدار بودن و معنادار بودن، از جمله خصوصیات اصلی کنش انسانی است.
همچنین منظور از فلسفه علم، قواعد عام حاکم بر همه علم است. بر اساس یک رویکرد، این قواعد باید به صورت پیشینی (پیش از تولید علم) وجود داشته باشند. در این صورت، همه علم با رعایت آن قواعد به وجود میآید. بر اساس رویکرد دوم، قواعد مذکور، نظمهای حاکم بر علم تولیدشده است. بنابراین، قواعد عام حاکم بر کل علم، به صورت پسینی (پس از وجود علم) استخراج میشوند. در هر صورت، فلسفه علوم انسانی به معنای قواعد عام حاکم بر علوم انسانی است که به صورت پیشفرض، اصول موضوعه، و مبانی علوم انسانی، عمل خواهند کرد. این موضوع در مورد رویکرد پیشینی، در فرایند تولید فلسفه علوم انسانی روشنتر است و از منظر رویکرد پسینی نیز هرچند در گذشته علم ممکن است به صورت پیشفرض نبوده باشد، در آینده علم، نقش پیشفرض را ایفا میکند.
مفهوم اسلامی بودن فلسفه علوم انسانی، بر اساس دو رویکرد یادشده، متفاوت خواهد بود. فلسفه علوم انسانی با رویکرد پیشینی، آنگاه اسلامی خواهد بود که قواعد پیشینی حاکم بر علم، به صورتی معقول، از معارف اسلامی استخراج شود. بنابراین، نقطه آغاز تحقق اسلامی بودن علوم، قواعد مذکور خواهد بود. بر اساس رویکرد دوم، فلسفه علوم انسانی، برابر با قواعد عامی است که بر علوم انسانی اسلامی موجود حاکم است. بنابراین، اعتقاد به رویکرد دوم، به معنای اعتقاد به تحقق خارجی علوم انسانی اسلامی است. بر اساس رویکرد دوم، اسلامی بودن فلسفه علوم انسانی، ناشی از اسلامی بودن علوم انسانی است و اسلامی بودن علوم انسانی باید ملاک یا ملاکهای دیگری داشته باشد. در مورد ملاک اسلامی بودن علوم انسانی، دو رویکرد اساسی وجود دارد: رویکرد نخست، بر آن است که علوم انسانی اسلامی، معرفتی است که تمام هویت دانشی خود را از «منابع معتبر شناخت از نظر اسلام» کسب میکند. بنابراین، اسلام، یک قید شناختی و معرفتی برای علم است. در این صورت، ایمان و کفر فرد مورد مطالعه و حتی ایمان و کفر پژوهشگر و نیز اسلامی بودن یا نبودن غایت علم، در ملاک اسلامی بودن علم اثرگذار نیست؛ مگر آنکه در نحوه استفاده از منابع معتبر اسلامی شناخت، مؤثر باشد. بر اساس رویکرد دوم، اسلامی بودن علم، ناشی از اسلامی بودن فاعل شناخت (نظریهپرداز) یا اسلامی بودن موضوع شناخت (فرد و جامعه مورد مطالعه) و یا اسلامی بودن غایت علم و شناخت است. این رویکرد نیز خود به دو رویکرد اساسی تقسیم میشود: بر اساس یک رویکرد، منظور از اسلامی بودن عالم، موضوع و هدف علم به معنای «مطلوب و ایدئال اسلام» است؛ بر اساس رویکرد دوم، منظور از اسلامی بودن، «جوامع موجود اسلامی» است که در این صورت، علم اسلامی در چارچوب مفهوم و ماهیت علم بومی، بر آن است که اسلام به عنوان نظامی از ارزشها، باورها، عقاید، هنجارها، آداب، سنن و انباشت تجربه زیست مسلمانی، با ساختن بوم، فرهنگ و «جوامع فعلی اسلامی»، بر واقعیتِ موضوع، غایت و نظریهپرداز علوم انسانی اثرگذار بوده است و به میزان همین اثرگذاریها، ماهیت و واقعیت علم برآمده از چنین جامعهای را به علاوه فلسفه چنین علمی ـ که مسئولیتش کشف قواعد عام حاکم بر این علم است ـ اسلامی میسازد.
روششناسی
حال سؤال مهم و اساسی، آن است که با توجه به تعاریف یادشده، با چه روش یا روشهایی میتوان به فلسفه علوم انسانی با نگرشی اسلامی دست یافت؟
واقعیت انکارناپذیر آن است که علوم انسانی اسلامی فعلی، هنوز به حد کفایت بالغ نشده است تا بتوان قواعد عام حاکم بر آن را مبنا و منطقی برای تداوم تولید علوم انسانی اسلامی قلمداد کرد؛ هرچند دستاوردهای مهمی برای استشهاد و تنظیر و تطبیق و تحکیم قواعد عام پیشینی حاکم بر علوم انسانی ـ برآمده از معارف اسلامی ـ در آن وجود دارد.
از سوی دیگر، به موازاتی که در قلمرو علوم انسانی اسلامی دانش کافی تولید نشده است، در مجموعه معارف اسلامی موجود در چارچوب علوم اسلامی، نظیر فلسفه و… ظرفیتهای بسیار بالایی وجود دارد که اساساً میتواند در قلمرو اصول موضوعه و فروض بنیادی علوم انسانی طرح شود. برای نمونه، فلسفه صدرایی مدعی است که اساساٌ برای تبیین چگونگی چهار مرحله صیرورت وجودی «انسان» شکل گرفته است. حال ـ با توجه به اینکه این دسته از دانشها، نه به روش متعارف در علوم انسانی، بلکه به صورت عقلی و در حوزه مأموریتی علوم انسانی تولید شده است ـ آیا میتوان از چنین دانش مرتبط به علوم انسانی صرفنظر کرد؟
اگر بتوان به صورت پیشینی و بدون نیاز به علوم انسانی موجود و با استفاده از دانشهای دیگر، قواعد حاکم بر کلیت علوم انسانی را استخراج کرد (چنانکه مبتنی بر این قواعد، میتوان دانشی قابل انتساب به اسلام تولید کرد) میتوان به وسیله همین قواعد، به ارزیابی انتقادی علوم انسانی متعارف نیز پرداخت. اگر بر این باور باشیم که قواعد برآمده از مبانی و معارف اسلامی، از قواعد حاکم بر علوم انسانی متعارف، معقولتر است، نتیجه منطقی ارزیابی علوم انسانی در چارچوب مبانی فلسفی برآمده از معارف اسلامی، اصلاح، رشد و بهبود کارکردهای علوم انسانی موجود خواهد بود. منطق چنین رویکردی را باید در این واقعیت جستجو کرد که به طور کلی وظیفه فلسفه علم، تبیین فرایند بهبود و پیشرفت علم است.
موضوع مهم و اساسی دیگر، آن است که آیا اساساً فلسفه علم (هرچند به صورت پسینی)، غیر مبتنی بر فلسفه به نحو مطلق، وجود خارجی دارد؟ واقعیت این است که حتی قائلان به رویکرد پسینی در فلسفه علم هم نمیتوانند به طور مطلق، منکر وجود حدی از دانش پیشینی ـ گرچه اندک ـ باشند. با توجه به اینکه دانشهای پیشینی در کلیت علم مؤثرند، تأثیر دانشهای اندک پیشینی نیز با توجه به کمیت و کیفیت کل علم، زیاد خواهد بود.
این نکته نیز حائز اهمیت است که با دستیابی به مجموعهای از قواعد حاکم بر علوم انسانی اسلامی به نحو پیشینی، از بسیاری از آزمونها و خطاها پیشگیری خواهد شد.
با توجه به موارد یادشده، اتخاذ رویکردی پیشینی برای استخراج فلسفه علوم انسانی با نگرشی اسلامی، مناسبتر به نظر میرسد.
الف) نظریهپردازی در فلسفه علوم انسانی با رویکرد پیشینی
برای شناخت جایگاه فلسفه علوم انسانی و روش نظریهپردازی در قلمرو آن، باید به این موارد توجه داشت:
۱- ملاک تمایز علوم
برای نامگذاری مجموعهای از نظریهها به نام یک علم خاص، نظیر علوم انسانی یا علوم طبیعی؛ یا در قلمرو علوم طبیعی به فیزیک، شیمی و… ؛ و یا در قلمرو علوم انسانی به روانشناسی، اقتصاد و… ، سه ملاک و معیار را میتوان در نظر گرفت: «روش»، «غایت» و «موضوع». منظور از روش، طرق دستیابی به مفاهیم و گزارهها و در نتیجه نظریات و نیز راههای رد و تأیید نظریههاست. از آنجا که عموم روشها ـ نظیر روشهای تجربی ـ بین چند علم مشترک است، روش نمیتواند عامل تمایز علوم از یکدیگر باشد. غایت نیز که به نوعی به فایده بنیادی یا کاربردی اشاره دارد، نمیتواند ملاک انسجامبخش مجموعهای از نظریات در چارچوب یک علم باشد؛ زیرا گاه چندین علم، دارای یک هدف واحدند. بنابراین ـ چنانکه در بین اندیشمندان اسلامی نیز مشهور است ـ ملاک تمایز علوم از یکدیگر، موضوع خاص هر علم است. با توجه به تعریفی که از علوم انسانی مطرح شد، موضوع علوم انسانی، کنش انسانی یا رفتار ارادی انسان است.
۲- نسبت فلسفه با علوم
با توجه به این مقدمات، روشن میشود که پیش از شکلگیری مجموعهای از مفاهیم و گزارهها بر محور موضوع، سؤال مهمی باید پاسخ داده شود؛ و آن سؤال این است که خود موضوع علم از کجا شناخته و تعیین میشود؟ بنابراین لزوماً باید در مورد ماهیت خود موضوع، «شناختی» وجود داشته باشد؛ زیرا انسان نمیتواند در جستجوی مجهول مطلق باشد. همین «دانشها»ست که برای مرحله بعدی، «اصول متعارفه» و پیشفرض خواهد بود؛ چنانکه منون، به گزارش افلاطون میگوید: درباره امری که اصلاً نمیدانی چیست، چگونه میخواهی به تحقیق بپردازی و بدانی که چیست؟ این سخن به صورت قاعدهای معرفتشناختی نزد دانشمندان مسلمان تقریر یافته است؛ گاه به این بیان که «طلب مجهول مطلق محال است»، از آن یاد میشود و گاهی گفته میشود: «توجه الطلب نحو مالا یخطر بالبال بوجهٍ محال».
از منظر علامه طباطبایی یکی از مهمترین وظایف «فلسفه»، اثبات موضوع علوم و ملحقات آن است.
در مجموعه علوم و معارف اسلامی، نظریهپردازی درباره روش علوم انسانی نیز بر عهده فلسفه اسلامی است. از سوی دیگر، فلسفه آنگاه که به جای استخراج قواعد حاکم بر مطلق هستی، به استخراج قواعد حاکم بر هستیهای موضوعات علوم میپردازد، به فلسفه مضاف به علوم یا فلسفه علم تبدیل میگردد. بر این اساس، دستاورد پژوهش ما، فلسفه اسلامی علوم انسانی خواهد بود. از همین منظر در یک تعریف متأخر، موضوع فلسفه «وجود انضمامی انسان» دانسته شده است؛ چنانکه فلسفه ملاصدرا، برای تبیین صیرورت هستی آدمی، در تعامل با کل هستی است. بنابراین تمام دستاورد فلسفه اسلامی، از طریق موضوع و فروض بنیادی علوم، در جان و جوهر علوم تزریق میشود. علامه محمدتقی جعفری برای تعیین جایگاه انسان، مجموعه ارتباطات وی را به چهار ارتباط مهم تقسیم میکند: ارتباط انسان با خویشتن، با جامعه، با جهان هستی و با خدا. آیتالله جوادی آملی نیز بر آن است که هر نظریه در مورد انسان، باید به سه سؤال اساسی پاسخ بگوید: نخست آنکه انسان چگونه موجودی است؟ دوم اینکه انسان در جهان، دارای چه جایگاه و منزلتی است؟ سوم آنکه تعامل و ارتباط انسان و جهان چگونه است؟ این نظریه وی را میتوان بیان دیگری از نظریه علامه جعفری به حساب آورد. بر این اساس، هرنوع نگرشی به انسان، باید در مورد «هستی انسان و هستی مرتبط با انسان» در این چهار نوع ارتباط و نسبت، دیدگاه خود را روشن کند و همه تفاوتها به تفاوت نگرش در مورد «هستی انسان و تمام هستی مؤثر بر انسان» یعنی «وجود وابسته به ما» بازمیگردد که تفاوت در «روش» نیز به تفاوت در مبنای هستیشناختی بازمیگردد. بر اساس این تلقی، تفاوت به همان عرصهای بازمیگردد که علامه طباطبایی، نظریهپردازی پیرامون آن را انحصاراً وظیفه «فلسفه» دانسته است. روشن است که در این صورت، نسبت فلسفه با علوم انسانی آشکارتر میشود.
۳- نسبت فلسفه با فلسفه علوم
از مطالب پیشگفته روشن شد که فلسفه با اثبات وجود و نحوه وجود موضوع علوم (در حقیقت فروض اساسی و بنیادی علوم) و نیز روش نظریهپردازی درباره موضوع، نقاط آغاز نظریهپردازی در علوم را معلوم میسازد. نکته مهمتر دیگر، آن است که فلسفه، خود نیز به روشی برای شناخت هستی نیازمند است. روش مذکور با مبانی و مفروضاتش، در قلمرو تواناییها و ناتوانیهای شناختی آدمی، و نیز با منابع و ابزار شناخت، به عنوان مبانی معرفتشناختی، به استخراج قواعد حاکم بر نحوه هستی موضوعات علوم و در نتیجه روش نظریهپردازی متناسب با موضوع برای علوم میپردازد. این حوزه معرفتی ـ یعنی شناخت موضوع هر علم و ملحقات آن، نظیر روش ـ همان چیزی است که از آن به «مبانی علوم» یا «فلسفه علوم» و یا «پارادایم» تعبیر میشود که میتواند با رویکردی لاکاتوشی، به صورت «هسته سخت» آن علم نقشآفرینی کند. بنابراین، نظریهپردازی در قلمرو هر علمی با هر پارادایم روششناختی نظیر تجربهگرایی، به تعیین و تعریف موضوع آن وابسته است. این همان چیزی است که نورمن بلیکی به نقل از راجر تریگ، حتی برای تجربهگرایان نیز لازم دانسته است: «در صورتی که علم اجتماعی تجربی بخواهد به توفیقی دست یابد، در درجه اول ناگزیر به گزینش بنیان فلسفی مناسبی است که به روشنی بیان شده باشد. فلسفه علوم اجتماعی نمیتواند فعالیت اختیاری کسانی باشد که به «فعالیت تجربی» به معنای واقعی چندان تمایلی ندارند.این فلسفه، نقطه آغازی حتمی و حیاتی برای تمامی علوم اجتماعی است».
۴- نسبت مبانی فلسفی اسلامی و فلسفه علوم انسانی
با توجه به مقدمات مذکور، آنگاه که فروض معرفتشناختی و هستیشناختی در قلمرو موضوع علوم انسانی، یعنی فروض بنیادی علوم، با روشی متناسب با فروض مذکور، از معارف فلسفی اسلام استخراج شود، به فلسفه اسلامی علوم انسانی دست یافتهایم.
یک- مبانی فلسفی
نقطه آغاز فرایند تولید دانش، فلسفه به طور مطلق است. فلسفه، دانشی است که با روش عقلی و با منطق قیاسی، از دانشهای بدیهی، احکام و قواعد عام حاکم بر تفکر (مبانی معرفتشناختی) و هستی(مبانی هستیشناختی) را استخراج میکند. فلسفه با استفاده از منابع و قواعد تفکر -که قبلاً با تفکر به آنها دسترسی پیدا کرده و به همین دلیل معرفتشناسی بر هستیشناسی مقدم است- واقعیات را از غیر واقعیات متمایز میسازد. فلسفه، واقعیتهای عالم را دستهبندی، و برای فهم عوارض و نمودهای هر بخش از واقعیتهای عالم، هر بخش را به موضوع یک علم تبدیل میکند. بر این اساس، سؤال اساسی و مهم «چیستی هستی و واقعیت انسان و کنش انسانی» و خصوصیات و قواعد عام حاکم بر هستی انسان، البته در ذیل قواعد عام حاکم بر کل هستی که انسان نیز بخشی از آن است، و نیز پرسش از ماهیت علوم انسانی به عنوان یک «علم و شناخت» و تواناییها و ناتوانیهای شناختی بشر در قلمرو علوم انسانی را فلسفه باید پاسخ دهد.
دو – فروض بنیادی
فروض بنیادی علوم که به نحو قیاسی از فلسفه استخراج میشوند، امور مسلم انگاشته شده برای کلیت و کل یک علم است. باید توجه داشت که وظیفه علم آن است که به صورت دائم، توضیح و تبیینی بهتر و رو به پیشرفت، در مورد واقعیات عرضه کند. اما مسئله اساسی و مهم آن است که این تبیینها واقعاً چگونه شکل میگیرند یا بهتر است شکل بگیرند؟ به صورت سنتی و تاریخی، دو رویکرد اساسی برای تبیین وجود داشته است: رویکرد استقرایی و رویکرد قیاسی.
رویکرد استقراگرا بر آن است که تبیینها بدون نیاز به هیچ دانش پیشینی، با استقرای واقعیتهای خارجی تولید میشوند. در این رویکرد، با مشاهده مکرر واقعیتهای خارجی، یک نظریه با برهنهسازی خصوصیات ویژه هر واقعیت خاص، تولید میگردد.
استنتاجهای استقرایی، با مقدمهای جزئی درباره تعداد محدودی از مشاهدات گذشته آغاز میشوند، اما به نتیجهای کلی درباره اینکه طبیعت همواره چگونه عمل میکند، ختم میشوند. این امر منشأ مسئله مشهور استقراست؛ زیرا روشن نیست که چگونه ممکن است شمار محدودی از اطلاعات درباره آنچه در گذشته اتفاق افتاده است، ضامن آن شود که الگویی طبیعی برای همه زمانها تداوم داشته باشد.
اما مسئله اساسی آن است که نظریهپرداز چگونه حق دارد از یک گزاره جزئی که از مشاهده حاصل میشود، به یک قضیه کلی دست یابد؟
نکته اساسیتر آن است که آیا به طور کلی مطالعه استقرایی، بدون پیشفرض، فرضیه و نظریه، امکانپذیر است؟ واقعیت آن است که اگر آنگاه که استقراکننده در حال مشاهده واقعیتهای خارجی است، هیچ نظریهای به عنوان ملاک برای تشخیص واقعیتهای دارای ارزش مشاهده نداشته باشد، چگونه سراغ یکسری از مشاهدات خواهد رفت و مجموعه دیگری از واقعیتها را واخواهد گذاشت؟ بنابراین، انتخاب واقعیتها برای مشاهده، مستلزم این است که مشاهدهکننده دارای ملاک و معیاری باشد. داشتن ملاک و معیار، یعنی برخورداری از یک پیشفرض و فرضیه.
در هر صورت ظاهراً هیچ چارهای جز تقدم نظریه بر واقعیت وجود ندارد. از این نظر، استقرا در تقابل با قیاس است. در استنتاجهای قیاسی، مقدمات به راستی ضامن نتیجهاند. در قیاس اگر مقدمات یقینی باشند، نتیجه حتماً یقینی است.
روشن است که قضایای تولیدشده در روش قیاسی، از جنس قضایای پیشینی و بنابراین اکسیوماتیک، نظیر مفاهیم و گزارههای فلسفه اسلامی است که مدعی است بر فروض بنیادی و بدیهیات استوار است.
نقش و کارویژه فلسفه علم و در نتیجه فلسفه علوم انسانی و فروض بنیادی، در حقیقت آغازینترین نظریه برای سلسله ارجاع نظریات است. به نظر میرسد فروض بنیادی میتوانند نقش «هسته سخت برنامه پژوهشی» را در روششناسی لاکاتوش ایفا کنند. لاکاتوش در چارچوب روششناسی خود، واحد تحلیل را از «نظریه» به «برنامه پژوهشی» جابهجا کرده است. برنامه پژوهشی، مجموعهای از نظریههای به هم مرتبط است که بر مدار «هسته سخت آن»، هویت، وحدت و انسجام مییابند. هسته سخت، شکل فرضیههای تئوریک بسیار کلی را به خود میگیرد و مقوم بنیانی است که با تکیه بر آن و نیز با حفظ آن، برنامه پژوهشی باید تحول و توسعه یابد.
فروض بنیادی، به عنوان خصوصیات نخستین موضوع علم (به مثابه مجموعهای مرتبط و منسجم از نظریات)، نظیر هسته سخت آن مجموعه نظریات است که ماهیت «فروض بنیادی یا هسته سخت» برای آن مجموعه نظریات، به مثابه یک برنامه پژوهشی، مسلم و ابطالناپذیر است.
سه- نظریه
به طور کلی میتوان گفت نظریهها، یک بیانیه منطقی، کلی، منسجم، فهمپذیر و دارای قابلیت ارزیابی و اعتبارسنجی، برای نشان دادن نظمهای حاکم بر بخشهایی از واقعیات این جهان هستند. نظریهها با وحدتبخشی به دادههایی که نظمهای مذکور را نشان میدهند، واقعیتها را توصیف، تبیین و پیشبینی میکنند. منظور از توصیف پدیدهها، مشاهده، بررسی، خلاصهسازی و طبقهبندی دادهها، و نشان دادن ارتباط بین دادههای مختلف است. منظور از تبیین پدیدهها، پاسخگویی به چرایی و چگونگی ارتباطات بین رویدادهای جهان است. به علاوه نظریهها، زمینههای پیشبینی کردن را فراهم میسازند. آنها میتوانند بین رویدادهای حال و آینده ارتباط برقرار کنند و وقایعی را که هنوز رخ نداده است، بیان کنند.
بر اساس این بیان، تعریف روشنتر نظریه، روایت روشمند نظمهای حاکم بر جهان است. نظریهها بیانگر قواعد حاکم بر پدیدهها هستند.
نظریهها نیز یا به صورت پیشینی (پیش از تجربه و مبتنی بر اصول موضوعه) تولید میشوند یا به صورت پسینی (پس از مطالعه تجربی).
در تعریفی جامع و فراگیر، «نظریه» در رویکرد پیشینی، مجموعهای از «مفاهیم و قضایا» است که در یک سیستم قیاسی، با هدف «تبیین» ارتباطهای درونی جنبههای معینی از جهان (به طور عام)، سازماندهی شدهاند. نظریات، آنگاه بنیادی قلمداد میشوند که به نحو قیاسی از فروض بنیادی استنتاج گردند.
اما در رویکرد پسینی، نظریه به فرمولی ذهنی گفته میشود که از تعمیم یافتههای مشاهدهشده حاصل آمده و تنها به دنیای خارج و دادههای عینی اصالت میدهد. بر اساس این تعریف، نظریه پس از استقرای واقعیتهای خارجی، تولید میشود. نظریه، اطلاعات جمعآوریشده را ساماندهی میکند و از طریق روابط بین متغیرها، به تبیین مناسب اطلاعات میپردازد. نظریه، نگرشی منظم، سنجیده و عقلایی به یافتههای تجربی است؛ اما چنانکه در فراز مربوط به «فروض بنیادی» آمد، اساساً مشاهده واقعیتها بدون داشتن نظریه امکانپذیر نیست. بنابراین، همه نظریات به صورت پیشینی و مبتنی بر فروض بنیادی و در نتیجه مبتنی بر فلسفه، تولید میشوند. تعریف نظریه نشان میدهد که ماهیت نظریه بر مفاهیم و گزارهها (قضایا) استوار است. مهم آن است که «مفاهیم» به درستی تعریف شوند و برای صحت «گزارهها» استدلال شود. از منظر معرفتشناختی، شناخت هر چیزی آنگاه که با «حکم» همراه نباشد، «مفهوم» یا «تصور» نامیده میشود؛ اما اگر با یک «حکم» همراه باشد، «گزاره و قضیه» یا «تصدیق» نامیده میشود.
نکته اساسی و مهم آن است که تفاوت جدی مکاتب مختلف در فلسفه علم (اختلاف پارادایمها)، به تفاوت فلسفه مطلق مورد اتکای هریک از آنها و در نتیجه اختلاف در فروض بنیادی علوم و روش آنهاست
مفاهیم
مفهوم، همان تصور ذهنی آدمیان در مورد همه پدیدهها و واقعیتهای طبیعی و انسانی، ایدهها، باورها، رخدادها و هر موضوع دیگری است که معمولاً در قالب واژگان، به صورت مفرد یا ترکیبات اضافی یا وصفی، صورتبندی و بیان میشود. به طور کلی، «مفاهیم» به صدق یا کذب متصف نمیگردند؛ در واقع قابلیت اتصاف به صدق و کذب را ندارند؛ زیرا هیچگونه حکمی را در مورد واقعیتهای خارجی مطرح نمیکنند. اما گزارهها ازآنجا که نسبتی را در مورد واقعیتهای خارجی حکایت میکنند، موضوع مهم تطابق داشتن یا نداشتن آنها با واقعیتها، محل مناقشه است. بنابراین، آنچه در مورد مفاهیم حائز اهمیت است، تعریف و طراحی درست (تعریف جامع و مانع) آنهاست.
در یک تقسیمبندی، مفاهیم یا بدیهی هستند یا نظری. مفاهیم بدیهی، مفاهیمی هستند که ذاتاً مکشوف و آشکار و روشن هستند و برای تعریف و تحلیل و شناخت آنها هیچ نیازی به تلاش نظری وجود ندارد. مفاهیم نظری مفاهیمیاند که به تحلیل و تعریف نیازمندند.
در یک تقسیمبندی دیگر، مفاهیم یا جزئی هستند یا کلی. مفاهیم جزئی، بر یک فرد خاص دلالت میکند که در این صورت، یا برآمده از حواس آدمی است یا خیال آدمی. مفهوم کلی، بر افراد بیشتر از واحد، دلالت میکند. تولید مفاهیم کلی چونان تولید نظریات که قواعدی کلی هستند، کار عقل آدمی است. همانگونه که روشن خواهد شد، مفاهیمی که ساختار تئوری را بنیان میگذارند، اساساً و لزوماً باید کلی باشند. بر اساس مبانی حکمت اسلامی، مفاهیم جزئی هیچگونه شأنیت و منزلت معرفتآفرینی ندارند و به هیچگونه تلاش عقلی که به مثابه ادراک کلیات است، نیاز ندارند. اساساً ادراک کلیات، شناخت به حساب میآید. مفاهیم کلی مفاهیمی هستند که قابلیت انطباق بر افراد متعدد و بینهایت را دارند؛ مانند مفهوم انسان و درخت.
از سوی دیگر مفاهیم کلی بر سه دستهاند: ماهوی، منطقی و فلسفی. مفاهیم ماهوی، بیانگر ماهیات، چیستی و حدود و قوالب اشیای خارجی هستند؛ مانند درخت، انسان، آب و… که در مقابل هر مفهوم ماهوی، یک موجود خارجی و عینی وجود دارد. مفاهیم فلسفی، مفاهیمی هستند که از سنجش و مقایسه موجودات عینی به دست میآیند؛ اصولاً بر شیئی واحد، مفاهیم فلسفی متعددی حملشدنی است؛ زیرا وحدت یا تعدد مفاهیم فلسفی، تابع وحدت یا تعدد جهت و نظرگاه و سنجش و مقایسه است؛ برخلاف مفاهیم ماهوی که وحدت و تعدد در آنها تابع وحدت یا تعدد مصادیق عینی است، نه جنبههای ذهنی.
اما مفاهیم منطقی مانند مفهوم کلی، جزئی، و… از تحلیل و بررسیهای انجامشده بر روی مفاهیم دیگر ذهن، انتزاع میشوند. بنابراین مفاهیم منطقی فقط صفت مفاهیم دیگر ذهنی واقع میشوند و مصادیق مفاهیم منطقی هیچگاه در خارج یافت نمیشوند، بلکه فقط امری ذهنی هستند. اما مفاهیم منطقی و مفاهیم فلسفی، هر دو، نیازمند سنجش و جهت سنجش هستند. بنابراین، مفاهیمی که در منطق و معرفتشناسی پیشینی و ریاضیات به کار میرود، از جمله مفاهیم منطقی است.
روشن است که مفاهیم روششناختی علوم انسانی، از جمله مفاهیم منطقی است و مفاهیم علوم انسانی غالباً از سنخ مفاهیم فلسفیاند. اما مفاهیم و تعاریف آن، چگونه تولید میشوند؟ مفاهیم نیز مثل نظریهها یا به صورت عقلی تولید میشوند؛ یعنی همه «مفاهیم نظری» با ارجاع به مفاهیم «بدیهی» تولید میشوند؛ یا به صورت «تجربی»؛ یعنی از مشاهده واقعیتهای خارجی، مفاهیم انتزاع میشوند که این نوع نیز در نهایت به بدیهیات منتهی میگردد. بنابراین، همهچیز از بدیهیات آغاز میشود.
گزارهها (قضایا)
قوام و ماهیت گزارهها (قضایا) بر تصدیق یک حکم و نسبت بین موضوع و محمول، یا مبتدا و خبر، یا مسندالیه و مسند استوار است. قضیه، یک جمله تام خبری است که قابلیت اتصاف به صدق و کذب را دارد. همه قضایا، یا بدیهی هستند یا نظری، و نیز یا تحلیلی هستند یا ترکیبی و در نهایت، یا پسینی هستند یا پیشینی. قضایایی بدیهی هستند که پذیرش آنها وابسته به استدلال نیست. گزارههایی که نیازمند استدلال هستند، گزارههای نظریاند.
قضایای تحلیلی، قضایایی هستند که مفهوم محمول از تحلیل موضوع آن به دست میآید؛ در غیر این صورت آن گزاره، ترکیبی خواهد بود. گزارههای ترکیبی، حامل یک نسبت بین موضوع و محمول است که هر دو مستقل از هم هستند. ماهیت قضایای تحلیلی یک همانگویی است. مهمترین مسئله آن است که ارزش شناختآفرینی این دو دسته چگونه و چقدر است؟
از سوی دیگر، گزارهها یا پسینی هستند یا پیشینی. منظور از گزارههای پسینی، گزارههایی هستند که صدق و کذبشان به تجربه وابسته است؛ یعنی گزارههای پس از وقوع. گزارههای تجربی نه یقینآورند و نه اینکه با مشاهده موارد استثنا، خلاف واقعیت قلمداد میشوند؛ بلکه تنها از عمومیت و کلیت میافتند؛ زیرا ممکن است در موارد زیاد دیگری صادق باشند. گزارههای پیشینی ـ یعنی پیش از تجربه ـ تنها در یک فرایند استدلال عقلانی تولید میشوند و اساساً محصول تجربه و آزمایش نیستند. البته حاصل نشدن از تجربه، به معنای تجربهناپذیری آنها نیست. بنابراین یک گزاره پیشینی میتواند به داوری تجربه گذاشته شود. نکته اساسی آن است که گزارههای پیشینی، با وجود یک مورد مخالف نیز ابطال میگردند.
چهار- نظریات کاربردی
نظریات کاربردی آنگاه مطرح میشود که یک نظریه، به دلیل کلیت و شمول و پیچیدگی و ابهامش، کار را برای تبیین سخت میکند. بنابراین با برخی از فروض سادهساز، نظیر ثابت فرض کردن برخی از متغیرها، نظریه کاربردیتر و مفیدتری به وجود میآید.
پنج- مدلها
ناگفته پیداست که تا اینجا تمام مراحل فرایند دانش، به صورت قیاسی، از مرحله قبلی و بر پایه فروض بنیادی استخراج شدهاند و هنوز دانش با مشاهدات واقعی مرتبط نشده است. آنگاه که واقعیتهای مشاهدهشده به حوزه فروض نظریات کاربردی افزوده شوند، یک مدل برای تبیین و پیشبینی در حوزه مورد بررسی به وجود میآید. مدل، یک بیان روشن و نمادین، نظیر روابط ریاضی یا اشکال گرافیکی (نظیر کروکی) و یا حتی بیان توصیفی از واقعیت در چارچوب تئوری است؛ البته با حذف بخشهای غیرمهمتر تئوری و با سادهسازی آن. در حقیقت، مدل، تمثیلی از واقعیت است. تمام سخن این است که با اینکه فرایند تولید دانش، به صورت بسیار پرقدرتی بر مبانی فلسفی استوار است، با چالش فلسفی مسئله تمام نمیشود؛ نظریه از فلسفه آغاز میشود، اما با فلسفه تمام نمیشود. در نهایت، نظریهای پذیرفتهتر است که واقعیت را بهتر توضیح میدهد. حال اگر ماجرای نظریهپردازی به نقطه انتهای فرایند رسید، اما واقعیت به حد کفایت تبیین نشد، چه باید کرد؟ در این صورت روشن است که فرایند اصلاح، از آخر به اول آغاز خواهد شد. ممکن است فرایند اصلاح، به لایههای نخستین و حتی لایه نخستین، یعنی مبانی فلسفی، منتهی گردد.
ب) روش نظریهپردازی در فلسفه علوم انسانی با رویکرد پسینی
برای کشف قواعد عام حاکم بر علوم انسانی اسلامی موجود، با هر نظریه فعلی در چارچوب این دانش، به صورت یک واقعیت مشاهدهشده برخورد میشود. برای یافتن نظمهای حاکم بر مجموعه نظریات موجود (مجموعه مشاهدات)، یا به روش استقرایی میتوان عمل کرد، یا به روش قیاسی. با توجه به مشکلات استقرا، در اینجا نیز نظریه نظریهها را از استقرای نظریهها استحصال نمیکنیم؛ بلکه در چارچوب رویکرد قیاسی، نظریهای را در معرض داوری نظریات واقعی علوم انسانی اسلامی قرار میدهیم که به روش پیشینی، در قلمرو فلسفه علوم انسانی با نگرش اسلامی به دست آوردهایم. در هر صورت، فلسفه علم، نظریه نظریههاست.
جمعبندی و نتیجهگیری
در این نوشتار سعی شد به سه سؤال اساسی چیستی، چرایی و چگونگی فلسفه علوم انسانی، با رویکرد اسلامی پاسخ داده شود. آنچه در مقدمه این نوشتار آمد، در واقع پاسخی بود به چرایی فلسفه علوم انسانی و در نتیجه فایده و ضرورت آن با نگرش اسلامی. در ادامه، با تعریف فلسفه علوم انسانی و تعیین ملاک اسلامی بودن آن پرسش از چیستی فلسفه علوم انسانی پاسخ گرفته است. در نهایت نیز چگونگی فلسفه علوم انسانی به معنای روش نظریهپردازی در قلمرو فلسفه علوم انسانی، با استفاده از مبنای علامه طباطبایی و شهید مطهری در مورد نسبت فلسفه و علوم، توضیح داده شد. امید که توانسته باشیم روش و چارچوبی کارآمد را برای نظریهپردازی بنیادی در حوزه علوم انسانی عرضه کرده باشیم.