خبر گزاري مهر - گروه بين الملل: ساختار و چارچوب جريان هاي اصلي نظريه ها در روابط بين الملل مانند فضاي بين المللي در خدمت قدرت قرار دارد .اين تئوري ها در پي تقويت شرايط كنوني و حل مشكلات آن هستند . اين مقال به بررسي اين موضوع مي پردازد.

به گزارش خبرگزاري مهر، جريان اصلي نظريه هاي روابط بين الملل، نظم و ثبات موجود را مورد بررسي قرار مي دهند. كمتر نظريه اي است كه از ساختار موجود طبيعت زدايي كند و اثرات ناعادلانه آن را مورد تاكيد قراردهد.البته نظريه هاي نظام جهاني، " فمنيسم" و نظريه انتقادي چنين ديدگاهي دارند.

با اين حال رئاليسم، ليبراليسم و ديگر جريان هاي اصلي به دنبال مسائلي چون قدرت، امنيت، سياست خارجي، اهداف و منافع ملي هستند. در نظريه هاي روبط بين الملل، نگاه هنجاري ساختار شكنانه كه از چارچوب هاي ثابت خارج شود و به دنبال بررسي عواملي باشد كه كمتر مورد تاكيد قرار گرفته اند، نوپا و بي رمق هستند.

 اگر ما بدنبال علت تسلط نظريه هاي اثبات گرايانه و راهگشايانه در روابط بين الملل باشيم، به طور قطع به اين نتيجه مي رسيم كه نظريه هاي موجود ساخته و پرداخته قدرت هژمون و بخش مسلط نظام بين الملل هستند. بخش مسلط نظام بين المل در بررسي ساختار جهاني عواملي را مورد بررسي قرار داده كه مشكل آن بوده اند. عواملي چون امنيت و قدرت به اين دليل مورد بررسي قرار گرفته اند كه اولا امنيت ساختار بين المللي كنوني بيشتر شود و قدرت آن مسلط تر گردد.

با نگاهي به تاريخ انديشه روابط بين الملل، به آساني متوجه مي شويم كه نظام كنوني بين المللي غربي، قدرت مدارانه و ناعادلانه است ، اين مسئله در تعاريف مختلف از دولت ، سياست خارجي، منافع ملي و اقتصاد بين الملل ديده مي شود. همانطوري كه اكثر نهادهاي جهاني موجود ساختاري به نفع قدرت و تسلط غرب دارند كه سمبل آنها سازمان ملل متحد و شوراي امنيت است.

ازساختار بين المللي با قواعد غربي كه بگذريم متوجه مي شويم كه علم روابط بين الملل نيز درچارچوب گزاره" علم / قدرت" قرار مي گيرد واساسا ساخته و پرداخته قدرت است.  اين علم طوري به پيش رفته است كه مشكلي از نظام بين الملل موجود را حل كند. نظريه هاي اصلي روابط بين الملل هيچ گاه بنيان ساختار موجود را زير سوال نبرده اند وكمتر نگاه انتقادي داشته اند.

ازسوي ديگر كمتر تئوري در حوزه بين المللي به چشم مي خورد كه نگاهش را ازساختار موجود برگرداند وآن را به عنوان يك امرتاريخي بنگرد كه مي تواند به گونه اي ديگرهم باشد. درچنين فضايي اين سوال پيش مي آيد: آيا امكان بررسي آسيب شناسانه فقر، جنگ و بي عدالتي درساختار موجود نيست. آيا نمي توان در يك تئوري  اثبات كرد كه جنگ هاي مختلف، فقر و نابرابري هاي موجود درجهان نتيجه ساختار كنوني بين الملل است؟ آيا اين بحث هيچ گاه  به طور جدي از سوي انديشمندان غربي مورد بررسي قرار گرفته است كه بايد ساختار قدرت مدار غربگرايانه موجود به هم بريزد تا آسيب هايي كه مذكور از جهان رخت بر بندد.

نظريه هاي انتقادي بايد به دنبال اين باشد كه ريشه هاي تاريخ وشرايط موجود و چگونگي شكل گيري آن را مورد بررسي قرار دهد. اگرتاريخ دوران صنعتي شدن و مدرنيته را بررسي كنيم نشانه هاي زيادي از علل شرايط كنوني  مشاهده مي كنيم. عوامل چون استعمار، غارت و تاراج فرهنگي  و مادي ملت ها كه همه چيز را يكسويه كرده است و ساختار بين المللي را به نفع غرب تثبيت كرده است. اين تثبيت از اقتصاد، رفاه و ثروت گرفته تا مفاهيم، تعاريف و علوم مي باشد.

ساختار موجود بين المللي برساخته بخشي ازجهان دردوره خاصي از تاريخ است. در اين دوران "اجتماع بين المللي" با فاكتورهاي متفاوت شكل گرفت . اكنون اگر نگاهي بخواهد اين ساختار را متفاوت از تئوري هاي موجود بررسي كند، بايد به دنبال مفاهيمي جديد وانديشه اي متفاوت از آنچه هست، باشد. به عنوا مثال چرا و چگونه دولتها به عنوان كانون اصلي وفاداري و به عنوان يك نظام سرزميني كه ديگران را از شمول خود خارج مي كند، شكل گرفته اند و بسط يافته اند.

همچنين چگونه است كه تعارض ، رقابت و جنگ طبيعي قلمداد مي شود. آيا امكان توليد و كاربرد مفاهيمي چون صلح دائمي و برابري وجود دارد. آيا هويت كنوني نظام بين الملل كه برساخته غرب است هميشه باقي مي ماند وبراي هميشه امكان باز توليد  دارد و آيا احتمال دارد كه ساختاري متفاوت پي ريزي شود.

آنچه ما مي خواهيم بگوييم اين است كه روابط بين الملل درحوزه عوامل مورد بررسي، مانند جنگ، قدرت، زور، رقابت، تعارض با ورود انديشه هاي جديد مانند نظريه هاي انتقادي، پست مدرنيسم، يا مفاهيم ائتلاف براي صلح و گفتگوي تمدن ها دچار تغييراتي شده است گرچه هنوز اندك و نوپا است.