خبرگزاری مهر، گروه جامعه - ناصر جعفرزاده و خداداد خادم: تحولات چند دهه اخیر ایران، ساختارهای اجتماعی به ویژه خانواده را دچار تحولات بنیادین کرده است. برخی با بدبینی تمام از پایان خانواده و برخی دیگر از ظهور خانوادهای انسانی تر سخن می گویند. افزایش طلاق و خشونت در خانواده طی سالهای اخیر نمود بیرونی یک پدیده اجتماعی رو به رشد است که محمدامین قانعی راد استاد جامعه شناسی عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در کتاب «زوال پدرسالاری؛ فروپاشی خانواده یا ظهور خانواده مدنی؟» این چالشها را نتیجه طبیعی از بین رفتن هنجارهای «پدرسالاری» در خانواده و به طور کلی در جامعه و شکل نگرفتن قواعد گفتگویی می داند. برای تشریح بیشتر این موضوع با وی به گفتگو نشستیم قسمت نخست این گفتگو پیشتر ارائه شد در اینجا بخش دوم این گفتگو را خدمت مخاطبان عزیز تقدیم می کنیم:
*همانطور که مستحضرید معمولا مبحث حقوق از واقعیت جامعه عقب تر است، این در حالی است که برای تشکیل خانواده گفتگویی به طور طبیعی لازم است برخی قوانین حقوقی تغییر کند یا اصلاح شود. این مسئله را چگونه تبیین می کنید؟
تضاد بین اخلاق و حقوق معمولا در برهه های تحول اجتماعی ایجاد می شود و موقعی است که حقوق نسبت به تحولات اجتماعی عقب می ماند. اما در یک دوره تاریخی عقب ماندگی را جبران می کند. ولی نکته این است که نهاد حقوق در همه جای دنیا اساسا یک نهاد محافظه کارانه است. این را به عنوان نقد نهاد حقوق نمی گویم بلکه جاهایی حسن است. فرض کنید در نظام امریکا حقوق جلوی خیلی از فروپاشیها در عرصه سیاسی را می گیرد. در دعواهای انتخاباتی رای نهاد حقوقی جلوی بحران را می گیرد و هر کس جایگاه خود را می پذیرد. نهاد حقوق نسبت به تحولات اجتماعی تاخری دارد و این تاخر البته حد و مرزی دارد و اینطور نیست که به تضاد حقوق و اخلاق برسیم. به این موضوع فکر می کنم که آیا امکان این هست که حقوق ما قواعد هنجاری خانواده را تنظیم کند و اخلاق روزمره ما قواعد گفتگویی خانواده را بیان کند. به عنوان مثال مرد تامین معاش را برعهده دارد، اما قواعد حقوقی مشارکت زنان در اقتصاد خانواده را به رسمیت بشناسد. قانون تغییر کند که زن و مرد هر دو باید مشارکت داشته باشند. همین قانون می تواند زمینه ساز درگیریهای خانوادگی و اجتماعی شود.
قواعد حقوقی نباید به قدری سفت و سخت باشند که راه گفتگو را ببندند یا زن سالاری را جایگزین پدرسالاری کندبخشی از قواعد هنجاری اگر از سوی نهاد حقوق گذاشته شود به ویژه در مواردی که افراد از طریق مذاکره نمی توانند به نتیجه برسند، یک مرجع توافق باید وجود داشته باشد. وجود این مرجع بهتر از نبود آن است. اگر به توافق نرسیدند آنسوی آن خشونت است. اما اگر چارچوب حقوقی و قواعدی باشد می توانیم به آن اتکا کنیم حتی اگر به آن اعتقادی نداشته باشیم. جنبشهای اجتماعی هم نقش واسطه برای نزدیکی قواعد حقوقی و قواعد مدنی دارند. بخشی از این تضاد می تواند کارکرد مثبت داشته باشد. باید وجود قوانین متفاوت و کارکردهای هر قانون در نظر گرفته شود. باید روح جامعه خود را در قوانین حقوقی نشان دهد.
به عنوان مثال خروج زنان بدون اجازه شوهر از کشور، به طور روزمره می بینیم بیشتر مردان ویزای مستقل برای همسرانشان گرفته اند و مانعی برای خروج از کشور همسرانشان ایجاد نمی کنند. حالا چیزی هم در قانون هست و باید بررسی شود که حداقل قواعد هنجاری برای سامان بخشی به این موضوعات چه باشد. قواعد حقوقی نباید به قدری سفت و سخت باشند که راه گفتگو را ببندند یا زن سالاری را جایگزین پدرسالاری کند. اما در جامعه می شود روی حداقل قواعد به توافق رسید. گروههای مدنی باید با هم صحبت کنند و ببینند این حداقل قواعد کجاست؟
*شما در بخشی از کتاب به پدرسالاری سیاسی اشاره کردید، آیا معتقدید از مشروطه به بعد پدر سالاری سیاسی دچار زوال شده است؟ نقش انقلاب اسلامی در تسریع یا کند شدن روند زوال پدرسالاری چگونه قابل توضیح است؟
در زمینه اخلاق سیاسی ما، پس از مشروطه تصویر پدرسالار از قدرت در هم شکسته شد. تصویری که در آن تصمیمات به یک فرد وابسته است. جای آن تصمیم گیریها به نظامهای دیوانی و سازمانهای اجتماعی مثل مجلس و شورای شهر و سازمان برنامه ریزی واگذار شده است. پیش از این این نهادها نبود؛ قدرت در اختیار فردی بود که در نبود قواعد و سازمانهای اجتماعی تصمیم گیری می کرد. در پدرسالاری خانوادگی از قضا قواعد هنجاری خیلی نقش داشتند. اینطور نبود که پدرسالار هر کاری دوست داشته باشد بکند بلکه براساس یک سری قواعد کار می کرد و به همین دلیل می گوییم اقتدار دارد اما مقتدر نیست. اما در مورد پدرسالاری در تاریخ سیاسی ایران مواردی را داریم که پدرسالاری مبتنی بر قواعد ساختاری نیست. اقتدار سنتی و حقوقی و عقلانی پس از مشروطه تصویر پدر سالار از قدرت در هم شکسته شدپشت این نیست بلکه اقتدار شخصی می ماند که منبع تصمیم گیری است و به بیرون از خود مراجعه نمی کند می گوید ذات ملوکانه ما چنین نظری دارد. حتی پدرسالاری سیاسی ما از پدرسالاری خانوادگی ما یک گام عقب تر است. پدر سالاری خانوادگی به قواعد ساختاری وفادار مانده اما پدرسالاری سیاسی ما سمت نوعی سلطانیزم مبتنی بوده و فردی که قدرت را در اختیار دارد شخصا قانون گذار است. به همین دلیل است که پس از انقلاب مشروطه با یک سری حرکتهایی مواجه می شویم که شعارشان قانون و یک کلمه حرف حساب است. می گویند ما باید عدالتخانه داشته باشیم و مرکز قانونگذاری. این قوانین باید بگویند شخصی که قدرت را در دست دارد چه باید بکند و چه نکند. از فردای انقلاب مشروطه با زوال پدرسالاری سیاسی مواجه هستیم و تفویض شدن یک سری اختیارات به نهادهای اجتماعی را داریم.
در چنین شرایطی حفظ سلطان با مفهوم قدیمی خود ممکن نیست. معتقدم رضاشاه با از بین بردن احمدشاه جوان علیه پدرسالاری قیام کرد. احمدشاه سن و سالی نداشت اما نشانه یک نظام پدرسالاری با ریشه تاریخی بود. رضاشاه احمدشاه را از میان برداشت اما خودش ریشه فرهنگی و اجتماعی خاصی نداشت و انتظار دوام حکومت او دور از ذهن بود. در انقلاب مشروطه مردم علیه پدرسالاری برخاستند ولی کودتای رضاشاه قیام یک فرد علیه نظام پدرسالاری بود و چون فردی بود خودش هم دوام نیاورد. در دوره محمدرضاشاه بسیاری از مفاهیم پدرسالارنه سیاسی مثل شاهنشاه آریامهر و ...معنا و مفهوم خود را از دست داده بود و پذیرش مردمی نداشت. برخی کشورها مانند انگلیس موفق می شوند با حفظ روح جدید دموکراسی غالب های پیشین را هم نگه دارند. در این کشورها نظام سابق فقط موید کارکرد ساختارهاست و این ساختارها هستند که کار خود را می کنند. سازمانهای دولتی، احزاب و ... با زوال پدرسالاری سیاسی هم مواجه هستیم.
در انقلاب ۵۷، شاهد حضور زنان و جوانان در انقلاب هم هستیم و زنان تجلی و تبلور دارند. از سال ۵۷ زوال پدرسالاری وارد فاز جدیدی شده که نشانه آن حضور زنان و جوانان است و روز به روز هم این حضور پر رنگ تر می شود. در سطح سیاسی اگر بخواهیم جوانب زوال پدرسالاری را جستجو کنیم این است که یا باید وارد نزاع گروه ها و احزاب و فعلان سیاسی و اجتماعی شویم و یا وارد فاز گفتگو شویم. در سپهر سیاسی هم همچون خانواده، زوال پدرسالاری قواعد را از بین می رود. دیگر اینطور نیست که یک فرد بتواند تعیین کننده باشد. قواعد پدرسالاری سیاسی تفسیرناپذیر است اما در دوران گذار و پس از آن، این قواعد مورد بحث و بررسی فعالان سیاسی قرار می گیرد.
*به نظر شما آیا این دوره را نمی توان یک دوره گذار جامعه از پدرسالاری نامید؟
جامعه در دوره گذار یک الگوی تفسیرپذیر ارائه می دهد. این مرحله شاید کارکردهای مثبتی داشته باشد و ما نمی توانیم ناگهان از یک فضای پدرسالاری کامل وارد یک فضای گفتگویی کامل بشویم. این فرایند تدریجی است و تفسیر پدر میانجی حرکت ما به سمت شرایط گفتگویی است. اگر قدرت اجازه دهد که جامعه تفسیرهای گوناگون را در نظر بگیرد و این تفاسیر را وارد یک دیالوگ کند می تواند شرایط مناسبی برای گذار فراهم کند.
زوال پدرسالاری خانواده را از بین می برد یا وارد مرحله خانواده گفتگویی می کندپدرسالاری ضعیف شده و نهاد خانواده دارد جایگاه خود را از دست می دهد به دلیل اینکه سرشت خانواده با پدرسالاری پیوند خورده و سرشت دولت هم در تاریخ ایران با استبداد پیوند خورده است. این سوال هنوز بی جواب است که زوال پدرسالاری خانواده را از بین می برد یا وارد مرحله خانواده گفتگویی می کند. معتقدم حتی هر دو امکان می توانند به طور همزمان حیات داشته باشند. ممکن است در بخشی از جامعه با خانواده های مساله دار که درگیر خشونت هستند مواجه باشیم و در بخشی دیگر با خانواده های مدنی. زمینه شکل گیری چنین خانواده هایی باید مورد مطالعه قرار گیرد. اینکه چه شاخصه های اجتماعی، طبقاتی، تحصیلی و ... منجر به تشکیل نظام خانوادگی گفتگویی می شود نیاز به بررسی تجربی و میدانی دارد.
* با توجه به این مسائل آیا معتقدید برای نجات خانواده باید نظام پدرسالاری را حفظ کرد؟
برای نجات خانواده برخی می گویند باید نظام پدرسالاری تقویت شود. در این مورد باید متذکر شویم که زوال پدرسالاری چیزی نیست که به میل و اراده کسی ایجاد شده باشد که حالا افرادی بتوانند آن را برگردانند. باید ببینیم در این شرایط چگونه می توان به حیات خانواده بدون تلاش بیهوده برای بازگرداندن پدرسالاری کمک کرد. باید قواعد حقوقی عقب مانده اصلاح شوند و همچنین به جوانان، نوجوانان و حتی کودکان به عنوان یک نیروی اجتماعی تاثیرگذار مطرح هستند. در گذشته بچه ها به دنیا می آمدند تا ابزار و عصای دست پدر و مادر در دوران پیری باشند و فرزندان جایگاه مستقلی نسبت به پدر و مادر نداشتند اما امروز بچه ها تمام هدف زندگی هستند. در گذشته عکس بزرگان خانواده و پدر و پدربزرگها بر در و دیوار خانه ها بود و وزن خانواده به حساب می آمد، اما امروز عکس بچه ها در انواع و اقسام اندازه ها و فیگورها بر در و دیوار همه جای خانه خودنمایی می کند.
بچه ها نقش تعیین کننده ای در خانواده پیدا کرده اند و در جاهایی پدر و مادر را به دنبال خود می کشند. باید این تغییرات را به شیوه ای هوشمندانه مدیریت کنیم. معتقد نیستم باید در مقابل تغییرات وا بدهیم و بگوییم باید نقش پدر و مادر کمرنگ شود، اما نپذیرفتن تغییرات هم روز به روز مشکل را بیشتر می کند. خانواده مدنی یعنی اعضای خانواده باید با هم صحبت کنند. اما ما در زوال پدرسالاری چیزی نیست که به میل و اراده کسی ایجاد شده باشد که حالا افرادی بتوانند آن را برگردانندمقابل آن یک نظام مهندسی خانواده را قرار داده ایم که می خواهد با تصویب قوانین و مقررات خانواده را سر پا نگه دارد. نهادهای زیادی در این حوزه وارد شده اند اما سوال این است چرا می خواهند خانواده را مهندسی کنند؟ چرا این مساله به دغدغه حاکمیت تبدیل شده و انواع قوانین تحت عنوان قوانین تحکیم خانواده و حمایت از ازدواج و فرزندآوری و ... تصویب می شود. پیش از این نظام پدرسالاری همه این وظایف را انجام می داد، اما حالا با زوال نظام سابق، پدرسالاری دولتی می خواهد ورود کند و این خانواده را تبدیل می کند به یک نظام اداری که قواعدی صادر شود، بخشنامه ها اجرا شود تا خانواده دوام یابد.
همین که ما به طرف مهندسی خانواده رفته ایم، نشان می دهد ما فهمیده ایم که مشکلی وجود دارد. پدرسالاری فحش نیست حتی در زمینه سیاسی هم نباید پدرسالاری را توهین دانست. یک نظام فرهنگی است که عمل می کرده و جوابگوی مسائل بوده است. حالا این نظام از بین رفته و ما می نشینیم قانون و قاعده تصویب می کنیم؛ حتی صحبت از مدیریت ازدواج می شود. مگر ازدواج اداره است که بخواهیم مدیریت کنیم؟ ازدواج در وهله اول باید از سوی خانواده و سپس جامعه مدیریت شود.
*پس برای مدیریت ازدواج باید چکار کرد؟
البته برای مدیریت خانواده اگر نیاز به مداخله نهادهایی خارج از خانواده باشد باید به سمت سازمانهای مردم نهاد، اجتماعات محلی، گروه های همسایگی و خویشاوندی و مشابه آن برویم. باید نهاد خانواده و ازدواج را به عنوان یک نهاد جاذب فرهنگی مجدد احیا کنیم حتی در بسیاری موارد رویه های موجود جاذبه های فرهنگی را کاهش می دهد. به شما می گویند ۵ سکه می دهیم بیا ازدواج کن. پای فاکتور اقتصادی را وسط می کشند و این جاذبه فرهنگی برای تشویق ازدواج را کمرنگ می کند. معتقدم عروسی کم هزینه پدیده خوبی است، اما با مراسم زدایی موافق نیستم. ازدواج مراسمی دارد.
ما با مراسم زدایی نهاد ازدواج را بی اهمیت می کنیم چیزی که تبدیل به یک معامله ساده و قرارداد می شود. مراسمات از سویی عامل تقویت و دوام و حفظ پیوند ازدواج هستند، اما وقتی مراسمی نباشد بی ارزش شده و شکسته شدن پیمان را ساده می کند نهادهای اجتماعی مراسمی دارند که کارکرد آنها مستحکم کردن آن نهاد است که امکان تدوام آن را فراهم می کند. بعد ما می گوییم دختر و پسر با هم به محضر بروند صیغه بخوانند و بروند سر زندگی شان. این ازدواج نیست. ازدواج شاهد اجتماعی نیاز دارد. جمع شدن دو گروه خویشاوندی لازم است. ازدواج برای اینکه اهمیت خود را نشان دهد به آیین و مناسکی نیاز دارد. ما با مراسم زدایی نهاد ازدواج را بی اهمیت می کنیم چیزی که تبدیل به یک معامله ساده و قرارداد می شود. مراسمات از سویی عامل تقویت و دوام و حفظ پیوند ازدواج هستند، اما وقتی مراسمی نباشد بی ارزش شده و شکسته شدن پیمان را ساده می کند.
ازدواج گروهی هم که چند سالی است رواج یافته یکی از چالشهای ازدواج است. اینکه ما ۱۰۰ زوج دختر و پسر را در یک سالن جمع کنیم و در مراسمی یک ساعته بگوییم اینها با هم ازدواج کردند این هم ازدواج را تبدیل به یک کارگروه تیمی می کند که توجه فقط به کم هزینه بودن دارد. این فرق می کند با ازدواجی که اطراف یک زوج ۱۰۰ نفر از اقوام دختر و پسر حضور دارند و همراهی می کنند. ازدواج بخشی از تاریخ خویشاوندی است و نباید تبدیل به بخشی از تاریخ دانشگاه شود. بسیاری از آشناییهای اولیه چه بسا در دانشگاه اتفاق بیافتد، اما پس از آن باید به خانواده منتقل شود. ازدواج در دانشگاه، در یک نهاد رسمی عقد خوانده شود مشکلاتی در آینده سبب می شود. موارد زیادی برخورد می کنیم که ازدواج دانشجویی و ازدواج مراسم زدایی شده استحکام خانواده را کم می کند.
در گذشته هم ساز و کارهایی برای تامین مالی ازدواج وجود داشت. امروز هم باید به روشهای مشابه فکر کرد. اما ازدواج آسان و دانشجویی قرارداد فرهنگی خانواده را به قرارداد اقتصادی تبدیل می کند و این سبب فروپاشی خانواده می شود. برنامه ریزی دولتی و دادن امکانات مثل سکه و ... فضایی را ایجاد می کند که با خود فکر میکنیم کاش همان پدرسالاری بود. در پدرسالاری هم شخص پدرسالار همه هزینه های ازدواج را میداد اما فردی که ازدواج میکرد احساس غرور داشت. امروز ما احساس غرور را نداریم. جوان احساس می کند تحقیر شده است. به همین دلیل باید راهبردهای غیردولتی و خانواده محور و جامعه محور را با تکیه بر ظرفیتهای فرهنگی پیاده کنیم. به ازدواج به عنوان پدیده اقتصادی نگاه نکنیم. فکر نکنیم مشکل جوانان برای بی تمایلی به ازدواج فقط اقتصادی است شاید دلایل دیگری وجود دارد.