این روایت یک دیدار است، دیداری که یکسال به من انرژی می دهد تا صبر کنم برای سال بعد. تا بتوانم یک سال زندگی را با همه دشواری هایش با امید پیش ببرم. روایت دلداگی های یک عده جوان با رهبرشان

مجله‌مهر: سه شنبه ظهر از دانشگاه زنگ زدند و گفتند بیا کارتت را بگیر. شوکه شدم و گفتم کارت چی، گفتند دیدار آقا!
من؟! بعد از سیزده سال دانشجویی و احتمالا در سال آخرش بالاخره از طرف دانشگاه به دیدار دعوت شده بودم. بعد هم دیدار آقا الان؟! همیشه افطاری دانشجویی آقا، آخرین دیدارها بود اما امسال شد اولین!
آن هم همان روزی که صبحش از ناامنی های تهران دلمان آشوب و غصه دار شده بودو همه نگران واکنشها بودند و حتی عده ای با تعجب می پرسیدند یعنی امروز دیدار برقرار است؟!
با خودم گفتم میروم، هم آرام میشوم و هم فضای جامعه و نظرات حضرت آقا را می شنوم.
من که به حسینیه رسیدم، دیگر تهران که آرام بود، فضای حسینیه امام خمینی (ره) آرامتر. دلم نگران دخترانی بود که جلوی در با حسرت نگاهم کرده بودند و آمده بودند تا بلکه تا اواخر دیدار در را بازکنند و راهشان بدهند، گویا تجربه پیشینیانشان بود! با اینکه اصلا دلم نمی آمد دیدار را از دست بدهم، برای تربیت خودم هم که شده، کاملا جدی کارتم را تعارف کرده بودم اما برایم مانده بود!
بسم الله گفتم، نیت کردم و وارد شدم، طبق معمول دنبال جایی بودم که مشرف به جایگاه حضرت آقا باشد تا روی ماهشان را زیارت کنم.
شور و شوق بچه ها بی نظیر بود، چه آنها که دفعه اولشان بود و چه آنها که اتفاقا تجربه غیر اول! برق را در چشمهایشان می شد دید، از همان لحظه که وارد می شدند تا زمانی که یک جا جاگیر شده بودند و حالا چشمشان دو دو میزد برای رصد جایگاه و حضور آقا جان.
هر کس از در وارد میشد، نگاهی به دور و بر و جایگاه می کرد و جایی می نشست که بتواند آقا را زیارت کند، از پراکندگی جای نشستن ها معلوم بود. خب آقایان که دقیقا مقابل آقا بودند و مشکلی نداشتند اما خانمها طبق روال کنار بودند و تریبون و پارتیشن پشتش و ستونها و ... خلاصه باید جای نشستنت را تنظیم میکردی!
بماند که همیشه آقا که تشریف فرما می شوند، همه محاسبات بر هم میخورد و همه به سمت جلو می شتابند و هیچ کس سر جای قبلش نیست.
دقایق قبل از حضور آقا همه اش به ولوله می گذرد، از ذوق و دلشوره بچه ها گرفته تا شعارهایی که گاهی به علت ناهماهنگی، منجر به خنده حضار می شود. تمرین سرود دسته جمعی که موقع حضور آقا همخوانی دارد هم از دیگر بخشهای جذاب قبل از حضور است.
من اما همچنان به فکر دانشجویانی بودم که پشت در مانده بودند و چند دقیقه یکبار نگاهم به در ورودی می چرخید.
ماجرای پرده آبی بالاسر جایگاه هم جای خودش را دارد با آیات و احادیث مرتبطش هم که حدیث مفصلی ست و این بار این بود: ظرفهای دانش و چراغهای هدایت باشید.
حدود یک ساعتی که منتظر بودیم گذشت و راس ساعت پنج و نیم حضرت ماه از در تشریف فرما شدند. بچه ها با شور و شوقی وصف ناپذیر شعارگویان به سمت جلو می آمدند. کمی که جمعیت آرام گرفت، مداح بسم الله گفت و همخوانی شروع شد:
ای آفرینش آرزو کن روشنا را ...
مجری علی صدری نیا که با دکتر سلام میشناختمش آمد پشت تریبون و حرفهای خوبی زد و بلافاصله اولین سخنران دانشجو آمد.
چهره آقا موقع صحبتهای بچه ها دیدنی ست، آنقدر محبت و تشویق پدرانه در صورتشان موج می زند که هر کس پشت میکروفن قرار می گیرد، با اعتماد به نفس و دل قرص و بدور از هر ترسی صحبت می کند.
با خودم فکر میکردم اگر همه مسئولان مملکت مثل آقا بودند، چه میشد؟! اینکه یک جوان دانشجو به پشتوانه شخص اول کشور در برابر مسئولان بایستد و همه دغدغه هایش را مستند و مستدل و محترمانه مطرح کند، فقط در بستر یک دموکراسی ناب رخ میدهد، جمهوریتی که اسلامیت رکن اصلی آن است.
دانشجوها یک به یک صحبت کردند: ٤ آقا و ٢ خانم. یکی هم از یکی بهتر، سخنرانی های کاملا منضبط و سنجیده و دقیق، با رعایت زمان. آقا هم فرمودند در همه این سالها دانشجوها خیلی پیشرفت کرده اند و محتواها و طرز ارائه ها تغییر کرده.
از همه طیفها و تشکلها نماینده هایشان صحبت کردند، بماند که حضرت آقا هم در تایید صحبت یکی از حضار فرمودند من فضای جامعه و دانشگاهها رو خوب می شناسم و می دانم که همه دانشجوها عقایدیشان مثل سخنرانان امروز نیست اما مسئولان برنامه را ترتیب داده اند و من مستمع هستم.
آقا آرام و دقیق گوش می دادند و بعد از هر صحبتی سخنران را تشویق و دعا می کردند و من سالهاست که حسرت به دل یکی از این لبخندها و دعاهام.
با اینکه روی صندلی نشسته بودم اما دایم این پا و آن پا میشدم، نگاهم به آقا بود که چطور با این سن و سال ماشاءالله تمام مراسم را بدون تحرک می نشینند و دلم قرص میشود به این سلامتی و صلابت. البته سرفه ها و گرفتگی صدای آقا در حین صحبتهایشان باعث میشد برای سلامتی شان صلوات بفرستیم و آیه الکرسی بخوانیم که خب زبان روزه کاملا طبیعی هم بود.
بچه ها شجاعانه صحبت می کردند و مسئولان حاضر در جلسه با قیافه های کاملا جدی تحمل می کردند و گوش می دادند و گاهی لبخندها و درِ گوشی هایی که کمی با عصبانیت توام بود. گاهی حس می کردم شاید اگر مجبور نبودند، هر آن جلسه را ترک می کردند.
مطالبات دانشجویان از بالا تا پایین مملکت را شامل میشد، از شورای نگهبان و قوای سه گانه و صدا و سیما تا سازمان تبلیغات و ...
هنوز هم حال و هوای انتخابات بر فضای بحثها حاکم بود و بیشتر صحبتها اشاره به آن موضوع داشت و عملکرد نامزدها و دستگاهها در آن ایام و ...
دانشجوها آنقدر سریع و خوب در رابطه با موضوع حادثه تروریستی روز موضع‌گیری کردند که مورد تشویق آقا هم قرار گرفتند. حتی موضوع ترقه بازی را که دانشجوها گفتند در کلام آقا هم عینا بیان شد و تایید خوبی بود، علاوه بر اینکه تزریق نوعی آرامش در دلهای ملتهب جامعه هم بود.
با اینکه آخر سر آقا گفتند که خلاصه صحبتهای دانشجویان را یادداشت کرده اند و بعدا هم گزارشهایش را خواهند خواند و خواهند شنید و با همه شان موافق نیستند، اما زمانی که یکی از دانشجویان در رابطه با موضع گیری های مسئولان اجرایی کشور و در راس قدرت علیه نظام، صحبت کرد، آقا فرمودند این مساله مورد اعتراض من هم هست.
وسط این صحبتها پشت پارتیشن، خادمها مشغول برپا کردن بساط افطار بودند و از ساعت هفت عطر سبزی تازه در فضا پیچیده بود و دل های روزه دار را هوایی میکرد.
صحبتهای دانشجویان که به اوج میرسید، صدای احسنت و تکبیر حضار بلند می شد. نهایت احساسات را میشد در جلسه دید، اوج خشم و شادی، نفرت و امید و ...
یکی از بچه ها که نماینده گروههای جهادی و مسئول مدرسه صبح رویش بود و صحبتهایش را با نامه یکی از دانش آموزان افغانستانی خطاب به آقا شروع کرده بود، در آخر از ضعف جوانگرایی در حکومت انتقاد کرد و گفت سالها بعد خلأ این مساله را در مدیریت کشور احساس خواهیم کرد. واکنش آقا که از او خواستند پیشنهاداتش را در این زمینه هم طرح کند، تعجب حضار را برانگیخت. دانشجوی عراقی هم که یک دیدار خصوصی برای دانشجوهای خارجی مقیم ایران از آقا خواست از بس که همه شان ارادت دارند به ایشان، حتی غیرمسلمانانشان و کلی انگیزه پشت انتخاب ایرانشان بوده. بعد از صحبتهای خانم رضوی در مورد جایگاه مباحث زنان و خانواده در کشور و دو موضع غلط موجود در این زمینه که گفت هم فمینیستها و هم حزب اللهی ها برداشت درستی از فعالیت اجتماعی زنان ندارند و جوانان حزب اللهی هنوز مخالف حضور بانوان هستند، آقا با لبخندی گفتند اما اگر واقعا هنوز حزب اللهی ها چنین تفکری دارند فکری به حال خودشان بکنند و خودشان را اصلاح کنند!! که با خنده های بچه ها و قطعا ذوق مضاعف خانمها همراه بود.
در تمام برنامه با خودم فکر میکردم اگر حتی همه مطالبات دانشجویان به نتیجه نرسد، اما همین که آنقدر احساس شخصیت و امنیت می کنند که ساعتها در برابر شخص اول مملکت صحبت و اعتراض میکنند و از کسی نمی ترسند، خودش بزرگترین دستاورد است. این عزت نفس و خودباوری ای که آقا به جوان دانشجو می دهند، زمینه ساز آینده این مملکت است، بخصوص که در صحبتهایشان اشاره کردند که شما افسران جوان جنگ نرم هستید و حالا که فرماندهی مرکزی خوب عمل نمی کند، شما آتش به اختیار هستید! تعبیری که البته به مذاق خیلی ها خوش نیامد!
بنظرم آقا همان طور که پیشتر هم فرموده بودند این دیدار یکی از جذابترین و دوست داشتنی ترین برنامه هایشان است، این را می شود از حال خوب آقا و همدلی هایشان با بچه ها فهمید! از اعتمادی که می کنند و حرفهای خصوصی و درِ گوشی ای که می زنند و ...
خطابهای آقا هم در این جلسه بر دل می نشیند، وقتی آنقدر مهربانانه "فرزندان عزیز من" خطابمان می کنند! و برای حفظ نظم جلسه و همین طور دل خوشی دانشجویان از فردی که وسط جلسه ایستاده بود تا صحبت کند، خواستند صحبتهایش را مکتوب کند.
ساعت هفت و نیم بود که فرمایشات حضرت آقا آغاز شد با این مقدمه که سالهاست این جلسه را داریم اما سطح فکر دانشجویان و مجموعه های دانشجویی به وضوح رشد کرده و این آن چیزیست که ما به آن احتیاج داریم. حتی متواضعانه فرمودند که صحبتهای من مکمل این عزیزان است و در دو بخش کلی تقسیم بندی شان کردند: یکی بحث تشکلها و یکی هم خود دانشجو و دانشگاه.
یک دفعه آقا وسط صحبتهایشان خطاب به دانشجویانی که برگه های شعارنوشته را مقابل ایشان و دوربینها گرفته بودند، گفتند بچه ها اگر این برگه ها را گرفته اید که من بخوانم، من نمیتوانم، چشم من سو ندارد و این فاصله را نمی بینم. و قند بود که در دل بچه ها آب میشد از این همه صمیمیت و شوخ طبعی های آقا جانشان.
در طول مراسم پیش آمد که بچه ها چند باری خیلی احساساتی شدند و دلشان میخواست دست بزنند اما طبیعتا به فرجام نرسیده بود، اما این بار که آقا در مورد نتیجه انتخابات و افزایش مشارکت تعبیر خاصشان را بکار بردند، کل حسینیه یکصدا دست میزد و البته آقا هم مخالفتی نمی کردند و با لبخند همراه بودند و بعد هم خیلی عادی صحبتهایشان را ادامه دادند. یک جای دیگر هم بحث این بود که مساله اصلی مملکت برای برخی آقایون جابجا شده و تعبیر جالب آهنگ را برایش بکار بردند. در مورد فضای مجازی هم خطاب به آقایان و دانشجویان گفتند تخاطب واقعی و مواجهه با مخاطب مهم است، نشریه، سخنرانی، بحث و ... نه فقط توییتر! که خب چون دانشجویان مخاطب اصلی صحبتهای آقا را حدس زده بودند 
لبخند رضایتشان را میشد دید، اینکه اینقدر ما را محرم می دانند!تعبیر ترقه بازی در مورد وقایع امروز تهران و قیاسش با وقایع دهه شصت هم آب روی آتش بود برای قلبهای نگرانمان. دو مساله مهم دیگر هم از صحبتهای آقا یادم هست: یکی اینکه آقا دخترانی را که صحبت کرده بودند خیلی تشویق کردند و تاکید داشتند که بحث زن در غرب بیشتر مورد مطالعه قرار بگیرد، گویا قبلا کارهایی شده اما کم هست و ادامه اش لازم. و این بخشها برای من که رشته و تخصصم سالهاست مباحث زن و خانواده است، بسیار مهم بود.
و دیگری اینکه جوان مؤمن حزب اللهی انقلابی نباید دستاوردهای انقلاب را فراموش کنند، مثل پیشرفتهای پزشکی و ...
صحبتهای آقا تقریبا پنج دقیقه قبل اذان تمام شد و نمازمان را به اقامتشان خواندیم و بعد هم سفره های افطار که انتظارمان را می کشید. نان و پنیر و سبزی و خرما، و همان زرشک پلو با مرغ همیشگی! و بحثها و تحلیل هایی که تا بیرون از حسینیه ادامه داشت ...
خلاصه اینکه این دیدار آنقدر، دلچسب و ناب است که با همه تلاشم برای اتمام رساله و دفاع، دلم نمیخواهد دانشجو نباشم تا هر سال بتوانم در این دیدار شرکت کنم. خدا را چه دیدید، شاید تصمیم گرفتم پست داک بخوانم یا یک رشته جدید را از اول، مهم این است که دانشجو باشم، که صفای این افطاری با هیچ مراسمی قابل قیاس نیست، با همه سادگی سفره افطارش.
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایه ی جنگ ، متّهم را فهمید
از خواب پرید کشورِ من امّا
معنای مدافع حرم را فهمید
#محسن_ناصحی
فضه سادات حسینی
دانشجوی دکتری حقوق زن در اسلام دانشگاه تربیت مدرس
١٧ خرداد ١٣٩٦