به گزارش خبرنگار مهر، دو رمان «هزارپا» و «سال سی» به تازگی در قالب عناوین کتاب های قفسه آبی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده اند. این دو کتاب به ترتیب عناوین صد و هفده و صد و هجدهم این مجموعه هستند.
رمان «هزارپا» نوشته جابر حسین زاده نودهی و درباره زندگی یک پسر نوجوان است. حسین زاده پیش از این کتاب، «پاندای محبوب بامبو به دست با چشم هایی دورسیاه، در اندیشه انقراض» را چاپ کرده است.
«هزارپا» روایتی از ذهن هایی است که در پریشانی روزگار، دچار بهت و حیرت هستند. پسر نوجوان این قصه، عشقی دیوانه وار دارد و همچنین مادری که وسواس های روح و ذهنش شرایط را به طنز نزدیک می کند. یکی دیگر از شخصیت های این رمان، روان کاوی است که از دیگر شخصیت ها دیوانه تر است و حضورش در کنار دیگر شخصیت ها، باعث ایجاد موقعیت های طنزگونه می شود که نویسنده با طنز سیاه آنها را خلق کرده است. در این بین، قتلی بلاهت آمیز و غافلگیرکننده رخ می دهد...
این رمان در ۲۱ فصل نوشته شده که در قسمتی از آن میخوانیم:
با قدمی به جلو، ضربه ای به پایه فلزی صندلی زد. گاوِ نشسته در تاریکی انتهای طویله سرش را چرخاند و همراه بخار بینی، صدایی شبیه هوم از دهان بسته اش خارج شد. اردلان نگاه کرد به طناب پلاستیکی دور گردن گاو. چشم های حیوان برق می زد و گه گاه با بی حوصلگی مهمان های ناخوانده اش را برانداز می کرد. چند دقیقه به دیوار روبه رو زل می زد و دوباره بدون دلیل سر می گرداند به طرف تاریکی و مهره های گردنش را به نمایش می گذاشت. مردِ بسته شده به صندلی، بدون حرکت و با سری افتاده، انگار منتظر اتمام کار بود. تقلاهایش را کرده بود و ظاهرا دیگر قبول کرده بود که کاری از دستش برنمی آید. اردلان با دست های باز از هم، به زحمت پایش را بالا آورد و کف کفشش را روی صورت مرد مالید. مرد فریادزنان سرش را عقب کشید و برای چندمین بار سعی کرد همراه صندلی بلند شود. جوان، عینک آفتابی پهنش را برداشت و دوید از پشت شانه های مرد را گرفت.
این کتاب با ۱۶۱ صفحه، شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۱۴ هزار تومان منتشر شده است.
«سال سی» هم نوشته احمد ابوالفتحی و دومین کتاب این داستان نویس است. او پیش از این اثر، مجموعه داستان «پُل ها» را چاپ کرده و در رمان پیش رو، سراغ قصه قدیمی چند نسل رفته است. در این رمان پدری پیر و سالخورده حضور دارد که پس از سرخوردگی از فعالیت های سیاسی، رو به نوشتن کتاب آورده است. اما داستان درباره این پیرمرد نیست بلکه درباره پسران اوست.
هرکدام از پسران پدر مورد نظر، داستانی دارند و اتفاقات مربوط به زندگی شان از کازابلانکا تا تهران و نهاوند را در بر می گیرد. پسران مرد سالخورده، پیش او برگشته اند تا میراث شان را ببینند و همین مساله است که موجب رقم خوردن اتفاقات بعدی رمان می شود. در ادامه پای زنان خانواده هم به داستان باز می شود و ...
«کنون رزم سهراب...» و «کنون ای سواران!» عناوین فصل های اصلی این کتاب هستند که هرکدام بخش های مختلفی را در خود جا داده اند.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
جلیقه تنش نبود. پیراهنش تا زانو، سفید. شلوارش سفید، خمره ای. گیوه پا کرده بود، تمیز و سفید. شال به کمر، سفید. دستار انداخته بود روی صورتش، سفید. ریشش از زیر دستار بیرون زده بود، همان ریش و موی قبل بیمارستان، سفید. عصا را انداخت سمت من. «این به جای شمشیرت.»
گفته بود و دست به زمین زده بود و بسم الله گفته بود و گوشه های دستار را پشت سرش گرده زده بود. چشم ها را با دستار پوشانده بود و خیز برداشته بود و نفس گرفته بود که دم بگیرد که گفتم «کاش برقوسم بود. تماشاگرم می خواد این میدون. نمی خواد؟»
این کتاب با ۲۹۶ صفحه، شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان چاپ شده است.