خبرگزاری مهر-گروه هنر: هری کوهن مدیر بلندپرواز کمپانی کلمبیا بالاخره طعم موفقیت بزرگ را با درخشش فیلم «در یک شب اتفاق افتاد» در اسکار چشید. مقابل مدیران ارشد و خصوصا برادرش جک -نفر دوم و مسئول امور مالی کمپانی- او تنها کسی بود که پشت فیلم، فیلمنامه و مخارج بالای گروه بازیگران ایستاد و بعد از این نتیجه خیره کننده و دروی جوایز اسکار دیگر واقعا توانست ادعای همیشگی اش یعنی «کسی که فیلم ساختن می داند، اوست» را ثابت کند.
این موفقیت به رشد کمی و کیفی کلمبیا منجر و تعداد فیلم های تولیدی کمپانی تا پایان دهه ۱۹۴۰ از چهار برابر مدت مشابه در دهه قبل نیز گذشت.
فرانک کاپرا که اینک ستاره بی چون و چرای کلمبیا بود به ساخت فیلم های درخشان خود ادامه داد. به فاصله کوتاهی او قسمت اول تریلوژی معروف خود را برای نمایش آماده کرد. آقای دیدز به شهر میرود (۱۹۳۶) یک کمدی-عاشقانه با بازی گری کوپر و جین آرتور بود. فیلم داستان مردی ساده دل و روستایی است که به ناگهان از عموی خود ارثی ۲۰ میلیون دلاری به ارث می برد. او با اصرار وکیل طمعکار عمویش به همراه ثروت بادآورده خود به شهر پرهرج و مرج نیویورک می آید و بلافاصله طعمه رسانه ها می شود. در این میان زنی خبرنگار با زیرکی و تغییر نقش به او نزدیک و درباره رفتار و روحیات خصوصی او مقاله های زیادی به چاپ می رساند تا سرانجام دستش رو می شود. آقای دیدز دلشکسته و غمگین از طمع کل شهر به ثروت او به افسردگی دچار می شود و تصمیم می گیرد کل پول ها را ببخشد که این بار اطرافیان، هراسان از این تصمیم او را به دادگاه کشانده و مدعی عدم سلامت عقل و توانایی او در نگهداری ثروت عمویش می شوند.
«آقای دیدز به شهر میرود» در نهایت به روال بسیاری از کارهای کاپرا به عاقبتی خیر و جریان لطیفی از عشق منتهی می شود. فرمولی آشنا که بار دیگر دل منتقدان و مردم را یک جا برد. بسیاری از ستون نویسان و منتقدان نام آشنا همچون گراهام گرین انگلیسی این فیلم را بهترین اثر زندگی فرانک کاپرا می دانند. «آقای دیدز ...» اولین فیلم کلمبیاست که به تنهایی و بر خلاف سنت آن روزهای هالیوود بدون بسته بندی با سایر تولیدات عرضه و به راحتی به با پشت سر گذاشتن در یک شب اتفاق افتاد(۱۹۳۴) به پرفروشترین فیلم تاریخ کمپانی بدل شد.
«آقای دیدز ...» در بسیاری از رشته ها نامزد جایزه اسکار شد اما در نهایت تنها دومین اسکار بهترین کارگردانی فرانک کاپرا را به همراه آورد. انجمن منتقدان نیویورک اما عنوان بهترین فیلم سال ۱۹۳۶ را به این افتخارات اضافه کرد.
از جمله آزاد آمدم
با وجود موفقیت های سینمایی، روابط بین کوهن و کاپرا رو به وخامت گرایید. شخصیت دیکتاتورمآب هری کوهن حتی گل سر سبد کمپانی را نیز بی نصیب نگذاشت. جرقه اصلی زمانی زده شد که کاپرا در زمان تعطیلات خود در لندن متوجه شد هری بی آن که او را در جریان بگذارد در حال کمپین برای یک فیلم کمدی به نام و کارگردانی اوست. فیلمی که به قول کاپرا در مقایسه با آثار قبلیش «بیشتر به یک تکه آشغال می مانست.»
کاپرای خشمگین به مقابله با این خبر پرداخت اما در کمال تعجب از سوی هری کوهن به گستاخی و نافرمانی متهم شد. هری یادآور شد که: با اینکه شاید بعضی ها فکر می کنند کلمبیا یعنی کاپرا اما در جریان باش که کلمبیا یعنی استودیوی هری کوهن!
کاپرای سرخورده خواستار لغو قرارداد و جدایی از کلمبیا شد. او شکایت خود را به دادگاه برد و جنگ و مرافعه قانونی تا ماه ها ادامه داشت اما وقتی هری او را مطمئن کرد که حتی در صورت جدایی کاری می کند که هیچکدام از استودیوهای بزرگ با او کار نکنند دست ها را به نشانه تسلیم بالا برد و مشغول ساخت باقی فیلم های مانده از قرارداد شد.
این دعواها اما روی نبوغ فیلمسازی کاپرا و نوار موفقیت های کلمبیا اثری نگذاشت و او در کلمبیا سه فیلم دیگر ساخت. افق گمشده(۱۹۳۷) نامزد بهترین فیلم سال شد اما فیلم نمیتوان این را با خودت ببری (۱۹۳۸) نه تنها اسکار بهترین فیلم را برای کلمبیا به همراه آورد که برای سومین بار در عرض تنها ۵ سال اسکار بهترین کارگردانی را برای کاپرا به همراه آورد.
و در نهایت با ساخت آقای اسمیت به واشنگتن میرود(۱۹۳۹) همکاری کاپرا با کلمبیا به پایان رسد. این دومین قسمت از سه گانه معروف اوست و یک پایان با شکوه و پر سر و صدا به حساب می آید. فیلم درباره سیاستمداری جوان با بازی جیمز استوارت است که سودای سناتوری در سر دارد اما هنگامی که برای کارآموزی وارد واشنگتن می شود به عمق فساد سیاسی در پایتخت پی برده و صحن کنگره را به محلی برای افشای آن تبدیل می کند.
موضوع حساس فیلم آن را به سرعت به موضوعی داغ در آمریکا تبدیل کرد. بسیاری از سناتورها کلمبیا را به خراب کردن وجهه آمریکا متهم کردند و خواستار تعلیق زودتر از موعد نمایش آن خصوصا در اروپا شدند؛ گرچه فیلم اساسا در آلمان نازی، ایتالیای موسیلینی، اسپانیای فرانکو و شوروی استالین اجازه پخش پیدا نکرد.
«آقای اسمیت ...» با ۱۱ نامزدی و ۱ اسکار و فروش خیره کننده ۹ میلیون دلاری یک پایان مناسب برای دهه ای پر افتخار در تاریخ استودیوی فیلمسازی کلمبیا بود.
دهه ۴۰؛ همچنان بالا روم
کلمبیا این سال ها با ذخیره مالی حاصل از موفقیت های خیره کننده یک دهه اخیر خود مرتعی ۸۸ هکتاری در بربانک کالیفرنیا را به مقر دائمی خود تبدیل کرده بود و به خاطر استقامت و انضباط مالی برخلاف استودیوهایی چون فاکس قرن بیستم و پارامونت دارای وجهه ای خوشنام در وال استریت بود.
با بالا آمدن افق دهه ۴۰ اما بوی اوضاع جهان ناخوشایند و شعله های جنگ جهانی دوم در آستانه زبانه کشیدن بود. همچنان که توجه دنیا به سوی سیرکی غمناک به نام جنگ کشیده می شد، کلمبیا می دانست این به معنای کاهش در تعداد تماشاچی داخلی و از دست دادن بسیاری از بازارهای خارجی است بنابراین سیاستی جدید در پیش گرفت و هرم تولید کمپانی با جایگیری محصولات ممتاز در بالا و تولیدات سریالی و فیلم های نازل یا اصطلاحا B-Movie ها در پایه باز طراحی شد.
همچنان که توجه دنیا به سوی سیرکی غمناک به نام جنگ کشیده می شد، کلمبیا می دانست این به معنای کاهش در تعداد تماشاچی داخلی و از دست دادن بسیاری از بازارهای خارجی استالبته کلمبیا در کنار فیلم های فاخری که این اواخر روانه سینماها کرده بود از دیگر بازارها غافل نمانده بود. طبعا در آن دوره فیلم های وسترن یکی از علاقه مندی های تماشاچی آمریکایی بود و «چارلز استارت» ستاره محبوب کلمبیا در این ژانر به تنهایی در طول ۱۷ سال در ۱۳۱ فیلم وسترن بازی کرد.
در این دوره نسبت تولید فیلم فاخر به فیلم های نازل در کلمبیا یک به ۱۰ بود اما به لطف سیستم کارآمد تعمیر و نگهداری کلمبیا، بسیاری از فیلم های کم بودجه نیز ظاهری شیک و پرخرج داشتند. آنها تحت نظارت وسواس گونه هری کوهن به دقت از ماکت ها و ست های دکور فیلم های بزرگ و پر زرق و برق خود مراقبت و با دستکاری ظاهر آنها در مابقی پروژه ها استفاده می کردند.
روزگار اما گردشی دیگر داشت و هیچ بزکی روی چهره به سرعت در حال تغییر جهان اثرگذار نبود و کلمبیا نیز چاره ای جز همنوایی با این موج نداشت.
ادامه دارد...