خبرگزاری مهر- گروه هنر: می توان گفت یکی از پرانرژیترین مجریهای تلویزیون است؛ عمویی که خودش بالا و پایین می پرد، شادمانی می کند، هیجان دارد و بچهها هم در برنامه هایش کودکانگی هایشان را به میدان می آورند. سهم زیادی از این نشاط و شادی هم به موسیقی ها و آوازخوانی هایی است که در برنامه های کودک اجرا می کند مثل «اردک تک تک» یا «لب خندون، در قندون» شعرهایی که با ریتم شاد و کودکانه خوانده شد و احتمالا بسیاری از طرفداران عمو پورنگ آنها را حفظ هستند.
عموپورنگ با نام اصلی داریوش فرضیایی سال هاست که برای بچه ها اجرا می کند و این روزها بعد از یک استراحت به همراهش تیمش به دنبال آماده شدن برای شروعی دوباره هستند.
وی یکی دو سال است که با برنامه «محله گل و بلبل» در شبکه دو حاضر شده است برنامه ای که به تعبیر خودش شکل مدرن شده «محله برو بیا» است. داریوش فرضیایی در گفتگویی که در آستانه شروع دوباره به کار با او داشته ایم درباره روحیات و ویژگی های خود از کودکی تا حال حاضر و انتظاراتی که از او به عنوان یک چهره شناخته شده می رود و اینکه حالا خودش چقدر دوست دارد برای خودش زندگی کند و سعی کند درگیر قضاوت های مردم نشود، سخن گفت.
فرضیایی همچنین به دوران کودکی خود اشاره و بیان کرد که از کودکی علاقه مند به اجرای نمایش برای خواهرش بوده و هفته ای دو بار برایش فیلم هندی بازی می کرده است. با ما در این گفتگو همراه میشوید:
*شما پس از پخش برنامه های مجریمحور، با «محله گل و بلبل» نزد بچه ها آمدید و حالا هم مدتی است که در تدارک تولید دوباره هستید. برای شروعِ جدید ایده خاصی دارید؟
-برای هر کاری باید تامل و تفکر داشت و برنامه جدید بیشتر از همه تحقیق نیاز دارد. ما هر سری یک دوره استراحت می کنیم و بعد با همفکری با سایر عوامل به نتیجه می رسیم و دوباره کار را شروع می کنیم. مهم این است که وقتی کار خود را دوباره شروع می کنیم حال خوبی داشته باشیم و آمادگی کامل باشد.
*از این برنامه که فرم آن با برنامه های قبلی شما متفاوت بود، راضی بودید؟
- من در کودکی «محله برو بیا» را دوست داشتم و به نظرم «محله گل و بلبل» پلی به آن برنامه زده است که حالا این محله آداپته شده و در ژانر امروزی ارایه می شود.
*اقای فرضیایی شما سال هاست در حوزه کودک کار می کنید به عنوان یک کارشناس فکر می کنید به روز ماندن و اینکه بتوانید همچنان بچه ها را پای اجرای خود نگه دارید به چه ویژگی هایی نیازمند است؟
- سوال شما از دو منظر است؛ هم گروهی و هم فردی. تیمی که من با آنها کار می کنم بنیانگذار برنامه عموپورنگ است و ما این برنامه را با هم شروع کردیم و آنها خصوصیات من، نقاط ضعف و قوت و سایر ویژگی های من را می دانند و به طور کامل با روحیاتم آشنا هستند. این بزرگترین امتیاز است چراکه در این زندگی ما طبیعتا بهتر یکدیگر را می شناسیم اگرچه کار جمعی سخت ترین نوع همکاری در کشور ما و مشکل تر از کار فردی است.
از طرف دیگر نه تنها استایل کاری من کودکانه است بلکه فکر و ایده و طرز تفکرم هم مرتبط با کودکان است. در رادیو هم که بودم همین وضعیت وجود داشت و دیگران می دانند که من همیشه سرزنده و کودکدوست بوده ام بنابراین قالب شخصیتی مرا هم در برنامه ها بر همین اساس طراحی می کنند. آنها می دانند که چگونه قالبی باید برای پورنگ پایه ریزی کرد که هم کهنه نشود و هم جذاب بماند. یکی از اتفاقاتی هم که در این سال ها همیشه برای من رخ داده است آزاد بودنم با کودکان در استیج بوده است. من خیلی راحت با بچه ها، پشت صحنه و همه اتفاقات رئال، زندگی می کنم و این برای بیننده کودک خیلی جذاب است. استیج ما پر از ویژگی های کودکانه بوده است، همانطور که کودک قهر و آشتی می کند، اشتباهاتش را به راحتی می پذیرد و... همه تیم برنامه هم این ویژگی ها را به راحتی دارند و این اتفاقات را تجربه کرده ایم مثلا دچار اشتباه شده ایم اما همان سر صحنه سعی کرده ایم درستش کنیم.
من خیلی راحت با بچه ها، پشت صحنه و همه اتفاقات رئال، زندگی می کنم و این برای بیننده کودک خیلی جذاب است*به عنوان یک مجری فکر می کنم چندان زیر بار چارچوب های معمول نمی روید.
- صادقانه بگویم من نمی توانم در چارچوب برنامه های کودک در یک قالب غیرقابل انعطاف باشم ولی اگر هم در برنامه کودک آزاد بوده ام باز هم براساس استانداردها کار کرده ام. به طور مثال لودگی نداشته ام بلکه شادی، پویایی و هیجان را وارد کارم کرده ام تا بچه ها بتوانند با من همذات پنداری داشته باشند.
البته جالب است که فرمول ساختاری برنامه مرا می توانید در برنامه های بزرگسال هم ببینید و اتفاقا من خوشحال می شوم که مثل برنامه من برای بزرگسالان هم اتفاق بیفتد. درواقع شوی کودک می تواند دستاویزی برای بزرگترها باشد؛ بزرگترهایی که به نوعی همان کار کودک را انجام می دهند، گرد هم می نشینند و یک نفر مثل عمو پورنگ می آید و یک نفر دیگر مثل امیرمحمد وارد می شود و شیطنت می کند.
*یعنی فکر می کنید برنامه ای مثل «خندوانه» از برنامه های عمو پورنگ الگو گرفته باشد؟
- نه اینکه خدایی نکرده بگویم این برنامه از من و برنامه ما گرفته شده است نه منظورم فقط این است که از همین فرمول استفاده شده است و خوشحالم که استفاده می شود. در همان برنامه هم کاری که برای کودکان انجام می شود رخ می دهد و این خیلی خوب است و این هیجان و شادی هم برای کودکان نیاز است و هم بزرگسالان. شما می توانید پیرزن ها و پیرمردها را در آن برنامه ببینید که می خندند و شاد هستند همانطور که در اینجا کودکان لذت می برند. این کودک درون و نیازهای آن را همه ما داریم اما به دلیل تغییرات فیزیکی ناشی از بزرگ شدن خجالت می کشیم آن را بروز دهیم، اما چه اشکالی دارد که شادی کنیم و یا دست بزنیم؟
همه آمال و آرزوهای ما این بود که بتوانیم یک دوچرخه داشته باشیم و نهایتش هم می توانستیم به همان دوچرخه برسیم*فکر می کنید چقدر این دوری از شادی به فرهنگ ما باز می گردد به طور مثال در دهه ۶۰ شاید پدر و مادرها همیشه به فرزندانشان سکوت و آرام بودن را تاکید می کردند.
- آن زمان حق انتخاب با من و شما نبود و تلویزیون با همان دو شبکه اش برای ما برنامه پخش می کرد. امروز اینترنت و فضای مجازی است که به کودک حق انتخاب، شادی و... می دهد. این شبکه ها هستند که به راحتی می توانند نوع زندگی بچه ها را تعیین کنند و پدر و مادر ها اکنون مستاصل هستند. امکانات و توقعات ما مثل بچه های امروزی نبود که در سن ۲ یا ۳ سالگی تبلت داشته باشند. همه آمال و آرزوهای ما این بود که بتوانیم یک دوچرخه داشته باشیم و نهایتش هم می توانستیم به همان دوچرخه برسیم. اکنون اما قشر محروم و ضعیف هم سعی می کند به گونه ای آن تبلت را برای کودکش تهیه کند. امروز باید واقعیت دنیای جدید را بپذیریم و سعی کنیم فرهنگسازی داشته باشیم. ما نمی توانیم منکر نکات منفی شویم اما باید از نقاط قوت دنیای مجازی و ظرفیت های آن استفاده کنیم.
*شما یکی از مجریان حوزه کودک هستید که شهرت دارید به اینکه کودک درونتان همیشه زنده است. به نظر خودتان کودکی شما با کودکی هم سن و سالانتان تفاوتی هم داشته است؟
- من کودکی خیلی خوبی داشتم و اتفاقا همه می گویند آن زمان تفاوت زیادی با هم سن و سالان خود داشتم. خود من نمی توانستم آن زمان شناخت و توصیفی از خودم داشته باشم ولی اکنون که برای من تعریف می کنند می گویند خیلی خاص بوده ام. انشا، نوشته ها، لباس پوشیدن هایم و... خاص بوده است.
*خانواده شما ممکن بود سخت گیری هم داشته باشند؟
- خیر اتفاقا من خیلی راحت بزرگ شدم. راحت نه به معنای اینکه هر امکاناتی که بخواهم در اختیارم بگذارند بلکه راحت به این معنا که در آرامش فکری بزرگ شدم. خانواده من سطح سواد پایینی داشتند اما فرهنگشان بالا بود و خیلی ساده و شیرین و دلچسب بزرگ شدم.
*رویای شما در کودکی چه بود؟
- شما فیلم «ساز دهنی» امیر نادری را به خاطر دارید؟
*فکر نمی کنم کسی این فیلم را به یاد نیاورد.
- من همان زمان خیلی تحت تاثیر این فیلم و مخصوصا شخصیت امیرو قرار می گرفتم. به نوعی دردِ داشتن یک ساز دهنی را احساس می کردم. با این همه من آن زمان فراتر از آن بچه دوست داشتم یک فیلمساز، مجری و... باشم و اتفاقا می توانستم بفهمم که امیرو برای به دست آوردن ساز دهنی چه خفتی را کشید و چه کارهایی کرد.
*آن زمان چند سال داشتید؟
- پنجم دبستان یا اول راهنمایی بودم.
* و فکر می کردید مثل امیرو باید سخت تلاش کنید؟
- بله اما نمی خواستم برای هدفم به هر چیزی تن دهم و می دانستم که نباید دست از تلاش بردارم. خاطرم است در مدرسه نمایش های زیادی در مدرسه بازی می کردیم و جالب است که من همیشه قصه نمایش هایی را که بازی می کردم خودم می نوشتم.
*نمایش هایتان چه حال و هوایی داشت؟
- خیلی جالب است که موضوعات نمایش هایم همیشه درام بود و دلیل این اتفاق امروز برای خودم سوال است.
*به فضایی که آن سال ها در آن زندگی می کردید مربوط می شود؟
- فکر می کنم به کتاب هایی که برادرانم مطالعه می کردند مربوط می شد چون من هر از گاهی به کتاب هایشان سرک می کشیدم. رمان های زیادی می خواندند. خاطرم هست که اول راهنمایی یا پنجم دبستان بودم که منزل یکی از برادرانم کتابی از انوره دو بالزاک خواندم. فضای کتاب درباره سختی هایی بود که یک دختر در زندگی اش تجربه کرد و دل من می سوخت که چرا او باید چنین سرنوشت غم انگیزی داشته باشد.
صادقانه بگویم همیشه دوست داشتم مشهور شوم و مردم مرا بشناسند و برای شهرت تمرین هم می کردم*حسرت های شما در آن زمان و در نوجوانی تان چه بود؟
- صادقانه بگویم همیشه دوست داشتم مشهور شوم و مردم مرا بشناسند و برای شهرت تمرین هم می کردم. من هر روز برای خواهرم نمایش بازی می کردم. او چهار سال از من کوچکتر بود و یک بار تلویزیون فیلم «قانون» را با بازی آمیتاب باچان نمایش داد که من این فیلم را خیلی دوست داشتم و همان را بازی می کردم. آمیتاب باچان در انتهای این فیلم می مرد و خواهرم از من می خواست که من در پایان نمیرم من هم به او می گفتم که اگر می خواهد نمیرم باید خوراکی هایش را به من بدهد و به همین ترتیب سناریو را تغییر می دادم.
*باج می گرفتید؟
- باج نبود فقط یک معامله کودکانه بود و دوست داشتم همانقدر که من زحمت می کشم او هم مثلا از پفکش سهمی به من بدهد.
*شما بیرون از منزل هم با هم سن و سالان خود بازی می کردید؟
- من خیلی اهل بازی های بیرون از خانه نبودم. خیلی کم به کوچه می رفتم و چون یک حیاط بزرگ داشتیم مادرم بیشتر می گفت همان جا در حیاط بازی کنیم و ما هم هر بازی که فکرش را بکنید در همان حیاط کوچک انجام می دادیم. از همه مهمتر همان نمایش ها بود که فکر می کنم نوعی تمرین برای شومن بودن من شد. تئاترهای تک نفره ای بود که هیچ کس فکر نمی کرد بتواند به این صحنه تلویزیونی منجر شود. ما هر شب فیلم اجرا می کردیم و قبلش خواهرم از من می پرسید امشب چه فیلمی داریم من هم به او می گفتم باید فکر کنم و تخیلی نمایش هایی را درمی آوردم؛ نمایش هایی که از کارتون های پلنگ صورتی و فیلم های آن زمان گرفته شده بود و حدودا هفته ای دو بار برای خواهرم فیلم هندی بازی می کردم.
آمیتاب باچان در انتهای این فیلم می مرد و خواهرم از من می خواست که من در پایان نمیرم من هم به او می گفتم که اگر می خواهد نمیرم باید خوراکی هایش را به من بدهدیادم می آید وقتی با خواهرم دعوا می کردیم به او می گفتم تا یک هفته بازی فیلم تعطیل است و او گریه می کرد که دعوایمان ربطی به سینما نداشته باشد.
*چطور از بازیگری به اجرا رسیدید؟
- به نظر خود من در این نمایش ها، اجرا غالب بود تا بازیگری. درنهایت فکر می کنم همه آنچه که امروز برای من اتفاق افتاده است به نوعی در ضمیر ناخودآگاهم بوده و تجربه اش کرده ام. عموپورنگ قبلا آنچه را که الان هست تمرین کرده و شرایط برایش فراهم شده تا خودش را متبلور کند.
*چگونه همیشه این کودک درون را زنده نگه می دارید؟
- من هیچ ابایی ندارم از اینکه کاری کنم که شاید در نظر بعضی عرف نباشد به طور مثال هر از گاهی در پارک دوچرخه سواری می کنم و ممکن است اتفاقا عده ای تعجب کنند که چرا عموپورنگ در این مکان دوچرخه سواری می کند.
*شما به قضاوت ها اهمیتی نمی دهید؟
- برایم مهم نیست چون دارم کارم را انجام می دهم و نمی توانم دایم جوابگوی قضاوت های نابجای آدم ها باشم. من تا حدی البته پذیرفته ام که زندگی شخصی ندارم مثلا من اگر یک روز در فضای مجازی مطلب نگذارم بسیاری از دوستانم به من پیام می دهند که طرفدارانت دایم سوال دارند که عمو چی شدی؟ چه اتفاقی افتاده است؟ به هر حال مخاطبانم دل در گرو من دارند و حساس هستند. من هم همینطور هستم و آنها را دوست دارم و با این حال این نوع زندگی سختی های زیادی دارد. حالا سعی می کنم بعضی تابوها را برای خودم بشکنم و همانطور که گفتم دوچرخه را بردارم و جایی که دوست دارم دوچرخه سواری کنم.
ممکن است این میان مورد بی مهری هم قرار بگیرم به طور مثال خیلی ها در همان زمان دوچرخه سواری از من می خواهند که عکس بگیرم و اگر من بگویم نه، ناراحت می شوند. هرچقدر هم ازشان بخواهم که زمانی را برای خودم باشم باز هم ممکن است کسی دلخور شود البته سعی می کنم با شوخ طبعی و شیطنت بگویم که کسی ناراحت نشود و یا به کودکی برنخورد.
ادامه دارد...