خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: حمید حسام، نویسنده و پژوهشگر تعدادی از کتابهای مهم تاریخ شفاهی دفاع مقدس است که عموما اهل مصاحبه نیست و حرفهایش را در کتابهایش میزند. البته نه به این معنی که موضع گیری کند اما شواهد نشان میدهد که از گروهی از پژوهشگران و صاحبان اثر است که معتقدند اثر، خود، صاحبش را معرفی میکند.
حسام از رزمندگان سالهای جنگ بوده که به تعبیر مرتضی سرهنگی دیگر پژوهشگر سالهای جنگ و انقلاب، در این سالها در حال تکمیل جنگ خود است. (سرهنگی بارها به این مساله اشاره کرده که جنگ یک سرباز وقتی تمام میشود که خاطراتش را مکتوب کند.) به هر حال، حسام علاوه بر کتابهایی (مانند «آب هرگز نمیمیرد») که درباره شخصیتهای دیگر جنگ کار کرده، در کتابی به نام «بچههای ممد گره» که در نمایشگاه کتاب امسال تهران رونمایی شد، جوانیهای خودش را هم در جنگ نشان داده است.
این کتاب که توسط انتشارات فاتحان چاپ شد، خاطرات دیدهبانها و مسئولان ادوات و توپخانه لشگر ۳۲ انصارالحسین(ع) را شامل میشود که با قلم حمید حسام تدوین شده اند. کتاب، خاطرات زیادی را در بر میگیرد که چند خاطره اش هم سهم این پژوهشگر است. از حیث مستندنگاری، این کتاب اثر بسیار مهم و ارزشمندی درباره تاریخ دیدهبانهای این لشگر در تاریخ جنگ است. البته لشگرهای دیگر ایران در سالهای دفاع مقدس نیز دیدهبانهایی داشتهاند و حسام سعی کرده با انتشار این کتاب، سهم و دین خود را نسبت به همرزمان و همسنگرانش ادا کند. اما همان طور که به وجه مستندنگاری اثر اشاره شد، هر خاطره کتاب، در پایان متنش، یک شناسنامه دارد که متشکل از راوی، مکان و زمان وقوع خاطره، و همین طور مکان و زمان بیان خاطره است.
خاطرات کتاب از مقطع سال ۵۹ و شروع جنگ آغاز میشود و به روزهای پایانی جنگ و همین طور چند روزِ پس از پایان و پذیرش قطعنامه (که عراق و مجاهدین خلق دوباره به مرزهای ایران حمله کردند) ختم میشود. از این جهت، خاطرات به طور مرتب و منظمیدسته بندی شده اند. به این ترتیب، خاطرات کتاب از زمانی شروع میشوند که نیروهای همدانی سپاه و بسیج دفاع از جبهه سرپل ذهاب و بازی دراز، را با هیچ شروع کردند و با جلوتر رفتن در جنگ و چند سال بعد، تبدیل به لشگر ۳۲ انصارالحسین شدند. اولین خاطره کتاب هم با حاج حسین همدانی شروع میشود. نام خاطره هم «فرمول ننه» است و اشاره به سال ۵۹ دارد که بچههای همدانی مدافع سرپل ذهاب از حاج حسین همدانی میخواهند اولین گلوله خمپاره را او به سمت دشمن شلیک کند که او هم با اضطراب زیاد از روش مادرش استفاده کرده و ۳ صلوات فرستاد و آن را به اطراف فوت میکند و سپس خمپاره را در لوله رها میکند. خمپاره هم مستقیم به هدف میخورد. همدانی در پاسخ به سوال دوستانش درباره چگونگی هدفگیری دقیق با این پاسخ، روبرو میشود که «هیچی از فرمول ننه ام استفاده کردم. فرمول ننه یعنی توکل کن و کارت را به خدا بسپار!»
از منظر عقیدتی و هنری، این کتاب لحظههای خوبی را در قالب خود مکتوب کرده که میتوانند در قاب تصویر بنشینند. همان طور که فیلمهایی سینمایی مانند «دیدهبان»، «برج مینو» و «ملکه» درباره دیدهبانی در جنگ و سالهای دفاع مقدس ساخته شده اند (و مخاطب کتاب میتواند تعدادی خاطره مستند را در این اثر، مشابه وضعیتهای فیلمهای مذکور ببیند) میتوان فیلمهایی دیگری نیز با استناد و اقتباس از این کتاب ساخت. برخی لحظههایی که راویان خاطرات در کتاب بیان کرده اند، هم هنری اند و هم اوج ایمان رزمندگان کشورمان را نشان میدهند و همچنین اثبات میکنند. خاطرات این کتاب، بدون زرق و برق و تصنع، اخلاص رزمندگان را به تصویر میکشد؛ آن هم به طور باورپذیر. و بار دیگر این مساله مهم را ثابت میکند که رزمندگان سالهای جبهه و جنگ، واقعا و بدون هیچ گونه شعارزدگی، از قیام عاشورا و شخصیت امام حسین (ع) و اصحابش الگو گرفته بودند.
با اشاره ای که به چند فیلم سینمایی جنگی ایرانی شد، بد نیست به این تعریف اشاره کنیم که دیدهبان، در معرکه جنگ به کسی میگویند که هدایتگر آتش منحنی است. آتش منحنی نیز به نوعی از آتش جنگی میگویند که از توپخانه یا محلی که قبضههای کاتیوشا یا خمپاره قرار گرفته اند، اجرا میشود. عملیات دیدهبانی با همراهی قبضه چیها تکمیل میشود؛ به این معنی که دیدهبان، با دیدهبانی منطقه جنگی، گرای هدف را با وسیله ارتباطی (که زمان ۸ سال دفاع مقدس، بی سیمهای پی-آر-سی بود) به توپخانه میدهد و قبضه چیها با تنظیم قبضه خود، به سمت هدف اجرای آتش میکنند. این وضعیت در هر ۳ فیلمیکه اشاره شد، دیده میشود و محور اصلی قصه، دیدهبانها هستند. در دو فیلم «دیدهبان» و «برج مینو» که ساختههای ابراهیم حاتمیکیا هستند، نگاه به جنگ از درون گود بود اما محمدعلی باشه آهنگر پس از چند دهه که از جنگ میگذرد، موضوع دیدهبانی و قصه دیدهبانها را بهانه ای برای مفاهیم ضدجنگ و موضوعات انسانی فارغ از جنگ قرار داد. البته این مساله بین دو فیلم «برج مینو» و «ملکه» مشابه است که دیدهبانهای این دو فیلم از بالای دکل دیدهبانی میکردند. اما دیدهبانِ فیلم «دیدهبان» تقریبا از موضوع روبرو موقعیت دشمن را بررسی میکند. فیلم سینمایی «دکل» هم که اوایل دهه ۷۰ توسط عبدالله باکیده ساخته شد، به طور مستقیم به دیدهبانی از دکل اشاره داشت و فرایند گراگیری توسط دیدهبان را به تصویر میکشید.
یکی از مفاهیم مهم و کلیدی که نشان دهنده اخلاص دیدهبانهای زمان جنگ بود و در فیلم «دیدهبان» هم در قالب چند دیالوگ به آن اشاره میشود؛ رسیدن به این باور است که دیدهبان هدایتگر آتش نیست بلکه خداوند است که آتش را به سر دشمن هدایت میکند. دیدهبانِ فیلم «دیدهبان» که کاراکتری به نام برادر عارفی بود، با گفتن این جمله که «ما غلط میکنیم توی کار خدا دخالت کنیم» این مساله را میگوید و یکی از دیدهبانهای لشگر ۳۲ انصارالحسین هم در خاطراتش، این حکایت واقعی را روایت میکند که یک روز در بازدید فرماندهان از پست دیدهبانی اش، به خاطر غرور و تکبر هرچه گرای صحیح را به توپخانه میداده، گلوله با فاصله زیاد و دور از هدف فرود میآمده است. این دیدهبان با تسلط بر خود و باور این معنی که «همه کاره واقعی خداست»، دوباره فرصت پیدا میکند که کارش را به فرماندهان نشان بدهد. این بار هم همان گرا را به توپخانه میدهد اما گلولهها دقیقا به هدف میخورند.
خاطرات تلخ و شیرین و خنده دار و غمگینانه، در این کتاب در هم تنیده و اصطلاحا درهم هستند. یکی از خاطرات کتاب درباره طلاق گرفتن یکی از فرماندهان دیدهبانی است. این فرمانده ناچار میشود در عین علاقه، همسرش را طلاق دهد چرا که همسرش میگوید پدر من در جنگ شهید شده و نمیتوانم داغ دیگری را تحمل کنم. آن فرمانده ضمن این که در خلوت گریه میکرده به راوی خاطره که یکی از دوستانش بوده میگوید به جرم جهاد مجبور شدم طلاق بدهم و چندی بعد شهید میشود. یکی دیگر از خاطرات کتاب درباره سخنرانی حاج حسین همدانی در شب عملیات است که عملیات را به عاشورای امام حسین (ع) تشبیه میکند. این فرمانده میگوید هرکس گرفت و گیری دارد امشب اردو را ترک کند. جالب است که اگر مخاطب برخی از فیلمها یا سخنرانیهای شعاری بودیم، در این مقطع داستان باید با این فراز روبرو میشدیم که رزمندگان با این حرف فرمانده مخالفت کرده و تا پای جان میایستادند. اما راوی کتاب و همین طور تدوین کننده اش با صداقت اشاره میکنند که عده ای از رزمندگان واقعا از اردو رفتند چون یا آمادگی شهادت نداشتند یا گرفت و گیر مادی و خانوادگی داشتند. البته راوی خاطره به خجالت و شرمندگی افرادی که رفتند هم اشاره کرده است.
یکی دیگر از خاطرات کتاب روایت کننده این قصه است که راوی خاطره به محل استقرار قبضههای خمپاره میرود و میبیند هیچ کدام از رزمندگان قبضه چی حرفهایش را نمیشنوند. دلیلش هم این بود که از بس با قبضه خمپاره شلیک کرده بودند، گویشهایشان بسته و اصطلاحا کیپ شده بوده است. فرمانده قبضه چیها هم به شوخی به راوی میگوید به جمکران (یعنی جمعِ کَرَان خوش آمدی!). همچنین میتوان به یکی دیگر از خاطرات کتاب اشاره کرد که با موقعیت پایانی فیلم «ملکه» تشابه دارد. در فیلم ملکه دیدهبان ایرانی است که از سیر خیرخواهی و انسان دوستی، گلولههایی را به سر فرمانده عراقی میفرستد که منفجر نشوند. اما در یکی از خاطرات کتاب، راوی میگوید که تعداد زیاده گلوله خمپاره از طرف دشمن به سمت ما شلیک شد که هیچ کدام منفجر نشدند. علتش هم این بود که ضامن ماسورههای خمپارهها به عمد کشیده نشده بودند. (برای عمل کردن خمپاره باید پیش از رها کردنش در قبضه، ضامن آن را کشید) پس از تحقیق مشخص میشود که عراقیهایی که باعث و بانی شلیک این خمپارههای با ضامن اند، از شیعیان عراقی بوده اند.
یکی از مواردی که در سطور پیش تر به آن اشاره شد، وجه مستندنگاری کتاب است. از جمله عواملی که این وجهه کتاب را تقویت میکند این است که یک خاطره، توسط چند راوی بیان میشود. مثلا خاطره شهادت یک دیدهبان، توسط چند راوی از دوستانش روایت میشود و برخی اتفاقاتی که در کتاب به آنها پرداخته شده، از چند زاویه دید برای مخاطب ارائه میشوند.
بد نیست اشاره ای هم به عنوان کتاب داشته باشیم. «بچههای ممد گره» اشاره به میراثی دارد که شهید محمد منوچهری معروف به ممد گره از خود در لشگر انصارالحسین به جا گذاشته است. اولین دیدهبان این لشگر همین شهید بوده که دیدهبانی را از نیروهای ارتش میآموزد و سپس اقدام به تربیت دیدهبانهای لشگر انصار میکند. به این ترتیب، از ابتدای کتاب که مطالعه را شروع میکنیم، شاگردان ممد گره در نسلهای مختلف رشد میکنند و جریان دیدهبانی را تا پایان جنگ در این لشگر توسعه میدهند. بد نیست درباره اسم «ممد گره» هم این توضیح را ارائه کنیم که «گره» اشاره به گرا و همان عملیات گرا دادن به توپخانه را دارد.
به هر حال، حمید حسام به عنوان رزمنده دیروز و پژوهشگر امروز که آثاری در معرفی چهرههای فعال در جنگ دارد، رفاقت را با کتاب «بچههای ممد گره» در حق دوستان و رفقای شهیدش تمام کرده و یک دفترچه خاطرات 528 صفحه ای را از خاطرات، مستندات و عکسهای بخشی از دیدهبانهای فعال و بی ادعای جنگ از خود به یادگار گذاشته است.