امروز «دحو الارض» است؛ یکی از معنوی‌ترین روزهای سال؛ روزی که یادآور محوریت خانه خدا در عالم هستی و اشعار سروده شده در این باره است.

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: بیست و پنجم ذیقعده، یکی از ایام الله است؛ روزی که بر اساس روایات، زمین از زیر خانه کعبه گسترش یافت تا محل آرامش و آسایش زمینیان و آدمیان باشد. یکی از شاعرانی که درباره فضیلت این روز شعر دارد، سیروس بداغی است که ضمن اشاره به مناسبت‌های این روز مانند سالروز میلاد مسعود دو پیامبر بزرگ الهی یعنی حضرت ابراهیم (ع) و حضرت عیسی (ع)، نگاهی هم به اعمال سفارش شده در این روز معنوی مانند روزه، غُسل و خواندن زیارت امام رضا (ع) دارد و چنین می سراید:

دحو الارض است همان روز عزیزی که خدا

قدرتش را زِ کَرَم باز نشان داده به ما

این زمینی که همان بستر آرامش ماست

در چنین روز خدا کرده ز دریاش، جُدا

اولین نقطه که در نزد خدا گشته برون

کعبه بوده ست؛ همان خانه ی پُر جود و سخا

در چنین روز، خدا جُرم و خطا بخشد و بس

چون خطاب آمده هر دم که تو ای دوست، بیا

شب این روز گرامی نبُوَد موقع خواب

زانکه از عالم بالا رسد همواره عطا

روز میلاد دو پیغمبر صاحب نفس است

روز میلاد خلیل است و یکی روح خدا

در چنین روز چو یارانِ خدا روزه بگیر

تا نگیری ز جنان فاصله در وقت جزا

در چنین روز تو غسلی کُن و غفلت ننما

تا بگردی همه دم پاک و مُبرّا ز گناه

دحو الارض است؛ نمازش تو بخوان همچو علی

بعد حمدش تو بخوان سوره والشمسُ، ضُحی

باشد از جمله ی آداب در این روز، حَرَم

پس به قربان هر آنکس که رَوَد نزدِ رضا

هدف این است که با یادِ خدا زنده شویم

ای "بداغی"! نشوی غافل از این ذکر و دعا

و اما اکنون بیش از ۱۴ قرن است که خانه خُدا به عنوان شریف ترین مکان زمین و پناهگاه و کانون امن مردم شناخته می شود؛ همان کعبه دلهایی که در مانند این روز، از زیر آب سر بر آورد تا به عنوان محور هستی، مرکز زمین و مقدس ترین مکان این عالم خاکی شناخته شود؛ نکته ای که از دیرباز در اشعار شاعران ایران زمین هم نمود دارد.

یکی از شاعران پیشین که از این کعبه عشق سروده است؛ خواجوی کرمانی نام دارد:

ما صیدِ حریمِ حرمِ کعبه ی قُدسیم

ما راهبر بادیه ی عالم جانیم

ما بلبل خوش نغمه ی باغ ملکوتیم

ما سرو خرامنده ی بُستان روانیم

فَرّاش عبادتکده ی راهب دِیریم

سقّای سر کویِ خراباتِ مُغانیم

گه ره به مُقیمان سماوات نماییم

گاه از سرِ مستی رهِ کاشانه ندانیم

از نام چه پرسید که بی نام و نشانیم

وز کام چه گویید که بی کام و زبانیم

هر شخص که دانید که اوییم؛ نه اوییم

هر چیز که گویید که آنیم؛ نه آنیم

آن مرغ که بر کنگره عرش نشیند

ماییم که طاووسِ گلستانِ جِنانیم

هر چند که تاجِ سرِ سلطانِ سپهریم

خاک کف نعلین گدایان جهانیم

داود صفت، کوه به صد نغمه بنالد

هرگه که زبورِ غمِ سودایِ تو خوانیم

خواجو چو کند شرحِ غمِ عشقِ تو املا

از چشم گهربار قلم خون بچکانیم

و اما در بخشی از شعر خاقانی شروانی هم از، کعبه و خانه خدا به عنوان مقصد و مأوای عالمیان سخن به میان آمده است:

مقصد اینجاست؛ ندای طلب اینجا شِنَوَند

خاکیان را ز جرس صبحدم آوا شنوند

از پی حُرمتِ کعبه چه عجب گر پس از این

بانگ دَقُّ الجَرَس از گنبدِ خضرا شنوند

 از سر و پای درآیند؛ سراپایِ نیاز

 تا "تعال" از ملک العرشِ تعالی شنوند

 روضه روضه، همه ره، باغ منّور بینند

برکه برکه همه جو آبِ مصفّا شنوند

بر در کعبه که بیتُ اللََّه موجوداتست

که مباهاتِ اُمَم زان درِ والا شنوند

بار عامست و درِ کعبه گشاده ست کز او

خاصگان بانگِ درِ جنّتِ مأوا شنوند

راویان کآیت انشای من، إنشاء کنند

بارِکَ اللَّه! همه بر صاحبِ إنشا شنوند

از بین شاعران معاصر، دکتر قیصر امین پور از فرهیختگانی است که برای خانه خدا، شعری بلند بالا دارد که در آن، مرغ خیال را به پرواز درآورده است:

پیش از اینها فکر می کردم خُدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های بُرجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور 
ماه برق کوچکی از تاج او 
هر ستاره پولکی از تاج او 
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
هر چه می پرسیدم از خود؛ از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند این کارِ خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست

رعد و برق شب صدای خنده اش 
سیل و طوفان، نعره توفنده اش
دکمه ی پیراهن او آفتاب 
برقِ تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست 
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین

کج گشودی دست؛ سنگت می کند
کج نهادی پای؛ لنگت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پُر ز دیو و غول بود
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا 
هرچه می کردم همه از ترس بود 
مثل از بر کردنِ یک درس بود  

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود

ادامه این شعر به یک سفر می پردازد؛ سفری که شاعر در آن، خانه خدا را می بیند و آن را زیارت می کند:

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست و رویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؛ اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آئینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نامِ او نور و نشانش روشنی 
خشم، نامی ‌از نشانی هایِ اوست 
حالتی از مهربانی های اوست 
قهر او از آشتی، شیرین تر است 
مثل قهرِ مهربانِ مادر است 
دوستی را دوست، معنی می ‌دهد 
قهر هم ‌با دوست معنی می‌ دهد 
تازه فهمیدم خدایم؛ این خداست 
این خدای مهربان و آشناست 
دوستی، از من به من نزدیک تر 
از رگِ گردن به من نزدیک تر 
آن خدای پیش از این را باد برد 
نام او را هم دلم از یاد برد 
آن خدا مثل خیال و خواب بود 
چون حبابی، نقش روی آب بود 
می ‌توانم بعد از این، با این خدا 
دوست باشم؛ دوست، پاک و بی ریا 
می توان با این خدا پرواز کرد 
سفره ی دل را برایش باز کرد 
می‌ توان درباره ی گُل حرف زد 
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد 
چکه چکه مثل باران راز گفت 
با دو قطره، صد هزاران راز گفت 
می‌ توان با او صمیمی ‌حرف زد 
مثلِ یارانِ قدیمی‌ حرف زد 
می‌ توان تصنیفی از پرواز خواند 
با الفبای سکوت آواز خواند 
می ‌توان مثل علفها حرف زد 
با زبانی بی الفبا حرف زد 
می ‌توان درباره هر چیز گفت 
می‌ توان شعری خیال انگیز گفت 
مثل این شعر روان و آشنا 
پیش از اینها فکر می ‌کردم خدا ... . 

و این نیز بخشی از شعر شاعر معاصر، احد ده بزرگی درباره خانه حضرت حق، کعبه است که با مرور آن، این گفتار را به پایان می آوریم:

به هوش ای دل که میقات است اینجا 
محل نفی و اثبات است اینجا 
از اینجا ساز وحدت می شود ساز 
از اینجا می شود پرواز آغاز 
از اینجا باید آهنگ سفر کرد 
یقین خویشتن را بارور کرد 
محل نیت پاک است اینجا 
مکان رشد اِدراک است اینجا 
اگر داری سرِ پیوند با دوست 
بر آر از دل خروشِ دوست یا دوست 
در این ره گرچه بی شیب و فراز است 
مکن وحشت؛ توکل چاره ساز است 
توکل بر خدای خویشتن کن 
ز جان، اِثبات حق و نفیِ من کن 
برآ از چاهِ شب چون مهرِ خاور 
ز مُمکن رو به سوی واجب آور 
چو غنچه جامه ی جان را قبا کن 
صدف را از گُهَر، دیگر جدا کن 
چو عریان از وجود خویش گشتی 
تهی از نخوت و تشویش گشتی 
به آبِ توبه جان را پاک گَردان 
شکوفا غُنچه ی إدارک گردان 
صفا دادی چو بیرون و درون را 
بخوان "اِنّا الیه راجعون" را 
حدیث مرگ قبل از مرگ این است 
طریقِ وصلِ حق جویان، چنین است 
بگو یا ربّ؛ مرا ثابت قدم دار 
به پاکی در دو عالم محترم دار 
رهایم کن الهی از دو رویی 
بده بر فطرتم آئینه خویی 
صفایِ صُبحِ صادق بر دلم ده 
به قُربِ خویش در دل، منزلم ده 
صفا چون یافتی؛ شُکر خدا کن 
نگیرد تا غرورت، دامنِ هوش 
به حق رو کن؛ بکن خود را فراموش 
بریز از دیده اشک و های و هو کن 
درون را چون برونت شستشو کن 
قدم در دامن محراب بگذار 
 به سجده، سر، چنان مهتاب بگذار