نامگذاری شب‌ها و روزهای دهه نخست ماه محرم الحرام به نام شهدای حماسه کربلا و اشعار شاعران و مادحان اهل بیت(ع) بر این اساس، از دیرباز در شعر شاعران آئینی نمود داشته و دارد.

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: روز و شب هشتم ماه محرم الحرام، به نام شبیه ترین خلق خدا به حضرت رسول اعظم (ص)، یعنی حضرت علی اکبر (ع) نامگذاری شده است؛ سوگواره ای که از دید شاعران آئینی و از جمله کرامت نعمت زاده هم پنهان نمانده است:

      چقدر رفتنت اکبر برای ما سخت است
      شبیه رفتن پیغمبر خدا سخت است
     
      برای بندگی ام هست؛ از تو می گذرم
      برای بندگی ام هست؛ منتها سخت است
       
      اگر چه دشمنم از هق هق ام به وجد آید
      کنار پیکر تو گریه بی صدا سخت است
       
      عصای پیری من بود؛ خرد شد، مردم
      وَ راه رفتن این پیر، بی عصا سخت است
       
      ستاره های بنی هاشمی کجا هستید
      رساندن مَهِ لیلا به خیمه ها سخت است
       
      تمام پیکر او را به یک عبا ببرید
      که بردن علی اکبر، جدا جدا سخت است.

اکنون شعری از یوسف رحیمی را به گوش جان می شنویم؛ شعری که حال و هوای عرفانی آن حضرت را به تصویر می کشد:

تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی
دنبال مرگ می‌ روی و در تبسّمی

آری جلو جلو تو به معراج رفته ای
مبهوت مانده ام که تو در عرشِ چندمی

باز از مسیحِ حنجره ‌ی خود اذان ببار
بر این کویر تشنه بنوشان ترنّمی

هر لحظه در سلوک مقامات نو به نو
پیغمبرانه با خودِ حق در تکلّمی

شوق وصال می‌چکد از هر نگاه تو
لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی

پر باز کن برو! که مجال درنگ نیست
جای تو خاک، این قفس تیره رنگ نیست

این گونه بود بر تو سلام و درودشان
دیدی چه کرد با تو نگاه حسودشان

محراب ابروان تو را برگزیده اند
شمشیرهای تشنه برای سجودشان

طوفانِ خون به پا شده در بین قتلگاه
دور و بر تن ات ز قیام و قعودشان

"فُزتُ وَ ربِّ" کرب و بلا را بخوان؛ علی
فرق تو را نشانه گرفته عمودشان

دیدم چگونه پهلویت از دست رفته بود
در حمله های وحشی و سرخ و کبودشان

این پلکهای زخمی خود را تکان بده
لب باز کن بر این پدر پیر جان بده

و اما علی اکبر لطیفیان از جمله شاعرانی است که اشعار مختلفی برای حضرت علی اکبر (ع) دارد که به یک مورد از آنها و از زبان امام حسین (ع) بسنده می کنیم:

      دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
      نازها از پسر خویش کشیدن سخت است

      سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
      ور نه کار از کمر خویش کشیدن سخت است

      مشکل این است؛ بغل کردن تو مشکل شد
      تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است

      خواستی این پدر پیر خضابی بکند
      خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است

      نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
      خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

      گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون
      از دهان پسر خویش کشیدن سخت است

      تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
      همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است

      بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد
      دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است

و این هم شعری از سید احمد علوی که حضرت علی اکبر (ع) را مخاطب خود قرار داده و چنین سروده است:

امروز از همیشه پریشان تری چقدر

داری دوباره از همه دل می بری چقدر

دیدم که بر فراز عقاب ات نشسته ای

حالا شبیه حضرت پیغمبری چقدر

با دیدن جمال تو می گفت جبرئیل

پیغمبر خدا تو علی اکبری چقدر

دیگر رجز مخوان به ذکری بسنده کن

لازم به ذکر نیست که جنگاوری چقدر

ای آن که تشنه آمدی و تشنه می روی

جام بلاست در کف من می خری؛ چقدر؟

با این شکوه و این قد و قامت، قیامتی

با آن لبان غرقِ به خون محشری چقدر

من در شب مکاشفه دیدم به چشم خویش

بر روی نیزه از همه سرها سری چقدر

لختی درنگ کن که بنی هاشم آمدند

لختی نگاه کن به خودت پرپری چقدر

و اینک نوبت به شعری از سید حمیدرضا برقعی می رسد که در آن، حضرت امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) به عنوان یک پدر و پسر نمونه، چنین تشبیه شده اند:

پدر آرامش دنیا، پدر فرزندِ "أعطَینا"
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا

به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا

پسر دور از پدر می‌ شد، مهیّای خطر می ‌شد
پدر هی پیرتر می ‌شد، پسر می ‌بُرد دلها را

در این آشوب طوفانی، مسلمانان، مسلمانی!
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پاها

پسر زخمی، پدر افتاد؛ پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا

پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر چون مرغ پر کنده، از این صحرا به آن صحرا

که دیده اینچنین گیسو، چنین زخمی شود پهلو؟
و خاک ‌آلوده‌ تر از او، به غیر از چادر زهرا

او البته شعر دیگری هم در همین مناسبت دارد؛ شعری که در آن به میدان رفتن حضرت علی اکبر (ع)، جنگ نمایان ایشان و سرانجام شهادت مظلومانه آن دُردانه امام حسین (ع)، چنین زیبا به تصویر کشیده شده است:

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده، به او دل بسته

بر تنش دست یدُ الله، حمایل بسته

بی خود از خود، به خدا با دل و جان می آمد

زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد

یا علی گفت که برپا بکند محشر را

آمده باز هم از جا بکند خیبر را

آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را

معنی جمله در پوست نگنجیدن را

بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید

زیر پایش همه کون و مکان می چرخید

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد

رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی، حضرت ماه

گفت لا حَولَ و لا قوُّه اِلّا بِالله

مست از کام پدر، زاده ی لیلا، مجنون

به تماشای جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوی ام، آینه حیرت زده است

بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی

پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد

به تماشای نبرد تو خداوند آمد

با همان حُکم که قرآن خدا جان من است

آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر، آرام نشست

دیدم ات خُرّم و خندان قدح باده به دست

آه آئینه در آئینه، عجب تصویری

داری از دست خودت جام بلا می گیری

زخمها با تو چه کردند؟ جوان تر شده ای

به خدا بیشتر از پیش پیمبر شده ای

پدرت آمده در سینه تلاطم دارد

از لب ات خواهش یک جرعه تبسّم دارد

غرق خون هستی و برخاسته آه از بابا

آه، لب وا کن و انگور بخواه از بابا

گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید

با فغانِ پسرم وا پسرم می آید

باز هم عطر گل یاس به گیسو داری

ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟

کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است

یاس در یاس مگر مادر من برگشته ست؟

مثل آئینه ی در خاک، مکدّر شده ای

چشم من تار شده؟یا تو مکرّر شده ای؟

من تو را در همه کرب و بلا می بینم

هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم

"اِربًا اربا" شده چون برگ خزان می ریزی

کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی

مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم

باید انگار تو را بین عبا بگذارم

باید انگار تو را بین عبایم ببرم

تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم

این نیز شعری است از عباس احمدی، دیگر شاعر آئینی در رثای حضرت علی اکبر (ع):

صحبت از داغ تو بابا جگری می ‌خواهد
لب خشک از عطش و چشم تری می‌ خواهد

آمدی باز سوی خیمه و با خود گفتم
نوجوانی است که مهر پدری می ‌خواهد

کاش می ‌خواستم از تو، دو زِرِه برداری
این همه نیزه علی جان سپری می‌ خواهد

نگران سر خود باش که این لشکر کُفر
باز هم معجز شقّ ‌القمری می ‌خواهد

تیرها زودتر از من به تن ات بوسه زدند
خُرد شد آینه ‌ات، شیشه‌ گری می‌ خواهد

نیست از جسم گُلات چیز زیادی در دست
نه عبا؛ پارچه ی مختصری می ‌خواهد

کاملا یافت نشد هرچه تفحّص کردیم
بدنت حوصله ‌ی بیشتری می ‌خواهد

باز کن چشم و ببین آمده پیشم زینب
قول صبر از پدر محتضری می ‌خواهد

و پایان این گفتار، شعر دیگری ست از همین شاعر جوان و برگزیده شعر آئینی؛ شعری که از زبان حضرت اباعبدالله (ع)، خطاب به جوان رعنایش، حضرت علی اکبر (ع) سروده شده است:

«هرچند پیر و خسته ‌دل و ناتوان شدم»
هرگه نظر به روی تو کردم جوان شدم

طاووس خیمه، پیش پدر راه می ‌روی؟
گفتی اذان و مست من از این اذان شدم

آه ای عصای پیری من، می روی؟ برو
اما به روی نعش تو من قدکمان شدم

تا اینکه خوب از عطشم باخبر شوی
از شوق با لب تو دهان بر دهان شدم

با خود نگفته ‌ای پدرت خُرد می‌ شود
من مثل قطعه‌ ‌های تن ات، بی‌ن شان شدم

آخر چرا جواب پدر را نمی ‌دهی؟
چیزی بگو علی،
"وَلَدی"، نیمه جان شدم

زینب میان این همه دشمن دویده است
بابا اسیر زخم زبانهایشان شدم

شد سرخی لبان تو در دشت منتشر
من هم به تشت زر، هدف خیزران شدم

شُکر خدا که نیزه‌ ی من شد بلندتر
در راه شام بر سر تو سایه ‌بان شدم