خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه- مهدی مستقیمی: تبیین مراحل و مسیرهای نیل به مختصات علوم انسانی اسلامی در شاخه های مختلف و نیز بررسی مناسبات اندیشه ای و دینی در رویکرد نهادهای علمی و ترویجی و تصمیم ساز و تحلیل راهکارهای عملی و فکری در جهت، دست یابی به شاخصه های تمدن نوین اسلامی وهمچنین تشریح جایگاه معقول کشور در بحث توسعه و ترویج حوزه های نظریه پردازی، مقؤلاتی بودند که ما را بر آن داشتند تا گفتگوی مبسوطی با حجت الاسلام قاسم ترخان، استاد حوزه و دانشگاه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ترتیب دهیم که، ماحصل آنرا در ادامه می خوانید.
*به عنوان یک محقق بفرمایید؛ مراحل دست یابی به علوم اسلامی مختلف، در رشته های متنوع علوم انسانی، مانند علوم سیاسی اسلامی، علوم اجتماعی اسلامی، علوم مدیریت اسلامی و علوم اقتصادی اسلامی، چگونه امکان پذیر خواهند بود؟ به نظر شما، مناسبات صحیح در این پروسه چگونه می بایست ترسیم شوند؟
در پاسخ به این سؤال می بایست بیان نمود، زمانی که صحبت از علوم مختلف اسلامی و آن هم در رشته های گوناگون علوم انسانی می شود، مراد و هدف، دست یافتن به علومی هستند که به گونه ای، مستند به دین اسلام باشند. بر این اساس، در گام نخست می بایست جایگاه و موقعیت دین اسلام و تعالیم آن، در مواجهه با علوم گوناگون، تبیین و تعیین گردد.
نکته دیگر اینکه، زمانی که ما تأثیر دین اسلام را بر علوم انسانی تحلیل می نماییم، با دو گونه از مباحث روبرو می شویم؛ یک دسته مواردی هستند که در تمامی شاخه های علوم انسانی مطرح می شوند و از مبانی مشترک به شمار می آیند و اختصاصی به علوم خاصی نخواهند داشت و برخی دیگر از آنها، مرتبط به علوم خاص هستند.
به عبارتی دیگر اگر بخواهیم مبانی دخیل در رشته های گوناگون علوم انسانی را از دین به دست آوریم، با دو قِسم، مبانی عام و مبانی خاص مواجه هستیم. نکته سوم این است که تأثیر دین بر علوم انسانی، بر دو گروه علوم انسانی محقق و علوم انسانی مطلوب، قابلیت بررسی و تحلیل را خواهند داشت؛ این نکته به این معنا است که پیشنهادات و مراحلی را که می خواهیم در این مقؤله ارائه نماییم، می بایست بررسی شوند که این پیشنهادات، در مختصات علوم انسانی محقق جای خواهند گرفت، یا در قاموس علوم انسانی آرمانی و مطلوب؛ باید گفت: بررسی و تحلیل این نکته در تحول علوم انسانی، نقطه مهم و اساسی ای است.
علوم انسانی موجود، می بایست مورد یک آسیب شناسی دقیق قرار گیرد تا متخصصین و محققین، مجاب شوند که تحقق علوم انسانی مطلوب، امری است لازم و ضروری
با این مقدمه ای که بیان شد، تلقی بنده این است که اگر بخواهیم به علوم انسانی اسلامی دست یابیم، می بایست سه مرحله را در این مسیر طی نماییم؛ اول اینکه می بایست علوم انسانی متداول مورد نقد و تجزیه و تحلیل قرار گیرد و در این مسیر، ادبیات لازم نیز، تهیه و تدوین شود. بنده گمان می کنم علوم انسانی موجود، می بایست مورد یک آسیب شناسی دقیق قرار گیرد تا متخصصین و محققین، مجاب شوند که تحقق علوم انسانی مطلوب، امری است لازم و ضروری؛ آسیب شناسی در این پروسه به این معنا است که، ضرورت علوم انسانی اسلامی، برای فرهیختگان معلوم و مشخص گردد و از حیث کارکردی نیز مشخص شود که، علوم انسانی موجود و محقق، چه نقایصی از منظر معرفت شناختی و اخلاقی دارد و اینکه اساساً آیا این علوم انسانی می تواند ما را به ایجاد تمدن نوین اسلامی، رهنمون نماید، یا مانع تحقق این معنا می گردد.
بنابراین اولین مرحله، بحث و کنکاش در باب آسیب شناسی علوم رایج و متداول است که به نظر می رسد با تولید کتاب و مقالات و شکل گیری گفتمان لازم در این امر، این مرحله قابلیت اجرا را خواهد داشت.
مرحله بعد در این پروسه، مرحله پیرا انگارهها هستند؛ مقصود از پیرا انگاره ها این است که، می بایست مسائل و موارد پیرامونی علوم انسانی، مورد بررسی و تحلیل قرا گیرند. به عنوان نمونه، آیا علوم انسانی اسلامی، امکان تحقق دارد یا خیر؟ و آیا اساساً این رویکرد جایز است یا خیر؟ و یا اینکه، آیا اساساً این رویکرد برای جامعه اسلامی منفعت و فایده ای در بَر خواهد داشت یا خیر؟. اینگونه مسائل، موارد پیرامونیِ بحث تحول در علوم انسانی هستند.
به عبارتی دیگر می بایست این مسائل مورد بررسی و نقد قرار گیرند و باید گفت: تا مادامی که این جایگاه و موقعیت برای جامعه علمی تبیین نگردد، افراد و محققین، دلیل و وجهی را نمی یابند تا به تولید علوم انسانی اسلامی، اقدام نمایند. به نظر بنده در این مرحله می بایست ادبیات لازم تهیه و تولید شود که البته تا حدودی جامعه علمی به این مرحله پرداخته است و گمان می نماییم، شاید بهتر باشد از این مرحله عبور کنیم.
مرحله سوم در این مسیر که به نظر بنده، مرحله بسیار مهم و لازمی نیز هست، مرحله تولید ادبیات در زمینه تأثیر دین برعناصر و مؤلفه های رُکنی و غیر رُکنی علوم انسانی است. منظور از این تعبیر این است که هر علمی از مجموعه ای از عناصر و متغیرها تشکیل شده است، پاره ای از این عناصر، مؤلفه های رُکنی هستند که در واقع ماهیت ساز هستند و تکون هر علم و دانشی، به این مؤلفه ها بستگی دارد؛ مانند مبادی و منابع و موضوع و مسائل و غایت و روش علم؛ این مجموعه ها در واقع عناصری هستند که ماهیت علم را مشخص می نمایند.
سه مؤلفه نقش در علوم انسانی اسلامی خواهند داشت؛ یکی نقد علوم انسانی موجود، دیگری، پیرا انگاره های علوم انسانی و مرحله سوم، تبیین تأثیر دین در مراحل رُکنی و غیر رُکنی علوم انسانی، که می بایست در هر سه مرحله، ادبیات و قواعد مربوط به آن تولید شوند، تا مسیر دست یابی به علوم انسانی اسلامی، هموار و مهیا گردد
برخی دیگر از عناصر غیررُکنی هستند، یعنی این مؤلفه ها، متغیرهای هویت بخش علم هستند؛ مانند اینکه به طور مثال، مؤسس علم کیست؟ این علم در چه ظرف تاریخی و فرهنگی و اجتماعی ای، تکون یافته است؟ و اینکه این علم، چه تطوراتی را پشت سرگذاشته است و یا ساختار صوری این دانش چگونه است؟ ببینید؛ اگر ما می خواهیم به علوم انسانی اسلامی، آن هم به معنای حقیقی آن دست یابیم، می بایست تأثیر دین را در تمامی این عناصر لحاظ نماییم.
در واقع می بایست ادبیات علمی لازم در این پروسه تولید شود؛ به عنوان نمونه، مبانی انسان شناختی علوم انسانی اسلامی چیست؟ و یا مبانی معرفت شناختی علوم انسانی اسلامی چه مقؤلاتی هستند و یا اینکه، مبانی دین شناختی و جهان شناختی علوم انسانی اسلامی چگونه هستند؟ و یا اینکه دین چه تأثیری بر روش و غایت علم می گذارد؟ و یا اینکه دین، چه تأثیری بر منابع علوم می گذارد؟
این ادبیات علمی در مسیر نیل به علوم انسانی اسلامی، می بایست تولید و تدوین شوند. اگر بخواهم جمع بندی کنم، باید بگویم که در متعلقِ تأثیر، سه مؤلفه نقش خواهند داشت؛ یکی نقد علوم انسانی موجود، دیگری، پیرا انگاره های علوم انسانی و مرحله سوم، تبیین تأثیر دین در مراحل رُکنی و غیر رُکنی علوم انسانی، که می بایست در هر سه مرحله، ادبیات و قواعد مربوط به آن تولید شوند، تا مسیر دست یابی به علوم انسانی اسلامی، هموار و مهیا گردد.
*به نظر شما، راه حل های توسعه فرهنگ و اندیشه دینی، بر چه پایه هایی استوار هستند؛ در این پروسه، نقش مراکز تصمیم ساز را اساسی تر می دانید یا نقش مراکز علمی و ترویجی را؟
معتقد هستم در دست یابی به مختصات علوم انسانی اسلامی، هم مراکز تصمیم ساز، مهم و اثرگذار هستند و هم مراکز علمی و آموزشی و ترویجی؛ باید گفت که علم، از سویی دارای یک هویت اجتماعی است و در یک محیط علمی و توسط نخبگان تولید می شود و از سویی دیگر نیز، مدیریت علم، امکان پذیر خواهد بود. اگر ما توان مدیریت صحیح علم را برخوردار باشیم، از یک سو شاهد به سامان رسیدن پژوهش ها خواهیم بود و از سویی دیگر می توانیم گفتمان علمی و پژوهشی ایجاد نماییم.
تولید این گفتمان، بر عهده مراکز علمی و پژوهشی و ترویجی است، ولی در همین باره نیز، مراکز تصمیم ساز هستند که با سیاست گذاری و مدیریت و برنامه ریزی هایی که انجام می دهند، می توانند جهت ساز و تأثیر گذار باشند. در واقع در پروسه تولید علم، می بایست نقش هر دو مرکز، مورد توجه و دقت قرار گیرد. ولی باز باید در این مقام اشاره داشت که، به نظر می رسد، نقش مراکز تصمیم ساز به علت دارا بودن شرایط تصمیم گیری و مدیریت و همچنین پیگیری رویکردها در این پروسه، از اهمیت بیشتری برخوردار است.
*لطفاً بفرمایید؛ چگونه می توان بستر توسعه مباحث نظریه پردازی را در کشور توسعه داد؟ ترویج تبادلات و کرسی های نظریه پردازی و نقد پردازی را در کشور چگونه ارزیابی می نمایید؟
مهمترین مسئله در باب توسعه و ترویج مباحث نظریه پردازی در کشور، تهیه بستر مناسب فرهنگی، دراین مقؤله است. در واقع اشخاصی که می خواهند نظریه پردازی کنند، می بایست در فضایی این رویکردها را انجام دهند که، آن فضا، دارای وجوهات مناسب فرهنگی، در جهت توسعه و بسط نظریه باشد
مهمترین مسئله در باب توسعه و ترویج مباحث نظریه پردازی در کشور، تهیه بستر مناسب فرهنگی، دراین مقؤله است. در واقع اشخاصی که می خواهند نظریه پردازی کنند، می بایست در فضایی این رویکردها را انجام دهند که، آن فضا، دارای وجوهات مناسب فرهنگی، در جهت توسعه و بسط نظریه باشد. دراین فرهنگ می بایست به علم و دانش و نقد و نظریه پردازی ارج و بها داده شود. می بایست گفت که این امر، اقتضائات و الزامات خاص خودش را خواهد داشت.
این الزامات، اقداماتی از قبیل اختصاص بودجه و امکانات هستند تا داشتن سعه صدر و بردباری در برابر نقد و نظر دیگران؛ بنابراین کلیات این مسئله، بر تولید فرهنگ و مختصات مناسب نظریه پردازی در جامعه، با توجه به الزامات متعدد آن،استوار است. می بایست از نظریه پردازی حمایت شود و این رویکرد مورد توجه دستگاه های اجرایی و تصمیم ساز قرار گیرد. اما در باب جایگاه کشور در بحث جایگاه و موقعیت کرسی های نظریه پردازی و نقد پردازی می بایست بیان نمایم که، ما در این باب، نیازمند یک جهش و همت مضاعف هستیم و این مقؤلات در کشور، کار و تلاش بیشتری را می طلبد.
*مدتی است از سوی بزرگان کشور و نظام جمهوری اسلامی، مقؤله تولید و ارائه تمدن نوین اسلامی، به جامعه مطرح است؛ به عنوان یک کارشناس، اجرای این مقؤله را با توجه به مناسبات اسلامی، تحلیل فرمایید؛ و بفرمایید؛ نقاط مهم و اثرگذار در این باب، در چه مختصات هایی نهفته هستند؟
مستحضر هستید که اگر جامعه اسلامی می خواهد در مسیر نیل به تمدن نوین اسلامی، قرار گیرد، می بایست زمینه ها و عوامل دست یابی به تمدن را مورد توجه قرار دهد. می بایست در مسیر نیل به تمدن، بحث ارزش گذاری به معنویت و عقل محوری و توجه و دقت به علوم نافع و آماده سازی محیط، اعم از ایجاد دانشگاه، تا دیگر مراکز علمی و پژوهشی، مورد توجه و اهتمام قرار گیرند. در این مسیر، جامعه نیازمند آگاهی بخشی جمعی نیزمی باشد؛ نکته دیگر در این مختصات، بحث دین باوری و عدم خودباختگی در مواجهه با دیگران است.
در مسیر نیل به تمدن، بحث ارزش گذاری به معنویت و عقل محوری و توجه و دقت به علوم نافع و آماده سازی محیط، اعم از ایجاد دانشگاه، تا دیگر مراکز علمی و پژوهشی، مورد توجه و اهتمام قرار گیرند
متأسفانه، بسیاری از مشکلات موجود جامعه اسلامی نیز، در همین مقؤله، عدم اعتماد به خویشتن، نهفته است. در حال حاضر می بینیم که بسیاری از متون علوم انسانی موجود، صرفاً ترجمه آثار و اندیشه وارداتی دیگران است که در حال حاضر نیز، همین اندیشه های وارداتی، در حال تدریس در مراکز علمی و آموزشی ما هستند. خودباختگی و استفاده محض از دست آوردهای دیگران، قطعاً مسیر نیل به تمدن نوین اسلامی را مسدود خواهد کرد.
مؤلفه های دیگر در این پروسه، بحث سنت نقد پذیری و گفتگوی بی طرفانه است. باید بیان کرد که این نکات، مقؤلات مهمی هستند که می بایست در چارچوب تمدن سازی به آنها توجه و عنایت داشت. البته باید توجه داشت که این مباحثی که عنوان می شوند، به معنای قطع ارتباط با دنیای خارج و سایر تمدن ها نخواهند بود. ما با تفاهم و مراودات فرهنگی و اندیشه ای، مخالفتی نداریم؛ بلکه جنبه خودباختگی و پیروی محض از سایر اندیشه ها را، در پروسه ایجاد تمدن اسلامی، رویکرد نادرستی می دانیم.
مسئله دیگر در این رویکرد، در نقش دولت ها در تولید و تدوین علوم، تبیین می شود؛ همانگونه که قبلاً هم بیان کرده ام، نقش دولت ها در مدیریت و تولید علوم، از سرمایه گذاری و صرف وقت و نیرو و.. ، نقش بسیار مهم و تأثیرگذاری خواهد بود و این رویکردها، افق های تازه ای را در مسیر تولید تمدن، خواهند گشود.
نکته دیگر و مهمی که در این پروسه قطعاً می تواند راه گشا و مثمرثمر باشد این مطلب است که، می بایست یک پیوند عمیق و صحیح، بین تمدن و زندگی و زیست مردم ایجاد کرد. در واقع می بایست علوم تهیه و تدوین شده را، در خدمت رفاه و سلامت و سعادت مردم بکار بگیریم. در واقع بحث تجاری سازی علوم نیز، یک فایده و استفاده اش همین موضوع است که، مناسبات علمی و پژوهشی، در جهت خدمت و رفاه و سعادت مردم و جامعه قرا گیرند.
اگر شما بهترین کار و پژوهش علمی را تولید نمایید ولی نتوانید این دست آورد را در بدنه جامعه تزریق و نهادینه نمایید، قطعاً این رویکرد به ایجاد تمدن منجر نخواهد شد. می بایست بیان کرد که اساساً تمدن، می باید سبک زندگی مردم و جامعه را متحول نماید و اگر در این مسیر موفق نگردد، نمی توان بیان کرد که پروسه تمدن سازی، موفق و کامل بوده است. نکته مهم دیگر در بحت تمدن سازی اسلامی این است که، حتماً در این رویکرد می بایست، علوم انسانی اسلامی، سرمنشأ و مبدأ تمدن قرار گیرد. باید اهتمام داشت که تنها گزینه، برای نیل به آرمانهای تمدن اسلامی، درهمین بهره جستن از گزاره های علوم انسانی اسلامی، نهفته است.