مجله مهر:خاصیت زمان، گذشتن و به جا گذاشتن است. قطاری که با مسافرانش ایستگاه به ایستگاه گذر میکند و با هر بار رفتن از یک نسل خاطره باقی میگذارد ؛ اما نکته اینجاست که همیشه آدمها، اتفاقات و مکانهایی هست که انگار از قطار زمان و نسل خودشان جا میمانند تا آدمهای دیگر را با هر بار نگاه کردن، پرت کنند به سالیان گذشته تا از روزگار و نسلی برای شما حرف بزنند که قطار زمانشان مدتهاست از ایستگاه حال رد شده و به گذشته رسیده است. کتابفروشی اسلامیه یکی از همین جامانده هاست. انتشارات و مغازهای که حالا در راسته خیابان ۱۵خرداد و بازار تهران جا خوش کرده است؛ محلی در پایتخت که به راحتی میتوان به آن لقب قدیمیترین کتابفروشی شهر را داد.
۱۵۰ سال است کتاب میفروشیم
صبح روز چهارشنبه حوالی ساعت ۹ خودمان را به خیابان ۱۵ خرداد رساندهایم. خیابانی که به واسطه بازار پر از رفت و آمد و جنبش مردمی است که یا کاسباند یا خریدار. آدرسمان برای پیدا کردن کتابفروشی، نشان از بازار آهنگران میدهد. درست باید نبش بازار آهنگران و بر خیابان ۱۵ خرداد ما بین همه مغازههای رنگ به رنگ یکی از پیرترین مغازههای شهر را پیدا کنیم. مغازهای که با گذشت سالهای طولانی و به رغم همه کسادیهای بازار همچنان خودش را سرپا نگهداشته و صاحبانش نگذاشتند تا چراغش خاموش شود. یک مغازه که به اندازه ۱۵۰ سال از آدمها و مشتریهایش خاطره دارد و به چشم خودش گذر تهران قدیم به جدید را به چشم دیده است. پیدا کردن کتابفروشی اسلامیه کار چندان دشواری نیست برای همین زود راهمان را پیاده میکنیم. وقتی به آنجا میرسیم. سید جلال کتابچی؛ صاحب کتابفروشی است اهالی مغازه میگویند برای آمدنش باید مدتی را صبر کنیم. کتابفروشی که وقتی در آن پا میگذارید هیچ رد و نشانی از کتابفروشی ها فعلی پیدا نمیکنید چون پر از قفسههایی است که درون خود نسخههای قدیمی و چاپهای سنگی کتابهای مذهبی ، نسخههای تعزیه و داستانهای قدیمی را جا داده. کتابهایی که انگار منتظر مشتریانی هستند که از گذشته بیایند، خاکشان را بگیرند و دوباره آنها را ورق بزنند.
پدربزرگم کتابها را از هند به ایران میآورد
دلمان میخواهد سید جلال کتابچی که اهالی کتابفروشی او را حاجی صدا میزنند برایمان از حجرهاش بگوید مغازهای که حالا نسل به نسل حکم شغل آبا و اجدادیاش را پیدا کرده است. مغازهای که دنباله قدمتش برای یک و نیم قرن پیش است. اتفاقی که به واسطه کسب کار و جد او در شیراز کلید زده شد.«پدر پدر بزرگ من در شیراز زندگی میکرد. او را سید محمدعلی شیرازی صدا میزدند. کتابها آن زمان در ایران چاپ نمیشد و از بمبئی هندوستان بهوسیله کشتی به بندرعباس میآمد و ازآنجا به شیراز منتقل میشد؛ چون شیراز آن موقع مهد علم، فرهنگ و کتاب بود تا جایی که بعد از شیراز در شهرهای دیگر مثل اصفهان و مشهد پخش میشد.کتابهایی که هم به زبان فارسی و هم به زبان اردو بودند.» آقای کتابچی میگوید اسم اسلامیه هم از همین کتابها گرفته شد چون بیشتر این کتب در حوزه تاریخی و مذهبی بودند.
۱۳۰ سال پیش در خیابان باب همایون بودیم
اما پس از چندی کار در شیراز، سید محمدعلی شیرازی جد آقای کتابچی تصمیم میگیرد که کارش را به پایتخت انتقال دهد و کتابفروشی اسلامیه را در تهران راه بیندازد. « بعد از مدتی پدربزرگ ما جلای وطن میکند به تهران میآید و در تیمچه کتابفروش ها با چند نفر دیگر حجرهای میگیرند و کارشان را به راه میاندازند، چند سال بعد که ایشان فوت میکند پدر من به عنوان بزرگترین پسر ایشان به خیابان باب همایون میآیند؛ ولی پس از چندی در زمان رضا شاه به خاطر ساختن وزارت دارایی دستور میدهند که مغازههای آنجا تخریب شود تا اینکه بعد از مدتی شهرداری دستور خرابی این محل(کنونی) را میدهد تا اینجا را خیابان و بازار کنند. پدر ما هم اینجا را که یک خانه بوده میخرد، خرابش میکند و به مغازه تبدیل میکند. از آن موقع تا الآن ۱۲۰ سالی میشود که کتابفروشی ما در همینجا مستقر است.»
جوانان خط کتابهای ما را نمیتوانند بخوانند
این کتابفروشی علاوه بر فروش در زمینه چاپ کتاب نیز به فعالیت مشغول بوده است؛ مثل کتابهایی در حوزه شعر و حقوق، کتابهایی که در زمینه چاپ و خط قدیمی هستند و باعث شدهاند تا مشتریهای حال حاضر آنها مراجعهکنندههای قدیمی باشند و جوانترها کمتر پایشان به این کتابفروشی باز شود.« در حال حاضر بازار کتاب برای ما چندان رونقی ندارد. مشتریهایی هم که فعلاً داریم آدمهایی قدیمی و سن و سال دارند. وگرنه جوانهایی که میآیند اینجا یک نگاهی میکنند و میروند. چون این کتابها چاپ سنگی است و خطش بهگونهای است که برای آنها چندان خوانا به نظر نمیرسد.»
این خیابان قبلاً پر از کتابفروشی بود
تقریباً همه تهرانیها راسته کتابفروشی مای شهرها را در خیابان انقلاب پیدا میکنند، اما کتابفروشی اسلامیه درست در دل خیابان ۱۵ خرداد است جایی که بیشتر از اینکه حال و هوایی فرهنگی داشته باشد یک مکان کاملاً تجاری است. برای همین هم وقتی از آقای کتابچی درباره این سؤال میکنیم که با وجود موقعیت مکانی مغازه و انتشاراتش اینجا چه طور سرپا مانده است در جوابمان این طور میگوید:« به قول یک بنده خدایی از آنجایی که وضع و اوضاع کتابخوانی رو به راه نیست اوضاع کتابفروشی ما هم روز به روز در حال افول است و نبضهای آخرش را میزند. درباره موقعیت جغرافیایی اینجا هم باید بگویم، اینجایی که ما هستیم قبلاً یک محیط فرهنگی بود و بیش از۱۰کتابفروشی اطراف ما وجود داشت؛ ولی به مرور زمان یکی یکی بسته شد. بعضی به طور کل از این کار کنار کشیدند و برخی هم رفتند خیابان انقلاب، جمهوری.... فعلاً ما اینجا تنها ماندهایم.»
این کتابفروشی برایم یادگاری است
جالب اینجاست که با همه این اوضاع غیر مطلوب در بازار کتابفروشی سید جلال کتابچی میگوید همچنان میخواهد چراغ این مغازه را روشن نگهداری چون کتابفروشی اسلامیه این روزها بیشتر از اینکه برایش حکم محلی برای کسب درآمد باشد یک یادگاری است، یادگاریای که نسل به نسل به او رسیده است.«من خودم فرزند ندارم ولی دو برادرزاده دارم که هر دو مهندس هستند و در حال حاضر در این مغازه با ما همکاری میکنند شاید برای بعد از من.»