خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: او اکنون یک شخصیت کم نظیر و یک الگوی بی بدیل است؛ کسی که شهادت حدود ۳۰ نفر از همرزمانش را شاهد بود؛ آنگاه از ناحیه پهلو و دست راست، به افتخار جانبازی نائل آمد؛ سپس اجر آزادگی و اسارت را چشید و در نهایت، جان و سر را – که بزرگترین سرمایه اش بود - با هم، تقدیم راه حق و حقیقت کرد؛ و البته همه این مصائب و امتحانات، در کمتر از چند ساعت یا چند روز برایش پیش آمد و او، از همه آنها با تمام وجود استقبال کرد.
حالا دیگر مهم نیست که وی در تیر ماه سال ۱۳۷۰ به دنیا آمده و در مرداد ماه سال ۱۳۹۶ به شهادت رسیده است؛ چرا که اکنون او یک شهید تاریخ ساز است؛ شخصیتی که پس از این، نامش در رأس تاریخ ایثارگران جهان خواهد درخشید و در کتابها و آثار مختلف، از او زیاد خواهند گفت.
همه اینها به این دلیل است که محسن، از همان موقع که خود را شناخت، هدفمند زندگی کرد؛ چه در آن هنگام که به عضویت فعال بسیج درآمد و در صحنه بود و چه در آن زمان که برای تبلیغ و ترویج کتاب، به صورت پاره وقت کتاب می فروخت و درآمدش را برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت.
او با هدفی متعالی به موسسه شهید حاج احمد کاظمی پیوست و از خادمان راهیان نور شد.
همه اینها نشان می دهد که او برای شهادتی اینچنین، برنامه ریزی کرده بود و آرزوی حقیقی اش، شهادت بود.
همسر بزرگوارش نقل می کند که وقتی بر سفره عقد نشسته بودند؛ محسن چنین به او گفته است:
«الان فقط من و تو، توی این آینه مُشخّصیم؛ ازت می خوام کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.»
و همسرش هم قول داد.
او می دانست با فردی ازدواج می کند که روزی شهید خواهد شد:
خوشا آن مسافر که منزل ندارد
که دل دارد و پای در گل ندارد
رسیدن، به عشق است آری؛ که گفته ست
که عاشق شدن کار با دل ندارد؟
رسیدن چه نزدیک و ماندن چه دور است
و این راه جز عشق، حاصل ندارد
شهیدان همان جاده ای را گذشتند
که تا انتها، دورِ باطل ندارد
به دریا رسیدن نصیب شهیدی ست
که دلبستگی نزد ساحل ندارد
خوشا آن شهیدی که گمنام ماند و
ردی در میان مقاتل ندارد
خوشا آن شهیدی که هنگام رفتن
به دل ترسی از خشم قاتل ندارد
سرش را بریدند و در زیر لب گفت
فدای سرت، سَر که قابل ندارد
من از کربلا با تو اَم حضرت عشق
بفرما بمیرم! نگو دل ندارد
بفرما بمیرم؛ بفرما بسوزم
چه آتش چه شمشیر، مشکل ندارد
(محسن ناصحی).
و همین دل کندنِ هدفدار سبب شد تا وی، به زیبایی و عشق مطلق برسد؛ او همه سرمایه اش را تقدیم کرد و خُدا هم به او، جاودانگی بخشید.
شاید همین اخلاص و معرفت بود که صحنه اسارت وی را به یکی از تصاویر بی بدیل تبدیل کرد؛ صحنه ای با اعجاز رنگها، با ترکیب معنادار آتش، دود، غبار و سرخیِ غروب که حضور همزمان دو چهره آرام حق و کینه باطل، آن را به اوج تاثیرگذاری و ماندگاری رساند.
و این کُنتراست، برای همیشه ماندگار و گویاست؛ چه در رنگ و ترکیب و چه در اندازه و بافت؛ آنجا که کلمات و واژگان را به صف و نظم می کشد و از زبان او چنین می سراید:
دشمن نشنید ناله و فریادم
من مُحسنم و مرد نجف آبادم
چون شیر باستادم و خود می بینی
در بندم و از رعشه ی تن آزادم
از رستم و سهراب چه کم دارم من؟
با غیرتم و ز خاک ایران زادم
در دیده ی من دلاوری ها پیدا
ترس است ولی به دیده ی جلّادم
من درس به فرزند علی دادم پس
من را چو حسین بوده است استادم
یک وقت شکایتی به زینب نَبَری
مادر تو نگویی که چه شد اولادم
گفتم که دوباره هم مرا می بینی
می بینی و جنّت شده است میعادم
گر رفتم و برنگشتم؛ این بار به جاش
با مرگ خود عکس یادگاری دادم.
(امیرعلی حسنی پور).
و این، حکایتِ عشقِ حقیقی است؛ عشقی که نه فقط جان، که سر را هم تقدیم جانان می کند و خود، سربلند می شود؛ آنجا که محسن در آخرین لحظات، قطعا به اربابش، حضرت سیدالشهدا (ع) سلام داده و به دامان آن حضرت پیوسته است:
عُشّاق اگر طالب دلدار شوند
با دادن جان فدایی یار شوند
در لشکر عشق کار برعکس همه ست
عشاق چو سر دهند؛ سردار شوند ...
(مجتبی شکریان).
این حماسه رفیع؛ البته تکمله ای هم دارد که همانا، صبر و استقامت خانواده شهید است؛ چه پدر و مادر محسن که به این شهادت فرزند می بالند و حاضرند خود و فرزندان دیگر خود را هم تقدیم اسلام عزیز کنند؛ و چه همسر شهید که در اوج همراهی عاشقانه و عارفانه اش چنین می گوید:
«شهادت محسن، افتخار خانواده ماست ... اگر کسی خواست اشکی برای همسرم بریزد، برای امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) اشک بریزد ... باید راه شهدا را ادامه داد ... دعا کنید خداوند به من هم صبر دهد ... .»
و اینک ما نیز باید به عهد خود وفادار باشیم و آن را مرور کنیم:
تب تند نوشتن از شما افتاده بر جانم
قلم بر روی دستم اشک می ریزد؛ پریشانم
نمی دانم چرا در منتهای سربلندی ها
شبیه کودکان گمشده سر در گریبانم
شبیه نو مسلمانی که مات شبهه ها مانده ست
پر از تردید و ایمانم؛ ولی اینقدر می دانم
که بین این همه اسلام عاری از مسلمانی
به رنگ سرخ اسلام شما مستم؛ مسلمانم
خوشا تصویر لبخند شما در لحظه ی پرواز
تصاویری که می اندازد آتش در نیستانم
دلم می خواست شهری سربلند و بی کران باشم
و نام سرخ تان باشد به هر کوی و خیابانم
حریم عمه ام زینب به جان خسته ام بسته ست
که شعر حافظ شیراز را اینگونه میخوانم
"مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم"
(سروده جمعی از شاعران شیرازی).
پایان این نوشتار، درود و صلواتی است از اعماق قلب، تقدیم به همه شهدای سربلند از صدر اسلام تا کنون و بویژه شهدای مظلوم مدافع حرم؛
و سلام و عرض ارادتی است از عُمق جان، به همه رزمندگان جبهه اسلام و بویژه سردار دلاور این جبهه، قاسم سلیمانی که محسن، وی را الگوی خود می دانست؛ همو که پس از شهادت سربازش، اینچنین خروشید و در بخشی از پیام مُحکمش، اینگونه فرمود:
«... مردم دلاور و امت حزب الله خصوصا خانواده شهید محسن حججی مطمئن باشند که فرزندان دلیر شما، انتقام این اقدام ددمنشانه را با تصمیمی قاطعانه که همانا ریشه کن کردن شجره خبیثه وهّابیت و تروریسم از جهان اسلام است، خواهند گرفت ... .
به حلقوم بریده این شهید عزیز راه اباعبدالله (ع) سوگند یاد می کنیم که از تعقیب این شجره ملعونه و نابودی این غده خطرناک برآمده در پیکر جهان اسلام تا آخرین نفرشان از پای نخواهیم نشست.
ما از ابتدا مصمم و به دور از تردید در این راه گام برداشتیم؛ اما ارتکاب این جنایت ها عزم و اراده ما را جزم تر و جدّی تر نمود تا جای جای اراضی اسلامی را از وجود بی وجود پلیدشان تطهیر نماییم ... .»