خبرگزاری مهر - گروه بین الملل : استرالیا در تلاش است تا از طریق سیاست همگامی با آمریکا در حوز های مختلف بحران در اندیشه بسط قدرت کانبرا در عرصه بین المللی بر آید.

به گزارش خبرگزاری مهر، "جان هاوارد" نخست وزیر استرالیا در مواضع جدیدش درباره اوضاع عراق ، خروج نظامیان آمریکایی و متحدانشان از این کشور را عامل بی ثباتی خاورمیانه اعلام نمود. هاوارد خروج نیروهای ائتلاف تا پیش از برقراری آرامش در عراق را اشتباه خواند و مدعی شد که این امر می تواند تهران و دمشق را جسورتر و موضع آنها را افراطی تر کند. 

"برندان نلسون" وزیر دفاع استرالیا چند روز پیش گفته بود که کشورش هیچ برنامه ای برای تعیین جدول زمانبندی برای عقب نشینی نظامیان خود از عراق را ندارد. استرالیا در حال حاضر یک هزار و 300 نفر در عراق نیرو دارد. 

سخنان نلسون پس از اظهارات "مارگارت بکت" وزیر امورخارجه انگلیس که در آن از احتمال تحویل مسئولیت کنترل شهر بصره به عراقی ها در اوایل سال آینده میلادی خبر داده بود، محل سوال است .

نکته ای که در اینجا مطرح است اینکه به راستی چرا استرالیا خود را متعهد به ایجاد امنیت و بازسازی در افغانستان می داند . چرا پنج سال پیش از این خود را متعهد به این کارنمی دانست. اگر دولتهایی چون آمریکا و انگلیس به دلیل گستردگی حوزه منافع ملی در بیشتر تعارضات بین المللی مداخله می کنند چرا دولتهایی چون استرالیا که گستره اولویتهای منافع ملی آنها منطقه ای است در دوردست ترین نقاط همگام با آمریکا و انگلیس در مناقشات بین المللی مشارکت می کند و با آنها همسویی نشان می دهد .

اگر عامل اصلی همکاری حوزه های قدرتی درجه 2 و یا 3 جهانی همچون استرالیا با ایالات متحده عاملی امنیتی است به طور آشکار مشارکت استرالیا در جنگ ها و همکاریها با آمریکا نه تنها ضریب امنیتی این کشور را کاهش نمی دهد، بلکه همانطور که وقایع اسپانیا و انگلستان نشان دادند؛ ضرایب امنیتی این کشورها را بیشتر در معرض خطر قرار می دهد .

اگر کمک به ایجاد نظام موازنه قدرت در صحنه بین المللی همانند جنگ کره و یا ویتنام مد نظر است؛ فضای بین الملل کنونی نظامی دو قطبی نیست که در آن عدم تسخیر عراق موازنه را به نفع یک بلوک جهانی تغییر دهد .

آنچه حائز اهمیت است اینکه در نظام بین المللی کنونی یک عامل به هم زننده وضع موجود و ایجاد کننده هرج و مرج به نام تروریسم مطرح است که آن هم همه کشورها در یک قطب برای مبارزه با آن برخاسته اند و به صورت اصولی رشد پدیده تروریسم منشا جغرافیایی خاصی ندارد، بلکه یک حوزه تخریبی نرم افزاری است که در همه کشورها ممکن است پرورش یابد. پس در مورد عراق هدف برقراری موازنه قوا ، به عنوان یک عامل تعادل دهنده بین نظم و هرج و مرج ، بین بازیگران بین المللی مطرح نیست .

با این تفاسیر در حالی که یک یا چند قدرت بزرگ در تلاش برای تسلط بر جهان هستند و در حالی که این دولتها مشروعیت داخلی حکومت های دیگران را مورد پرسش قرار می دهند؛ تبعیت و همکاری با این دولت های بزرگ به چه دلایل و از چه انگیزه هایی ناشی می شود . در پاسخ به سؤالات و اما و اگرهای فوق سه قسم از دلایل را می توان ذکر کرد :

1- دلایل سنتی : اشتراک دیدگاه و مشترک المنافع بودن استرالیا از جمله دلایل سنتی همکاری با دولت های هم نژاد و هم مسلک خود یعنی انگلیس و آمریکا می باشد . بر اساس اشتراکات تاریخی و مبانی دیدگاهی که بین این کشورها وجود دارد همواره این کشورها نقش دولتهای اقمار را برای زادگاههای تاریخی خود بازی می کنند .

 2- دلایل خاصیتی : قدرت و توانمندی از دیدگاه دولتها ارزش محسوب می شود.بنابراین دستیابی به قدرت همواره در دستور کار قراردارد. درطول تاریخ کشورها در توزیع قدرت بین المللی دارای سهم هستند و هر یک از واحدهای سیاسی تلاش دارند سهم بیشتری از قدرت را به خود اختصاص دهند. هر اندازه که دولتی از قدرت و توانایی بیشتری برخوردار گردد به همان نسبت خواهان افزایش حوزه نفوذ در عرصه بین المللی است .

در طول دو سده اخیر کشورهای نوپایی چون استرالیا و یا کانادا به دلیل منابع طبیعی فراوان ، جمعیت کم و کارآمد و دستیابی به منابع جدید قدرت از قبیل تکنولوژی و سرمایه توانسته اند اقتصاد قدرتمندی را برای خود برپا کنند و در عرصه جهانی مطرح شوند . این توانمندی رو به افزون به آنها این فرصت را داده است که در صحنه جهانی بیشتر قدرت مانور داشته باشند . 

3- دلایل استراتژیک : در ماجرای جنگ دوم عراق نکته ظریفی در عرصه مطالعات بین المللی آشکار شد، اما تا کنون این نکته از دید صاحبنظران علم بین الملل به دور مانده است .

بنای فکری دولتمردان غربی بر اساس نظریات واقعگرایانه قرار دارد و جهت گیری سیاست خارجی این کشورها نیز بر پایه این نظریات شکل می گیرد . پس از فروپاشی شوروی روند تحولات به گونه ای رفته بود که خود بنیانگذاران علم واقعگرایی از اصل حاکم بر صلح نظام بین المللی غافل مانده بودند .

بر اساس باور واقعگرایان اروپایی و آمریکایی، بنای صلح در جهان تنها زمانی استوار باقی می مانند که پایه های آن بر اصول موازنه قدرت نهاده شده باشد. در جنگ عراق این اصل توسط آمریکا شکسته شد . این به معنای آن بود که در جهان موازنه قدرت به هم خورده و عرصه بین الملل در دو روی سکه نظم و یا هرج و مرج قرار گرفته است .

آمریکا مدعی نظم جهانی بود که تنها یک بازیگر در مرکز ثقل آن قرار داشت . از آنجا که وضع موجود مورد قبول کشورهای فرانسه و آلمان نبود؛ به مقابله با آمریکا برخواستند، اما دیر زمانی نگذشت که فهمیدند در موازنه قدرت از نوک هرم فاصله زیادی دارند و توان مقابله با آمریکا را ندارند .

لذا کشورها برای مقابله با نبود موازنه قدرت در جهان به جای اینکه یک قطب جدیدی در مقابل قطب برتر تشکیل دهند در خود مرکز ثقل قطب برتر جهانی حل می شوند تا ازاین طریق در نبود موازنه قدرت ، در کنار پیشتازان برقرار کنندگان نظم نوین قرار گیرند و از ثمرات این تکروی بین المللی بی نصیب نمانند .

در واقع امروزه ایجاد موازنه قوا از طریق مشارکت همسو در مبارزه با مخاطرات بین المللی برقرار می شود . بر همین اساس کشورهایی چون استرالیا بسیار زودتر از کشورهایی چون فرانسه و آلمان به این استراتژی دست یافتند و به جای مقابله با آمریکا و انگلیس در بطن سیاستهای این کشورها گام برداشتند . عدم مخالفت با سیاست قدرتهای بزرگ و همراهی آنها در امور افغانستان و عراق در راستای استراتژی فوق صورت می گیرد .