به عقیده آیت الله ر شاد، مواجهه ما با فلسفه‌های مضاف، با تلقی‌های پیدا شده در ادبار مختلف فرنگ مدرن، مثل بسیاری از امور، هم تهدید و هم فرصت است و بسته به طرز برخورد ما دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، آیت‌الله علی اکبر رشاد رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، در یادداشتی که در شماره ۱۹ این فصلنامه آمده به چیستی فلسفه مضاف پرداخته است که در ادامه آن را می خوانید.

برای تعریف فلسفه مضاف مانند تعریف سایر امور و مقولات، باید علاوه بر رعایت کردن شرط جامعیت و مانعیت، جهت تعریف را نیز مد نظر داشته باشیم. مراد ما از جهت تعریف این است که آیا تعریف پیشینی می‌کنیم یا تعریف پسینی؟ یعنی موضوع را تحقق یافته فرض کرده و سپس تعریف می‌کنیم که در این صورت، تعریف پسینی است؛ یا اینکه موضوع را مطلوب انگاشته و می‌خواهیم مطلوب خود را تعریف کنیم که در این صورت، تعریف پیشینی و منطقی است. در اینجا بیش از آنکه تعریف را پسینی لحاظ کنیم، باید پیشینی دیده باشیم؛ چراکه هنوز فلسفه‌های مضاف چندان که باید، در فرهنگ فلسفی ما انسجام لازم را نیافته‌اند و ادبیات پخته‌ای در این موضوع پدید نیامده است. در حقیقت باید نسل ما، نسل مؤسس فلسفه‌های مضاف اسلامی قلمداد شود. به همین دلیل باید نگاه ما بیشتر پیشینی باشد و بگوییم منطقاً خوب است که فلسفه‌های مضاف چگونه باشد.

فلسفه‌های مضاف، دانش مطالعه فرانگر عقلانی احکام کلی یک علم یا چند علم قریب‌الافق و هم‌بند یا یک امر و چند امر قریب‌الافق و هم‌بند برای دستیابی به احکام کلی این مقولات است. احکام کلی آنها نیز به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ همانطور که خود فلسفه‌های مضاف تقسیماتی دارند. از جمله چنان‌که در تعریف آن اشاره شد، گاه متعلق مضاف‌الیه فلسفه، یک علم یا یک دانش موجود و محقق است و گاه یک کلان امر است. ولی تقریباً نیمی از احکامی که بناست در فلسفه‌های مضاف تعلیل و تحلیل شود، وراعلمی و فراعلمی است؛ یعنی احکام آن، علم بما هو علم است؛ یعنی ما در مقام تحلیل احکام، متعلق و موضوع و گرانیگاه و مصب این احکام را به صورت معرفت دستگاه‌وار لحاظ کرده و احکام آن را بررسی می‌کنیم. مثلاً می‌پرسیم موضوع این علم چیست؟ این پرسش، معطوف به مسائل خاصی از آن علم نیست، بلکه آن علم را بماهو یک علم لحاظ می‌کنیم و می‌پرسیم موضوع آن چیست؟ در پاسخ نیز باید چیزی را موضوع اعلام کنیم که در سراسر آن علم، می‌تواند موضوع قلمداد شود. یا اینکه وقتی سؤال می‌کنیم غایت این علم چیست، یعنی غایت همه آن علم چیست که قهراً همه مسائل آن علم باید حاوی آن غایت باشند؛ هر چند ممکن است هر مسئله دارای غایت خاص هم باشد. این سؤال‌ها، به خود متعلق با همان هویت جمعی یا دستگاه واره‌اش معطوف هستند.

پاره‌ای از پرسش‌ها نیز در فلسفه‌های مضاف به مسائل معطوف است. مثلاً اگر فلسفه اصول را در نظر بگیریم، یک سلسله پرسش‌های فلسفی راجع به مسائل بخش‌های دانش اصول، مانند مباحث الفاظ اصول، مستقلات عقلیه و اصول عملیه داریم. به این ترتیب مسائل فلسفه‌های مضاف به دو دسته فراعلم و فرامسئله تقسیم می‌شوند. در عین اینکه به این نکته هم توجه داریم که هر مسئله‌ای یک دانش‌واره است. به این معنا که عمده پرسش‌هایی که راجع به کل علم می‌توان مطرح کرد، راجع به مسائل آن علم هم می‌توان مطرح کرد؛ یعنی همانطور که می‌توانیم بپرسیم موضوع این علم چیست، می‌توان گفت موضوع این مسئله چیست؟ به عبارت دیگر، همانطور که می‌توان از محمولات علم پرسید، از محمول آن مسئله هم می‌توان پرسید؛ همانطور که می‌توان از غایت علم سؤال کرد، از غایات مسائل هم می‌توانیم سؤال کنیم؛ همانطور که از روش علم می‌توانیم سؤال کنیم، از روش مسئله هم می‌توانیم بپرسیم؛ چون گاهی یک علم، چندروشی است و پاره‌ای از مسائل به روشی و پاره دیگر به روش دیگری حل یا تولید می‌شوند. به این ترتیب، بسیاری از مباحث و سؤالاتی را که در خصوص علم داریم، راجع به مسئله آن علم هم می‌توانیم مطرح کنیم.

فلسفه مضاف از سنخ علوم عقلی است، لذا فرانگر است؛ یعنی داور است و بازیگر نیست و متعلق خودش را مشرفانه مطالعه می‌کند. به این دلیل، این علوم را فرانگر عقلانی می‌نامیم تا با دانش‌های مضاف تفاوت کند؛ چون ما دسته دیگری از معارف را هم داریم که آنها نیز مضاف هستند، ولی علم‌های مضاف هستند نه فلسفه‌های مضاف. مثل جامعه‌شناسی سیاسی، جامعه‌شناسی اقتصاد، روانشناسی اجتماعی و … که علم‌ها به علم‌ها اضافه می‌شوند. در علم‌ها نیز لازم نیست که آنها را فرانگر عقلانی بنامیم؛ چون ممکن است فرانگر تجربی باشند و بسته به اینکه روش و منطق علم مضاف چگونه باشد، عقلانی یا تجربی خواهد شد.

بنابراین، باید فلسفه‌های مضاف را به دو دسته مجزا تقسیم کرد: یکی فلسفه‌های مضاف به یک شاخه و رشته علمی و دیگری، فلسفه‌های مضاف به یک امر یا کلان امر که مجموعه‌ای از امور قریب‌الافق هستند و باید یک نگرش کلی و از بالا به آنها داشت. مثلاً گاهی راجع به فلسفه علم اقتصاد یا علم فقه صحبت می‌کنیم و گاهی راجع به فلسفه فرهنگ یا فلسفه تکنولوژی یا فلسفه دین صحبت می‌کنیم که آن مضاف‌الیه‌ها علم نیستند، ولی یک امر قابل پژوهش کلی هستند.

نکته بعدی راجع به فلسفه‌های مضاف این است که آیا فلسفه‌های مضاف می‌توانند قبل از مضاف‌الیه خود به وجود بیایند یا خیر؟ و آیا منطقاً هم باید قبل از آنها به وجود بیایند یا خیر؟

در صورتی که ما فلسفه‌های مضاف را با همان تلقی کمابیش رایج غربی آن نگاه کنیم، علی‌القاعده باید ابتدا موضوع آنها محقق شده باشد و سپس با یک نگاه معرفت‌شناسانه به سوی آنها برویم. در عین حال باید در بخش‌هایی که بحث‌های هستی‌شناختی مطرح می‌شود، موجودی باشد تا بتوانیم موجود را تحلیل هستی‌شناختی کنیم و احکام وجودی و هستی‌شناختی مربوط به آن موجود را بررسی کنیم. ولی این هرگز مانع از نگاه پیشینی نمی‌شود؛ چراکه ما مبانی و مبادی داریم که می‌توانیم بر اساس آنها فلسفه مضاف را به عنوان مبنا تأسیس کنیم و علوم مضاف الیه را به عنوان بنا ایجاد کنیم.

اما اگر فلسفه مضاف قبل از تحقق مضاف‌الیه تأسیس شود، ناقص خواهد بود؛ زیرا هم پرسش‌هایی بعد از تأسیس مضاف‌الیه و متعلق‌ها پدید خواهد آمد که نیازمند پاسخگویی است و پرداختن به آنها بدین معناست که ما فلسفه‌های مضاف تأسیس شده با رویکرد پیشینی را ترمیم کنیم و هم قهراً زمانی که مضاف‌الیه محقق شود، ممکن است آن‌طور که ما اراده کرده بودیم، نباشد و همین مسئله موجب پرسش‌هایی خواهد شد. به این ترتیب، گرچه باید عزم ما بر تأسیس فلسفه‌های مضاف پیشینی در موارد ممکن باشد، ولی به صورت منطقی فلسفه‌های مضاف بعد از تحقق مضاف‌الیه آنها تأسیس می‌شود.

تولید فلسفه‌های مضاف پیشینی در مواردی ممکن است که مبادی تولید علم مورد بحث قرار بگیرد؛ چراکه ممکن است تا زمانی که علمی تولید نشده باشد نتوانیم بعضی پرسش‌ها را طرح کنیم و در مقابل نیز باید پاسخ بعضی از پرسش‌ها را قبل از آنکه علمی تولید شود، داشته باشیم تا علم را بر مبنای پاسخی که به آن معتقدیم تولید کنیم؛ زیرا علم، مدیریت‌پذیر است و اعتقاد بعضی افراد که می‌گویند علم با امر و نهی ما ایجاد نمی‌شود، به صورت مطلق صحیح نیست. بلکه تولید علم باید یک فرایند رفت و برگشتی داشته باشد. بدین صورت که ما مبانی علم را خصوصاً در مواردی که مبادی، بخشی از فلسفه‌های مضاف است، تولید کنیم و بر اساس آن علم‌ها را ایجاد کنیم، ولی وقتی علم‌های مطلوبی تولید شد، یک بازنگری و نگاه فرانگر عقلانی به تولیدات خود داشته باشیم و به پرسش‌های جدید پاسخ بدهیم. به این ترتیب در یک فرایند رفت و برگشتی، از یک سو فلسفه مضاف را تکمیل می‌کنیم و از دیگر سو، علوم تولید شده را ترمیم می‌کنیم.

بنابراین، نباید فقط فلسفه‌های مضاف پیشینی تولید شوند و یا اینکه چون باید یک هستی محقق را مطالعه کنیم، پس باید حتماً پسینی باشند. بلکه لزوماً یک صورت رفت و برگشتی دارد. ولی در شرایط فعلی بیش از آنکه به نگاه پسینی نیازمند باشیم به نگاه پیشینی احتیاج داریم.

نکته بعدی این است که تولید ادبیات جدید در هر مقطعی از تاریخ در بین هر قوم و جماعتی، غالباً ناشی از پیدایش پرسش‌های جدید و معضلاتی است که انسان به لحاظ معرفتی با آن مواجه می‌شود و الان هم تولید و تأسیس فلسفه‌های مضاف در محیط علمی ما دقیقاً از همینجا ناشی شده است؛ چراکه ما نیز مسئله‌های جدید پیدا کردیم و با پرسش‌های جدیدی روبرو شدیم. ولی شرایط ما با شرایط غربی‌ها خیلی متفاوت است. ما نیز کمابیش با پرسش‌هایی که آن‌ها مواجه هستند، روبرو شده‌ایم؛ هر چند گاهی به صورت عاریتی و وارداتی. ولی به هر حال این پرسش‌ها را پیش روی ما گذاشتند. اما از آن جهت که بعضی از پرسش‌های آنها پاسخ یافته و بعضی دیگر از پرسش‌هایی که پیش روی ما نهادند، پرسش‌های واقعی ما و مسئله ما نیست، لذا ما درگیر همه آن سؤال‌ها و معضلاتی نیستیم که برای آنها مطرح بوده و درگیرش بوده‌اند. در نتیجه لازم نیست دایره مباحث فلسفه‌های مضاف را به پرسش‌های معرفت‌شناختی محدود کنیم؛ بنابراین، می‌توانیم پرسش‌های وجودشناختی را در فلسفه‌های مضاف طرح کنیم و آنجا که اقتضا می‌کند، از حقیقی بودن و اعتباری بودن وجود فرضی مضاف‌الیه خود می‌توانیم سؤال کنیم. همچنین می‌توانیم از بحث‌های روش‌شناختی نیز سؤال کنیم؛ همان‌طور که آنها نیز بحث‌های روش‌شناختی داشته‌اند.

از نظر بنده، مواجهه ما با فلسفه‌های مضاف، با تلقی‌های پیدا شده در ادبار مختلف فرنگ مدرن، مثل بسیاری از امور، هم تهدید و هم فرصت است و بسته به طرز برخورد ما می‌تواند تهدید یا فرصت قلمداد شود. البته بنده پیش از آنکه آن را تهدید بدانم، یک فرصت می‌دانم؛ زیرا همین‌که پرسش‌های جدیدی پیش روی ما قرار گرفته، ما را فعال کرده است و آنچه طی حدود سه دهه اخیر در قلمرو علم و معرفت و فلسفه در کشور ما طرح شده، ایران را در عداد کشورهای مولد فکر در سراسر جهان قرار داده است؛ یعنی رقبای ما هم به این اعتراف می‌کنند که ایران امروز در جهان اسلام و در خاورمیانه رقیب ندارد و نباید با این کشورها مقایسه شود؛ بلکه باید با کشورهای مولد معرفت طی چند سده اخیر مقایسه بشود. این‌ مسئله به یمن مطرح شدن پرسش‌های تازه و اهتمام اهل فضل و اصحاب معرفت به یافتن پاسخ این پرسش‌های تازه بر مبنای حکمت خودی است. در نتیجه اگر ما همین فلسفه‌های مضاف را با تعریف پیشینی نگاه کنیم، باید مبانی خود را در مسائل هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی، روش‌شناختی از حکمت خودی دریافت و تأسیس مبنا کنیم و دستگاه معرفتی به عنوان فلسفه مضاف را به وجود بیاوریم.

ما باید به لحاظ معرفتی، این شرایط را فرصت قلمداد کنیم و این نسل دین خودش را در قبال حکمت و سرمایه غنی و قویمی که از سلف باقی مانده است ادا کند. ما باید با تأسیس فلسفه‌های مضاف، عملاً فلسفه و حکمت خودمان را بسط بدهیم و کاربردی کنیم و به میدان بیاوریم و پرسش‌های جدی روزمره مرتبط با حیات و مناسبات خودمان را از حکمت خودمان دریافت و در قالب فلسفه‌های مضاف صورت‌بندی کنیم.