بیستم ماه ذیحجه الحرام، سالروز میلاد امام موسی بن جعفر (ع)، فرصت مناسبی برای مرور اشعار شاعران آئینی به این مناسبت است.

خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: امروز یکی از اعیاد مسلمانان و سالروز ولادت باسعادت هفتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت است؛ امامی که شاعران آئینی در مدح و ثنایش، سروده ها دارند:

مژده‏ ی میلاد تو، نفحه ی باد صباست
رایحه ‏ی یاد تو با دل ما آشناست
آمدی و باب هر حاجت دلها شدی
باب حوائج تویی؛ نام تو ذکر خداست
عرش الهی اگر، جلوه گه حق بُوَد
بارگه ات کاظمین؛ خود حرم کبریاست
قبله ی قدوسیان، کوی مُصَفّای تو
نام دل آرای تو، کعبه ی حاجات ماست
یوسف رحیمی یکی از همین شاعران است که شعری بلندبالا درباره مدح و ثنای آن حضرت و البته اشاره به مصائب زندگی آن امام هُمام  دارد؛ شعری که اینگونه آغاز می شود و بخشی از آن اینچنین است:
هر شاعری ست در تب تضمین چشم تو
از بس سرودنی ست مضامین چشم تو
چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است
از اولین دقایق تکوین چشم تو
ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است
آقا کرشمه های نخستین چشم تو
از ابتدای خلقت عالم از آن ازل
شیعه شدم به شیوه ی آئین چشم تو
می شد چه خوب نور خدا را نگاه کرد
از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو
امشب شکوه خلد برین دیدنی شده
وقتی شده ست منظر و آئینه چشم تو
گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب
امشب به لطف لهجه ی شیرین چشم تو
چشم تو آسمان سخا و کرامت است
آقا خوشا به حال مساکین چشم تو
حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است
در انتظار لحظه ی آمین چشم تو
"آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند"
او در ادامه این شعر با اشاره به لقب "باب الحوائج" بودن آن حضرت می سراید:

چه عالمی ست عالم باب الحوائجی
با توست نورِ اعظم باب الحوائجی
مهر تو است حلقه ی وصل خدا و خلق
داری به دست خاتم باب الحوائجی
در عرش و فرش واسطه ی فیض و رحمتی
بر دوش توست پرچم باب الحوائجی
در آستانه ی تو کسی ناامید نیست
آقا برای ما همه باب الحوائجی
بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو
در رستخیز واهمه باب الحوائجی
دیوانه ی سخای اباالفضلی تو اَم
مانند ماه علقمه، باب الحوائجی
صحن و سرات غرق گل یاس می شود
وقتی که میهمان تو عباس می شود
در ساحل سخاوت دریای کاظمین
مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین
با دستهای خالی از اینجا نمی رویم
ما سائلیم؛ سائل آقای کاظمین
رشک بهشتیان شده حال کسی که هست
گوشه نشین جنۀت الاعلای کاظمین
نور الهی از همه جا موج می زند
توحیدی است؛ بس که سراپای کاظمین

رحیمی در ادامه، با اشاره به حضور بارگاه نورانی فرزندان آن حضرت در ایران اسلامی، چنین بیان می دارد:
فیضش به گوشه گوشه ی ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم
هستی ماست نوکری اهل بیت او
ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم
با مهر و رأفتش دل ما را خریده است
ما بنده ی مُکاتَب موسی بن جعفریم
چشم امید اهل دو عالم به دست اوست
مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم

و این هم شعری دیگر از حسین پیروی درباره این مناسبت فرخنده؛ شعری که شاعر در آن به صورت مکرّر، این عید بزرگ را به حضور حضرت بقیت الله الاعظم (عج) تبریک می گوید:

شد جلوه گر نور الهی ای محبّان

آمد به دنیا هفتمین حامی قرآن

جان جهان فخر عرب آمد به دوران 

گوید مُنادی با شور و شادی

ای مهدی صاحب زمان چشم تو روشن 

باب الحوائج آمد و فرزند زهرا

از طلعتش گردیده روشن چشم و دلها

مرآت ذات کبریا آمد به دنیا

گوید منادی با شور و شادی

ای مهدی صاحب زمان چشم تو روشن

آمد به دنیا بر همه امّت سرآمد

نور دو چشم صادق آل محمد

پشت و پناه دین حق آمد؛ خوش آمد

گوید منادی با شور و شادی

ای مهدی صاحب زمان چشم تو روشن

آمد به دنیا حضرت موسی بن جعفر

آمد به دنیا شافع فردای محشر

کون و مکان از مَقدمَش گشته معطر

گوید منادی با شور و شادی

ای مهدی صاحب زمان چشم تو روشن

جشن و سروری در جهان گردیده بـرپا

سبط رسول مصطفی آمد به دنیا

بر خلق عالم مَقدم اش فرخنده بادا 

گوید منادی با شور و شادی

ای مهدی صاحب زمان چشم تو روشن

اینک شعری از حبیب الله چایچیان، "حسان" را در مدح امام هفتم (ع) به تماشا می نشینیم:

السّلام ای وارث خیرُ الاَنام

بر تو ای نور خداوندی سلام

السلام ای حجّت روی زمین

کعبه ی جان را ستون هفتمین

جانشین حضرت خیرُ البَشَر

تاج شاهنشاهی عصمت به سر

باب رحمت نور قرآن مبین

موسی کاظم امام هفتمین

بر زمین و آسمان فرمانروا

مظهری از رحمت و صبر خدا

درگهت باب الحوائج عام را

قبله گاهی هر دل ناکام را

با چنین فضل و بزرگی و شرف

گوهری هستی و پنهان در صدف

و این هم بخشی از شعر غلامرضا سازگار "میثم" که به مقام "کظم غیظ" آن حضرت (فرو خوردن خشم) اشاره می کند:

ای هزاران موسی اَت از طور آورده سلام 
وی مسیحا برده بر حبل ‌المتین اَت اعتصام 
موسی جعفر، امام العارفین، نور الهُدی 
روی قرآن، پشت دین، کهفُ التُّقی، خیرُ الاَنام 
گوهر شش‌ بحر نور استی و بحر پنج دُر 
خود امام ابن امام ابن امام ابن امام 
صحن زیبایت همان صحن امیرالمؤمنین 
کاظمین ات کربلا و مرقدت بیت ‌الحرام 
جان به خاک آستانت فرش چون بال مَلَک 
دل در اطراف حریمت چون کبوتر گِردِ بام 
هر دری از صحن زیبایت دو صد بابُ ‌المُراد 
هر قدم از خاک زوّار تـو یک دارالسّلام 
با همه ایمان کـه دارم کفر نعمت کرده‌ ام 
گر به صَحنین ات بَرَم از جنّت و فردوس، نام

با تـَولّای تو از اوّل حیاتم شد شروع 
از تو گفتم، از تو گویم، تا شَوَد عمرم تمام 
کظم غیظ ات بُرده از دشمن هزاران ‌بار دل 
مهربانیهات داده زخم دل را التیام 
نه به دوزخ کار دارم، نه به محشر، نه بهشت 
دوست دارم تا که در این آستان باشم غلام 
چارده معصـوم را بالله زیارت کرده ‌است 
هر که بر این آستان از دور گوید یک سلام 
تـا ز راه دور قبرت را زیارت می ‌کنم 
بـوی جنّت آیدم از چار جانب بر مشام 
ای مقام "قاب قوسینِ" تـو در مطموره ‌ها 
وی میان سلسله با حیّ سبحان همکلام

پایان بخش این گفتار هم شعری از ژولیده نیشابوری است؛ آنجا که شاعر با نام آوردن از امام صادق (ع) و حضرت حمیده (س) به عنوان پدر و مادر گرامی امام موسی کاظم (ع)، ولادت آن حضرت را به جشن می نشیند:

بزم ما را باز آمد عالم آرایی دگر

کز قدومش بزم ما گردیده سینایی دگر

قرنها بگذشته از موسی و شرح رود نیل

آمده اینک به فتح نیل موسایی دگر

صادقِ آل نبی را داده حیّ بی نیاز

 از برای تشنگان علم، دریایی دگر

گرچه زهرا به عالم نیست همتایی ولی

 شد حمیده با چنین فرزند زهرایی دگر

ای صبا برگو به زهرا دیده روشن چون خدا

داده بر فرزند تو شمس دل آرایی دگر

گر که مریم مام یک عیسی بود حق از کَرَم

داده بعد از عیسی بر تو عیسایی دگر

از پی ترویج دین و حفظ قرآن مجید

هادی ما در طریقت گشته مولایی دگر

تا جهان مرده را ز انفاس گرمش جان دهد

زد قدم در این جهان اینک مسیحایی دگر

یوسفی آمد که یوسف هم بود زندانی اش

 زان که زندان رفتن او راست؛ معنایی دگر

زد قدم در مُلک عالم نور چشمان علی

تا زند بر بام هستی کوس رسوایی دگر

تا کَنَد از ریشه بنیاد بنی العباس را

زد قدم امروز انسان ساز فردایی دگر

تا که در عالم به آقایی رسانَد شیعه را

حق به آقایی خود آورده آقایی دگر

غیر آل الله ما را نیست در محشر شفیع

از در دربار آنان پس مَرو جایی دگر

در جزا برگ عبور ما به امضا بسته است

معتبر جز مُهر آنان نیست امضایی دگر

گر به تیغی بند بند شیعه را سازی جدا

در سرش جز عشق آنان نیست سودایی دگر