خبرگزاری مهر، گروه استان ها: یک ساعتی می شود که مهمانش شدیم. یک بیمار دردمند که روزهای جوانی اش با درد عجین شده و نامهربانی روزگار نیز قامتش را خمیده کرده است.
بیماری که قریب به دوماه شب و روزش را با درد گذرانده و سختی های زیادی را به کام خانم جوان و پنج فرزندش چشانده است.
برای عیادت و دلجویی اش به پیشنهاد یکی از نهادهای حمایتی راهی روستای محمدآباد در ۱۸ کیلومتری شهرستان حاجی آباد زیرکوه می شویم. اگر چه مسیر پرپیچ و خمی در پیش است اما طعم شیرین عیادت از بیماری که اشک چشمانش خشک نمی شود، آسایشی وصف ناشدنی بر اندام هایمان مهمان ساخته است.
هر چه به سمت خانه نزدیک می شوم دنیایی از سوالات در ذهنم نقش می بندد. چگونه می شود دو ماه دردهای شبانه و اشک های سر بر بالین پدری جوان را تحمل کرد؟ یک مادر چگونه می تواند در حالی خود با بیماری دست و پنج نرم می کند با پنج فرزند، ضجه های بی امان شوهرش را تحمل کند و خود نیز چرخ زندگی را بچرخاند؟ چگونه آیا می توان با دست های نحیف و داشتن بیماری دیابت بیل به دست گرفته و نقش شیرزنی را بازی کند تا مبادا به سخره گرفته شود؟
روایتی پدری که زمین گیر شد
انتظار به پایان رسیده و خود را در مقابل درب خانه «حسین یعقوبی» می بینیم. از ورودی اش پیداست که وضعیت خوبی بر خانه حاکم نیست. سطح زمین خاکی، درب های آهنی و قدیمی و دیوارهای آجری نیز حکایت از زندگی بی سر و سامانی دارد. برای رد شدن نیز بی اختیار چادر و یا لباسمان را بالا می گیریم تا خاکی و گِلی نشود.
خانم خانه با لبخندهای پی در پی به استقبالمان آمده و مدام ما را به داخل تعارف می کند. باغچه زیبایی در وسط حیاط، حیات را جاری ساخته و دلت را با سرسبزی های درختان انجیر و انگورش امید می بخشد.
موتورسیکلتی وسط رها شده است. گویی مدت هاست که در انتظار سرنشینی توقف کرده. از دیواره های آجری و رنگ باخته حیاط می گذریم و قدم در خانه می گذاریم.
پدری قامت خمیده در حالی که به خاطر نیامدنش به دم در برای استقبال، مدام معذرت خواهی می کند، ما را به بالای خانه دعوت می کند. ظاهرش را که بنگری انگار درد و غمی ندارد چراکه معتقد است باید به گونه ای رفتار کند تا فرزندانش از داشتن پدری شکسته قامت احساس شرمندگی نکنند و یا به واسطه دردهایش طعم شیرین پدربودنش را قربانی نکند.
دوماه در خانه ضجه زدم
خودش را «حسین یعقوبی» معرفی می کند و با اشاره به بیماری اش می گوید: از عید سال جاری دیسک کمر گرفته ام و گاهی دردهای بی امان، مرا مانند کودکی به بهانه جویی و گریه می اندازد.
وی با بیان اینکه در ابتدای امر به دلیل ناتوانی مالی پیگیری نکردم، می افزاید: به مدت دو ماه در خانه افتاده بودم به گونه ای که نمی توانستم برای رفتن به سرویس بهداشتی نیز بلند شوم.
وی بیان کرد: یکبار به پزشک مراجعه کردم و به من گفتند تنها راه درمان عمل جراحی است اما دیگر مراجعه نکردم زیرا هزینه اش را ندارم.
حسین یعقوبی که متولد ۱۳۵۳ است، می افزاید: خانمم نیز در حالی که دیابتی است، تمام این دو ماه را به جای مادری که ۲۰ سال گذشته زیرآوار زلزله جان داد، برایم مادری کرده و مانند پرستاری فداکار برایم وقت گذاشت.
آهی می کشد و می گوید: مادرم را در زلزله ۱۳۷۶ زیرکوه از دست داده ام و پدر پیرم از ۲۰ سال گذشته با ما زندگی می کند.
سه میلیون تومان درآمد در سال
صدایش با بغض همراه می شود و می گوید: از درد و ناله های شب و روزم شکایتی ندارم، بلکه غم من از جایی است که نمی توانم برای خانواده ام قدم های بزرگ بردارم و نمی توانم مانند دیگر پدرها خودم دو فرزندم را برای تحصیل به مدرسه زیرکوه برسانم.
دستش را به نشانه شرمندگی بر سر می گذارد و می گوید: روستای محمدآباد دبیرستان ندارد و دو فرزندم مجبور هستند هر روز با کرایه هشت هزار تومان برای تحصیل به حاجی آباد زیرکوه بروند.
وی با اشاره به وضعیت درآمدش می گوید: تمام درآمد من از زمین های کشاورزی بوده که روزگار توان گرفتن انجام کارهای سنگین را نیز از من گرفت.
این روستایی ادامه می دهد: مالک زمین های زراعی بنیاد مستضعفان است و باید ۵۰ درصد از درامد را به آنجا بدهیم و این در حالی است که آب قنات به عنوان آخرین بارقه کشاورزان در حال کم شدن بوده و محصول زیادی به ثمر نمی نشیند.
یعقوبی بیان می کند: در حال حاضر برای هشت نفر که در یک خانه زندگی می کنیم، سالانه قریب به سه میلیون تومان درآمدزایی می کنم که پاسخگوی زندگی مان نیست.
چشمانی که از فقر مالی نابینا شد
ساره شبانی که از دست های قوی اش پیداست که بخشی از بار زندگی را به دوش می کشد، می گوید: اوایل سال جاری به دلیل اینکه پول خرید انسولین را نداشتم، دید چشمم از بین رفته است.
وی با بیان اینکه همچنین فرصت رفتن به دکتر را نداشتم، می گوید: از ابتدای سال جاری دو پسرم عمل آپاندیس و یکی از این دو، عمل داخلی هم داشته اند.
شبانی بیان کرد: با راهنمایی های اعضای شورای روستا، چهار ماهی می شود از کمک های کمیته امداد بهره مند شده ایم اما هنوز بریا درمان همسرم نمی توانیم اقدام کنیم.
وی ادامه داد: هزینه های درمان و زندگی ما بیش از کمک های این نهاد حمایتی بوده چرا که مخارج زندگی هشت نفری مان با همسری دردمند و چشمان نابینای خودم بسیار سخت تامین می شود.
خانم شبانی می گوید: یک دخترم ازدواج کرده و دخترم دیگرم نیز عقد شده و سه پسر دانش آموز دارم که توان هزینه های جاری و تامین جهیزیه را نیز ندارم.
وی که خود نیز در چهار ماهگی یتیم شده است، می افزاید: پدرشوهرم را مانند پدر خودم دوست دارم و از جانم نیز برایش مایه می گذارم.
شفای شوهرم را از خدا می خواهم
شبانی با اشاره به بیماری اش می گوید: از آنجایی که دیابت دارم، در ماه ۱۷ قلم انسولین مصرف می کنم به گونه ای که دو واحد صبح، ۱۰ واحد ظهر و ۱۰ واحد شب نیز تزریق می کنم.
چادر مشکی اش را مرتب می کند و می افزاید: هزینه های آزاد تامین دارو نیز بالا بوده و برخی مواقع از خرید آن منصرف می شوم.
وی که گویی چهره اش زودتر از قامتش شکسته شده است، با اشاره به بیماری شوهرش می گوید: حسین به مدت دو ماه در خانه افتاده بود و از آن همه و مهر و محبت روزانه اش تنها ناله نصیبمان می شد.
اشک در چشمانش حلقه می زند. صدایش به لرزه می افتد و می گوید: خداوند را شاکرم که سایه اش بر سرمان است و شفایش را از او می خواهم، همین که در خانه نشسته، برایم کافی است.
با گوشه چادرش اشک هایش را می زداید و می گوید: زمین های زراعی از خانه دور است و مجبوریم مسیر زیادی را با موتور برویم که این خود نیز دردهای شوهرم را افزایش می دهد.
زلزله ای که عرش را فرش کرد
پدرپیرش مرتب لبخند می زند. روی دو زانو نشسته و به حرف هایمان گوش می دهد و هر از چند گاهی نیز سخنی می گوید.
صحبت هایمان، زلزله سال ۷۶ را به وی یاداوری می کند و بی درنگ می گوید: خانم و دو فرزندم را در این زلزله از دست داده ام.
وی با بیان اینکه زلزله تمامی دارایی ام را آوار کرد، می افزاید: قریب به ۲۰ سال است که با فرزندم «حسین» زندگی می کنم چرا که با خانواده اش انس گرفته ام.
لبخند شیرینی می زند و می گوید: عروسم مانند دختر خودم از من پرستاری می کند و نمی گذارد غم به دلم راه پیدا کند.
خودش را جا به جا می کند تا درد پاهایش بر وی غلبه نکند و می افزاید: اکنون سال ها است که دامداری و کشاورزی نمی کنم و تنها در افتاب به دیوار تکیه می کنم تا روزم نیز شب شود.
کم نیستند خانواده هایی که رنج فقر بر پیشانی پر خط شان نشسته و اندوه در چشمهایشان موج میزند اما با آبرو روزگار میگذرانند و در خانههایی زندگی میکنند که ممکن است هرکدام از ما بارها از جلوی آن رد شویم اما هیچ گاه متوجه نور کم سوی چراغ زندگی شان نشویم. هر چند نهادحمایتی کمیته امداد تلاش کرده است با پوشش خدماتی چون درمان و تحصیل فرزندان و جذب مشارکت خیران کمی از بار زندگی مددجویانش بردارد، اما هنوز بسیاری از این خانوادهها نتوانستهاند زیر فشار زندگی کمر راست کنند.