در حالی که فیلم «۲۴ فریم» عباس کیارستمی در جشنواره کن به نمایش درآمد، این فیلم با نقدها و نظرهای بسیاری از سوی منتقدان روبه رو شده و توجه‌ها را به خود جلب است.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از گاردین، ژان بروکس منتقد سایت گاردین که به فیلم «۲۴ فریم» حاضر در هفتادمین جشنواره فیلم کن چهار ستاره داده است درباره فیلم می‌نویسد: عباس کیارستمی با فیلم «مثل یک عاشق» در سال ۲۰۱۲ به بخش رقابتی فستیوال فیلم کن آمد، فیلمی که باعث می‌شد آدم سرش را بخاراند و طوری تمام می‌شد که مخاطب را آویزان رها می‌کرد. آن موقع، این کارگردان ایرانی از این کارش پشیمان هم نبود؛‌ می‌گفت صندلی‌های سینما باعث می‌شوند مخاطب تنبل بشود و علامت سوال «بخشی از نشان‌گذاری زندگی است». حالا، تقریبا یک سال پس از مرگش در ۷۶ سالگی، کیارستمی با یک پروژه حیرت‌انگیز برگشته و به نظر می‌رسد با تاخیر، او به کن یک پایان داده است.

«۲۴ فریم» به عنوان پاسخ کیارستمی به عکس‌ها و نقاشی‌هایی که الهام‌بخشش بودند شکل گرفت و نیروی پیش برنده او این غریزه بود که می‌خواست فریم را ثابت نگه دارد تا جان گرفتن هر تصویر را ببیند و نمایش داده شدن هر درام را شاهد باشد. اما این پروژه حس یک تجلیل را ندارد، حتی حس تالیف را هم ندارد و چیزی غنی‌تر و عجیب‌تر از آن است، ‌انگار که در لحظه مرگ، ضمیر ناخودآگاه این مرد بیرون ریخته و در یک بطری گیر افتاده است. بله، «۲۴ فریم» به شدت امتحانی است؛ نیازمند صبر و درگیر شدن است اما این فیلم شبح‌وار باعث شد من کاملا در خلسه فرو بروم.

کیارستمی از باد و موج خوشش می‌آمد، کلاغ و برف، و این عناصر دوباره و دوباره بازمی‌گردند، مثل بازیکنان قراردادی در یک رویای تکرارشونده. مردم،‌ در تضاد، تا حدود زیادی به خاطر غیاب‌شان به ذهن می‌آیند. می‌بینیم که آن‌ها از کنار یک خیابان پاریسی عبور می‌کنند، یا کامیونی را هدایت می‌کنند که جمعی از کلاغ‌ها را پراکنده می‌کند. تلویحش این است که حضور آن‌ها (ما؟) یک حواس‌پرتی ناخوش‌آمد است که دنیایی طبیعی را مختل می‌کند که با ریتم مرموز خود جلو می‌رود. مثلا فریم ۱۶، یک قایق موتوری کوچک زرد را نشان می‌دهد که به آرامی توسط موج به سمت ساحل می‌آید آن هم در حالیکه دسته‌ای از اردک‌ها کنارش جمع می‌شوند. این اردک‌ها درگیر کار اردکی خودشان هستند و نمی‌توانند با از راه رسیدن این دروازه‌شکن ساخت دست بشر کنار بیایند.

این کارگردان بی‌باکانه، حتی پس از مرگ، راهی پیدا کرده تا از صندلی‌های سینمای منفورش هم استفاده‌ای بکند. در حالیکه ممکن است «۲۴ فریم» او مثل عکس‌هایی در یک گالری تنظیم شده باشند، صندلی ما را سر جای‌مان نگه می‌دارد، از ما می‌خواهد به هر فریم وقتی مساوی (چهار دقیقه و نیم) بدهیم و جلوی این غریزه‌مان را بگیریم که می‌خواهیم بزنیم جلو یا به عقب برگردیم. مخاطبان مختلف، فریم‌های محبوب خودشان را خواهند داشت. من کمی نگران بودم که شاید بازسازی دیجیتالی‌شده فیلم «شکارچیان در برف» پیتر بروژل کمی گستاخانه و بی‌جا باشد اما چیزهایی از این قبیل به هیچ وجه تاثیر کلی فیلم را زیر سوال نمی‌برند؛ فیلمی که بسیار زیبا و مرموز است و تماشا کردنش مثل باز کردن مجموعه‌ای از عروسک‌های تو در تو است، یا ورق زدن کتابی از رویاها.

چه اتفاقی برای این تصاویر می‌افتد وقتی که زمان به پایان می‌رسد و بالاخره مجبور می‌شویم به جلو حرکت کنیم؟ در پایان «۲۴ فریم»، زندگی ادامه پیدا می‌کند که باید هم همینطور باشد، اما به نظرم ما بسیاری از آن تصاویر را با خودمان به دنیای بیرون می‌بریم، در لحظات ساکت آن‌ها را درذهن‌مان بازپخش می‌کنیم و هنوز سعی می‌کنیم رمزشان را بگشاییم. کیارستمی رفته اما آثارش زنده هستند. ضمیر ناخودآگاه او،‌ به نظر من، همه‌مان را مبتلا کرده است.