به گزارش خبرگزاری مهر، حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پیروزمند، عضو هیأت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم در مقاله ای به بررسی الگو و راهبرد تحول در علوم انسانی در قالب ارائه راهکارهای کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت پرداخته است. این مقاله در کتاب تحول در علوم انسانی که در سال ۱۳۸۹ در همایش تحول علوم انسانی رونمایی شد، به چاپ رسیده که خلاصه ای از آن را در ادامه می خوانید؛
۱. الگو و فرآیند نظری تحول در علوم انسانی
فرآیند نظری تحول علوم انسانی و اجتماعی پس از طراحی الگوی تحول، قابل ذکر است. در طراحی الگوی تحول علوم انسانی تعیین سه دسته متغیر تعیین کننده است:
۱ ـ متغیرهای مراحل تحول
۲ ـ متغیرهای سطوح تحول
۳ ـ متغیرهای آثار تحول
متغیرهای پیشنهادی به قرار زیر خواهند بود:
ـ متغیرهای مراحل: ۱. تولید؛ ۲. عرضه؛ ۳. بهره وری.
ـ متغیرهای سطوج: ۱. مبانی؛ ۲. روشها؛ ۳. نظریه ها.
ـ متغیرهای آثار: ۱. انسانسازی؛ ۲. سازمانسازی؛ ۳. جامعهسازی.
۱/۱ ـ مراحل تحول در علوم انسانی
ـ تولید علم
تولید علم فارغ از اینکه علم اسلامی باشد یا سکولار، در علوم انسانی باشد یا علوم مهندسی و پایه، به معنای تغییر مرزهای دانش در یک رشته علمی است. مرزهای دانش آنگاه تغییر کرده است که به واسطه علم تولید شده بشر قادر به حل مسایل جدید، تولید فنآوری و محصولات جدیدی شود که با علم پیشین امکان آن فراهم نبود. بنابراین انتقال اطلاعات به نسل جدید و یا کاربرد جدید دانش گذشته، تولید علم نیست.
در تولید علوم انسانی اسلامی، دو قید به موضوع وارد شده است. قید «علوم انسانی» که دامنه علم را محدود نموده است و «قید اسلامی» که جهت محتوایی علم را معین کرده است. بنابراین نظریهپردازی مورد نظر است که مسایل کشور اسلامی را مبتنی بر اندیشه اسلامی حل نماید.
ـ عرضه علم
در تحول علوم انسانی، تولید علم مناسب لازم است، اما پایان حرکت علمی محسوب نمی شود. پس از آن باید علم تولید شده عرضه شود. عرضه علم نیز در دو سطح و در دو مرحله قابل انجام است:
مرحله اول: عرضه به نخبگان. این نوع عرضه به منظور تبادل نظر، استحکام نظریه تولید شده، رفع نواقص احتمالی آن، انجام میشود.
مرحله دوم: عرضه به دانش پژوهان. این نوع عرضه به منظور ترویج دانش تولید شده و تجهیز نیروی انسانی طالب علم به آن، انجام می شود. انجام عرضه علم به دو شکل گفته شده، شرط استحکام و بهرهمندی از علم است. برای این منظور لازم است تا اولاً: فاصله تولید و عرضه کم شود ثانیاً: گزینش مناسب از علم تولید شده انجام گیرد و مهمترین و کارآمدترین نظریههای علمی به بدنه تحصیل کرده منتقل شود.
ـ بهرهوری از علم
پس از پرورش نیروی انسانی با آموزش دادن علم تولید شده نوبت به کارگیری علم است. تولید و عرضه، زمینه لازم برای جریان علم در حل مسایل فراهم نموده است. هدف از تحول علوم انسانی، صرف تولید و یا عرضه علم نبود بلکه بهره مندی فرد و جامعه از دانش نوینی بود که بر مبنای نیازمندی به وحی به دست می آید. از این رو در مدیریت دانش باید علاوه بر تولید و عرضه، برای بهره وری مناسب از علم نیز تدبیر لازم انجام شود. تنها در این حالت است که نقش سلیقههای شخصی به حداقل رسیده و تصمیم گیری ها بر قواعد علمی استوار می شود.
با توضیح فوق مشخص شد غرض از تحول علوم انسانی در این مقاله، فقط تولید نظری علم نیست بلکه به سرانجام رسیدن آن تا تغییر شرایط اجتماعی است.
۲/۱ ـ سطوح تحول در علوم انسانی
ـ نظریههای علمی
نهضت تحول در علوم انسانی حرکتی به منظور تولید، عرضه و بهرهمندی از نظریههای علمی است که مبدأ تغییرات و تحولات در اندیشه یا عینیت هستند. نظریهها، مجموعه گزارههای علمی هستند که در ارتباط با یکدیگر به شناسایی و تحلیل متغیرها یا ارکان تشکیلدهنده یک پدیده عینی یا موضوع نظری میپردازند. نظریهها معمولاً ناظر بر حل یک مسأله، پاسخ به یک نیاز، یا حل یک معضل هستند. نظریهها، در صورت مستدل و پاسخگو بودن در نظر یا کارآمد بودن در عمل، به قانون علمی تبدیل می شوند. نظریهها و سپس قانونهای علمی، دستاورد تلاش پژوهشی بشر بوده و به وسیله آنها میتوان مسایل مختلف را پاسخ گفت. از اینرو نظریهها به منزله سلولهای تشکیلدهنده پیکره علم محسوب می شوند. به همین دلیل در صورت ارایه نظریههای نوین می توان ادعای نوآوری در عرصه علم داشت. احتیاج به نظریههای علمی، امری گسترده و فراگیر، به گستردگی عرصههای علم می باشد.
ـ روشهای علمی
در تحول علوم انسانی باید اصلاح یا ابداع روشهای علمی نیز در دستور کار قرار گیرد. برای این منظور لازم است تا به تولید، عرضه و بهرهمندی از روشهای نوین و اصلاح روشهای گذشته علمی بپردازد. روشها به مثابه منطق دانشپژوه، در تجزیه و ترکیب اطلاعات می باشند. شناسایی مسأله، شناخت متغیرهای دخیل در مسأله، چگونگی ارتباط بین متغیرهای مسأله در مسایل عینی و نیز چگونگی مقدمهچینی و استنتاج از مقدمات، در مباحث نظری به کمک روش، صورت می پذیرد. روش علم، نگاه درجه دو به علم دارد. مجموع علم را به شکل یک جا موضوع نظر قرار داده و چگونگی ورود به مسأله و خروج از نظریه را مدنظر قرار میدهد.
بهطور معمول روشهای اصلی، خود، مشتمل بر قواعد درونی هستند که بر روی هم، روشی مرجع را تشکیل می دهند. مثلاً علم اصول در حوزههای علمیه، که منطق فقها در فهم از کلمات شارع میباشد، مشتمل بر قوانین متعددی است که بر روی هم بیانگر منطق علم اصول است.
از آن جا که روشها، قاعده و اساس ارایه نظریهها و معیار علمیت آنها محسوب میشوند، تغییر آنها سطح عمیقتری از تحول علمی به حساب می آیند، به همین دلیل تغییر یا اصلاح روشها، امری به مراتب دشوارتر از اصلاح یا تغییر نظریههای علمی در بدنه علم می باشد.
روش های تحقیق در علوم انسانی و اجتماعی از یک سو به واقعیات عینی و از سوی دیگر به نظریه های معرفت شناسی در فلسفه علم وابسته اند. گرچه کاملاً از عینیت گسسته نیستند اما واقعیت را با عینکی می نگرند که نظریه های معرفت شناسی بر چشم آنها می گذارد، روشی را در ملاحظه عینیت بر می گزینند که با آن بنیانها سازگاری داشته باشد.
در این میان حداقل سه رویکرد پوزیتویسیتی، تفسیری و انتقادی قابل طرح هستند. پوزیتویسم تنها راه عینیت بخشیدن و اعتبار علوم و از جمله علوم انسانی را تبعیت کردن و بهره گرفتن از روش تجربی می داند. یعنی هر فهم مقبول و دارای اعتبار باید بر روش و تبیین علّی تجربی، که در علوم فیزیکی و طبیعی جریان دارد مبتنی باشد. چنین روش شناسی لزوماً بر معرفت شناسی حسی استوار است که معرفت صحیح را معرفت تجربهپذیر می داند.
رویکرد تفسیری را نظریه پردازان هرمنوتیک دامن زدند.از تحلیل تفسیر متن آغاز کردند اما به همانجا محدود نماندند و کل معرفت را براین اساس تفسیر کردند. مثلاًاز نظر ویلتای، معرفت در علوم انسانی از طریق جایگزینی خود به جای مؤلف به معنای عام (که هر فاعل انسانی که فعل معناداری را انجام می دهد، شامل می شود) صورت می گیرد. از دیدگاه دیلتای، فهمیدن، عبارت است از «کشف تو در درون من» که این امر به دلیل ماهیت مشترک بشری امکان پذیر است. (Eliade، ۱۹۹۵، ص ۲۸۲) اما از این نظرگاه، امر فهم (تجربه هرمنوتیکی) محصول گفتگو و تعامل فاعل شناسا، و موضوع شناسایی (واقعیت های انسانی) است؛ نه آنکه نتیجه استفاده از روشی باشد که مفسر و فاعل شناسا به کار می گیرند. از این منظر امر فهم حاصل روش به کار گرفته شده از سوی مفسّر نیست، بلکه واقعهای است که در نتیجه گفتگو و دیالوگی که متن با مفسر انجام می دهد، رخ می دهد. (Gadarner، ۱۹۹۴، ص ۴۶۵).
رویکرد التقادی با ظهور مارکسیسم ایجاد گردید و با ظهور جنبش فمنیسم توسعه یافت. نظریه پردازان آن بر این باورند که انسانها در فضای اجتماعی خاصی زاده می شود که خود آن را نیافریدهاند. این فضای اجتماعی می کوشد از طریق وضع ایدئولوژیها و باورهایی که برای اثبات یا نفی آن، دلیل قاطعی وجود ندارد، سلطه خود را بر افراد اعمال کند. براین اساس وظیفه علوم انسانی آن است که چنین ساختارهای سلطه را شناسایی کرد، و در صدد حذف آن برآید. این رویکرد نیز بر شکل خاصی از جامعه شناسی معرفت استوار است و روش علمی برگرفته از آن متفاوت است.
مرحوم استاد علامه منیرالدین حسینی(ره) با تبیین دیگر از جامعهشناسی معرفت، در عین پذیرش واقعیتی ورای انسان، کل هستی را محصول نظام ولایت می دانست و معرفت را حاصل نسبت بین ولایت فاعل ما فوق بر فاعل شناسا و تولی فاعل شناسا می دانست و حقیقتنمایی علم را تابع این ولایت و تولی میدانست. به عبارت دیگر اندیشه جدای از انگیزه و انگیزه بریده از فرایند تولی و ولایت نیست و انسان با توجه به نوع تولی خویش، با جریان ولایت خاص، مواجه میشود و ادراک ویژهای را صاحب میگردد و میتواند به وسیله آن در خارج تصرف نماید. براین اساس روش علمی متفاوتی را نیز پیشنهاد نمود.
با وجود اینکه مقاله حاضر با گرایش کاربردی تنظیم شده است، به دلیل دشواری پذیرش بلکه انکار کثیری از صاحب نظران در خصوص ضرورت تحول در روش تولید علوم انسانی، لازم شد به اجمال اشاره ای به چرایی این تحول انجام شود تا این تصور پدید نیاید که تردید در روشهای علمی، تردید در اصل علم است و راه را بر دستیابی به علم انسانی اسلامی نیز می بندد. تحول در روش، مطلبی است که در آسیبشناسی و نیز راهبرد تحول در علوم انسانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
ـ مبانی علمی
هر یک از علوم انسانی و اجتماعی دارای مبانی مختص و یا مشترکی است. در رویکرد تحولی، تولید مبانی نوین و نیز عرضه و بهرهمندی از مبانی تولیدشده، پیشنیاز لازم در تحول علوم انسانی محسوب میشود. در بررسی فرایند نظری نهضت تحول علمی پس از نظریهها و روشها؛ مبانی، لایه سوم و عمیقتر در کاوش علمی محسوب میشوند. «مبانی» به آن دسته از اطلاعات اطلاق میشود که پایه و اساس شکلدهی اطلاعات فرعیتر و علوم مادون میباشد، بهعنوان امور مورد پذیرش در علوم تلقّی میشود و نگرشهای بنیادین را نسبت به علوم مادون شکل میدهد. نتایج به دست آمده در علومی همچون هستیشناسی، انسانشناسی، معرفتشناسی، دینشناسی و فلسفه میتواند پایه و اساس اصلاح روشها و جهتدهنده در تولید نظریهها قلمداد شود به همین ملاک بهعنوان مبنای تولید علم محسوب می شوند.
۳/۱ ـ نتایج (آثار) تحول علوم انسانی
نتایج تحول در علوم انسانی را باید خارج از حیطه خود علم جستجو کرد. تحول علمی مقدمه ایجاد تغییر، حل نیازمندی و حل بهتر و بیشتر مسایل است. شاخص تحول نیز ذیل همین محور قابل تعیین می باشد.ثمره تحول در علوم انسانی را در یکی از سه بخش زیر می توان جستجو کرد.
ـ انسان سازی
چنانچه از اسم علوم انسانی بر می آید موضوع اولیه ای که آن را از سایر علوم جدا نموده است، پرداختن به انسان است. یعنی یک پایه بررسی در این علوم، مستقیم یا غیرمستقیم انسان است. در علومی مثل حقوق، روان شناسی، تعلیم و تربیت، ادبیات، زبان، هنر، انسان مستقیماً موضوع توجه است، اما در علومی مثل تاریخ و به ویژه جغرافیا، انسان غیرمستقیم موضوع بررسی است. به هرصورت قدر مسلم انسانسازی یکی از اهداف علوم انسانی محسوب میشود.
مراد از انسانسازی در اینجا، بیشتر توجه به جنبه فردیّت انسان است. انسان به عنوان عضو سازمان، نهاد، جامعه یا جهان در متغیّرهای بعدی مورد توجه قرار می گیرند. انسان مؤمن عضو سازمان و نهادی باشد یا نباشد، عضو جامعه ایران باشد یا آمریکا، در مسیر رشد خود احتیاج به پرورش دارد که بخشی از نظریههای علوم انسانی متوجه آن است. هر چند حجم قابل توجهی از آیات قرآن روایات اهل بیت(ع) مستقیماً ناظر به این قسمت است اما این ذخیره الهی مانع از آن نیست تا مبتنی بر این سرچشمه جوشان، نظریه پردازی های علمی انجام شده و علم متناسب تولید شود. بنابراین وجود این منابع باعث نمیشود تا انسان سازی از دستور فعالیت علوم انسانی خارج شود.
ـ سازمانسازی
سازمان، مجموعۀ انسانی است که برای انجام مأموریت مشخص امکاناتی را به خدمت میگیرد. همچون سازمان ثبت احوال و املاک کشور که مأموریت آن صدور و ابطال شناسنامه و نیز ثبت مالکیت اموال غیرمنقول است. البته نهادهای اجتماعی قدری با سازمان تفاوت دارند. نهادها دارای هنجار مشترک بین اعضاء خود هستند اما افراد به استخدام نهاد در نمی آیند همچون نهاد خانواده. به دلیل همین تفاوت، شیوه مدیریت سازمان و نهاد نیز با یکدیگر یکسان نیست.
صرف نظر از این تفاوت، سازمانها و نهادها اجزاء تشکیل دهنده ساختار جامعه هستند، از اینرو علوم انسانی و اجتماعی نتوانستهاند مدیریت دولتی و رفتار سازمانی حقوق و جرم شناسی، اقتصاد و بازرگانی، حتی به شکلی در جامعهشناسی مسایل مربوط سازمانها و نهادها منتشر هستند و موضوعیت دارند.
چگونگی شکلگیری و اداره سازمانها، شکل ارتباط و پیوند بین آنها، پیوستگی سازمانهای ملی و جهانی، بررسی پی آمدهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی آنها و مسایلی از این دست محتاج نظریه پردازی هایی است که تماماً در علوم اجتماعی انجام میگیرد.
ـ جامعهسازی
جامعه، مجموعه انسانی است که افراد، سازمانها و نهادها را در دل خود جای داده و برآیند آنها محسوب می شود جامعه همانند سازمان، مأموریت جزیی و بخشی ندارد، اما اهدافی را فرا روی قرار می دهد و براساس مصالح عموم آحاد جامعه حرکت تدبیر شده ای را دنبال می نماید. مهم این است که لحاظ هویت جمعی و ارتقاء و هدایت آن موضوعات نوینی را پدید می آورد که متفاوت با مسایل بخشهای جامعه است. از این رو لازم است تا علوم اجتماعی پاسخگوی این لایه از مسایل نیز باشد. چگونگی ایجاد و تغییرات جامعه، وابستگی جامعه به هویت تاریخی آن، وابستگی جامعه به سایر جوامع، جهانیسازی و نوع مواجهه با آن، نقش ارتباطات و رسانههای جمعی در فرهنگ و جامعه، مهندسی اجتماعی، نرمافزار ایجاد تمدن و مسایلی از این دست، لایه جدیدی از مسایل علوم اجتماعی را تشکیل میدهند. براین اساس در اصطلاح جامعهسازی، تمدنسازی و جهانیسازی نیز نهفته است.
در تحول علوم انسانی باید شاخصهایی را تعریف نمود که براساس آن مشخص شود علوم انسانی موجود بر روی هم چه انسان، سازمان و جامعهای را تحویل داده و میدهد و علوم انسانی اسلامی چه نگاه متفاوتی به انسان، سازمان و جامعه دارد؟ چه مبانی بینشی و اهداف ارزشی را فراروی خود قرار میدهد؟ چه سازوکار متفاوتی را در انسانسازی، سازمانسازی و جامعهسازی پیشنهاد مینماید؟ حاصل آنکه الگوی تحول علوم انسانی، باید به کنترل اینگونه آثار منتهی شود و نادیده گرفتن این دسته عوامل در الگوی تحول، احتمال بیراهه رفتن را تقویت مینماید.
۴/۱. الگوی تحول علوم انسانی
از ملاحظه ارتباط مفاهیم نه گانه فوق، الگوی اولیه و جامع در تحول علوم انسانی و اجتماعی به دست میآید. برای این منظور ابتدا متغیرهای سطوح تحول را در سطر و متغیرهای آثار تحول را در ستون یک ماتریس ساده قرار میدهیم. حاصل این ضرب، متغیرهای مرکب نهگانهای را به شکل زیر به تصویر میکشد. این الگو نسبت به الگوی کامل شده بعدی، الگوی پایه محسوب میشود.
البته چنان که اشاره شد باید در هر یک از مراحل فوق، اول، «تولید» صورت گیرد، سپس، «عرضه» شود و آن گاه مورد «بهره برداری» قرار گیرد. با تعبیر مشابهی از سوی یونسکو، کارکردهای اصلی مجموعه های علمی و دانشگاهی جهان در سه مرحله تفکیک شده است: «تولید دانش، انتقال دانش و اشاعه و نشر دانش». اگر بخواهد انتقال دانش، با نشر دانش تفاوت کند چه بسا لازم است همان عنون «بهرهوری» به کار برده شود.
برای آنکه متغیرهای مراحل تحول نیز در متغیرهای تولد شده در الگوی پایه، اعمال شوند، لازم است ماتریس قبلی از حالت دو بّعدی به حالت سه بّعدی، تکامل یابد. برای این منظور متغیرهای مراحل، در قالب سطر جدیدی به اول جدول قبل اضافه شوند. به این ترتیب متغیرهای نه گانهای که هر کدام از دو قید مربوط به سطوح تحول و آثار تحول، تشکیل شده بودند؛ به متغیرهای بیست و هفت گانهای تبدیل میشوند که علاوه بر دو قید قبل، قید سومی نیز میپذیرند که دربردانده یکی از مراحل تحول است.
۲/۱. سیاستهای کلان تحول علوم انسانی
سیاست های کلان را می توان به «کوتاه مدت، میان مدت و درازمدت» طبقه بندی کرد؛ چرا که سطوحی از فعالیت های فرهنگی، تدریجی هستند و ممکن است سال ها طول بکشد؛ به تعبیر رونالد اینگلهارت: «می توان فرمانروایان و قوانین را تغییر داد اما تغییر جنبه های اساسی فرهنگ، سال ها طول می کشد». ولی این امر نباید ما را ارائه راه کارهای کوتاه مدت و میان مدت غافل کند. البته باید توجه داشت که سیاست های کوتاه مدت، از سیاست های میان مدت و درازمدت (استراتژی ها) متأثر می شود.
قبل از بیان سیاست ها، لازم است ارتباط سیاستهای کلان با الگو و فرآیند علمی پیش گفته برای تحول علوم انسانی، بیان شود.
هرچند علم تولید شده محتاج تحول است اما تا جایگزین شدن علم جدیدباید کاربرد علم گذشته را تا حد امکان تغییر داد. این مسأله نسبت به بقیه عوامل نیز صادق است.
ـ سیاستهای کوتاه مدت تحول علوم انسانی
با استفاده از مؤلفههایی که در چیستی تحول علوم انسانی بیان شد، سیاستهای کوتاه مدت نهضت تولید علم دینی به قرار زیر پیشنهاد میشود:
۱ ـ اولویت دادن نسبت به «بهرهمندی از علوم انسانی فعلیت یافته»، نسبت به اصلاح «نظام عرضه علوم» و اصلاح «نظام تولید علم»؛
۲ ـ اولویت دادن به بهرهمندی، عرضه و تولید «نظریه»، نسبت به اصلاح «روشها» و تأسیس «مبانی» جدید در تولید علوم انسانی اسلامی؛
۳ ـ اولویت دادن به انسان سازی نسبت به سازمان سازی و جامعه¬پردازی
اصلاح «روند تولید»، نسبت به اصلاح «ساختار عرضه» تولید علم، و اصلاح ساختار عرضه، نسبت به اصلاح «الگوی بهرهمندی از علم تولید شده»، از دشواری و زمانبری بیشتری برخوردار است. همچنین، تأسیس یا اصلاح «مبانی» تولید علم نسبت به اصلاح و تأسیس «روشها»، اصلاح و تأسیس «روشها» نسبت به اصلاح و تولید «نظریهها»، از دشواری و زمانبری افزونتر برخوردار می باشد. چه اینکه سازمان سازی و جامعه سازی نسبت به انسان سازی (فرد انسانی) از دشواری و زمانبری بیشتری برخوردار است. به همین دلیل، نسبت به مؤلفههای یاد شده میتوان انتظار اصلاح زودهنگامتر ـ هرچند به شکل تخمینی و موقت ـ داشت. البته، اصلاح اساسی و تحول بنیادین در آنها پیش از شکلگیری و تغییر زیرساختهای تولید علم، امکانپذیر نمی باشد.
همچنان این ملاحظه را نیز باید در نظر داشت که اولویت دادن به یکی از عوامل فوق، به معنای تعطیل فعالیت در سایر محورها نیست، چه اینکه به معنای تغییر اساسی و ایدهآل در گام نخست نیز نمی باشد.
ـ سیاستهای میان مدت تحول علوم انسانی
سیاستهای میان مدت تحول به قرار زیر پیشنهاد میشود:
۱ـ اولویت دادن به «توسعه تفاهم اجتماعی» از طریق عرضه به هنگام و مناسب اطلاعات تولید شده، نسبت به تولید و بهرهوری علم؛
۲ـ اولویت دادن به «اصلاح روشها»ی تولید علم و نیز روشهای عرضه و بهرهمندی از علوم تولید شده، نسبت به اصلاح نظریهها و مبانی؛
۳ـ اولویت دادن به سازمان سازی نسبت به جامعه سازی و فرد سازی
با اولویت اتخاذ شده در سیاست کوتاه مدت، همه ظرفیتهای علمی با وجود گرایشها و اختلافهای فکری میتوانند، همراه شده و به انجام اهدافی که در سیاستگذاری فوق، مورد انتظار است، اهتمام ورزند.
مبتنی بر فعالیت انجام گرفته، بخشی از بدنه نخبگان جامعه به این مسأله بیش از پیش واقف میگردند که میبایست علاوه بر فرهنگ بهرهمندی، نظام انتقال به هنگام اطلاعات به بدنه علمی جامعه نیز اصلاح شود. همچنین این باور پدید می آید که برای اصلاح نظریهها احتیاج به بازبینی روشهای تولید نظریه است و برای انسان سازی باید سازمان سازی و جامعه پردازی را جدی تر گرفت. بر این اساس بهطور طبیعی میتوان اولویتبندی فعالیت علمی کشور را تغییر داد و به شکلی که در سیاست میان مدت، بیان گردید، آهنگ و آرایش فعالیتها را متحول ساخت.
طبیعی است به صورت همزمان، فعالیت در محورهای دیگر ادامه مییابد و اگر نخبگانی از جامعه همچنان بر این عقیده باشند که نیاز علمی کشور، با استفاده از ظرفیتهای علمی موجود، قابل پاسخگویی بوده و احتیاجی به اصلاح زیرساختی علوم انسانی وجود ندارد، میتوانند همچنان در محور گذشته به فعالیت خود، استمرار بخشند. علاوه بر اینکه در صورت دستیابی به توفیقات نسبی، در بازسازی محورهای اولویتدار، در سیاستهای کوتاه مدت، از رشد و ارتقاء علمی افزونتری برخوردار خواهند گردید.
ـ سیاستهای بلند مدت تحول علوم انسانی
در سیاستهای کوتاه مدت و میان مدت؛ برای سیاست بلند مدت، اولویتبندی زیر پیشنهاد میشود:
۱ ـ اولویت دادن به «تولید علم»، نسبت به عرضه (آموزش و تفاهم) و اصلاح فرهنگ بهرهمندی؛
۲ ـ تأکید بر «تأسیس مبانی نوین»، نسبت به اصلاح روشها و تولید نظریهها؛
۳ ـ تأکید بر نقش آفرینی علوم انسانی در جامعه پردازی اسلامی نسبت به سازمان سازی و انسان سازی اسلامی
هرچند فعالیت بر محورهای مورد تأکید در سیاست درازمدت، در طول برنامه تحول علوم انسانی وجود داشته و خواهد داشت، اما با گذر از مراحل پیشبینی شده در سیاستهای کوتاه مدت و میان مدت، میتوان انتظار داشت که حجم جامعه علمی کشور، با انگیزه و آمادگی بیشتری به مسأله تولید علم، اصلاح مبانی و نیاز به جامعه پردازی اسلامی واقف شود. این امر زمینه استفاده عملی از پژوهشهای انجام شده قبلی را در محورهای اولویتدار در این مرحله، فراهم می آورد.
البته پذیرش این گونه سیاستگذاری به معنای حذف سایر جریانهای فکری نیست که چنین اندیشهای را برنمی تابند. سایر تفکرات نیز می توانند، متناسب با ایده فکری خود، در محورهای گذشته و متناسب با اولویتهای پیش گفته، به فعالیتهای علمی خود، ادامه داده و مبدأ خدمات علمی و عملی در جامعه باشند.
۲/۲. سیاستهای اجرایی تحول علوم انسانی
سیاست های اجرایی اقدامات جزئی تر را در امتداد سیاست های کلان معین می کند. این لایه سیاست گذاری نیز به سیاستهای اجرایی کوتاه مدت، میان مدت و درازمدت تقسیم می شود. سیاست های کوتاه و میان مدت نیز در چهار دسته تنظیم شده اند:
۱ ـ سیاست های ناظر به تولید علم؛ ۲ ـ سیاست های ناظر به عرضه علم؛ ۳ ـ سیاستهای ناظر به بهره وری از علم؛ ۴ ـ سیاست های فراگیر بر هر سه.
به این ترتیب ارتباط سیاستهای اجرایی با سیاستهای کلان برقرار می شود.
ـ سیاستهای اجرایی کوتاه مدت
سیاستهای اجرایی کوتاه مدت در تحول علوم انسانی متناسب مواد پیش گفته به شرح زیر در چهار قسمت پیشنهاد می گردد:
ـ سیاست های اجرایی ناظر بر تولید علوم انسانی
ـ فرهنگسازی نسبت به ضرورت، چیستی و چگونگی نهضت تولید علم دینی به منظور فراگیر شدن این مسأله و تبدیل شدن آن به مطالبه عمومی نخبگان و تحصیلکردگان جامعه؛
ـ جایگزینی دوراندیشی به جای روزمرگی و عملزدگی؛
ـ جایگزینی عمقاندیشی به جای شتابزدگی و سادهاندیشی؛
ـ پرهیز از فرمایشی شدن و حکومتی انگاشتن نهضت تولید علوم انسانی اسلامی؛
ـ پرهیز از گرتهبرداری خام، از علوم و محصولات جدید؛
ـ استفاده مؤثرتر از مقطع تحصیلی دکترا، در دانشگاه و خارج، در حوزههای علمیه و استفاده مناسب از نظام پایاننامهنویسی، به منظور تحقق تولید علم؛
ـ ترویج شیوه روش تحقیقاتی به شکل گروهی؛
ـ میدان دادن به اساتید جوان، در عین استفاده از تجربه و عمقاندیشی اساتید کارکشته و مجرب؛
ـ سیاست های ناظر بر عرضه علوم انسانی:
ـ ایجاد فضای آزاد و مجازی متنوع برای طرح اندیشه های نو؛
ـ تفکیک جریان های سالم، متعهد و انقلابی از غیر آنها؛
ـ وارد نمودن دانشهای لازم و جدید به گردونه آموزش علم؛
ـ سیاستهای ناظر بر بهره وری از علوم انسانی
ـ ممانعت از ابزار شدن علم برای قدرت طلبی جریان های ناسالم سیاسی
ـ ممانعت از عوام زدگی و سود جویی در بهره وری از علم
ـ تبدیل کردن علم تولید شده به تدبیر از یک سو و ثروت از سوی دیگر
ـ سیاست های فراگیر
ـ رعایت حقوق معنوی محققان
ـ تقویت منابع مالی و استفاده بهینه از منابع مالی موجود در تحول علوم انسانی
سیاستهای اجرایی میان مدت
سیاستهای اجرایی میان مدت متناسب بر مواد پیش گفته به شرح زیر، پیشنهاد می گردد:
ـ یافتن روشهای پاسداشت منزلت دانش و دانشمند؛
ـ جلوگیری از آفت تحجر (پافشاری غیرضروری بر روشها و نتایج پیشین و تکرار و یا بازخوانی میراث گذشتگان) و انفعال (مطلقانگاری دستآوردهای علمی و اکتفا به ترجمه و انتقال آن ها)؛
ـ پرهیز از شخصیتزدگی در عین حفظ احترام نسبت به اساتید و بزرگان علم؛
ـ پرهیز از مشهوراتزدگی و مسلّم انگاشتن دستاوردهای فکری بشر؛
ـ کم کردن موانع اخلاقی در تولید علم در جامعه علمی همچون استهزاء، حسد، کبر، عجب، غرور، مراء، آوازهگرایی و تعصب ناروا؛
ـ تعریف شاخصه تولید فکر، در حوزه و دانشگاه و تفکیک مرز بدعتگزاری و نوآوری؛
ـ طراحی و اجرای مناظره سازمانی (مناظره قاعدهمند قابل داوری)؛
ـ کشف و طبقهبندی استعدادها، متناسب با ضریب توانمندی علمی و نیز اهمیت موضوع مورد مطالعه؛
ـ پرورش هدفمند استعدادها؛
ـ بهرهمندی به موقع و مناسب از استعدادهای پرورش یافته؛
ـ تضعیف فرهنگ مدرکگرایی با ارج نهادن به نوآوری و خلاقیت؛
ـ تغییر رویکرد نظام آموزشی از ترجمه به پژوهش، از کمیتگرایی به کیفیتگرایی، از طرح محفوظات غیرضروری به مطالب کاربردی خلاقیتآفرین؛
ـ حمایت حقوقی و قانونی از مؤلفان، مبتکران، محققان و نوآوران؛
ـ ترویج شیوه فعالیت جمعی در امر پژوهش؛
ـ رفع دغدغه اقتصادی و تأمین معیشت پژوهشگران به شکل مناسب.
ـ سیاستهای اجرایی دراز مدت
سیاستهای اجرایی دراز مدت و فراگیر متناسب، با مواد پیش گفته به شرح زیر پیشنهاد میگردد:
ـ طراحی، اجرا و نظارت بر اجرای برنامه جامع پژوهشی؛
ـ ایجاد هماهنگی در مبانی، روشها و محصولات علمی حوزه و دانشگاه؛
ـ افزایش دائمی سرعت تولید علم، از طریق معرفی مناسب و به هنگام موضوعات پژوهشی، اصلاح روش تحقیق مناسب، فراهم
در سازمان دهی تحول، ارتباط نهادها و سازمان های تأثیرگذار و تعیین نقش آنها در قالب سیاست گذاری، مورد نظر بوده است. ضمن اینکه به ناچار فعلاً سازمان تولید، عرضه و بهره وری از علم با هم دیده شده است.
آوردن امکان دستیابی به اطلاعات لازم، در اختیار قرار دادن ابزار و منابع کافی؛
ـ اصلاح معرفتشناسی حسی و انتزاعی و حاکم ساختن معرفتشناسی اصلاح شده بر جامعه علمی؛
ـ پرورش مدیران فرهنگی دوراندیش، کارآمد، متعهد و مؤمن علممدار؛
ـ نهادینه شدن توزیع عادلانه منابع، در جامعه علمی؛
ـ تعامل فعال، اثربخش و تأثیرگذار با جامعه علمی جهان.
۳/۲. سازماندهی تحول علوم انسانی
در سازمان دهی تحول، ارتباط نهادها و سازمان های تأثیرگذار و تعیین نقش آنها در قالب سیاست گذاری، مورد نظر بوده است. ضمن اینکه به ناچار فعلاً سازمان تولید، عرضه و بهره وری از علم با هم دیده شده است.
ـ سازماندهی کوتاه مدت
سازماندهی کوتاه مدت به منظور اجرای سیاستهای راهبردی به شرح زیر پیشنهاد می گردد:
ـ ایجاد ارتباط و پیوند مناسب بین مراکز تولید، عرضه و بهرهبرداری از علم، همانند پژوهشگاه ها، حوزه های علمیه و بنگاه ها
ـ ایجاد فرهنگ علمورزی و ابتکار در خانه و مدرسه؛
ـ اصلاح ساختار مدیریت مراکز پژوهشی از طریق: تولید محور شدن ساختار اداری، انتصاب مدیران غیرسیاسی و غیراقتصادی که از استقلال فکری و فرهنگی لازم برخوردار باشند؛
ـ اعمال نظارت بر نتایج دستگاههای پژوهشی؛
ـ حذف یا ادغام نهادهای علمی همعرض؛
ـ درگیر نشدن نیروها و استعدادهای علمی، پژوهشی به مسایل اجرایی؛
ـ تقویت و استفاده مناسب، از نشریات تخصصی، در جهت توزیع علم و اطلاعرسانی به هنگام؛
ـ قاعدهمند کردن مدیریت نهضت تولید علم دینی، با مسؤولیتپذیری شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای سیاستگذاری حوزه علمیه؛
ـ تبدیل شدن «بنیاد نخبگان»، به بنیاد نخبگان نوآور و مؤسس و جهت یافتن آن به سمت تقویت جریان تولید علم مفید در جامعه؛
ـ فرهنگسازی پیرامون چرایی و چگونگی تحول علوم انسانی توسط رسانههای عمومی.
ـ سازماندهی میان مدت
سازماندهی میان مدت بدین شکل پیشنهاد می گردد:
ـ نظارت، هدایت و حمایت نهادهای تولید علم، توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی و مرکز مدیریت حوزه علمیه قم؛
ـ ایجاد ارتباط فعال با مراکزعلمی جهان اسلام و جهان، با تقسیم کار بین مراکز داخلی و مشخص شدن مراکز یا افراد خارجی مرتبط با آن ها؛
ـ تقسیم مسؤولیت بین نهادهای علمی بهگونهای که به شکل منظومه هماهنگ، مجموعه نیازهای علمی کشور را سامان و پوشش دهند؛
ـ ایجاد ارتباط علمی فعال و سازنده بین قلههای علمی همعصر، در رشتههای مختلف؛
ـ سازماندهی اطلاعرسانی و فرهنگسازی، از طریق رسانه ملی، جراید و مجلات، شبکههای اطلاعرسانی؛
ـ نهادینه شدن ارتباط عالمان با مدیران.
ـ سازماندهی دراز مدت
در سازماندهی دراز مدت تحول علوم انسانی توجه به موارد زیر مناسب است:
ـ تأسیس و مسؤولیتپذیری مراکز تحقیقات بنیادین (در حوزه و دانشگاه) در ارتباط با نوآوری، در مبانی و روشهای تولید علم؛
ـ ارتقاء سطح و گستره معارف حجیت یافته (قابل انتصاب به دین) پاسخگو، فرهنگساز، توسط حوزههای علمیه؛
ـ گسترش کمی و کیفی نظریههای کارآمد متناسب با هندسه نیازها در جامعه ایران و با رعایت مبانی و ارزشهای اسلامی توسط دانشگاهها و مدارس با مسؤولیت وزارت علوم، تحقیقات و فنآوری و مشارکت آموزش و پرورش؛
ـ تبدیل نظریههای علمی مرتبط با مهندسی اجتماعی، به تنظیم الگوی پیش رفت بومی و طراحی برنامههای پی ریزی تمدن اسلامی مبتنی بر آن توسط دولت و با مشارکت سایر قوا؛
ـ طراحی و اجرای «مدیریت شبکهای تحقیقات» به منظور بالا رفتن سرعت، دقت، هماهنگی در تولید علم و استفاده حداکثری از تمامی ظرفیتهای علمی و نیز رعایت آزادی عمل افراد و نهادهای علمی در عین مدیریت غیرمتمرکز، به مسؤولیت کارگروه تحول و ارتقا علوم انسانی در شورای عالی انقلاب فرهنگی
ـ نهادینه شدن تعامل علمی حوزه، دانشگاه و قوای اجرایی با یکدیگر و با مراکز علمی دنیای اسلام و جهان زیرنظر کارگروه تحول علوم انسانی.
در مجموع اهدافی که از سیاستگذاری، برنامهریزی و سازماندهی های فوق مورد انتظار بود، عبارتند از:
ـ ایجاد بالندگی هدفمند در همه رشته های علوم انسانی و اجتماعی؛
ـ رعایت سهم و ترکیبِ، ایمان و عقلانیت، اخلاق و منطق، آرمانخواهی و کارآمدگرایی، استقلال در اندیشه و تعامل فعال با متفکران جهان، تنوع در گرایشهای فکری توأم با تفاهم جمعی، حفظ حقوق فردی با اولویت دادن به مصالح جمعی؛
ـ مشارکت یافتن حداکثری نخبگان در خیزش علمی جدید؛
ـ جمع واقع گرایی و دوراندیشی در تدبیر تحول علمی؛
ـ مستند نمودن چگونگی تحول به الگوی منطقی از پیش طراحی شده؛
ـ ایجاد ارتباط فعال، هماهنگ و هدفمند بین حوزه، دانشگاه و دستگاههای اجرایی.
با پیگیری پیشنهاد فوق شیبی در تحول علوم انسانی ایجاد میشود که طی آن طیف وسیعی از نخبگان جامعه، حتی آنها که در بدو امر اعتقاد عمیقی به تحول ندارند به مشارکت گرفته میشوند. علاوه بر اینکه دست یافتنی نبودن تحول اساسی در کوتاه یا حتی میانمدت باعث ناامیدی و رها کردن مسأله نمیشود.